تاریخ انتشار: 
1397/04/11

«آدم‌کشی در آ‌سمان» یا «چرا این اتفاق افتاد؟»

علیرضا اشراقی

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۳ یک هواپیمای مسافربری کرهی جنوبی با ۲۶۹ سرنشین را با شلیک موشک سرنگون کرد. هواپیما اشتباهی وارد حریم هوایی شوروی شده بود. خیلی زود مشخص شد که روسها هم در تشخیص هواپیما اشتباه کردهاند و زود واکنش نشان دادهاند. رسانههای آمریکایی با آبوتاب درباره‌ی این حادثه نوشتند. روایت غالبشان هم این بود که روسها هواپیما را به عمد و حساب‌شده سرنگون کردهاند. دوران اوج «جنگ سرد» بود و رونالد ریگان، رئیسجمهوری وقت آمریکا، تازه اتحاد جماهیر شوروری را به لقب «امپراتوری شیطانی» مفتخر کرده بود. 

پنج سال بعد از آن، ناو آمریکایی هواپیمای مسافربری ایران را در آبهای خلیج فارس سرنگون کرد و تمام ۲۹۰ سرنشین هواپیما را کشت. این بار البته روایت غالب رسانههای آمریکایی یک چیز بود: «آه، چه اشتباه تأسفبرانگیزی!» در زیر، دو طرح روی جلد هفتهنامه‌ی آمریکایی نیوزویک را، که این دو واقعه را پوشش داده، در کنار هم میبینید.

 

 

جلد سمت چپ، سرنگون شدن هواپیمای کرهای توسط شوروی، طراحی هنری حساب‌‌شدهای دارد. طرح جلد بلافاصله به ذهن چنین متبادر میکند که یک برنامهی از پیش حسابشده‌ی شیطانی برای سرنگون کردن کردن هواپیما وجود داشته که با دقت هدفگیری و اجرا شده است. عنوان روی جلد هم به کمک میآید: «آدمکشی در آسمان.» جلد سمت راست، سرنگون شدن هواپیمای ایرانی توسط آمریکا، به جای طراحی گرافیکی از عکس استفاده کرده است: موشک سرگردانی که به جایی اشتباه اصابت میکند. جلد تداعی میکند که تعمدی هم در کار نبوده است: خودتان ببینید، این هم عکسش! و البته عنوان روی جلد هم معصومانه میپرسد: «چرا این اتفاق افتاد؟»

دکتر رابرت انتمان در سال ۱۹۹۱ در مقاله‌ی مفصلی شیوه‌ی پوشش دادن این دو حادثه‌ی هوایی توسط رسانههای آمریکایی را بررسی کرد. انتمان، که هم‌اکنون استاد رسانه، سیاست، و امور بین‌الملل در دانشگاه جورج واشنگتن است، یکی از چهره‌های برجسته و پیشرو دانشگاهی در تشریح چارچوب‌سازیِ رسانه‌ای است. این مقاله‌ی او فتح بابی شد برای استفاده از تحلیلِ چارچوب‌سازی در حوزه‌ی روزنامه‌نگاری و خبررسانی. او در ابتدای این مقاله به فرآیند «چارچوبسازیِ رسانهای» اشاره میکند، یعنی این که رسانهها با شیوه‌ی بستهبندی، قالبگیری، قاببندی، و چینش، و جوری که ماجرا را به مخاطب ارائه و وانمود میکنند، میتوانند آرام و زیرزیرکی مخاطب را به پذیرفتن روایت و قضاوتی خاص سوق دهند. چارچوب می‌تواند مخاطب را به این سوق دهد که از زاویه‌ای خاص به موضوع نگاه کند، آن ‌را به گونه‌ای خاص تفسیر و سپس بر مبنایش قضاوت اخلاقی کند، و به همین منوال چاره‌ی خاصی برایش در نظر گیرد.

انتمان در ابتدای مقاله‌اش توضیح می‌دهد که چارچوبهای رسانهای در دو سطح وجود دارند: در سطح اول، به صورت انگارهها، پیشفرضها، و قواعدی که در ذهن اهالی رسانه برای پردازش و تحلیل اطلاعات انباشته و حتی به صورت ناخودآگاه درونی شدهاند. مثلاً ذهنیت رسانهها و روزنامهنگاران آمریکایی همه‌ی مسائل بینالمللی را در چارچوب جنگ سرد پردازش میکرد. همین ذهنیت رقابتهای انتخاباتی را در چارچوب یک استعاره، یعنی مسابقه‌ی اسبدوانی، تحلیل میکند. این نوع چارچوبها الگوها (و یا مدلها) ی ذهنیِ پردازشِ اطلاعات هستند، یعنی عادتها و محدودیتهای ذهنی برای درک و فهم یک واقعه.

 

 

در سطح دوم، چارچوب‌های رسانه‌ای به صورت اجزا و کاراکترهایی در بافت خبر و روایتهای روزنامهنگارانه قرار داده میشوند. رسانهها و روزنامهنگاران با انتخاب، چینش، و تکرار کلمات و عبارات، عنوانها، استعارهها، تصاویر، و همچنین با انتخاب منابع خبری، و عناصر انسانی و ارجاعهایی که به افراد میدهند، چارچوبها را میسازند، چارچوب‌هایی که به پردازش و القای افکار و تصوراتی خاص مجال میدهند و همزمان اجازه نمیدهند افکار و تصورات خاص دیگری اصلاً به ذهن مخاطب خطور کند.

با این که شلیک مرگبار موشک به هواپیماهای کرهای و ایرانی دو حادثهی مشابه با مختصاتی مشابه بودند، دو چارچوب کاملاً متفاوت برایشان ساخته و پرداخته شد. میزان پوشش هم متفاوت بود. به عنوان نمونه، نیویورک تایمز و واشنگتن پست به ترتیب ۲۸۶ و ۱۶۹ گزارش درباره‌ی سقوط هواپیمای کره‌ای منتشر کردند، در برابر ۱۰۲ و ۸۲ گزارش درباره‌ی سقوط هواپیمای ایرانی. نام ریگان، رئیسجمهوری وقت آمریکا، به ترتیب ۷۷۱ و ۶۹۷ بار برای هواپیمای کره‌ای در این دو روزنامه ذکر شد، در مقابل تنها ۱۵۰ و ۱۱۱ بار برای هواپیمای ایرانی.

برای هواپیمای کرهای چارچوبی ساخته شد که از پیش مبتنی بر فرض فروپاشی اخلاقی و گناهکاریِ شوروی بود. از واژه‌ی «حمله» به هواپیما بارها در عنوان و متن گزارشها استفاده شد. این حمله یک عامل مرتکب «جنایت» داشت و آن هم شوروی بود. گزارشها از افعال معلوم استفاده میکردند: فاعل (شوروی) هواپیما را (طبق یک برنامه‌ی حساب‌شده‌ی شریرانه) ساقط کرد. برای هواپیمای ایرانی اما فاعل گناهکاری وجود نداشت. گزارش‌‌ها با استفاده از افعال مجهول به «حادثه»ی سقوط هواپیما اشاره می‌کردند، از واژه‌ها و اصطلاحات فنی و تخصصی استفاده میکردند، و تحلیل چنین «پیشامدی» به پیچیدگی استفاده از ابزارهای نظامیِ دارای تکنولوژی پیشرفته تقلیل داده شد. روزنامه‌های نیویورک تایمز و واشنگتن پست در مجموع ۱۴۰ بار از تعبیراتی استفاده کردند که حکایت از حساب‌شده بودن برنامه‌ی شوروی برای ساقط کردن هواپیما داشت. در مقابل، تنها ۲۸ بار در پوشش مربوط به ساقط کردن هواپیمای ایرانی توسط آمریکا چنین تعبیراتی حضور داشتند.

چارچوب رسانه‌ایِ ساختهشده برای هواپیمای کره‌ای به شدت روی تعمیم دادن متمرکز بود، انگار که این ماجرا نماد کاملی از تباهی و رذالتِ کل نظام و فرهنگ شوروی است. دو مجله‌ی تایم و نیوزویک در مجموع ۵۳ بار از چنین تعمیم‌های منفی‌ای استفاده کردند. در ماجرای سرنگون کردن هواپیمای ایران تنها ۳ بار از تعمیم به کل کشور آمریکا استفاده شد که از قضا یکی‌شان هم مثبت بود. به جایش، رسانهها بیشتر روی کاپیتان و خدمه‌ی ناو آمریکایی و نهایتاً شیوه‌ی استفاده‌ی نیروی دریایی آمریکا از تکنولوژی‌های نظامی تمرکز داشتند.

 

 

در عین حال، رسانه‌ها به شدت به پرداخت عاطفی و تمرکز روی جنبه‌ی انسانی ماجرای سقوط هواپیمای کره‌ای علاقه داشتند. اسامی و تصویر قربانیان به همراه صحنه‌های عزاداری خانواده‌های داغدارشان بارها پخش شد. اما برای پوشش خبر هواپیمای ایرانی از این خبرها نبود. تأثیر چنین چارچوب‌سازی‌هایی روی افکار عمومی و سیاستگذاران مشخص بود. کنگره‌ی آمریکا «قتل‌عام وحشیانه»ی سرنشینان هواپیمای کره‌ای توسط شوروی را به اجماع محکوم کرد، و در واکنش به دولت آمریکا اجازه داد تا تولید سلاح شیمیایی گاز اعصاب و موشکهای بالستیک قاره‌پیما را آغاز کند. تا پیش از این اتفاق اصلاً انتظار نمی‌رفت که کنگره مجوز تولید این سلاح‌ها را صادر کند. در عوض، تلاش‌های فعالان کارزار مردمیِ توقف سلاح‌های هسته‌ای نقش بر آب شد و آن‌ها حمایت افکار عمومی برای فشار بر کنگره و دولت آمریکا را از دست دادند.

در ماجرای ساقط کردن هواپیمای ایرانی اما پوشش رسانهای کمک کرد تا نه تنها افکار عمومی از مخالفت با سیاست دولت ریگان برای حضور نظامی در خلیج فارس دست بکشند که حتی با آن همراهی کنند. یک نظرسنجی عمومی نشان داد ۷۱ درصد مردم حمله‌ی موشکی به هواپیمای مسافربری ایران ایر را درست و توجیهپذیر میدانستند، و ۷۴ درصد اصلاً ایران را مقصر اصلی قلمداد میکردند.

رابرت انتمان خودش نیز از قدرت چارچوب‌سازی حیران است. چنان که او در نتیجه‌گیری مقاله می‌نویسد، سیاست ریگان برای حضور نظامی در خلیج‌فارس به شدت مورد انتقاد هم افکار عمومی و هم نخبگان سیاسی بود. ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایرانی بهترین زمینه را می‌توانست برای تغییر چنین سیاستی فراهم کند. اما با چارچوب‌سازی موفق رسانه‌ای، نخبگان مخالف ریگان نه تنها امکان هرگونه بهرهبرداری سیاسی را از دست دادند، که به یک‌باره دیدند میزان حمایت افکار عمومی از حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس به بالاترین سطح خود از زمان علنی شدن آن رسیده است.

انتمان هنگامی که این مقاله را در سال ۱۹۹۱ منتشر کرد امیدوار بود تا اهالی رسانه، به عنوان یک رکن مهم دموکراسی، درباره‌ی سویه‌های مخرب چارچوب‌سازی هشیار شوند. از آن زمان تا کنون ده‌ها کتاب و صدها مقاله پژوهشی منتشر شده است، اما برای رسانه‌ها در همچنان بر همان پاشنه می‌چرخد. تابستان سال ۲۰۱۴، ماجرای سرنگون شدن هواپیمای مسافربری مالزیایی در اوکراین داغ بود. نیوزویک گزارش مختصری نوشت مبنی بر این که بار اولی نیست که چنین حادثهای رخ میدهد و هواپیمایی مسافربری با موشک نظامی سرنگون میشود، نمونهاش شوروری که هواپیمای کرهای را سرنگون کرد؛ اما دریغ از کوچکترین اشاره به این که آمریکا هم همین بلا را سر هواپیمای مسافربری ایرانی آورد.