در چند سال اخیر، آثار بوریس گرویس خوانندگان نسبتاً پرشماری در نزد فارسیزبانان پیدا کرده است ـ بهویژه در میان اهل نقد و فلسفهی هنر و نیز نظریهی رسانه. به گمان من، گرویس را باید همچون هر اندیشمند دیگری، در ظرف زمان و نیز در بستر مجموعهی آثارش فهمید. پس تا جایی که در این مقال میگنجد از پیشینهی کار فکریِ گرویس مینویسم تا بتوان آثار او را نه معلق در خلأ بلکه همچون پارههایی از جهان اندیشهی او خواند.
بیش از دو قرن است که استفاده از پوستر برای آگاهیبخشی، انتقال و انتشار پیام و جلب حمایت و تأثیرگذاری بر افکار عمومی مرسوم شده است. پوسترها که معمولاً در ابعاد وسیع و به صورت ترکیبی از تصویر و کلام چاپ میشوند، شکلی غنی از هنرهای تصویری هستند که دغدغههای جهانی، سلیقهی عامه و پیشرفتهای هنری و فناوری را به نمایش میگذارند.
من در این نوشته در برابر خوانش بدبینانه از تحولات اجتماعی ایستادگی خواهم کرد، تاریخی کوتاه از دیدگاه انحطاط فرهنگی ارائه خواهم داد و بر نواقص این شیوهی داوری دربارهی تحولات تدریجیِ تغییردهندهی یک جامعه تأکید خواهم کرد.
جف کافمن و مارشا راس کارگردان و تهیهکنندهی فیلمهای مستندی چون «نسرین»، «تحصیل زیر آتش» و «هر نمایش زندگی» هستند. در این گفتگو از جمله از آنها پرسیدهام چه چیز باعث شد تا به داستانهایی از ایران بپردازند؟
هنر فرشتهای است که چشم از آن نمیتوان برگرفت، فرشتهای که وجودش برای زندگی ما حیاتی است. تمدنی که نخواهد دوباره اما این بار به دور از خشونتِ عالم واقع، با ظرافت و با فاصلهای شورانگیز (پِی تاسِ فاصله، نیچه) دیده شود زنده میماند اما بیروح و افسرده زنده میماند، مثل اشیاء و فسیلها! ما فقط یک بار روی زمین زندگی نمیکنیم و از دست نمیدهیم و به دست نمیآوریم بلکه پیش از آن بارها شکستها و پیروزیهای خود را تخیل میکنیم، بارها پیش از لحظهی سرنوشتساز به بازیِ ذهنی دربارهی آنها مشغول میشویم.
در «مردی که پوستاش را فروخت» [یکی از پنج نامزد نهاییِ جایزهی بهترین فیلم بینالمللی در مراسم اسکار 2021] یک مرد سوری که خواهان مهاجرت به اروپا است، میپذیرد که به بوم نقاشیِ یک هنرمند بحثانگیزِ معاصر تبدیل شود.