تاریخ انتشار: 
1398/02/15

بامداد خمارِ تیراژ میلیونی؛ نگاهی به وضعیت تیراژ کتاب در ایران

هادی کی‌کاووسی

fiveprime

اوائل دهه‌ی هفتاد شمسی و در جدال میان ادبیات جدی و ادبیات رسمی که از سوی حکومت تبلیغ می‌شد ادبیات سومی زاده شد که با یک تیر دو نشان زد. عام و خاص را مخاطب خود کرد و توانست به فروش بالایی برسد. بامداد خمار با این شگرد آغازگر نوعی از ادبیات عامه‌پسند شد که محصول پیوند ادبیات خاص و ادبیات عام بود و بعدها از آن به عنوان «ادبیات میانه» یاد شد. اولین رمان فتانه حاج سیدجوادی در حالی در سال‌های آغازین دهه‌ی هفتاد منتشر می‌شود که افعال جامعه‌ی پساجنگ با نوای سازندگی صرف می‌شود و ادبیات نیز از این حیث مستثنی نیست. انبوه ترجمه‌ها و تجربه‌ها از دل مفاهیم و تئوری‌های ادبی سربرمی‌آورد و در این بین ‌عامه‌پسندی نیز با ردایی تازه وارد می‌شود. ردایی که خواصی چون نجف ‌دریابندری، مترجم، از جسارتش لذت می‌برند و عوام از اشکال سنتی آن.

ادبیاتی که تا پیش از آن نویسندگانی چون ر. اعتمادی، نسرین ‌ثامنی و فهمیه‌ رحیمی و... بیرق‌دارش بودند و منحصر به خوانندگانی مشخص می‌شد به یک‌باره نظر مساعد فرهیختگان را نیز در کنار خود دید. بامداد خمار طی ۱۰ سال ۳۰۰ هزار نسخه می‌فروشد و در آلمان به چاپ سوم میرسد. این اقبال در فروش بالا باعث شد تا مخاطبان ادبیات جدی به کتاب توجه کنند و آن را پدیده‌ای فرخنده در راستای کتابخوان کردن مردم بدانند. هر چه اتحاد خاص و عام در رویکرد به این بامداد نوین بیشتر می‌شد دو دستگی منتقدین بر سر آن شدت می‌یافت.

«هوشنگ ‌گلشیری»، خالق شازده ‌احتجاب، حلواحلوا کردن این کتاب توسط کسانی که داعیه‌ی روشن‌فکری دارند را اندکی، فقط اندکی، نشانه‌ی بی‌سوادی می‌داند و نویسنده‌ای دیگر رمانی با عنوان «شب‌ سراب» در پاسخ به آن می‌نویسد. برخی بر ضدزن بودن و روح پدرسالارانه‌ی کتاب تکیه می‌کنند و عده‌ای نام «محبوبه» بر دختران خود می‌گذارند. زنی که حکایتش داستان مکررِ شاهزاده و گداست و با یک تبصره موفق به جلب‌ِ نظرها می‌شود: این بار طبقه‌ی فرادست است که بر طبقه‌ی فرودست ارزش خود را دیکته می‌کند. جامعه‌ای که دهه‌ی ۶۰ و تأکید بر پابرهنگان را پشت سر گذاشته با مصائب «محبوبه» همدردی می‌کند و از جهالت «رحیم» اعلام انزجار. فضایی که بر سازندگی منعطف شده و از فرودستی گریزان، به دنبال جایگاهی فرادست با محبوبه همراه می‌شود؛ حتی اگر این همراهی منتج به پناه بردن به آغوش پدرسالاری باشد. اما این همراهی منجر به پناه بردن ادبیات به شکل سوم شد. رمانی که تصور می‌شد آغازگر ادبیاتی پرفروش باشد به اتفاقی گذرا بدل ‌شد و رؤیای تیراژ میلیونی به زیر هزار نسخه رسید و نهال پیوندیِ ادبیات خاص با عام به درختی بی‌شکل بدل شد. درختی که میوه‌اش نه از خاص دل می‌رباید و نه توان فریب عام را دارد.

 

در اینجا چار زندان است

«خواندن توانستن است» شعاری است که نمایشگاه سی و دوم کتاب تهران با آن آغاز به کار کرد. شعاری که تکیه بر مَثَلِ «خواستن توانستن» دارد و گفته می‌شود «توانستنش» دستی نیز بر وحدت ملت در اوضاع سیاسی این روزها دارد. دعوت به تواناییِ کسانی که معمولاً اولین انگشتِ اتهامِ نخواندن به سوی آنان دراز می‌شود. سیر قهقرایی تیراژ و آمار پایین سرانه‌ی مطالعه کافی است تا اولین زندانِ کتاب به اسم «مردم» ثبت شود: رایج‌ترین متهم کتابنخوانی که با نهادینه‌نشدن فرهنگ مطالعه؛ افت تیراژ و رکود و تعطیلی کتابفروشی‌ها را باعث شده و می‌شود. کتابفروشی‌هایی که در حال ناخوشِ این روزهای کتاب با اضافه کردن بخش‌های فانتزی و چشمگیر همچون لوازم‌تزئینی و گل‌دان و گلیم و سرو قهوه و دمنوش در کنار قفسه‌های کتاب به دنبال راهی برای ترغیب مردم به خرید یار مهربان و بقای خود هستند.

بحران کاغذ اخیر اما کافی بود تا اتهامِ تیراژ پایین، مجدد متوجه خانواده‌ها و سبد معروف آن‌ها شود. سبدی که متهمین همیشگی افت تیراژ اگر هم کتابی در آن جای دهند، درسی و‌ کنکوری و آموزشی است که بالاجبار برای فرزند تهیه می‌شود. مختل شدن وضعیت اقتصادی علاوه بر مسائل فرهنگی یاد شده از دیگر دلایل کمتر یاد شده‌ی دوری خانواده‌ها از کتاب شمرده می‌شود. امید به خرید کتاب توسط فرزندانی که دانشجو محسوب می‌شوند نیز معمولاً به خطا می‌رود؛ زیرا سنگ بنای کتابخوانی این قشر بر کتاب آموزشی گذاشته شده و خارج از آن کمتر کتابی مطالعه می‌شود.

رواج روزافزون ممیزی کتاب از پسِ انقلاب فرهنگی به عاملی بدل می‌شود که اولین دودش به چشم کتاب و تیراژش می‌رود.

تنقلات جای غذای اصلی را گرفته‌ و اشتها برای خواندن کتاب را کاهش و جای خود را به مطالعات اینترنتی داده است. پرسش از کتابخانه‌ و فیش‌های جستجوی کتاب در کشوهای کوچک؛ به جستجو در گوگل و ویکیپدیا منتهی شده و گهگدار این جستجو جزو سرانه‌ی مطالعه‌ای نیز محسوب می‌شود. گوشی‌های همراه علاوه بر منابع سریع‌الوصول با ذخیره‌ی کتاب‌های ‌صوتی و ‌الکترونیکی نشان می‌دهند که رقیبی فراتر از تصور برای کتاب کاغذی محسوب می‌شوند که این روزها با بحران کاغذ آسیب‌پذیرتر از گذشته حیاتش به خطر افتاده و گفته می‌شود که انتشار کتاب با چنین ارقامی به صرفه نخواهد بود و کتابفروشی‌ها به زودی همچون دریاچه‌ا‌ی رو به خشکیدن خواهند گذاشت. اما بحران کاغذ به تنهایی عامل به خطر انداختن حیات کتاب نیست. در پس این رخداد بحرانی است که همواره نقاب بر چهره دارد و با برجسته کردن صورت‌های دیگر، همچون سرانه‌ی مطالعه و عدم رغبت مردم به کتابخوانی و سبد خانواده، سعی در پوشاندن چهره‌ی خود داشته است. بحران، سیاست‌های اعمال شده بر نشر کتاب توسط مسئولین و نهادهای دولتی مرتبط و نامرتبط با کتاب است که مداخله‌ی‌شان در حوزه‌ی نشر در این سالیان بیشتر در ممیزی ملموس بوده تا یاری رساندن به شکوفایی کتاب. این زندان دوم است.

 

خواندن و توانستنِ قجری

«چه قدرتی است که به شما برتری و مزیتی را که نسبت به ما دارید عطا می‌کند؟ علت ترقی روزافزون شما و ضعف مداوم ما چیست؟ ما در جهل غوطه‌وریم، در بی‌خبری و غفلت نشو و نما می‌کنیم و هرگز به آینده نمی‌اندیشیم....اجنبی حرف بزن با من بازگوی که برای بیدارکردن ایرانیان از خواب غفلت چه باید کرد؟»[1]

این سخنان «عباس‌میرزا» خطاب به موسیو ژوبر فرانسوی است. افسری که به دستور ناپلئون برای مأموریتی سیاسی به ایران آمده و در برابر پرسش عتاب‌آلود شاهزاده غافلگیر می‌شود. ژوبر که می‌داند پس از جنگ چالدران، این دومین تحقیری است که ایرانیان در برابر غرب می‌کشند در پاسخ به «عباس‌میرزا» که پس از شکست از روس در اندیشه‌ی ماهیت این تحقیر تاریخی است اقرار می‌کند که آنچه موجب تغییر مردمش و بروز انقلاب‌های شفابخش شده است اندیشه‌ی جدید بوده است و اشاعه‌ی اندیشه‌های جدید با رواج صنعت چاپ همراه بوده است. نسخه‌ی شفابخش موسیو ژوبر شاهزاده را بر آن می‌دارد تا فی‌الفور چند تن را برای آموختن فناوریِ چاپ به خارج اعزام کند و به آن‌ها امر می‌کند تا ابزارهای چاپ را خریداری و به مملکت بیاورند. اولین چاپخانه در تبریز توسط زین‌العابدین تبریزی تأسیس می‌شود و نخستین کتاب در سال ۱۸۱۸ میلادی به چاپ می‌رسد اثری درباره‌ی فتواهای جهاد از عالمان شیعه درباره‌ی جنگ‌های ایران و روس است.[2] این اقدام و همین‌طور اعزام دانشجو و راه افتادن «نهضت ‌ترجمه» اولین قدم‌ها در جهت شکوفایی جامعه‌ای است که تا آن زمان تنها ادبیات شفاهی را دنبال می‌کرد. جهت رجحان کتابت بر امر شفاهی است که شتاب عباس‌ میرزا در پیاده کردنِ این «خواندن و توانستن» بالا می‌گیرد و عاقبت به نهضتی منجر می‌شود که پایه‌گذار انقلاب مشروطه می‌گردد.

کتاب‌هایی که به دست مترجمان دوره دیده سپرده می‌شد ‌هر چند از روی حساب و کتاب انتخاب نمی‌شد اما باعث آشنایی مردم با برخی مفاهیم جدید شد. ایرانیان که تا آن زمان در جامعه‌ای بسته و دور از دنیا زیسته بودند با کتاب‌های تاریخی به حیات و ممات مردمان جوامع دیگر پی بردند و از کنجکاویشان به دنیای عجیب فرنگ کاسته شد. تحت تأثیر رمان‌های تاریخی مانند آثار الکساندر دوما (پدر) بود که در سالیان بعد اولین رمان تاریخی فارسی شمس و طغرا توسط محمدباقر خسروی نوشته شد.[3] این مواجهه با غرب هر چند منجر به انقلاب مشروطه شد و بر نثر فارسی تأثیری بسزا گذاشت، اما در باطن شکست خورد و تفکری از پس این رویارویی فرهنگی شکل نگرفت. بی‌سوادی عمومی و کش و قوس‌های سیاسی-‌اجتماعی فرصت هضم مطالب دنیای قشنگِ نو را گرفت و کتابخوانی به فرهنگی عمومی بدل نشد. ﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍی ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺧﻮﺩ هنوز ﺑﻪ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮی نیاز داشت که در جامعه‌ی آن روزگار دیده نمی‌شد.

 

میان شراب و سراب

شب سراب به هنگام انتشار به عنوان جوابیه‌ای به کتاب بامداد خمار منتشر می‌شود. اما این جوابیه در همان ابتدا مشکلی در خود دارد. ناهید پژواک عنوان کتاب خود را از مصرعی از قصائد «مواعظ» آخرین اثر سعدی برگزیده است: «به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی/ شب شراب نیرزد به بامداد خمار.»

با ظهور اینترنت و وبلاگ و شبکه‌های‌ اجتماعی نثر ادبیات میانه، همسو با کاراکترهایش به این روزمره‌گی دچار می‌شود و از کیفیت آثار به نحوی کاسته می‌شود که مخاطب از این جنس نگاه دور و دورتر می‌شود و تیراژ، همچون آب دریاچه‌ای پایین و پایین‌تر می‌آید.

نقطه‌های شراب حذف و به سراب تبدیل می‌شوند که باعث می‌شود عنوان کتاب از معنا تهی شود. نه در شب سرابی وجود دارد و نه به لحاظ مفهومی «بامداد خمار» از پس این سراب واجد معناست. دستبرد به نقاط شراب در دستگاه ممیزی پیش از این در کتاب نان و شراب اثر اینیاتسیو سیلونه هم اتفاق افتاده بود. پس از وقوع انقلاب است که به محمد قاضی مترجم کتاب گفته می‌شود که باید شراب را به سرکه تغییر دهد. با چاپ این بیت در صفحه‌ی اول: بگو به دُردکشان فکر انقلاب کنند/ شراب سرکه شده، سرکه را شراب کنند.

رواج روزافزون ممیزی کتاب از پسِ انقلاب فرهنگی به عاملی بدل می‌شود که اولین دودش به چشم کتاب و تیراژش می‌رود. شمارگان برخی کتاب‌ها نشان می‌دهد که تیراژ کتاب در سال‌های دور از حال و روز بدی برخوردار نبوده است: بیگانه‌ی آلبر کامو در سال ۱۳۳۵در ۱۰ هزار نسخه، خاطرات خانه اموات داستایفسکی در سال ۱۳۴۱در ده‌هزار نسخه و اتاق شماره شش چخوف در سال ۱۳۴۲ نیز در ۱۰ ‌هزار نسخه منتشر می‌شوند و رمان همسایه‌ها از احمد محمود پیش از پا گرفتن دستگاه سانسور وزارت ارشاد در ۵۰ هزار نسخه و به قول خود نویسنده در ۲۵۰ هزار نسخه به فروش رفت.[4] روند نزولی شمارگان کتاب که از دهه‌ی شصت آغاز می‌شود حکایت از بی‌اعتمادی مردم نسبت به خروجی اثر از زیر دست بررسان کتاب دارد. نتیجه‌ی این بی‌اعتمادی روی آوردن مخاطب به نسخه‌های افست با عنوان «بدون‌ سانسور» است. مقامات دولتی اما با برجسته کردن آمار کمّی نشر و آسیب‌شناسی سرانه مطالعه موضوع سانسور را همواره نامرئی و علل را در جای دیگری می‌جویند. وحدت رهروان، مدیر انتشارات میترا، با تأکید بر حس بی‌اعتمادی مردم به کتاب‌های ممیزی‌شده و تأثیر آن در کتاب نخریدن مردم می‌گوید: «چون در طول‌ سال‌ها اعمال ممیزی سلیقه‌ای و بدون ضابطه از سوی ممیزان وزارت ارشاد باعث حذف و اضافه شدن متن و به هم خوردن ساختار نوشته‌های کتاب‌ها شده که به هیچ وجه با جامعه‌ای که کتاب در آن نوشته شده همخوانی نداشته است، به همین خاطر مردم به این کتاب‌ها اعتماد ندارند و دلیلی نمی‌بینند که این‌گونه کتاب‌ها را بخرند.» اما این اعتماد تنها در حوزه‎ی ممیزی نیست که از مردم سلب شده است. اعتماد به ناشران نیز از پس این جریان دچار گسست شده و چاپ آثار بی‌کیفیت به عاملی تأثیرگذار در بروز بحران تیراژ منجر شده است.

 

همه‌ی متهمان تیراژ پایین

بنیاد هوشنگ‌ گلشیری در سال ۱۳۸۷ در بیانیه‌ی هشتمین دوره جایزه‌ی خود هیچ یک از آثار را حائز شرایط دریافت جایزه ندانست. در این بیانیه چهار زندانِ کتاب حضور دارند: از شدت‌گیری سانسور و خودسانسوری و رواج سازوکارهایی که بازار کتاب را مملو از آثار متوسط و نازل کرده تا سیاست استقرار فرهنگی یک‌شکل در سطح جامعه از راه اشاعه‌ی ادبیاتی خنثی و عوامانه و در آخر: دسترسی به تکنولوژی ارتباط آسان که سبب شده تا سرعت عکس‌العمل به شرایط و مسائل روز عرصه‌ی تامل و تعمق را به عقب رانَد و ادبیاتی سطحی و عامیانه را جایگزین ادبیاتی چندلایه و اندیشمندانه کند. این نزولْ عرصه‌ی تأمل و تعمق است و تأثیر آن بر کیفیت کتاب‌ها در این برهه زمانی است که عاقبت سبب متوقف شدن این جایزه در دوره‌ی سیزدهم می‌شود. اولین قربانی در افت کیفی کتاب مخاطب است و به تبع آن تیراژ کتاب که توسط ادبیات نازل قربانی می‌شود. ادبیاتی که پس از بامداد خمار و در دوره‌ی اصلاحات رشد می‌کند و با ردای عامه‌پسندیِ مترقی همچون ناظری در وسط می‌ایستد و به نظاره و مرورِ روزمرهگیها بسنده می‌کند. با وجود این‌که پس از دوم خرداد گشایش در امور فرهنگی سبب افزایش تولید کتاب می‌شود اما محتوا رو به افول می‌گذارد. ادبیات میانه هر چند در تکنیک و نثر و پرداخت، قدرتمندتر از نیای خود، بامداد خمار، ظاهر می‌شوند و ناشران جدی‌تری را در کارنامه‌ی خود ثبت می‌کند اما جای یک چیز خالی به نظر می‌رسد و این همان عنصری است که بامداد خمار را تبدیل به اثری پرمخاطب می‌کند. کتابی که با وجود نداشتن داعیه‌ی آوانگاردی و با تمام معایبی که بر آن وارد است کاراکتری خلق می‌کند که برخلاف جریان شنا می‌کند و باعث شکسته شدن کلیشه‌ی رایج برحق بودن مستضعف می‌شود. زنی عصیانگر که طوفان به پا می‌کند و بر خلاف بدل‌هایش قهرمانی خانه‌دار نیست و روزمره‌گی‎هایش را مرور نمی‌کند. قهرمانی که هر چند در آخر به بهشت پدرسالار خود پناه می‌برد اما در برابر مستبد می‌ایستد، چنان که مخاطب فراموش می‌کند سمت طبقه‌ی اشرافی ایستاده است؛ آنچنان که کسی را وا می‌دارد تا از زبان «رحیم» «شب شراب» یا سراب را بنویسد. این سرکشی در نمونه‌های بدلی و مترقی به انفعال می‌گراید که خود از خصائص میانه‌گرایی است. آثاری که یک پای در گرایش عام دارند و یک پای در نخبه‌گراییْ بدل به داستان‌هایی می‌شوند که نه پای در عام دارند و نه گرایش به خاص و منتهی به ادبیاتی می‌شود که عنوان آپارتمانی به خود می‌گیرند. با ظهور اینترنت و وبلاگ و شبکه‌های‌ اجتماعی نثر ادبیات میانه، همسو با کاراکترهایش به این روزمره‌گی دچار می‌شود و از کیفیت آثار به نحوی کاسته می‌شود که مخاطب از این جنس نگاه دور و دورتر می‌شود و تیراژ، همچون آب دریاچهای پایین و پایین‌تر می‌آید. می‌گویند درافتادن هوشنگ‌ گلشیری با حلوا حلوا کردن بامداد خمار به خاطرِ فروش بالای کتاب و رشک بردن او به این قضیه بوده است، اما به نظر می‌رسد که خالق شازده احتجاب تنها نگران یک چیز بود: این که ادبیاتِ پیوندیِ خاص و عام؛ باعث مخدوش شدن مرزها و در نتیجه از دست رفتن هردو خواهد شد.

 

[1] پیر ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران. ترجمه‌ی محمود مصاحب. نشر علمی فرهنگی. تهران ۱۳۹۵

[2] حسین میرزای گلپایگانی. تاریخ چاپ و چاپخانه در ایران. تهران ۱۳۷۸

[3] ایرج افشار. آغاز ترجمه‌های کتاب‌های فرنگی به فارسی. نشریه ایران‌شناسی. سال چهاردهم. بهار ۱۳۷۹

[4] خسروباقری. «گفتگویی با احمد محمود». نشریه چیستا. تهران ۱۳۸۱