تاریخ انتشار: 
1398/04/25

فروپاشی تمدن گذشته‌ای درخشان اما آینده‌ای تاریک دارد

لوک کمپ

جامعه‌ی مایا سه قرن دچار انحطاط تدریجی بود. عکس از راد وادینگتون/فلیکر

 

آیا فروپاشیِ تمدن ضرورتاً فاجعه‌بار است؟ شکست پادشاهی باستانیِ مصر در حدود دو هزار سال پیش از میلاد با شورش‌ها، طغیان‌ها، هجوم به مقبره‌ها و حتی آدم‌خواری همراه بود. این روایت از سال 2120 پیش از میلاد که «کل مصرِ علیا از گرسنگی مردند و هر فردی از فرط گرسنگی فرزندان خودش را خورده بود»، به زندگیِ آنختیفی (Ankhtifi)، حاکم یکی از استان‌های جنوبی مصر باستان، مربوط می‌شود.

بسیاری از ما با این روایت تاریخی آشناییم که چگونه فرهنگ‌ها می‌توانند به سرعت ــ و به طرزی فاجعه‌آمیز ــ انحطاط یابند و سقوط کنند. به نظر می‌رسد که تاریخ معاصر هم این روایت را تأیید می‌کند. عراق پس از تهاجم آمریکا شاهد مرگ 100 هزار نفر در یک سال و نیم نخست بود، و به دنبال آن داعش ظهور کرد. فروپاشیِ حکومت لیبی در سال 2011 به خلأ قدرت انجامید، و به ظهور مجدد برده‌داری منجر شد.

اما این دیدگاه مبتنی بر واقعیت پیچیده‌تری است. در واقع، پایان تمدن‌ها به ندرت با مصیبت، فاجعه و بلایای ناگهانی و عظیم همراه است. اغلب این فرایند طولانی و آرام است، و مردم و فرهنگ را برای سال‌های زیادی در آن وضعیت رها می‌کند.

برای مثال، فروپاشی تمدن مایا در آمریکای مرکزی در طول سه قرن، میان سال‌های 1050 و 750 پیش از میلاد، اتفاق افتاد، یعنی در زمانی که به «واپسین دوره‌ی باستان» معروف است. هرچند در این دوران مرگ و میر 10 تا 15 درصد افزایش یافت و بعضی از شهرها متروک شدند اما نواحی دیگری پیشرفت کردند، و بنا به بعضی از گزارش‌ها، تجارت و زندگیِ شهری تا پس از ورود اسپانیایی‌ها در اوایل قرن شانزدهم به قوت خود باقی ماند.

حتی خودزندگی‌نامه‌ی آنختیفی هم احتمالاً مبالغه‌آمیز است. در قرون وسطای متأخر در مصر که بلافاصله به دنبال پادشاهیِ باستان شروع شد، قبرهای عوام به قبرهای ثروتمندان شبیه شد و این امر عمومیت بیشتری یافت. همچنین شواهد قانع‌کننده‌ی کمی در مورد قحطی و مرگ وجود دارد. آنختیفی مسلماً علاقه‌مند است که آن عصر را دوران فاجعه بخواند: او به تازگی به مقام حاکمیت ترفیع یافته بود، و این گزارش از کارهای بزرگ او در این دوره‌ی بحرانی تجلیل می‌کرد.

بعضی از فروپاشی‌ها در وهله‌ی نخست اصلاً رخ نداد. جزیره‌ی ایستِرن در شیلی، همان‌طور که جرد دایموند در فروپاشی (2005) ادعا کرده، نمونه‌ای از «زیست‌بوم‌کشی» یا تباهی محیط زیست به دست بشر نبوده است. بلکه، قوم راپا نویی (Rapa Nui) تا قرن نوزدهم به نحوی پایدار در آن‌جا زیست تا این که بر اثر استعمار و بیماری نابود شد. در سال 1877 تعداد اعضای این قوم تنها 111 نفر بود.

مرگ تمدن همچنین می‌تواند فضایی برای نوزایی فراهم کند. ظهور دولت-ملت در اروپا بدون سقوط امپراتوری رمِ غربی قرن‌ها پیش از آن رخ نمی‌داد. این امر برخی از پژوهشگران را به این نظریه‌پردازی سوق داده است که فروپاشی بخشی از «چرخه‌ی تطبیقیِ» رشد و انحطاط نظام‌هاست. قوه‌ی مخربی که به فروپاشی می‌انجامد سازنده است و مانند آتش جنگل، منابع و فضایی برای تحول و سازمان‌یابیِ مجدد فراهم می‌آورد.

ما به ندرت به این نکات ظریف پی می‌بریم، از جمله به این علت که باستان‌شناسی در اصل رویدادهای زندگی نخبگان را ترسیم می‌کند ــ تاریخ را از منظر یک درصد از جمعیت به تصویر می‌کشد. تا پیش از اختراع رسانه‌های چاپی در قرن پانزدهم، نوشتن و دیگر شکل‌های مستندسازی عمدتاً امتیازی برای مأموران دولت، اشراف و طبقات ممتاز بود. در این میان، ردّ پا و اثر توده‌ها ــ از جمله مردم شکارچی و گردآورنده‌ی میوه‌ها و خوراکی‌های وحشی و چوپانان و دامدارهای ایلیاتی و کوچ‌نشین که جایگاهی در حکومت نداشتند ــ در زندگی از بین می‌رفت.

به سبب این سلسله‌مراتب، دیدگاه ما درباره‌ی فروپاشی‌های گذشته معمولاً مبتنی بر نگاه ممتازترین قربانیانش است. قرون تاریک را به سبب شکافی در سوابق ضبط‌شده‌ی خود «تاریک» می‌خوانیم اما این به معنای آن نیست که فرهنگ یا جامعه متوقف مانده است. بله، این به معنای جنگ‌های بیشتر، فرهنگ کمتر و تجارت کمتر است ــ اما سوابق باستان‌شناختی اغلب آن‌قدر کمیاب است که نمی‌توان به نتیجه‌ای قطعی دست یافت. مثال‌های نقض محکمی وجود دارد: در زمان بی‌نظمی و آشوب میان سلسله‌ی چو غربی (از 1046 تا 771 قبل از میلاد) و جین (از 221 تا 206 قبل از میلاد) در چین، فلسفه‌ی کنفوسیوسی و دیگر فلسفه‌ها پدیدار شدند.

ما بیش از همیشه به زیرساخت‌های رفاهی دولتی برای بقای خود وابسته هستیم ــ که به این معنی است که از دست دادن آن‌ها به احتمال زیاد به اختلال یا حتی آشوب می‌انجامد.

از نظر دهقانان سومری در بین‌النهرین باستان، فروپاشیِ سیاسی که در آغاز هزاره‌ی دوم پیش از میلاد رخ داد بهترین اتفاق ممکن بود. جیمز سی اسکات، کارشناس علوم سیاسی و انسان‌شناس دانشگاه ییل، در کتاب خود با عنوان غیرعادی (2017) می‌گوید که حکومت‌های اولیه «مجبور بودند بیشتر جمعیت‌شان را به صورت اسیر و برده بگیرند و نگاه دارند». پایان نظام حکومتیِ سومری و کوچ حاکمان نخبه از شهرها به معنای گریز از ساعت‌های طولانی کار در مزرعه، مالیات‌بندی سنگین، بیماری‌های شایع و بردگی بود. بقایای کالبد افراد شکارچی و گردآورنده‌ی این عصر حاکی از زندگی‌ای سالم‌تر و کم‌مشغله‌تر با رژیم غذاییِ متنوع‌تر و سبک زندگی فعال‌تر است. ویرانی حکومت احتمالاً برای این مردم نوعی رهایی و آزادی بوده است.

اما هیچ‌یک از این‌ها به این معنی نیست که باید نسبت به احتمال انحطاط و زوال در آینده بی‌اعتنا بود. چرا؟ یک دلیل آن است که ما بیش از همیشه به زیرساخت‌های رفاهی دولتی برای بقای خود وابسته هستیم ــ که به این معنی است که از دست دادن آن‌ها به احتمال زیاد به اختلال یا حتی آشوب می‌انجامد. قطع برق و خاموشیِ تقریباً کامل شهر نیویورک در ژوئیه‌ی 1977 را در نظر بگیرید. حریق عمدی و جرم ناگهان افزایش یافت؛ 550 افسر پلیس زخمی شدند، و 4500 دزد و غارتگر دستگیر شدند. این امر پیامد ورشکستگی‌های مالی در دهه‌ی 1970 و نیز قطع برق بود. بر خلاف آن، قطع برق در سال 1877 در شهر نیویورک بر اکثر شهروندان احتمالاً تأثیری نمی‌گذاشت.

تمدن‌های مدرن در عین حال ممکن است که پس از فروپاشیِ شدید به اندازه‌ی تمدن‌های قبلی قادر به ترمیم و جبران خسارت‌ها نباشند. تک‌تک شکارچی‌ها و گردآورندگان خوراک احتمالاً این دانش را داشتند که از طریق زمین زندگی خود را بگذرانند ــ اما مردم جامعه‌ی صنعتی نه تنها فاقد مهارت‌های اصلی برای بقا هستند بلکه حتی از طرز کار کالاهای «ابتدایی» از قبیل زیپ هم اطلاع‌ ندارند. دانش به نحو روزافزونی در اختیار گروه‌ها و نهادها، و نه افراد، قرار می‌گیرد. معلوم نیست که در صورت فروپاشیِ جامعه‌ی صنعتی بتوانیم تکه‌های آن را جمع کنیم و از نو بچینیم.

سوم، تکثیر سلاح‌ها خطر فروپاشی را به مرحله‌ای ‌بازگشت‌ناپذیر رسانده است. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، 39 هزار سلاح هسته‌ای و  ۱.۵ میلیون کیلوگرم پلوتونیوم و اورانیوم بسیار غنی‌شده داشت. اما همه‌ی این سلاح‌ها کنترل و مهار نشد. اطلاعات دیپلماتیکی که در سال 2010 توسط ویکی‌لیکس منتشر شد نشان می‌داد که به مصر سلاح، دانشمند و مواد هسته‌ای ارزان داده شده است. از این بدتر آن که دانشمندان شوروی که در دهه‌ی 1990 به خدمت گرفته شدند ممکن است به برنامه‌ی هسته‌ای موفقیت‌آمیز کره‌ی شمالی کمک کرده باشند. هر چه توانایی‌های تکنولوژیک بشر افزایش می‌یابد، خطر فروپاشیِ مهیب‌تر و گسترش تسلیحات افزایش می‌یابد.

سرانجام باید گفت که جهان به شبکه‌ای ارتباطی و پیچیده تبدیل شده است. این امر قابلیت‌های ما را افزایش می‌دهد اما شکست‌های سراسری و سازمند را محتمل‌تر می‌کند. بر اساس یافته‌های تحقیقی درباره‌ی سیستم‌های ریاضی که در سال 2010 در نشریه‌ی نیچر منتشر شد، احتمال بروز اختلال تصادفی در شبکه‌های بههمپیوسته بیشتر از شبکه‌های مجزا است. به همین قیاس، هرچند به‌هم‌پیوستگی نظام‌های مالی در ابتدا می‌تواند مایه‌ی محافظت باشد اما، به نظر می‌رسد که سرانجام به نقطه‌ای می‌رسد که اوضاع وارونه و نظام شکننده‌تر می‌شود، و عیوب و نقائص به آسانی گسترش می‌یابد. ارین کلاین، مورخ و باستان‌شناس، در کتاب ۱۱۷۷ پیش از میلاد: سالی که تمدن از هم فروپاشید (2014) می‌گوید از نظر تاریخی این همان اتفاقی است که در جوامع عصر مفرغ در حوزه‌ی دریای مدیترانه و اژه روی داد. به‌هم‌پیوستگیِ این اقوام سبب رفاه در منطقه شد اما عواقب ناگواری در پی داشت و بر اثر مجموعه‌ای از زلزله‌ها، جنگ‌ها، تغییرات آب‌و‌هوایی و شورش‌ها به تدریج از بین رفت.

پس فروپاشی شمشیری دولبه است. گاه امتیازی برای افراد و فرصتی برای بازسازیِ نهادهای در حال انقراض است. با این همه ممکن است به از دست دادنِ جمعیت، فرهنگ و ساختارهای سیاسی‌ای بینجامد که با تلاش بسیار به وجود آمده است. نتیجه‌ی فروپاشی تا حدی وابسته به آن است که مردم چگونه آشوب‌ پیش‌آمده را مهار کنند، و  چقدر به آسانی و با اطمینان خاطر بتوانند دیگر شکل‌های جامعه را احیا کنند. متأسفانه، این ویژگی‌ها حاکی از آن است که هرچند فروپاشی در زمان‌های گذشته خط سیر مغشوش و درهمی داشته است اما در جهان مدرن تنها ممکن است آینده‌ای تاریک داشته باشد.

 

برگردان: افسانه دادگر


لوک کمپ پژوهشگر «مرکز مطالعه‌ی خطر‌ات وجودی» در دانشگاه کیمبریج و مدرس افتخاری سیاست زیست‌محیطی در دانشگاه ملی استرالیا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Luke Kemp, ‘Civilizational collapse has a bright past-but a dark future’, Aeon, 21 May 2019.