مادامی که زنان در خط مقدم مبارزه هستند، جنبشهای تودهای شانس بیشتری برای موفقیت دارند و به احتمال زیاد به نظام دموکراتیک مساواتطلبانهتری منتهی خواهند شد. این یکی از دلایلی است که روشن میکند چرا اعتراضات کنونی بقای رژیم ایران را با تهدید مواجه کرده است.
در هر یک از عکسها یا فیلمهای ثبتشده از زنان در خیابان با فوران مهارناشدنیِ سوژهای سرکوبشده مواجهایم که آن را به قابی تکاندهنده، الهامبخش و شورانگیز بدل میکند. سوژهی زنانهای که همواره به اندرونی رانده و از فضای بیرونی حذف شده است، حالا به خیابان قدم میگذارد و قابلمشاهده و دیدنی میشود.
در یکی از روزهای سرد اسفند ۱۳۷۲، هما دارابی، از بهترین روانپزشکان و استادان دانشگاه در ایران، گالن بنزین را برداشت و راهیِ میدان تجریش شد. روسریاش را درآورد، فریاد «زنده باد آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر داد و کبریت را روشن کرد.
روی دیوارهای مدرسه کاغذهایی چسباندهاند و رویش نوشتهاند «آزادی یعنی...» تا بچهها به جای شعار، حرفشان را بنویسند. اما ما خیلی خشمگین هستیم و دلمان میخواهد فریاد بزنیم و شعار بدهیم... .
سوار بر خط شرق به غرب هستم و میخواهم در ایستگاه میدان انقلاب پیاده شوم. دو دختر جوان کولهبهدوش که به نظر نمیرسد بیش از بیست سال داشته باشند، بدون روسری در کنار درِ ورودی واگن با هم پچپچ میکنند و ریزریز میخندند. در دو سه واگن جلویی و عقبی هم یکی دو زن بیحجاب میبینم.
اولین باری که چادرم را برداشتم، روزی بود که قرار بود به حوزهی علمیهی قم برویم. سال ۱۳۸۳ بود و من ۲۳ ساله بودم. در یک سازمان غیردولتی کار میکردم. دو سالی بود که میدانستم دیگر چادر مشکی را نمیخواهم. چند ماهی بود که با مامان سرِ برداشتن چادر چانه میزدم.