تاریخ انتشار: 
1397/11/18

چرا ادبیات «لوکس» است اما داستان خواندن «ضرورت»؟

فرناز سیفی

newyorker

در سال ۱۹۱۶، مقالهای با عنوان «کلینیک ادبی» در نشریه‌ی «The Atlantic Monthly» منتشر شد که نویسنده‌ از یک گروهِ «کتاب‌ درمانی» نوشته بود که توسط یکی از آشنایان او در زیرزمین یک کلیسا راه افتاده بود. آشنای نویسنده، در این گروه بنا به درد و مشکلات اعضای گروه، کتاب توصیه می‌کرد و اصلاً به دنبال کتاب‌های «راهنمای زندگی» و «خودشناسی» و از این دست نمی‌رفت. کتاب‌ها همه در زمینه‌ی ادبی بودند و اغلب رمان. آثار ادبی که قرار بود عصای دست و چراغ راهنمای گرفتاری‌ها، نگرانی‌ها، دوراهی‌ها و غم و اندوه اعضای گروه باشد. نویسنده‌ی مقاله برای کار این گروه که در نوع خود نظیر نداشت، از واژه‌ی Bibliotherapy (کتاب درمانی) استفاده کرد. از همان‌جا بود که «کتاب درمانی» ابتدا وارد واژگان روزنامه‌نگاری و بعد روان‌شناسی و ادبیات شد. 

در آن مقاله از قول بگستر، مربی گروهِ «کتاب درمانی» در زیرزمین کلیسا، نقل‌ شده بود: «کتاب ممکن است تحریک‌کننده باشد یا آرام‌بخش. کتاب ممکن است آزاردهنده باشد یا سوزناک. مسئله این‌جاست که کتاب باید موجب چیزی و اتفاقی در شما شود و بتوانید بفهمید که این اتفاق از چه قرار است. کتاب می‌تواند از جنس یک شربت آرام‌بخش باشد یا خردل سوزناک.» این اولین مربی «کتاب درمانی» تأکید هم کرده بود که باید هرچه بیشتر، رمان بخوانید و آن هم نه رمان‌های صرفاً عاشقانه با پایان خوش و بدون فراز و نشیب، بلکه باید رمان‌های «جست‌وجوگر، تکان‌دهنده، میخکوب‌کننده و بی‌رحم» خواند. رمان‌هایی که «روحی تازه در وجود بدمد» و دریچه‌ای به زندگی تازه باشد. 

بگستر این گروه را در زمانه‌ای راه انداخت که خواندن رمان، برای خیلی از جمعیتِ اهل کتاب آن روزگار، مصداق «اتلاف وقت» و «کارِ بیهوده» بود. باور نادرستی که تا امروز هم ادامه دارد و هنوز هم افرادی پیدا می‌شوند که با نگاهی از بالا به پایین به «داستان خواندن» می‌نگرند و داستان‌خوانی را فقط «وقت تلف‌کنی» می‌دانند. 

هرچند از یونان باستان تا اتاق معاینه‌ی زیگموند فروید در وین، نشانه‌ها و روایاتی ثبت شده که چطور کتاب خواندن، برای التیام درد و رنجی تجویز و توصیه شده است، اما «کتاب درمانی» و از آن مهم‌تر «داستان درمانی» به مثابه شیوه‌ی متمرکزی از «درمان» از زیرزمین همان کلیسا و آن گروه کوچک شروع شد، گسترده و فراگیر شد و پایش به ادبیات و بحث‌های جدی روان‌شناسی و علوم اعصاب شناختی هم کشیده شد. 

 

چرا داستان؟‌

از همان سال ۱۹۱۶ که بگستر تأکید کرد که باید داستان خواند و تفاوتی است بین رمان با باقی اشکال ادبیات، این سؤال پیش آمد که خب چرا داستان؟ چرا برای مثال شعر این کارکرد را ندارد؟‌

سالیان سال است که اولین و همین‌طور رایج‌ترین پاسخِ خیلی از نویسنده‌ها و مشتاقان ادبیات به این سؤال، یک چیز است: «رمان و داستان‌گویی از شما آدمی بهتر با توانایی درک و همدلی بیشتر می‌سازد. کمک می‌کند که جهان را سیاه و سفید نبینید و به خاکستری امور، بیشتر توجه کنید.» برای عده‌ای این ادعا از جنس «روشنای روز» است و نیازی نمی‌بینند که دنبال «دلیل» برای این «واقعیت» باشند. 

مخالفان هم مثل هر «قاعده‌ی» دیگر می‌توانند فوری برای این مدعا، مثال نقضی را پیدا کرده و روی میز بکوبند: هیتلر هم خواننده‌ی مشتاق ادبیات بود، تسلط ادبی لنین خیره‌کننده و کم‌نظیر بود و ... اما مگر قاعده‌ای هم پیدا می‌شود که استثنا نداشته باشد؟

در یک دهه‌ی گذشته، چندین تحقیق معتبر دانشگاهی نه تنها مهر تأییدی بر این باور و ادعا زد که «خواندن رمان، از شما آدمی‌زادی با همدردی بیشتر می‌سازد»، بلکه آن اتفاق فیزیکی و شیمیایی را هم که با خواندن رمان در مغز و بدن رخ می‌دهد، توضیح داد. 

افرادی که داستان می‌خوانند و از نظر احساسی با داستان درگیر می‌شوند، حس همدلی بیشتری با دیگران دارند.

در سال ۲۰۱۳، تحقیق گروهی از پژوهشگران دانشگاه «اموری» در آتلانتا، اسکن مغزی دو گروه از افراد را با هم مقایسه کرد: به یک گروه رمان «پمپئی» اثر رابرت هریس را دادند تا ظرف ۹ روز مطالعه کنند. گروه دیگر در این ۹ روز هیچ رمانی نخواند. از هر دو گروه در طول این ۹ روز و همین‌طور تا ۵ روز بعد از پایان این دوره، اسکن مغزی گرفته شد. 

مقایسه‌ی اسکن‌های مغزی اعضای دو گروه نشان داد که تحرکات مغزی گروهی که رمان را مطالعه کرد، بیشتر و جالب‌توجه است. این گروه در منطقه‌ی حسی اولیه مغز فعالیت بیشتری داشتند؛ منطقه‌ای که کمک می‌کند تا مغز از تحرکات، تصویرسازی کند.این قابلیت مغز که می‌تواند تصویرسازی دقیق‌تر داشته باشد، به انسان کمک می‌کند تا بتواند خود را در آن موقعیت ویژه تصویر کند. تحقیق نشان داد که این قابلیت مغز در آن‌هایی که رمان خواندند، فعال‌تر شد و توانستند خود را در موقعیت شخصیت داستانی تجسم کرده و با احساس شخصیت‌های داستانی، ارتباط برقرار کنند. همین قابلیت است که به انسان کمک می‌کند بتواند خود را جای دیگری تصور و موقعیت دیگری را بهتر درک کند.

تحقیق‌های دیگری نشان داد که مغز آن‌هایی که رمان‌خوان هستند، توانایی بیشتر و بهتری در پردازش عملیات‌های مربوط به «نظریه‌ی ذهن» (Theory Of Mind) دارد. «نظریه‌ی ذهن» در علم روان‌شناسی به قابلیت انسان برای تشخیص و درک باورها و آرزوهای هم‌نوعانش می‌پردازد؛ اینکه فرد متوجه شود و بفهمد که در تعامل با آدم‌ها، دیگری به چه چیزی فکر می‌کند و چه احساسی دارد و با وجود آن‌که آمال و عقاید و عواطف دیگری متفاوت هستند، آن‌ها را درک کند و در نظر بگیرد. با خواندن داستان ما با تصویرپردازی‌های عمیقی از محاکات درونی و کشمکش‌های فکری و عاطفی چهره‌ها و قهرمان‌های داستان آشنا می‌شویم و این‌گونه تجربه و تخصص بهتر و بیشتری برای خوانش دیگران در زندگی روزمره پیدا می‌کنیم.

تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۳، نشان داد که افرادی که داستان می‌خوانند و از نظر احساسی با داستان درگیر می‌شوند، حس همدلی بیشتری با دیگران دارند. در این تحقیق آن‌ها که داستان نمی‌خوانند، یا از نظر احساسی با داستان درگیر نمی‌شوند، این همدلی بیشتر را تجربه نمی‌کنند. 

کیث اوتلی، استاد روان‌شناسی شناختی در دانشگاه تورنتو، در کتابش چیزهایی از قبیل رؤیا، روانشناسی داستان توضیح می‌دهد که خواندن داستان، در ذهن شبیه‌سازی از واقعیت را خلق می‌کند و این شبیه‌سازی آن‌قدر قوی است که به خواننده امکان می‌دهد که با عواطف و احساسات و افکار شخصیت‌های داستان کاملاً ارتباط بگیرد و به‌نوعی «وارد جهان ذهنی و احساسی» دیگری شوند. تجربه‌ای که بی‌شک به گسترش احساس همدلی و درک دیگران و توجه به جزئیات عمیق تفاوت رفتاری و حسی دیگری کمک می‌کند.

این کتاب با توضیحات دقیق و ظریف روان‌شناختی توضیح می‌دهد که چطور در میان این همه کتاب که در قفسه‌های کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها جا خوش کرده، فقط و فقط خواندن داستان است که به ما کمک می‌کند تا توانایی بیشتری برای درک و مواجهه با موقعیت‌های دشوار و پیچیده‌ و الزامی زندگی در اجتماع و درک پیچیدگی‌های آدمی‌زاد داشته باشیم. 

 

آیا تلویزیون، جایگزین داستان‌خوانی است؟ 

شما هم احتمالاً با افرادی مواجه شده‌اید که می‌گویند وقت مطالعه‌ی رمان ندارند و به‌جایش فیلم و سریال تماشا می‌کنند و این دو را جایگزین کاملاً مناسبی برای رمان می‌دانند. اما آیا روایت داستانی بر صفحه‌ی تلویزیون و سینما، جایگزین واقعی خواندن رمان و داستان است؟‌ بگذارید باز نگاهی به تحقیقات بیندازیم.

در سال ۲۰۱۳، محققان دانشگاه توهوکو ژاپن، تحقیقی را بر روی اثرات درازمدت تماشای تلویزیون بر مغز ۲۷۶ کودک انجام دادند. نتیجه‌ی تحقیق این بود که هر اندازه مدت زمانی که کودک پای تلویزیون می‌گذراند بیشتر شود، بخشی از مغز که با سطح خشونت و عصبیت در ارتباط است، ضخامت بیشتری پیدا می‌کند. لب قدّامی مغز هم که توانایی درک استدلال زبانی به آن وابسته است، قطورتر شده و در نتیجه توانایی درک استدلال کلامی کاهش پیدا می‌کند. 

تحقیق همچنین نشان داد که هرچقدر کودکان ساعات بیشتری را پای تلویزیون می‌گذرانند، توانایی آن‌ها در آزمون‌های مهارت لغت کم و کمتر می‌شود و این نتایج در میان همه‌ی کودکان از هر سن، جنسیت و پیشینه‌ی اقتصادی و فرهنگی یکسان بود. 

از سوی دیگر تحقیقات نشان داده احتمال ابتلا به آلزایمر در میان افرادی که در تمام عمر کتاب‌خوان بودند، بیش از ۵.۲ بار کمتر از سایرین است. این در حالی است که تماشای مدام تلویزیون، خود یکی از عوامل خطرآفرین برای ابتلا به آلزایمر معرفی شده است. 

ممکن است با خود بگویید خب، چه فرقی دارد که رمانی را بخوانید یا فیلمی را که براساس آن رمان ساخته شده تماشا کنید؟ داستان و ماجرا و درگیری‌ها و تعلیق و پیچیدگی‌ها که همان است، مگر نه؟ 

fineartamerica.com


نکته این‌جاست که تحقیق‌های علمی به ما نشان می‌دهد که هرقدر با خواندن داستان، توانایی پردازش «نظریه‌ی ذهن» در افراد گسترش و عمق بیشتری پیدا می‌کند، این اتفاق با تماشای تلویزیون نمی‌افتد. این توانایی ذهن آدمی‌زاد با تماشای هرچه بیشتر تلویزیون، کاهش هم پیدا می‌کند. (برای مثال بالاتر دیدیم که کودکان چطور با تماشای مدام تلویزیون توانایی درک استدلال زبانی را از دست می‌دهند.)

یکی از مهم‌ترین دلایل این تفاوت در این نکته است که مهم‌ترین هدف تلویزیون و سینما، «سرگرمی» است و همین‌طور وقت محدود و مشخص. به دلیل همین دو خصیصه است که اکثر تولیدات داستانی تلویزیونی نیز عواطف و احساسات و مغز انسان را به اندازه‌ی خواندن یک داستان پرکشش و گیرا درگیر نمی‌کند و از سطح، به عمق نمی‌رود. همچنین وقت مطالعه، تمرکز ذهن بالاتر از زمان تماشای تلویزیون و سینما است و ذهن بیشتر هل داده می‌شود تا از توانایی «خیال‌پردازی» و «تصویرسازی» برای درک و ارتباط با داستان استفاده کند. 

تحقیقات، ظرافت‌ها و دقایق مهم و جالب دیگری را هم نشان می‌دهند. برای مثال تحقیقی نشان داد که خوانندگان ژانر داستان کوتاه، کمتر از دیگران به یک «پایان مشخص» در رابطه‌شان با دیگران احتیاج دارند و سریع‌تر پرونده‌ی رابطه‌ی تمام‌شده را می‌بندند و سراغ زندگی خود می‌روند. 

اما یک نکته را نباید نادیده گرفت. تقریباً تمام تحقیقاتی که تاکنون صورت گرفته که چرا داستان‌خوانی برای مغز و ذهن و رفتار و توانایی‌های ارتباطی انسان مفید است، کتاب‌های داستانی از ادبیات جدی و نویسندگان شاخص را برای تحقیق انتخاب و تأثیرات‌اش را بررسی کردند. هنوز جوابی نداریم که آیا خواندن «داستان‌های عامیانه» یا «زرد و پیش پاافتاده» نیز مزایایی برای مهارت‌های ارتباطی دارد و ذهن را به چالش و پرسش‌گری می‌کشد یا نه.  

 

قصه‌ به مثابه‌ی مرهم 

جاناتان گوت‌شال، استاد ادبیات انگلیسی و نویسنده‌ی کتاب حیوانهای قصهگوچطور قصهها ما را انسان میکنند یک قدم فراتر می‌رود. او توضیح می‌دهد که داستان خواندن، مزایای دیگری هم دارد. از جمله این‌که می‌تواند «اصطکاک و تنش اجتماعی و سیاسی» در جوامع را کاهش دهد. 

شهر دیترویت آمریکا، سراغ همین نسخه رفته است تا بر زخم‌های شهر مرهم بگذارد. دیترویت یکی از شهرهای آمریکایی است که تنش نژادی در آن‌ هنوز هم غوغا می‌کند. شهردار دیترویت در سپتامبر ۲۰۱۷ دست به اقدامی زد که نظیر نداشت. یک سمت شغلی تازه تعیین کرد و یک نویسنده‌ی سیاه‌پوست و محلی دیترویت را در شهرداری استخدام کرد تا اولین کارمند این منصب باشد: «قصه‌گوی شهر».

نویسنده‌ی جوانی پای روایت‌ها، گله‌ها، داستان‌ها، خاطرات و دل‌شکستگی‌های شهروندان دیترویت می‌نشیند: شهروندان سیاه و سفید، جمهوری‌خواه و دموکرات، فقیر و غنی. دستی به سر و روی قصه‌های هر یک از آن‌ها می‌کشد، به دور از غوغاهای ژورنالیستی و تیترهای تحریک‌کننده و هیاهوی سیاست، از هم‌شهری‌ها دعوت می‌کند یک دقیقه آرام بنشینند؛ قصه‌‌ی خود را بگویند و قصه‌ی دیگری را بشنوند. از پس شنیدن قصه‌های یکدیگر، به درک و همدلی بیشتر و بهتری برسند، دست از اهریمن‌سازی از دیگری بردارند و مرهم یکدیگر باشند. چرا که در نهایت قصه‌ است که باقی می‌ماند، از داستان‌های کهن اسطوره‌ای تا دست‌کم یک روایت از زندگی تک تک ما.

در اهمیت داستان و لذتی که همه‌ی عمر نصیب انسان می‌کند، ویرجینیا وولف یک تصویر آخرالزمانی شیرین دارد. او می‌گوید وقتی که روز قیامت فرا رسد، هنگامی که همه‌ی بنی‌بشر جمع می‌شوند، خداوند نگاهی به خوره‌های داستان می‌اندازد و خطاب به پطرس مقدس می‌گوید: «ببین، این‌ها به پاداشی احتیاج ندارند. آن‌ها عشق و لذت خواندن را چشیدند و صاحب‌ شدند، ما دیگر چیزی در چنته نداریم که به آن‌ها هدیه کنیم.» 

 

* عنوان این مقاله به جمله‌ی مشهوری از جی.کی.چسترتون، رمان‌نویس، فیلسوف و شاعر بریتانیایی اشاره دارد که گفته بود: «ادبیات، لوکس است و داستان، ضرورت.»