تاریخ انتشار: 
1397/07/20

نقش دین در دوران گذار

مایکل کارلبرگ

es.aleteia

به سبب وابستگی متقابل روزافزون اجتماعی و شرایط بومشناختی، بشر اینک به سوی تمدنی جهانی در حال حرکت است و لازمهی این فرایند گذار، تغییر در ساختار اجتماعی-سیاسی و نظام نشانهشناختی است. آیا دین به عنوان یکی از کهنترین عاملان ایجاد تحول در نظامهای معنایی و نشانهشناختی هنوز میتواند نقشی مؤثر بر عهده داشته باشد؟


نظام‌های معنا -شامل کدهای نشانه‌شناختی، فرضیات هستی‌شناختی، و چارچوب‌های تفسیری است که انسان‌ها آنها را برای فهم این جهان به کار می‌گیرند- نقشی محوری در فرآیند اقدامات جمعی و تغییر اجتماعی دارد. به‌رغم پیش‌بینی‌های اولیه‌ی عصر مدرن، بخش بزرگی از مردم در سراسر دنیا هم‌چنان این کدها، فرضیات و چارچوب‌ها را از دین اخذ می‌کنند. در نتیجه، نظام‌های معنای دینی و اعمال جمعی ناشی از آن، هم می‌توانند کوشش‌ها برای ساخت یک نظم اجتماعی عادلانه‌تر و پایدارتر را به پیش برند و هم آن را از حرکت بازدارند. برای پیشبرد این کوششها، وجود یک گفتمان هنجاریِ انتقادی درباره‌ی نقش دین در دنیای معاصر ضروری است. این گفتمان نیازمند صورتبندی مجموعهای از معیارهای عقلانی و جهانی است تا بتوان بر اساس آن تفکر و عمل دینی را سنجید و مؤاخذه کرد. در این راستا، می‌توان دین را به عنوان یک نظام رو به تکامل دانش و عمل تصور نمود که مانند علم، شامل تلاش جمعی بشر برای ارائه‌ی بینشهایی درباره‌ی واقعیت و به کار بردن آن‌ها برای اصلاح شرایط نوع بشر است. در واقع، علم مدرن تنها زمانی به ظهور رسید که یک گفتمان هنجاریِ انتقادی معیارهایی برای کار علمیِ موجه مشخص کرد. اکنون نیز در این مقطعِ بحرانی از تاریخ بشر گفتمانی مشابه در ارتباط با عمل دینی، مورد نیاز است.

 

مقدمه

بشریت به سوی تمدنی جهانی در حال حرکت است که به واسطه‌ی شرایط وابستگی متقابل روزافزون اجتماعی و بوم‌شناختی به پیش می‌رود. مشخصه‌ی این دوران گذار، دو فرایند همزمان است: فروپاشی تدریجی نهادها و هنجارهای اجتماعی کهنه و ظهور تدریجی نهادها و هنجارهای اجتماعی نو. در راستای کمک به ترویج ظهور یک نظم اجتماعی پایدارتر و عادلانه‌تر که مشخصه‌ی آن انسجام جامعه‌ی انسانی در سطحی جهانی است، نیاز به یک جنبش شهروندی جهانی منسجم به عنوان عامل اصلی تغییرات سیستماتیک احساس می‌شود. [1]

تغییرات سیاسی و ساختاری عمده تنها با ظهور نظامهای وسیعتر معنا رخ میدهد، نظامهایی که این تغییرات را قابلتصور، مطلوب و امکانپذیر جلوه میدهد. این به آن معنا نیست که در فرایندهای تحول اجتماعی، تغییرات نشانه‌شناختی مقدم بر تغییرات ساختاری است. تغییر در این دو سطح، از آنجا که هر یک بر دیگری تأثیر می‌گذارد، به صورت دیالکتیک عمل می‌کند.

امروزه نظام‌های معنا از طریق تعدادی از نهادها مانند خانواده، مدرسه، رسانه‌های تجاری، سیاست‌های حزبی و دین تولید می‌شود. این مقاله به چند دلیل اساسی بر دین تمرکز دارد. نخست این که دین ثابت کرده است نیروی محرکه‌ی قوی و منحصر به فردی دارد که می‌تواند از طریق معنا بخشیدن به حیات انسان با عمیق‌ترین انگیزه‌های انسانی پیوند برقرار کند. دوم این که در تمام طول تاریخ با گسترده‌تر و پیچیده‌تر شدن شیوه‌های سازماندهی اجتماعی، تحولات در تفکر دینی اغلب در گذار از یک نظم اجتماعی پیچیده به نظمی دیگر مؤثر بوده است. و در نهایت –خوب یا بد- دین همچنان نیرویی قدرتمند در جهان امروز است و در مسیر حرکت به سمت گذار بزرگ باید این نیرو را جدی گرفت.

 

کدهای نشانه‌شناختی، فرضیات و چارچوب‌ها

قبل از اینکه مستقیم وارد موضوع دین شویم، لازم است گامی به عقب برداشته و ارتباط نظام‌های معنا را با فرایندهای تحول اجتماعی بررسی کنیم. برای مثال مفهوم کدهای نشانه‌شناختی (Semiotic Codes) را در نظر بگیرید. کدها قواعد ارتباطی، یا روابط ساختاریافته، بین اجزاء در نظام‌ها یا مجموعه‌های مرتبط هستند. مثلاً کدهای سنتی مورس که در تلگراف‌های ابتدایی استفاده می‌شد مشخص می‌کرد که چه ترکیبی از نقاط و خطوط با چه حروفی از الفبا در ارتباط است. کدهای زبان‌شناختی تعیین می‌کند که کدام کلمات با کدام معانی در یک زبان مشخص در ارتباط است.

در سراسر جهان، دین همچنان نیرویی پرقدرت در امور انسانی است- نیرویی که کدهای نشانهشناختی را شکل میبخشد، فرضیات دربارهی ماهیت انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، و برداشتها از جامعه و پیشرفت را تنظیم میکند.

در فرهنگ‌های انسانی کدها در همه جا حضور دارند. در واقع همه‌ی نظام‌های فرهنگی را می‌توان بر اساس کدهای زیربنایی‌شان تجزیه و تحلیل کرد.[2] بنابراین ما می‌توانیم از کدهای زبان‌شناختی، کدهای رفتاری، کدهای حقوقی، کدهای ترافیکی، کدهای پوشش، کدهای اخلاقی و دیگر کدهای بی‌شماری صحبت کنیم که در نظام‌های فرهنگی مختلف حضور دارند. این کدهای فرهنگی به نوبه‌ی خود، به آگاهی کسانی که در چارچوب این کدها رشد می‌کنند و اغلب ناآگاهانه آنها را درونی می‌سازند، شکل می‌بخشد.

کدهای نشانه‌شناختی به نوبه‌ی خود بر شکل‌گیری مجموعه‌های پیچیده‌تر معنا، مانند فرضیات هستی‌شناختی و چارچوب‌های تفسیری تأثیر می‌گذارد و آنها نیز ادراک ما را شکل بخشیده و اعمال اجتماعی ما را هدایت می‌کنند. از بین همه‌ی فرضیات هستی‌شناختی، فرضیات درباره‌ی ماهیت، معنا، و مقصد وجود انسان بیشتر از همه با دوره‌ی گذار مرتبط است.

برای مثال اگر انسان‌ها را صرفاً موجوداتی خود‌خواه و باهوش تصور کنیم که در محیطی با منابع محدود به دنبال برآورده ساختن منافع و امیال مادی خود هستند و موفقیت یا شکست در این زمینه را معنا و مقصد زندگی تعریف کنیم، در این‌صورت ایجاد یک تمدن جهانیِ عادلانه‌تر و پایدارتر چگونه قابل‌تصور و دست‌یافتنی خواهد بود؟

به همین ترتیب اگر تصور کنیم که زندگی انسان‌ها در این عالم، موقتی است و در انتهای مسیر به رستگاری یا عذاب ابدی می‌رسند و این کره‌ی خاکی صرفاً مسیری برای تفکیک بهشتیان از دوزخیان است، و کل این فرآیند در نهایت به آخر‌الزمان ختم می‌شود، در این‌صورت ایجاد یک تمدن جهانیِ عادلانه‌تر و پایدارتر چگونه قابل‌ تصور و دست یافتنی خواهد بود؟

البته فرضیات زیاد دیگری نیز در مورد ماهیت، معنا و هدف زندگی انسان در جهان امروز وجود دارد که خیلی از آنها عمیق‌تر از مثال‌های ساده‌ی فوق می‌باشد. اما هر یک از این فرضیات که در سطح گسترده‌ای مورد قبول است، نشان‌دهنده‌ی نقش مؤثری است که این فرضیات در نظام‌های معنا ایفا می‌کنند.

همچنین باید تحولی عظیم در سطح چارچوب‌های تفسیری رخ دهد. چارچوب‌های تفسیری ساختارهایی ذهنی‌اند که به درک ما از واقعیت شکل می‌دهند، تجاربمان را نظام می‌بخشند، و رهنمودهای هنجاری برای اقداماتمان فراهم می‌کنند.[3] این چارچوب‌ها در واقع نوعی داربست مفهومی‌اند که برای فهم جهان به آنها متکی هستیم.

مثلاً یکی از چارچوب‌های تفسیری حاکم بر بخش وسیعی از اجتماع امروز مبتنی بر فرضیات مذکور درباره‌ی ماهیت انسان است، یعنی فرضیاتی که انسان را اساساً موجودی منفعت‌‌طلب می‌دانند که هدف از زندگی‌اش تعقیب منافع مادی خود در محیطی با منابع محدود است. در این چارچوب، جامعه عرصه‌ی رقابتی است که در آن افراد یا گروه‌ها برای کسب کالاهای مادی، موقعیت اجتماعی، و قدرت با یکدیگر به رقابت می‌پردازند. بنابراین فرهنگ رقابت برای کلاس‌های درس تجویز می‌شود، در بازارها پرورش می‌یابد، در مجالس و کنگره‌ها تقویت می‌شود، در محاکم قضائی بر آن تأکید می‌گردد، و حتی در بسیاری از نظام‌های تفریحی ریشه می‌دواند. هرچند وجود برنده و بازنده در چنین رقابت‌هایی گریزناپذیر است، ولی منطق این چارچوب این گونه القاء می‌کند که در بلندمدت کل جمعیت از رفاه بیشتری برخوردار خواهد بود.

 

مسئله‌ی دین

نسل‌های متوالی از متفکران مدرنیست، دین را یک برساخته‌ی اجتماعی منسوخ در نظر می‌گرفتند که با پیشرفت مدرنیته ناگزیر نظام‌های باور سکولار جای آن را خواهند گرفت. اما در حال حاضر این «نظریه‌ی سکولاریزاسیون» با وجود شواهد روزافزونی که عکس آن را تأیید می‌کند، به چالش کشیده شده است.[4] در سراسر جهان، دین همچنان نیرویی پرقدرت در امور انسانی است- نیرویی که کدهای نشانهشناختی را شکل میبخشد، فرضیات دربارهی ماهیت انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، و برداشتها از جامعه و پیشرفت را تنظیم میکند.

علاوه بر این، به‌رغم رواج دوباره‌ی تعصبات خشک مذهبی که در اخبار امروز نمایان است، در دو قرن اخیر دین نقشی حیاتی در بسیاری از جنبش‌های اجتماعی ترقی‌خواهانه داشته است: جنبش‌های الغای بردگی، جنبش‌های حق رأی، جنبش‌های کارگری، جنبش‌های استقلال‌طلبی، جنبش‌های حقوق مدنی و ضد آپارتاید، جنبش‌های صلح، جنبش‌های کمک‌های بشردوستانه، و جنبش‌های اعلام همبستگی.[5]

می‌توان دین را به صورت یک نظامِ رو به تکاملِ دانش و عمل تعریف کرد که مانند علم، دربرگیرندهی مجموعهای از تلاشهای بشری برای ایجاد بینشهایی در ارتباط با ابعاد مهم واقعیت و کاربرد آنها در جهت بهبود شرایط بشری است.

اما در عین حال، ادیان سازمان‌یافته همواره به خاطر منافع اقتصادی و سیاسی مورد سوءاستفاده قرار گرفته و به فساد گراییده است. این منافع، موفقیت‌های دین را تحریف کرده و اهدافش را مخدوش ساخته، خرافات و تقالید کورکورانه را پرورش داده، دین را در مقابل علم و عقل قرار داده، و به منازعات و خشونت‌های فرقه‌ای دامن زده است. بنابراین خودِ مفهوم دین نیاز به تحولی عظیم دارد.

 

بازسازی مفهوم دین

از نقطه نظر هنجاری می‌توان دین را به صورت یک نظامِ رو به تکاملِ دانش و عمل تعریف کرد که مانند علم، دربرگیرندهی مجموعهای از تلاشهای بشری برای ایجاد بینشهایی در ارتباط با ابعاد مهم واقعیت و کاربرد آنها در جهت بهبود شرایط بشری است.[6] البته بین این دو نظام (یعنی دین و علم) تفاوت‌های عمده‌ای وجود دارد. برای مثال، علم جنبه‌هایی از عالم مادی مانند قوانین فیزیک یا فرآیند تکامل زیستی را می‌کاود. در حالی که دین جنبه‌های نامحسوس‌تر واقعیت -مانند معنا و هدف زندگی و ارزش‌ها و آرمان‌هایی که راهنمای حیات فردی و جمعی انسان است- را مورد کنکاش قرار می‌دهد.

البته بعضی از این موضوعات در شاخه‌های مختلف فلسفه، ادبیات، و دیگر علوم انسانی نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد که همه‌ی آنها نقش مهمی در پیشرفت بشر ایفا کرده‌اند. اما آنچه دین را از علوم مذکور متمایز می‌سازد، ایمان به مجموعه‌ای از فرضیات هستی‌شناختیِ بنیادی و تعهد به عمل بر طبق آن‌ها به شیوه‌های مختلف است.[7] واقعیتِ بُعدی روحانی که از طریق روش‌شناسی‌های صرفاً تجربی یا فلسفی قابل بررسی نیست. واقعیت در هر دو بعد روحانی و مادیاش منشاء، علت اولی، محرک اول، یا مشیت اولیهای دارد که تجسم سطحی پیشاهستیشناختی از هستی است و تمام جنبههای مختلف واقعیت تجربی از آن نشئت میگیرد.

در این چارچوب می‌توان علم و دین را دو نظام دانش و عمل در نظر گرفت که به وسیله‌ی آنها می‌توانیم به تدریج بینش‌های عمیق‌تری در خصوص عملکرد نیروهای حاکم بر واقعیت که ناشی از این «مشیت اولیه» است، به دست آوریم. نیروهای مکانیکی، که بشر قرن‌هاست آن را به خوبی می‌شناسد، و نیز نیروهای مادی نسبتاً نامحسوس مانند نیروهای الکترومغناطیسی، که در قرون اخیر شناخته شده و به‌ کار گرفته شده است، نمونه‌هایی از این نیروهای حاکم‌اند. این نیروهای حاکم شامل نیروهای روحانی بسیار نامحسوس نیز می‌شوند، مانند قدرت عشق، محبت و عدالت که در حال حاضر تنها فهم مبهمی از آنها داریم و لازم است در مورد به کارگیری آنها برای اصلاح عالم خیلی بیشتر یاد بگیریم.

از این نظر دین، به عنوان یک نظام دانش و عمل، ابزار مهمی است که از طریق آن عالم بشری آموخته است این نیروهای روحانی را به کار گیرد و دلالت‌های آنها را برای معنا و مقصد زندگی بفهمد.

البته این برداشتِ هنجاری از دین که در فوق بدان اشاره شد، آرمانی است که نیاز به رشد و توسعه دارد و نه توصیفی از آنچه تا حال به نام دین رخ داده است. بسیاری از اعمال و رفتارهای دینی فاصله‌ی زیادی با این آرمان داشته‌اند. اما اعمال و رفتارهای مرتبط با علم نیز در طول تاریخ با معیارهای علمی معاصر فاصله داشته‌اند. تاریخ علم شامل بسیاری از اظهار نظرات قطعی ساده‌لوحانه، تعصبات فرهنگی، سوگیری‌های نظری، ادعاهای کاذب، فسادهای منفعت‌طلبانه و سوءاستفاده‌های تحریف شده است. اما در حال حاضر وجه تمایز علمْ گفتمانی جهانی، دقیق، و در حال رشد درباره مؤلفههای علم است و در کنار آن مجموعهای از قواعد و معیارهای رفتاری برای مشارکتکنندگان در گفتمان علمی وجود دارد.

اگر به نحوی مشابه دین را مد نظر قرار دهیم متوجه خواهیم شد که در این لحظه‌ی تاریخی نیازی فوری به یک گفتمان هنجاریِ انتقادی درباره‌ی مؤلفه‌های پیشرو و سازنده‌ی عمل دینی وجود دارد- یا به عبارتی باید دید عمل دینی چگونه می‌تواند به بهترین نحو با مقتضیات گذار به یک نظم جهانی پایدارتر و عادلانه‌تر همسو شود.

لازم است این نکته ذکر شود که این بحثی فرقه‌ای نیست که به دنبال برتری یک سنت دینی خاص بر دیگران باشد. برعکس، همه‌ی سنت‌های دینی بزرگ جهان دربردارنده‌ی اصول روحانی، آرمان‌ها، و تعهدات بشردوستانه‌ای‌اند که می‌توانند به گذار به تمدنی جهانی یاری رسانند. به همین جهت سودمند خواهد بود که به لحاظ تحلیلی بر «دین» به عنوان یک پدیده واحدِ جهانیِ فرا تاریخی تمرکز کنیم تا بر «ادیان» به عنوان سنت‌ها یا چارچوب‌های رقیب. در واقع این شبیه همان نگاهی است که به «علم» داریم: یک برساخته‌ی تحلیلیِ واحد که شاخه‌های مختلف -یا همان علوم- را در بر می گیرد.

 

دین باید پاسخگو باشد

دین باید از اظهارنظرهای قطعی و تنگنظرانه دربارهی حقیقت فراتر رفته و به جای آن از موضع یادگیری نظاممند وارد عمل شود.

اگر قرار باشد دین را به صورت یک نظام دانش و عمل در نظر بگیریم که بینش‌هایی را در خصوص واقعیت روحانی ارائه می‌دهد و آن‌ها را در جهت بهبود شرایط انسانی به کار می‌برد، در این‌صورت یکی از شرایطی که لازم است مهیا گردد این است که دین با علم هماهنگ بوده و مکمل آن باشد و به شیوه‌ای عقلانی و باملاحظه به کار گرفته شود. دین باید از اظهارنظرهای قطعی و تنگنظرانه دربارهی حقیقت فراتر رفته و به جای آن از موضع یادگیری نظاممند وارد عمل شود. این به معنای رد بینش‌های عمیقی که از سنت‌های دینی مختلف قابل استخراج است و اغلب با زبان استعاری غنی بیان می‌شود، نیست. بلکه منظور تأکید بر نیاز به فروتنی در تفسیر متون دینی است که باید با به کارگیری روش‌های عقلانی برای تولید مستمر دانش در خصوص چگونگی کاربرد بینش‌های روحانی برای اصلاح عالم، همراه باشد.

یکی از شروطی که لازم است دین در این مقطع از تاریخ آن را برآورده سازد، از وابستگی متقابل و روزافزون جهانی ناشی می‌شود. در این شرایط دین می‌تواند به ترویج وحدت و همبستگی و یگانگی نوع بشر کمک کند. در واقع ریشه‌ی لاتین کلمه‌ی دین (به زبان انگلیسی) به همبستگی و پیوند بین اعضای یک جامعه اشاره دارد.[8]

شرط دیگر این است که تولید دانش بر برداشتی هنجاری از ماهیت انسان مبتنی باشد، برداشتی که با یک نظم جهانی عادلانه و پایدار و نیز با ترویج وحدت ارگانیک عالم انسانی سازگار است. در همین رابطه می‌توان تصور کرد که انسان هدفی دوگانه دارد: باید استعدادهای نهفته‌ی فردی را همچون ابزاری برای پیشبرد تمدن رشد و توسعه دهد. چنین برداشتی، به ماهیت انسان معنایی می‌بخشد که با مقتضیات عصر حاضر سازگار است و در عین حال سبب تقویت عالی‌ترین بینش‌ها و تعهدات همه‌ی سنت‌های دینی می‌شود.

 

پاسخی به شکاکان

شکاکان ممکن است این سؤال را مطرح کنند که اصلاً چرا دین باید نقشی داشته باشد. پس تکلیف افراطی‌گری دینی که این روزها در اخبار می‌بینیم یا در کتب تاریخی می‌خوانیم چه می‌شود؟

در پاسخ به این سؤال، مهم است که خشونت و افراطی‌گری دینی را به عنوان یک واقعیت بپذیریم. اما در عین حال به همان اندازه نیز مهم است اذعان کنیم که رسانه‌های خبری امروز تمایل به بزرگ‌نماییِ جلوه‌های مأیوس‌کننده و اختلاف‌برانگیز دین دارند و در همان حال شیوه‌ی زندگی و دین‌ورزی اکثر مؤمنان و مشارکت بی‌سروصدای آنان در راه بهتر ساختن جامعه از نظرها پنهان می‌ماند. به همین نحو، داستان‌هایی که در کتب تاریخی نقل می‌شود، بیشتر بر منازعات تاریخی متمرکز است تا مشارکت آرام مردمانی متفکر در جهت پیشرفت اجتماع، مردمانی که بسیاری از آنها دیندار بوده‌اند. بنابراین برداشت معاصر از دین و حافظه‌ی تاریخی که توسط این منابع شکل گرفته است عمیقاً گرایش به دیدن فساد و سوءاستفاد‌ه‌‌های دین دارد.

اما برعکس، همین منابع نهادی که درک معاصر و حافظه‌ی تاریخی ما را شکل می‌بخشند، بارها فساد و سوءاستفاده‌ی علم را نادیده گرفته‌اند. علم اصلاح نژاد، سلاح‌های کشتار جمعی، آلوده ساختن منابع طبیعی کره زمین، به انحصار درآوردن منابع ژنتیکی، مهندسی ژنهای خودکشی، و ناپایدار ساختن نظام‌های اقلیمی کره‌ی زمین صرفاً نمونه‌هایی از محصولات علوم طبیعی در قرن گذشته‌اند. در همین حال علوم اجتماعی و رفتارى نیز برای رشد فزاینده‌ی نابرابری شدید اقتصادی، که منجر به بی‌ثباتی اقتصاد جهانی می‌شود، حصاری نظری ایجاد کرده‌اند و با کمک روش‌های پیچیده‌ی کنترل افکار توده‌ها باعث ترویج فرهنگ مصرف‌گراى ناپایدار و فرهنگ سیاسى ناکارآمد شده‌اند.

واضح است که دین و علم، به عنوان نظام‌های کاوش و عمل، مستعد جهل، سوگیری، فساد و سوءاستفاده‌اند زیرا هر دو نظام به دست انسان‌ها و در بستر اجتماع اجرا می‌شوند. علاوه بر این، اگر می‌توانستیم برآوردی دقیق از همه‌ی مشکلاتی که جهان امروز با آن روبروست، داشته باشیم، حتی ممکن بود علم به خاطر اثرات بنیادی‌‌اش مقصرتر باشد- با توجه به اثرات مخرب روزافزونی که بر محیط زیست و اکوسیستم کره‌ی زمین دارد. اما هدف از این استدلال، نه تقلیل جایگاه علم بلکه تأکید بر نیاز به گفتمان هنجاریِ انتقادی در خصوص به کارگیری علم و دین در این مقطع بحرانی تاریخ است، در دورانی که همه‌ی اعمال و نهادهای اجتماعی موروثی نیاز فوری به بازنگری مجدد دارند.

پاسخ مهم دیگر را می‌توان در تحقیقات پساسکولاری یافت که در ابتدای مقاله به آنها اشاره شد. ارزیابی نظریه‌ی سکولاریزاسیون بر اساس پیش‌بینی‌های خودش نشان می‌دهد که شکست خورده است.[9] یک دلیل برای ادامهی حیات دین این است که دین انسانها را قادر میسازد تا به شیوهای معنادار به پرسشهای کلی و هستیشناختی بپردازند، پرسش‌هایی که قابل چشم‌پوشی نیستند و در عین حال فراتر از محدوده‌ی علم‌اند. همچنین دین می‌تواند با عمیق‌ترین انگیزه‌های انسانی پیوند برقرار کند و اراده‌ی فرد را در جهت تلاش برای بهبود شرایط انسانی -و حتی فداکاری در این مسیر- تقویت کند.

البته منظور این نیست که پیشرفت تمدن – یا گذار بزرگ- با پیشرفت دین هم ارز است. گذار نظام‌مند فرایندی پیچیده است که عمیق‌ترین رویکردهای علمی و دینی در آن نقش دارند. در این فرایند، افرادی که خود را دیندار و سکولار می‌دانند برای تحقق اهداف مشرک خود می‌توانند و باید در کنار یکدیگر بکوشند.

 

برگردان: وفا ستوده‌نیا


مایکل کارلبرگ استاد دانشکده‌ی ارتباطات در دانشگاه غربی واشنگتن است. وی مؤلف کتاب «فراسوی فرهنگ رقابت» است. این مقاله برگردان قسمت‌هایی از اثر زیر است:

Karlberg, Michael, “Meaning, Religion, and a Great Transition”, Great Transition Initiative, December 2014.


[1] Paul Raskin, “A Great Transition? Where We Stand,” Great Transition Initiative (October 2014), http://www.greattransition.Org/publication/a-great-transition-where-we-stand

[2] Stuart Hall, Representation: Cultural Representations and Signifying Practices (London: Sage, 1997).

[3] Robert Benford and David Snow, “Framing Processes and Social Movements: An Overview and Assessment,” Annual Review of Sociology 26 (2000): 611-639, http://www.annualreviews.org/doi/abs/10.1146/annurev.soc.26.1.611; Hank Johnston and John Noakes, eds., Frames of Protest: Social Movements and the Framing Perspective (Lanham, MD: Rowman & Littlefield, 2005).

[4] Jürgen Habermas, “Notes on Post\Secular Society,” New Perspectives Quarterly 25, no. 4 (2008): 17-29, http://www. Digitalnpq.org/archive/2008_fall/04_habermas.html; José Casanova, “Public Religions Revisited,” in Religion: Beyond the Concept, ed. Hent de Vries (New York: Fordham University Press, 2008), 101-19; Daniel Philpott, “Has the Study of Global Politics Found Religion?” Annual Review of Political Science 12, no. 1 (2009): 183–202, http://www.annualreviews.org/doi/abs/10.1146/annurev.polisci.12.053006.125448?journalCode=polisci; Craig Calhoun, “Religion’s Many Powers,” in The Power of Religion in the Public Sphere, eds. Eduardo Mendieta and Jonathan VanAntwerpen (New York: Columbia University Press, 2011), 118-34; Charles Taylor, A Secular Age (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2007).

[5] Fred Kniss and Gene Burns, “Religious Movements,” in The Blackwell Companion to Social Movements, eds. David Snow, Sarah Soule, and Hanspeter Kriesi (Oxford: Blackwell Publishing, 2011), 694-715; Daniel Philpott and Gerard Powers, eds., Strategies of Peace: Transforming Conflict in a Violent World (Oxford: Oxford University Press, 2010); Timothy Shah, Alfred Stepan, and Monica Toft, Rethinking Religion in World Affairs (Oxford: Oxford University Press, 2012); Helene Slessarev-Jamir, Prophetic Activism: Progressive Religious Justice Movements in Contemporary America (New York: New York University Press, 2011); Christian Smith, The Emergence of Liberation Theology: Radical Religion and Social Movement Theory (Chicago: University of Chicago Press, 1991); Melissa Snarr, All You That Labor: Religion and Ethics in the Living Wage Movement (New York: New York University Press, 2011); Christian Smith, Disruptive Religion: The Force of Faith in Social Movement Activism (New York: Routledge, 1996); Charles Marsh, The Beloved Community: How Faith Shapes Social Justice, From the Civil Rights Movement to Today (New York: Basic Books, 2004); Brian Temple, Philadelphia Quakers and the Antislavery Movement (Jefferson NC: McFarland, 2014); David Cortright, Peace: A History of Movements and Ideas (New York: Cambridge University Press, 2008); Christopher Queen, Engaged Buddhism: Buddhist Liberation Movements in Asia (Albany, NY: State University of New York Press, 1996); Susan Berrin, ed., “Social Movements,” Sh’ma –A Journal of Jewish Responsibility 43 (December 2012), http://shma.com/2012/12/nishma-social-movements/.

[6] Farzam Arbab, “Promoting a Discourse on Science, Religion, and Development,” in The Lab, The Temple, and the Market, ed. Sharon Harper (Ottawa: International Development Research Centre, 2000), 149-238; Paul Lample, Revelation & Social Reality (West Palm Beach, FL: Palabra, 2009); Institute for Studies in Global Prosperity, Science, Religion and Development: Promoting a Discourse in India, Brazil, and Uganda (Haifa, Israel: ISGP, 2010).

[7] این نکته لازم به ذکر است که ایمان، مشخصه‌ی منحصر به فرد دین نیست. کل فرایند علم از همان شروع کارش مبتنی بر جنبه‌هایی از ایمان بوده است. ایمان به وجود یک نظم زیر بنایی در عالم طبیعت و ایمان به این که ذهن بشری با اتخاذ روش‌های صحیح تحقیق، قادر به کشف این نظم در گذر زمان خواهد بود، مثال‌هایی از چنین ایمانی است. هیچ یک از مفروضات در ابتدای این فرایند قابل اثبات نبود. در واقع آنها با تجارب بسیاری از مردم دنیا که عالم طبیعت را بدون نظم و غیر قابل پیش‌بینی می‌دیدند، در تناقض بود. ضمناً دانشمندان همچنان بر اساس ایمانی که به بسیاری از مفروضات زیربناییِ برنامه‌های تحقیقی خود دارند عمل می‌کنند و در این راه زندگی خود را وقف آن کرده‌اند که بعضی از آنها در طول زمان اثبات می‌شوند و برخی رد می‌گردند. بنابراین ایمان صرفاً ویژگی متمایز دین نیست و تنها برداشت‌های بسیار سطحی از علم به نقش سازنده‌ی ایمان در فرایند تحقیقات علمی اذعان ندارند. بنابراین آنچه دین را متمایز می‌سازد ایمان به مجموعه‌ی خاصی از فرضیات هستی‌شناختی مرتبط با وجود یک واقعیت روحانی است که ورای عالم مادی است. این البته نقش محوری شک‌گرایی و تفکر انتقادی در علم را انکار نمی‌نماید. ولی همانطور که توماس کون، لاکاتوش و دیگر فلاسفه و مورخین علم بیان کرده‌اند، نباید فهم سطحی نسبت به عملکرد آنها در علم داشته باشیم.

[8] بسیاری از زبان‌شناسان معتقدند که ریشه‌ی کلمه‌ی religion (دین) در انگلیسی برگرفته از کلمه‌ی لاتین religare به معنای همبستگی و پیوند است. [توضیح مترجم]  

[9] John Micklethwait and Adrian Wooldridge, God is Back: How the Global Revival of Faith is Changing the World (New York: Penguin, 2009); Monica Duffy Toft, Daniel Philpott, and Timothy Samuel Shah, God’s Century: Resurgent Religion in Global Politics (New York: WW Norton & Company, 2011).