تاریخ انتشار: 
1398/01/30

چرندیات پست‌مدرن

یاشا مونک

theatlantic

در دوازده ماه گذشته، سه پژوهشگر-جیمز لیندسِی، هلن پلاکروز، و پیتر بوغوسیان-با استفاده از اصطلاحات پیچیده‌ی مدروز 20 مقاله در دفاع از نظریات مضحک سرهم‌کردند و کوشیدند تا آنها را در نشریات معروف دانشگاهی در حوزه‌هایی شامل مطالعات جنسیت، مطالعات دگرباشیِ جنسی، و مطالعات چاقی منتشر کنند. موفقیت آنها چشمگیر بود: تا سه‌شنبه شبِ گذشته (۲ اکتبر ۲۰۱۸) که دست به افشاگری زدند، هفت نشریه‌ی ظاهراً وزینِ متکی بر همتاسنجی با انتشار مقالات جعلیِ آنها موافقت کرده بودند. هفت مقاله‌ی دیگرشان در مراحل مختلف سنجش بود و تنها شش مقاله رد شده بود.[1]

این نخستین بار نیست که چنین اتفاقی رخ می‌دهد.

در اواخر دهه‌ی 1990، آلن سوکال، استاد فیزیک در دانشگاه نیویورک، شروع به نگارش مقاله‌ای کرد که به سرعت جنجال‌آفرین شد. او در ابتدای این مقاله باورهای اساسیِ خود را چنین تعریف کرد:

«]باور به[ این که دنیایی بیرونی وجود دارد که ویژ‌گی‌هایش مستقل از تک‌تک انسان‌ها و کل عالم انسانی است؛ این که قوانین "ابدیِ" فیزیک این ویژگی‌ها را در قالب رمز بیان می‌کنند؛ و این که انسان‌ها می‌توانند با پای‌بندی به رویّه‌های "عینی" و قیدوبندهای معرفت‌شناختیِ روش (به‌اصطلاح) علمی، شناختی قابل‌اتکا، هرچند ناقص و موقتی، از این ویژگی‌ها به دست آورند.»

او در ادامه‌ی مقاله با استفاده از اصطلاحات نامفهومِ مدروز به «ابطال» باورهایش پرداخت. سوکال ادعا کرد که «نقدهای فمینیستی و پساساختارگرا محتوای واقعیِ روال علمیِ غربی را عیان کرده و نشان داده که در پسِ نقاب "عینیت"، ایدئولوژی سلطه مخفی شده است. بنابراین، بیش از پیش معلوم شده که "واقعیت" مادی، درست مثل "واقعیت" اجتماعی، در نهایت نوعی برساخته‌ی اجتماعی و زبان‌شناختی است.»

سوکال این دری‌وری‌ها را به نشریه‌ی دانشگاهیِ متن اجتماعی (Social Text) فرستاد که در آن زمان محل انتشار مقالات پژوهشگران نامداری مثل ادوارد سعید، اسکار نِگت، نانسی فرِیزِر، اِتین بالیبار و ژاک رانسیر بود. مقاله‌ی سوکال هم منتشر شد.

به نظر هواداران سوکال، «حقه‌ی سوکال» مُهر تأییدی بود بر اتهامات تندی که منتقدان پست‌مدرنیسم از مدت‌ها قبل مطرح کرده بودند. بنا به ادعای آنها، گفتمان پست‌مدرن چنان بی‌معنا است که حتی «متخصصان» هم نمی‌توانند سره را از ناسره تشخیص دهند ]و در نتیجه، می‌توان عمداً شر و ور گفت و به آنها قالب کرد.[

در ماه‌های پس از افشاگریِ سوکال، این نشریه مضحکه‌ی عام و خاص شد. اما ]در نهایت[ نفوذ آن-و نفوذ روش تحقیق «ساختارشکنانه»ای که ترویج می‌کرد- افزایش یافت. در واقع، بسیاری از دپارتمان‌های دانشگاهی‌ای که خود را وقف مطالعه‌ی گروه‌های قومی، دینی و جنسیِ خاصی کرده‌اند از بعضی باورهای اساسیِ این نشریه، از جمله ذهنی‌بودنِ شناخت، به‌شدت متأثرند.

به همین علت، لیندسی، پلاکروز و بوغوسیان دوباره همین حقه را، البته در ابعادی بسیار بزرگ‌تر، سوار کردند. می‌توان آن را «حقه‌ی سوکال به توانِ دو» خواند.

به طور کلی، نشریاتی که فریب «حقه‌ی سوکال به توان دو» را خوردند، مقالات پژوهشگران معتبر دانشگاه‌های معروف را منتشر می‌کنند. برای مثال، نشریه‌ی جنسیت، مکان و فرهنگ، که یکی از این مقالات جعلی را منتشر کرد، در ماه‌های گذشته آثار استادانی از دانشگاه‌های یوسی‌ال‌اِی، تِمپِل، پِن استِیت، ترینیتی کالج دابلین، منچستر و دانشگاه هومبولت در برلین را منتشر کرده است.

نویسندگان این مقاله «اخترشناسیِ غربی» را رد می‌کنند و آن را امپریالیستی و زن‌ستیز می‌خوانند و در عوض از دپارتمان‌های فیزیک می‌خواهند که اخترشناسیِ فمینیستی را مطالعه کنند.

آن‌چه این واقعیت را تکان‌دهنده‌تر می‌کند مزخرف‌بودنِ محض مقالاتی است که این سه نفر سرِهم‌کردند. یکی از مقالات آنها تکرار آشکار حقه‌ی سوکال است. نویسندگان این مقاله «اخترشناسیِ غربی» را رد می‌کنند و آن را امپریالیستی و زن‌ستیز می‌خوانند و در عوض از دپارتمان‌های فیزیک می‌خواهند که اخترشناسیِ فمینیستی را مطالعه کنند-یا به رقص تفسیری توجه کنند:

«ابزار بهتری از علوم طبیعی وجود دارد که به کمک آن می‌توان شناخت دیگری از ستاره‌ها به دست آورد و اخترشناسی را غنی کرد. این ابزار عبارت‌اند از قوم‌نگاری و دیگر روش‌های علوم اجتماعی، بررسیِ دقیق فصلِ مشترک اخترشناسی‌های موجود در سراسر جهان، استفاده از روایت‌های اسطوره‌شناختی و تحلیل فمینیستیِ مدرن آنها، رقص تفسیریِ فمینیستی (به‌ویژه در مورد حرکات ستاره‌ها و معنای اخترشناختی آن)، و استفاده‌ی مستقیم از گفتمان‌های فمینیستی و پسااستعماری در مورد شناخت‌های آلترناتیو و روایت‌های فرهنگی جایگزین.»

مقاله‌ای که در نشریه‌ی جنسیت، مکان و فرهنگ منتشر شد، کاملاً احمقانه به نظر می‌رسد. عنوان مقاله این است: «واکنش انسانی به فرهنگ تجاوز و زبان‌کنشِ دگرباشانه در پارک‌های شهریِ مخصوص سگ‌گردانی در پورتلند در ایالت اورگان». نویسندگان مقاله ادعا می‌کنند که این نوشته مبتنی بر مشاهدات خودشان از فرهنگ تجاوز در میان سگ‌ها در پارکی در پورتلند است. آنها می‌پرسند، «آیا سگ‌ها به سگ‌های ]ظاهراً[ دگرباش تجاوز می‌کنند؟»[2]

اما مقاله‌ی دیگری از این هم بدتر است. عنوان مقاله این است: «مالیدن خود: تعیین خشونت فراجنسیِ شیء‌پنداری از طریق استمنای غیرتوافقی». نویسنده‌ی جعلی می‌گوید مردانی که بدون جلب رضایت زنی او را در نظر مجسم کرده و خودارضایی می‌کنند، مرتکب خشونت جنسی می‌شوند:

«با استفاده از مطالعات تجربی درباره‌ی آسیب‌های روان‌شناختیِ شیء‌پنداری، به‌ویژه از طریق شخصیت‌زدایی، و با بررسی نظریات گوناگون درباره‌ی شکل‌های غیرجسمانیِ خشونت جنسی، این مقاله می‌کوشد تا خودارضاییِ غیرتوافقیِ مردان از طریق خیال‌پردازی درباره‌ی زنان را نوعی خشونت فراجنسی تعریف کند که از زنان شخصیت‌زدایی می‌کند، از نظر عاطفی به آنها آسیب می‌رساند، دیگر آسیب‌های ناشی از شئ‌پنداری و فرهنگ تجاوز را تقویت می‌کند، و به منظور ارضای جنسی مردان از زنان سلب هویت می‌کند.»

«حقه‌ی سوکال به توان دو» نشان می‌دهد که نشریاتی که چنین جفنگیاتی را منتشر می‌کنند معیارهای بسیار نازلی دارند. اما علاوه بر این، نشان می‌دهد که بسیاری از این نشریات با کمال میل حاضرند تا به خاطر اهداف ظاهراً مترقی تبعیض قائل شوند. این تمایل بیش از همه در مقاله‌ای مشهود است که از اقداماتی حاد برای تلافی کردن «امتیازات ویژه‌ی» دانشجویان سفیدپوست دفاع می‌کند. این مقاله به استادان دانشگاه توصیه می‌کند تا دست به «اقدامات جبرانیِ عملی» بزنند و به دانشجویان سفیدپوست بگویند که اگر خاموش نمانند به آنها دستبند خواهند زد. در صورت اعتراض دانشجویان ]سفیدپوست[، استادان باید:

«به‌شدت مواظب باشند که نه بر امتیازات ویژه صحه بگذارند و نه با آن همدلی یا آن را تقویت کنند تا مبادا دوباره نیازهای گروه‌های ممتاز را به هزینه‌ی گروه‌های محروم در اولویت قرار دهند. اعتراضات لفظیِ ارتجاعیِ مخالفان اقدامات مترقی چیزی نیست جز کنشی زبانی‌ و سازوکار‌ی دفاعی‌ که ضعف ذاتیِ اعضای گروه‌های ممتاز را مخفی می‌کند.»

نویسنده‌ی جعلی می‌گوید مردانی که بدون جلب رضایت زنی او را در نظر مجسم کرده و خودارضایی می‌کنند، مرتکب خشونت جنسی می‌شوند.

درست مثل هر چیز دیگری در این برهه‌ی غم‌انگیز از تاریخ کشور، از «حقه‌ی سوکال به توان دو» هم دارند به عنوان حربه‌ای در جنگ فرهنگی بزرگ آمریکا استفاده می‌کنند. بسیاری از محافظه‌کارانی که با نظریات علمی مربوط به تغییر آب و هوا دشمنیِ عمیقی دارند، و تحقیقات حاکی از وجود بی‌عدالتی‌های شدید در آمریکا را بی‌معطلی رد می‌کنند، با اشاره به «حقه‌ی سوکال به توان دو» به بدگویی از همه‌ی دانشگاهیان مشغول شده‌اند و آنان را به سوگیری و تعصب در این جنگ فرهنگی متهم کرده‌اند. وب سایت خبری-تحلیلیِ دستِ‌راستیِ فدرالیست تا جایی پیش رفته که سوگیریِ ایدئولوژیک آشکارِ چند نشریه‌ در یک حوزه‌ی خاص دانشگاهی را به اکثر استادان دانشگاه، رسانه‌های اصلی، و دموکرات‌های عضو کمیته‌ی قضایی سنا تعمیم داده است.

این حملات نادرست و ناموجه‌اند. بسیاری از حوزه‌های دانشگاهی به کلی عاری از حرف مفت است. هرچند این سه نفر توانستند که مقالاتی را در بعضی از مهم‌ترین نشریات دانشگاهی در حوزه‌های مربوط به نژاد، جنسیت و هویت منتشر کنند اما از نفوذ به نشریات مهم رشته‌های سنتی‌تر بازماندند. برای مثال، همان طور که برخی از دانشگاهیان در توئیتر گفته‌اند، همه‌ی مقالاتی که این سه نفر به نشریات جامعه‌شناسی فرستادند، رد شد. بعید است که نشریه‌ی آمریکایی جامعه‌شناسی یا نشریه‌ی آمریکایی علوم سیاسی فریب بخورند و مقالاتی مثل «نبرد ما نبرد من است» را منتشر کنند، مقاله‌ای که از فصلی با همین عنوان از کتاب ننگین هیتلر ]نبرد من[ الهام گرفته است.[3]

بسیاری از چپ‌ها نیز به هر ریسمانی چنگ می‌زنند تا از نشریات و حوزه‌های تحقیقی که به نظرشان حق‌به‌جانب‌اند، دفاع کنند. برخی از آنها «حقه‌ی سوکال به توان دو» را بی‌اهمیت شمرده و به این اشاره کرده‌اند که بسیاری از رشته‌ها، از اقتصاد گرفته تا روان‌شناسی، پیش از این با بحران اعتماد مواجه بوده‌اند. بعضی دیگر صرفاً گفته‌اند که باید «حقه‌ی سوکال به توان دو» را نادیده گرفت تا محافظه‌کاران نتوانند از آن استفاده‌ی ابزاری کنند. الیسون فیپس در توئیتر نوشت، «دانشگاهیان، لطفاً با همکارانتان در مطالعات جنسیت/مطالعات انتقادیِ نژاد/مطالعات چاقی و دیگر حوزه‌های آماج این حقه اعلان همبستگی کنید. این حمله‌ی هماهنگ‌شده‌ای از طرف دست‌راستی‌هاست.»

این واکنش هم نادرست و ناموجه است. لیندسی، پلاکروز و بوغوسیان، شخصاً، خود را لیبرال‌هایی چپ‌گرا می‌دانند. علاوه بر این، نامعقول است که بگوییم به انتشار چرندیات اهمیت نمی‌دهیم چون انگیزه‌ی افشاکنندگان را دوست نداریم یا چون در دیگر رشته‌ها هم ممکن است مزخرفاتی منتشر شود. اگر خبرگان برخی از حوزه‌های مطالعاتی نتوانند بین تحقیق واقعی و روده‌درازیِ مضر تمایز قائل شوند، در این صورت اعتبار این حوزه‌ها به‌شدت مخدوش می‌شود. و اگر آن‌قدر مایل به رفع بی‌عدالتی‌اند که حاضرند بدرفتاری و خشونت را، البته در لفاف اصطلاحات پیچیده‌ی ]ظاهراً[ مترقیانه، مجاز شمارند، در این صورت مشکلاتی را که مدعیِ حل آن‌اند، وخیم‌تر می‌کنند.

بنابراین، نتیجه‌گیری‌های غلط از «حقه‌ی سوکال به توان دو» خیلی آسان است. این ماجرا نه نشان می‌دهد که باید به همه‌ی حوزه‌های دانشگاهی بی‌اعتماد بود و نه حاکی از بی‌اهمیتیِ تحقیق درباره‌ی جنسیت، نژاد و امور جنسی است. همان طور که لیندسی، پلاکروز و بوغوسیان می‌گویند، اگر این حوزه‌های مطالعاتی این‌قدر مهم نبودند، آزمایش آنها تا این اندازه نگران‌کننده نبود.

اما اگر واقعاً خواهان رفع تبعیض، نژادپرستی و جنسیت‌زدگی هستیم، نمی‌توانیم واقعیت ناخوشایندی را که این سه نفر عیان کرده‌اند، نادیده بگیریم: برخی از امپراتوران دانشگاهی-همان‌هایی که ظاهراً بیش از همه حق اظهارنظر درباره‌ی این موضوعات مهم را دارند-هیچ لباسی بر تن ندارند.[4]

 

برگردان: عرفان ثابتی


یاشا مونک مدرس کشورداری در دانشگاه هاروارد در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Yascha Mounk, ‘What an Audacious Hoax Reveals About Academia’, The Atlantic, 5 October 2018.


[1]  لیندسی و بوغوسیان پیشتر هم نویسندگان مقالات مدروز را دست انداخته بودند. مقاله‌ی جعلی آنها با عنوان «قضیبِ تجسمی به‌مثابه‌ی سازه‌ای اجتماعی» در سال 2017 در نشریه‌ی علوم اجتماعیِ قانع‌کننده منتشر شده بود. [م.]

[2] این نشریه در بیست و پنجمین سالگرد انتشار خود از این مقاله به عنوان یکی از دوازده مقاله‌ی برگزیده در حوزه‌ی «جغرافیای فمینیستی» نام برد. [م.]

[3]  این مقاله برای انتشار در نشریه‌ی فمینیستیِ اَفیلیا: زنان و مددکاریِ اجتماعی پذیرفته شد. این مقاله در واقع بازنویسیِ بخش‌هایی از فصل دوازدهم نبرد من است که در آن هیتلر ضرورت تشکیل حزب نازی و وظایف اعضایش را شرح می‌دهد. نویسندگان مقاله ارجاعات هیتلر به «ناسیونال سوسیالیسم» و «یهودیان» را با، به ترتیب، «فمینیسم» و «طبقه‌ی ممتاز» عوض کردند. افشای این حقه سبب شد که برخی از منتقدان فمینیسم رادیکال، بارِ دیگر با تشبیه فمینیست‌های تندرو به نازی‌ها اصطلاح «فِمینازی» ((Feminazi را به کار برند. [م.]

[4]  طرفه این که دانشگاه ایالتی پورتلند، که بوغوسیان در آن استادیار فلسفه است، او را به نقض موازین اخلاقیِ پژوهش متهم کرده و سرگرم رسیدگی به این اتهام است! بیش از یک‌صد تن از دانشگاهیان، از جمله آلن سوکال، استیون پینکر و ریچارد داوکینز، به دفاع از بوغوسیان برخاسته و اقدام این دانشگاه را مغایر با آزادی بیان و بر خلاف مصلحت عمومی دانسته‌اند. بخت با پلاکروز و لیندسی یار بوده که منصبی دانشگاهی ندارند (اولی سردبیر نشریه‌ی اینترنتیِ آریو است و دومی دکترای ریاضیات دارد) و گر نه ممکن بود آنها هم به دست «مفتش»‌های دانشگاهی‌ «استنطاق» شوند، آن هم صرفاً به «جرم» افشای دغل‌بازیِ برخی از دانشگاهیان. [م.]