«بخوان به نام ایران» عنوان کتابیست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند آنها، پرستو روایت میکند. نسخهی چاپی این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۰ منتشر شد و حالا نسخهی شنیداری آن هر هفته از آسو منتشر خواهد شد.
مدتهاست که حساب روزها و هفتهها از دست من، از دست همهى ما، در رفته است. براى اولین بار فرقى نمىکند که در کجا زندگى مىکنیم. فاجعه همهى ما را به گونهای کم و بیش یکسان دنبال کرده است. از آسمانخراشهای نیویورک، تا سواحل وسیع و روشن فلوریدا، تا بیابانهای قم و کوچههای مرطوب رشت.
قتلهای حکومتیِ دوران جمهوری اسلامی در معنایِ قتلهای هدفمندِ مخالفان و منتقدان سیاسی و عقیدتی به دستِ مأموران حکومتی و یا به سفارش آنان اما بدون قبول مسئولیت رسمی انجام آن، تنها به دههی ۱۳۷۰ و چند شخصیت شریفِ سیاسی و ادبیِ شناختهشده محدود نمیشود. آمار و نشانههای زیادی وجود دارد که وزارت اطلاعات و البته سازمانهای خلف آن تا پیش از تأسیس این وزارتخانه در سال ۱۳۶۲، در چهار دههی گذشته بهطور منظم بسیاری از کسانی را که مستحق «حذف فیزیکی» تشخیص داده به صورت مخفیانه به قتل رساندهاند.
نیمهی اول دههی شصت، یا باید میرفتی جبهه، یا میبردنت زندان، یا مخفی میشدی، یا میرفتی تبعید، یا مثل مورچه این ور و آن ور میزدی که آذوقهای فراهم کنی تا پایان فصل سرما. من مورچهی امیدواری بودم که تردید نداشتم زمستان میگذرد، «وز پیاش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بیگمان میآید!»
نیمهی اول دههی شصت، یا باید میرفتی جبهه، یا میبردنت زندان، یا مخفی میشدی، یا میرفتی تبعید، یا مثل مورچه این ور و آن ور میزدی که آذوقهای فراهم کنی تا پایان فصل سرما. من مورچهی امیدواری بودم که تردید نداشتم زمستان میگذرد، «وز پیاش پیک بهار، با هزاران گل سرخ، بیگمان میآید!»
مهر ۵۸، با باز شدن مدرسهها، چیزی که پدرم نگرانش بود شروع شد. معلمها و کارکنان مدرسه به او بیاعتنایی و از او دوری میکردند. تا سال پیش، معروف بود که دمِ گرمِ پدرم یاغیترین دانشآموزان نوجوان را رام میکند و عبوسترین معلمها را مهربان. چون بچهها را دوست داشت، آنها هم دوستش داشتند. حالا همهی آنهایی که تا سال قبلش برای دوستیاش سر و دست میشکستند، انگار با یک جذامی روبهرو میشدند...