تاریخ انتشار: 
1398/06/29

دنیای بی‌مرز جبران خلیل جبران

پاینی کستینگ

به شما باور دارم، به تقدیر شما باور دارم.

باور دارم که سهمی در پیشرفت این تمدن تازه خواهید داشت.

باور دارم که شما از نیاکان‌تان رؤیای کهنی به ارث برده‌اید، سرودی، رسالتی،

که مفتخرانه می‌توانید آن را همچون ارمغانی به نشان سپاس در دامن آمریکا بگذارید.

باور دارم که می‌توانید به بنیان‌گذاران این ملت بزرگ بگویید:

«اینک من‌ام، یک جوان، درخت جوانی که ریشه‌هایش را از تپه‌های لبنان برآوردند،

اما من در عمق خاکِ این‌جا ریشه دوانده‌ام، و به بار خواهم نشست.»

– جبران خلیل جبران، از «خطاب به آمریکائیانِ جوانِ سوری‌تبار»، ۱۹۲۶

 

در سال ۱۸۹۵، شاعر آینده پسرکی ۱۲ ساله بود. به تازگی با مادر و سه خواهر و برادر از لبنان به بوستون مهاجرت کرده بود، تا با خویشاوندان‌اش در املاک استیجاری ساوت کُو (South Cove) زندگی کند. پدرش در زادگاه‌شان بشرّی (Bsharri) مانده بود، پدری که با محکوم شدن‌اش به دلیل اختلاس، خانواده‌ی از پیش کم‌بضاعت‌شان را به فقر و فاقه کشانده بود. خانواده‌ی جبران آه در بساط نداشت. اما جبران خلیل جبران چیز باارزشی به همراه خودش آورده بود: استعدادی استثنایی در طراحی و نقاشی.

برخلاف تمام انتظارات، مهاجر جوان مورد توجه فلورنس پیرس، از مربیان هنر در «دنیسون هاوس» قرار گرفت ــ یک «خانه‌ی اسکان» که به شکل آزمایشی و به منظور بهبودبخشی به زندگی مهاجران و خانواده‌های کم‌بضاعتِ شهرنشین بنا شده بود. پیرس که تحت تأثیر طراحی‌های جبران قرار گرفته بود او را به آموزگاران بانفوذی معرفی کرد؛ این آموزگاران از حضور او استقبال کردند و به پرورش او همت گماشتند. این ارتباط‌های اولیه، به همراه استعداد استثنایی او به عنوان هنرمند و سپس به عنوان نویسنده، او را از محدوده‌ی آن املاک استیجاری دور کرد و فراتر برد. جبران در بزرگ‌سالی چهره‌ی شناخته‌شده‌ای در محافل ادبی و هنری در بک بِیِ بوستون و بعدها در پاریس و نیویورک محسوب می‌شد.

جین جبران و شوهرِ درگذشته‌اش خلیل جورج جبران، پسرخوانده‌ی جبران، نخستین کسانی بودند که به گردآوری اسناد و مستندسازی درباره‌ی داستان چندوجهی زندگی او اقدام کردند. به عقیده‌ی جین، تجربیات جبران در زمینه‌ی هویت‌های ملی، طبقاتی، و زبانی، به همراه دیدگاه انسان‌دوستانه‌ی فراگیرش، امروزه همچون همیشه ــ و شاید بیش از همیشه ــ جالب توجه به نظر می‌رسند. نزدیک به ۹۰ سال پس از درگذشت جبران، همچنان زندگی‌نامه‌های جدیدی درباره‌ی او منتشر می‌شوند. دو موزه‌ به بزرگ‌داشت او اختصاص یافته، و مشهورترین اثرش پیامبر به بیش از صد زبان ترجمه شده است. این کتاب، که همچنان در جریان انتشار قرار دارد، از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در تمام ادوار است.

 

چنین تحولاتی حتماً مایه‌ی تعجب ناشر نیویورکی، آلفرد ای. ناف، می‌شد که کتاب را در سپتامبر ۱۹۲۳ منتشر کرد. دو کتاب نخست جبران ــ دیوانه و پیشاهنگ ــ فروش نسبتاً اندکی داشتند. با این حال، پیامبر (کتاب کم‌حجمی شامل ۲۶ شعر منثور) در همان ماه اول انتشارش به فروش شگفت‌آور ۱۳۰۰ نسخه دست یافت. شیکاگو ایونینگ پست از این اثر به عنوان «یک کتاب مقدس کوچک برای کسانی که آماده‌ی دیدار حقیقت‌اند» ستایش کرد.

جبرانِ چهل ساله نوشته بود: «تمام هستی من در پیامبر است. هر کاری که پیش‌تر کرده بودم فقط پیش‌درآمدی به این کتاب بود.» هنگامی که پیامبر منتشر شد، جبران نویسنده‌ی پرکاری در زبان‌های انگلیسی و عربی شده بود. ریاست گروهی از نویسندگان مهاجر عرب مقیم نیویورک، موسوم به «انجمن قلم»، را بر عهده داشت و تصویرساز و هنرمند موفقی به شمار می‌رفت. با این حال، استقبالی که از پیامبر شد او را ناگهان به روی صحنه‌ی جهانی برد. خبر درگذشت او در ۴۸ سالگی، در اول آوریل ۱۹۳۱ در نیویورک، در صفحه‌ی اول نشریات سراسر دنیا انعکاس یافت. نیویورک هرالد تریبیون نوشت: «جبران خلیل جبران برای ۶۰ میلیون نفری که زبان‌شان عربی است نابغه‌ی دوران بود. اما او مردی بود که دامنه‌ی اشتهار و اثرگذاری‌اش از خاورمیانه بسیار فراتر می‌رفت.» دنیا سوگوار از دست دادن نویسنده‌ی آرام، فکور، و کاریزماتیک خود شد، کسی که معنویت و حکمت‌اش نه فقط مایه‌ی تعالیِ نسلی شد که زخم‌های روانی جنگ جهانی اول را با خود داشت، بلکه تا به امروز زنده و اثرگذار مانده است.

 

در جست‌وجوی «داستان واقعی»

جین و خلیل در سال 1970 عزم‌شان را جزم کردند تا از وجوه متعدد در زندگی مهاجر جوانی پرده بردارند که در املاک استیجاری بوستون ظهور کرد و یک نویسنده و هنرمند سرشناس جهانی شد. جین چنین به خاطر می‌آورد: «دقیقاً یادم هست که ماجرا از کجا شروع شد. از پراوینستاون، در ماساچوست، با ماشین به خانه بر می‌گشتیم که خلیل گفت: "بیا کاری درباره‌ی جبران بکنیم،" و از من پرسید که دل‌ام می‌خواهد کمک‌اش کنم یا نه.»

خلیل جورج جبران، که در سال 1922 به دنیا آمد و پیکره‌ساز مشهوری شد، در سال 2008 درگذشت. اسم او را پدرخوانده‌اش انتخاب کرد که از بستگان پدر و مادرش بود؛ خلیل جورج در تمام دوران کودکی او را «عمو خلیل» خطاب‌ می‌کرد. خلیل جورج و خانواده‌اش هم در همان املاک استیجاری زندگی می‌کردند که پدرخوانده‌اش آن‌جا بزرگ شده بود؛ او هم به همان «دنیسون هاوس» می‌رفت که استعداد هنری خلیل جبرانِ بزرگ‌تر اول بار در سال 1896 در آن‌جا مورد توجه قرار گرفته بود. خاطراتی که از پدرخوانده‌اش داشت، کسی که علاقه‌ی او به هنر را در کودکی مورد تأیید و تشویق قرار داده بود، همه‌ی عمرش آتش این اشتیاق را در دل او شعله‌ور نگه می‌داشت که بفهمد «جبران خلیل جبران» که بود.

جبران و خانواده‌اش به «دنیسون هاوس» می‌رفتند: یک «خانه‌ی اسکان» که نیکوکاران در بوستون برای مهاجران تازه‌رسیده مهیا کرده بودند. این‌جا بود که فلورنس پیرس، مربی هنر، به استعداد جبران در طراحی پی برد. 


جین توضیح می‌دهد: «ما مدت‌ها در جست‌وجوی داستان واقعی بودیم.» او می‌گوید از عمده دلایلی که شوهرش می‌خواست در مورد زندگی جبران تحقیق و تفحص کند این بود که تفاوت‌های اجتماعی وسیعی بین املاک استیجاری در ساوت اندِ بوستون و محیط مرفه و متمول بلک بی، در فاصله‌ی چند خیابان آن‌طرف‌تر، وجود داشت. او می‌گوید: «یادم هست که شوهرم می‌خواست بفهمد جبران چه‌طور توانسته آن‌قدر زود بر آن تفاوت‌ها فائق بیاید، و چه‌طور این کار را کرده است.»

بازمانده‌ی خانواده‌ی جبران در آن زمان ــ خواهرش ماریانا ــ هم به این زوج در جست‌وجویشان یاری رساند. کار را با نامه‌های مری هاسکل، مهم‌ترین حامی نویسنده، آغاز کردند که در اختیار ماریانا قرار داشت. به علاوه، به سراغ عکسی رفتند که در خانه‌ی ماریانا به دیوار آویخته بود، عکس جبران در 15 سالگی که فرِد هالند دیِ عکاس و ناشر گرفته بود، و مکاتبات بین این دو را هم بررسی کردند. به عقیده‌ی جین، شوهرش در مجله‌های عکسی متعلق به اوایل قرن بیستم، که در قفسه‌های کتاب‌خانه‌ی عمومی بوستون خاک می‌خوردند، به عکس‌های دیگری برخورده بود که دی از خانواده‌ی جبران گرفته بود. ماریانا جبران، که دی را به خاطر داشت، می‌گفت که او اغلب با درشکه به دیدار خانواده‌ی آن‌ها می‌آمد.

مسیر سرنخ‌ها این زوج را به خانه‌ی سابق دی در نوروودِ ماساچوست رساند، جایی که در حال حاضر «انجمن تاریخی نوروود» قرار دارد. آن‌جا به گنجینه‌های نامنتظری برخوردند، از جمله نامه‌ای از جسی فرمونت بیل، یک کمک‌رسان اجتماعی در «انجمن کمک به کودکان»، که از دی درخواست کرده بود به «یک پسربچه‌ی آشوری به اسم خلیل ج ...» کمک کند، چون استعداد هنری دارد و «اگر الان کسی کاری برای او نکند، آینده‌اش حتماً این است که یک مرتاض ولگرد شود.» این یادداشت، به همراه مکاتبه‌ای از جانب شاعر و نمایش‌نامه‌نویسی به اسم جوزفین پرستون پیبادی، موجب شد تا این زوج به شناخت کامل‌تری از افرادی برسند که زندگی جبران از 13 سالگی به بعد را شکل داده و به موفقیت آتی او کمک کرده بودند.

هر سرنخ به سرنخ دیگری می‌رسید. جین و شوهرش به کاوش دقیق در 47 دفتر خاطرات هاسکل پرداختند که در دانشگاه کارولینای شمالی بایگانی شده، و همچنین 615 نامه‌ای که در طول 27 سال بین او و جبران رد و بدل شده بود. به علاوه، به مقالات دی در کتاب‌خانه‌ی کنگره در واشنگتن دسترسی پیدا کردند. مکاتبات و مقالات دیگری از پیبادی و هاسکل هم در کتاب‌خانه‌ی هاتون (Houghton) در دانشگاه هاروارد و در کالج ولزلی (Wellesley College) یافت شد.

بعد از جست‌وجویی در سراسر کشور، آن‌چه آن دو کشف کردند مواجهات سرنوشت‌ساز و مربیان اثرگذاری بود که استعداد کم‌یاب و شهود هنری جبران را در سراسر زندگی‌اش پرورش و پروبال دادند. به این ترتیب، تا حد زیادی روشن می‌شد که جبران چگونه بین فرهنگ‌ها و زبان‌ها پل زده، و چگونه هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان هنرمند به کام‌یابی رسیده است. جین می‌گوید: «جبران زندگی خیلی پیچیده‌ای داشت، و آدم خیلی پیچیده‌ای بود.» او و شوهرش متوجه شده بودند که برای رسیدن به ارزیابی درستی از زندگی جبران، باید محیطی را که او در آن بزرگ شده مورد تحقیق قرار دهند.

زن و شوهر در سال 1974 کتاب زندگی و دنیای خلیل جبران را منتشر کردند. ویراست به‌روزشده‌ی کتاب هم با همین عنوان در سال 1991 منتشر شد. این زندگی‌نامه به معرفی افرادی می‌پرداخت که به شکل‌گیری حیات هنریِ جبران کمک کرده بودند. جین می‌گوید: «ما اولین کسانی بودیم که به تأثیرگذاری‌های عظیم فرِد هالند دی، جوزفین پرستون پیبادی، و مری هاسکل اشاره کردیم.» همچنین، تأکید می‌کند که داستان این کتاب «ضرورتاً داستان معاصرانِ جبران است، که بسیاری از آن‌ها از آن پس به حواشی تاریخ رانده شده‌اند.» هنری زغیب، نویسنده و شاعر لبنانی، بر این باور است که «سرگذشت جبران در آمریکا عمیقاً بر شکل‌گیری زندگی و ادبیات او اثر گذاشته است.» به عقیده‌ی او، آن زندگی‌نامه «به راهنمایی ارزنده برای کشف بسیاری از اسراری بدل شد که پیرامون زندگی این چهره‌ی ادبیِ سرآمد وجود داشت، کسی که نفس زندگی‌اش یک شاهکار بود.»

 

بزرگ شدن جبران

سرگذشت جبران در آمریکا در ژوئن 1895 آغاز شد، وقتی جبرانِ 12 ساله به همراه مادرش (کامیلا) و سه برادر و خواهرش (بطرس و سلطانا و ماریانا) به بوستون رسید. در بوستون، خانواده‌ی جبران به جمع مهاجرانِ عمدتاً مسیحی پیوست که از اهالی مناطق زیر سلطه‌ی عثمانی‌ها در سوریه‌ی بزرگ بودند، و از دهه‌ی 1870 به مهاجرت دسته‌جمعی به آمریکا روی آورده بودند.

اقامت گزیدن خانواده‌ی جبران در بوستون از قضا بهره‌های فراوانی برای او داشت. بوستون، که به عنوان «آتن آمریکا» شناخته می‌شود، محافل روشنفکری و هنریِ پرجنب‌وجوشی داشت. بوستونی‌های نامدار از «تعالی‌گرایی» استقبال می‌کردند، جنبشی که مادی‌گرایی را رد می‌کرد، حامی حقوق زنان بود، و به تقدس طبیعت باور داشت ــ همه‌ی این بن‌مایه‌ها در آثار ادبی و هنری جبران در آینده بازتاب می‌یافت. به علاوه، آن بوستونی‌ها به کاوش در سنت‌های غالب در فرهنگ‌های غیرمسیحی «شرقی» گرایش داشتند.

طراحی‌های هنری جبران به زودی او را با دی آشنا کرد که بیل در پاییز 1896 با او مکاتبه کرده بود. بیل از طریق پیرس، مربی هنر جبران در «دنیسون هاوس»، از استعداد او باخبر شده بود. بیل خطاب به دی نوشته بود: «خانم پیرس احساس می‌کند که جبران می‌تواند روزی با کارهایی بهتر از کبریت و روزنامه فروختن در خیابان‌ها روزگار بگذراند، اگر کسی به او کمک تا آموزش هنری ببیند.» دی از این چالش استقبال کرد. جبران، زیر نظر و با تعالیم او، با هنرها و شعر و ادبیات کلاسیک آشنا شد. جبران هم مانند دی ستایش‌گر آثار موریس مترلینک، نویسنده‌ی سمبولیست بلژیکی، شد که باورش به «یگانگی فرد با هستی مطلق» در سرتاسر زندگی خود او بازتاب می‌یافت. جبران به عنوان کارآموز در بنگاه انتشارات دی، موسوم به «کاپلند اَند دی»، صحافی کردن کتاب را یاد گرفت. شانزده ساله نشده بود که طرح جلدهایی به ناشران نیویورکی می‌فروخت. سال‌ها بعد، خودش به نقش دی اذعان می‌کرد: «تو، برادر عزیز، که نخستین بار چشمانِ کودکیِ مرا به روی روشنایی گشودی، تو به بزرگ‌سالیِ من پروبال خواهی داد.»

دی جبران را به هنرمندان بوستونی نظیر لی‌لا کابوت پری معرفی کرد، شاعر و نقاشی که نزد مانه و پیسارو تحصیل کرده بود. به عقیده‌ی جین، جبران به دنیای سرآمدان بک بی که راه یافت، «توانایی همیشگی خودش برای تعامل با محافل روشنفکری و هنری آمریکا را، به لطف کاریزما، استعداد ذاتی، وقار، و اراده‌اش برای کام‌یابی» به نمایش گذاشت. پل-گوردون چندلر در کتاب‌اش، در جست‌وجوی پیامبر (2017)، می‌نویسد: «مهاجر عرب بودن در دنیای جدید به هویت متمایز او شکل داد. این هویت بعدها به او مجال می‌داد تا به لحاظ هنری و معنوی بین‌ دنیاهای شرق و غرب پل بزند.»

 

جین جبران در کنار دیوارنگاره‌ی «الاهگان الهام به روح روشنایی سلام می‌کنند»، اثر پیر پووی دوشاوان، در کتاب‌خانه‌ی عمومی بوستون، نزدیک میدان کاپلی، جایی که جبران خلیل جبران به خواندن و نوشتن می‌پرداخت.


راه رسیدن به «پیامبر»

جوزفین پرستون پیبادی شاعری 24 ساله بود که جبران را در مارس 1898 در نمایشگاهی از عکس‌های دی دید. جبران فقط 15 سال داشت، اما پیبادی معنویتِ نمایان در طراحی‌های او را تحسین می‌کرد، و بعدها او را عارف و پیامبر خواند. پیبادی، پیش‌گویانه، نوشته بود که آثار جبران «دنیا را تکان خواهد داد.» (سال‌ها بعد، شعری درباره‌ی دوران کودکی جبران در بشری نوشت و عنوان آن را «پیامبر» گذاشت. زندگی‌نامه‌نویسان حدس می‌زنند که شاید همین منبع الهام جبران برای این بوده باشد که بیست‌وپنج سال بعد از آشنایی با او، کتاب خودش را با این عنوان منتشر کند.)

سال 1902، جبران پس از دو سال تحصیل در «مدرسة الحکمه»، از بیروت به بوستون برگشت و دوستی‌اش با پیبادی را از سر گرفت. او جبران را به محفل آخر هفته‌اش راه داد که هنرمندان و روشنفکران در آن رفت‌وآمد داشتند، و نخستین نمایشگاه هنری جبران را در می 1903 در کالج ولزلی، در نزدیکی بوستون، بر پا کرد. بهار سال آینده، پیبادی یکی از آشنایان خود، مری هاسکل، را به دیدار از نمایشگاه طراحی‌های جبران در استودیوی دی دعوت کرد. مری هاسکل مدیر یک مدرسه‌ی خصوصی دخترانه در بوستون بود، و دیدارش در روز آخر نمایشگاه زندگیِ جبران را دگرگون کرد.

آمدم کلامی بگویم، به زبان‌اش می‌آورم ...

آمدم که با تمام و به تمامی باشم.

– جبران خلیل جبران، «دنیای سوری»، 26 آوریل 1926

تانیا سامونز، نویسنده و هنرپردازی که در حال نوشتن زندگی‌نامه‌ی هاسکل است، می‌گوید: «پیوند میان‌فرهنگی بین خلیل جبران و مری هاسکل تبلور یکی از مهم‌ترین همکاری‌های آفرینشگرانه در قرن بیستم بود. پیامبر، به دلیل جاذبه‌ی فراگیرش، از مهم‌ترین آثار ادبی قرن بیستم به شمار می‌رود.» او در ادامه می‌گوید: «البته محبوب بودن و پرمخاطب بودن یک اثر به خودی خود باعث مهم شمرده شدن آن نمی‌شود، اما استفاده‌ای که از آن اثر می‌شود معنادار است. آدم‌ها وقتی به تسلا و تأمل نیاز دارند، و همین‌طور برای رهنمود گرفتن یا لذت بردن، به سراغ پیامبر می‌روند. هیچ اثر قرن بیستمی دیگری به ذهن‌ام نمی‌رسد که از این نظر قابل مقایسه باشد، و فکر نمی‌کنم این کتاب می‌توانست بدون مری هاسکل و رابطه‌ی او با نویسنده به وجود بیاید.» در حالی که دی و پیبادی آموزگاران بسیار مهم جبران در سال‌های شکل‌گیری شخصیت‌اش بودند، مری هاسکل بود که او را در باقی عمرش وفادارانه به لحاظ عاطفی و مالی حمایت کرد.

وقتی جبران، در سیر پرشتاب حوادث ویران‌کننده، مادر محبوب، برادر، و خواهر کوچک‌اش را از دست داد، مدرسه‌ی هاسکل به زودی به مأمن او تبدیل شد. جبران و خواهر کوچک‌تر از خودش ماریانا، خیاطی که بعد از این باقیِ عمرش را وقف برادر بزرگ‌ترش می‌کرد، به سختی تلاش می‌کردند تا دوباره روی پای خودشان بایستند. جبران برای هاسکل نوشته بود: «من این‌جا، و فقط این‌جا، زندگی می‌کنم. باقی اوقات اصلاً زنده نیستم.» با این حال، در همین دشوارترین دوره، شهرت جبران به عنوان نویسنده رو به افزایش بود، و روزنامه‌های سوری و لبنانی در نیویورک به انتشار آثار او رو آورده بودند.

 

چهره‌ای نوظهور

در سال 1905، روزنامه‌ی المهاجر کتاب اول جبران به زبان عربی، نبذة فی فن الموسیقی را منتشر کرد و ستونی با عنوان دمعة و ابتسامة در اختیار او گذاشت که به زودی دنبال‌کنندگان وسیعی یافت. انتشار کتاب‌های دوم و سوم جبران در سال 1908، عرائس المروج و الأرواح المتمردة، او را به چهره‌ای بسیار شناخته‌شده‌تر در جامعه‌ی مهاجران عرب آمریکایی و همچنین در بیرون از دنیای عرب تبدیل کرد. نوشته‌های اولیه‌ی جبران، که اغلب در غرب مورد استقبال قرار می‌گرفت، نگاه منتقدان در لبنان را هم به خود جلب کرد. امین غُریب، سردبیر المهاجر، در معرفی کتاب الارواح التمردة نوشته بود: «نویسنده شناخت خود از لبنان را با تجربه در آمریکا و تفکر یک فیلسوف ترکیب می‌کند.» جبران چهره‌ای نوظهور در عرصه‌ی اصلاحات اجتماعی بود.      

در سال‌های 1908 تا 1910، جبران به تشویق و با حمایت مالی هاسکل راهیِ فرانسه شد تا در پاریس به تحصیل هنر بپردازد. او در «آکادمی ژولیان» پاریس نام‌نویسی کرد، و آن‌جا بود که با چهره‌های پرفروغی مانند اوگوست رودَن، کلود دوبوسی، و ویلیام باتلر ییتس از نزدیک آشنا شد. نقاشی‌های اوژن کریر، به دلیل دل‌بستگی این هنرمند به طبیعت و «مه اسرارآمیزی که روی تابلوهای او را می‌پوشاند»، الهام‌بخشِ جبران شد. طبیعت و مه به عنوان مضامینِ غالب در باقی عمرِ جبران با او ماند. جبران در پاریس مجموعه‌ی «معبد هنرها»، شامل پرتره‌هایی از چهره‌های برجسته در هنر و فرهنگ مدرن، را آغاز کرد و تا آخر عمر آن را ادامه داد.

برخوردهای جبران با مهاجران و مخالفان سیاسی سوری در پاریس موجب جلب توجه او به وضعیت سیاسی سوریه‌ی بزرگ شد که تحت امر امپراتوری عثمانی قرار داشت. او در مقاله‌ای با عنوان «خطاب به سوری‌ها»، در روزنامه‌ی نجیب دیاب با عنوان مرآة الغرب، به ابراز ناخشنودی از تلاش‌ها برای سرنگون کردن امپراتوری عثمانی در میهن خود پرداخت. در سال 1910، یک دیدار تصادفی با امین ریحانی، نویسنده‌ی لبنانی، در پاریس به شکل‌گیری دوستیِ حیاتیِ دیگری منجر شد. جبران و ریحانی سرگذشت مشترکی داشتند. هردو به عنوان مسیحی مارونی کودکی‌شان را در دامنه‌های جبل لبنان گذرانده بودند، هردو عاشق موطن‌شان بودند، و هردو به عنوان مهاجر در آمریکا بزرگ شده بودند. جبران این نویسنده‌ی مسن‌تر را آموزگار خود می‌دانست، و ریحانی او را تشویق کرد تا به نیویورک نقل مکان کند، جایی که می‌توانست به سایر نویسندگان مهاجر عرب نزدیک‌تر باشد.

مِی ریحانی، مدیر «برنامه‌ی خلیل جبران برای ارتقای ارزش‌ها و صلح» در دانشگاه مریلند و برادرزاده‌ی امین ریحانی، می‌گوید: «تجربه‌ی مهاجران دانش و آگاهی‌شان را گسترش می‌داد و بالا می‌برد. آن‌ها این آمادگی را داشتند که از فرهنگ‌های متفاوت و ادیان متفاوت استقبال کنند و در آرزوی تحقق یک رویکرد انسانی مشترک بودند.» برنامه‌ی جبران این بود که نزدیک ریحانی زندگی کند، تا بتواند با سایر نویسندگان و ناشران مهاجر عرب در محله‌ی پایین منتهن، موسوم به «سوریه‌ی کوچک»، مراوده پیدا کند. در سال 1911، هاسکل هزینه‌ی مالی این نقل مکان را تقبل کرد، و جبران به استودیوی دائمی خود در شماره‌ی 51 خیابان دهم غربی در گرینویچ ویلِج رفت، جایی که خودش اسم آن را «صومعه» گذاشته بود.

 

جهان‌وطن

نیویورک افق‌های دید جبران را باز هم گسترش داد. وقتی به این شهر رسید، آثار او پیشاپیش در میان معاصران‌اش شناخته شده بود، اما سرگذشت‌اش نه. جبران ترجیح داد موضوع زندگی گذشته‌اش در آمریکا به عنوان یک مهاجر بی‌بضاعت را مخفی نگه دارد. جین می‌نویسد: «هویت او در جمع دوستان‌اش در نیویورک چندان ارتباطی به سرگذشت شخصی او به عنوان یک نوجوان مهاجر نداشت. برداشت‌هایی که از شخصیت او می‌شد ناشی از ورود او به عنوان یک نوآمده از سرزمین شام، با گذشته‌ای نامعلوم، جهان‌وطن، مسلط به زبان‌های عربی و انگلیسی و فرانسوی، با ذوق سرشار هنری، و به دنبال بنا کردن آینده‌ای برای خود بود.»

جبران هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان هنرمند به شکوفایی رسید. او و سایر نویسندگان مهاجر پیشگامِ نوآوری زبانی در عربی بودند و تلاش‌هایشان در سال 1920 با بنیان‌گذاری «انجمن قلم» شکل برجسته‌تری گرفت. راجر آلن، استاد بازنشسته‌ی دانشگاه پنسیلوانیا، می‌گوید: «جبران به ویژه از پیشاهنگان معرفی و توسعه‌ی داستان کوتاه در سنت زبان عربی بود.» در سال 1911، جبران برای اثری از ریحانی، کتاب خالد، تصویرسازی کرد؛ این نخستین رمانی بود که یک آمریکایی عرب‌تبار در آمریکا منتشر می‌کرد. نشریه‌ی ادبی الفنون نیز شماره‌ی نخست خود را به جبران اختصاص داد، که از اشتهار روزافزون جبران حکایت داشت. در سال 1914، اولین نمایشگاه طراحی‌های جبران در نیویورک، در گالری مونتروس در خیابان پنجم، برگزار شد. در همین حال، جبران در عرصه‌ی دیگری هم پیشگام شد: یکی از داستان‌های کوتاه او به زبان انگلیسی در شماره‌ی اول هفت هنر انتشار یافت ــ یک مجله‌ی ادبی که جیمز اوپنهایم در سال 1916 بنیان گذاشته بود.

هاسکل این را از بزرگ‌ترین دستاوردهای جبران می‌دانست: اولین نویسنده‌ی عربی که نام‌اش در کنار نویسندگان پرنفوذ غربی نظیر رابرت فراست، دی. اچ. لارنس، و یوجین اونیل آمده است. در سال 1918، جبران اکثر آثارش را به زبان انگلیسی می‌نوشت، و هاسکل دورادور و به عنوان ویراستارِ وفادار کمک‌اش می‌کرد. در آن زمان، جبران و ریحانی تنها نویسندگان مهاجری بودند که آثارشان به هردو زبان انگلیسی و عربی شناخته‌شده بود. فاصله‌ی بین آن املاک استیجاری بوستون که اقامتگاه جبران در سال‌های نوجوانی بوده و جایگاهی که در نیویورک به عنوان یک نویسنده‌ی و هنرمند بالغ به دست آورده بود سال به سال افزایش می‌یافت.

«انجمن قلم»، از چپ به راست: نسیب عریضه (بنیان‌گذار)، جبران خلیل جبران، عبدالمسیح حداد (همکار بنیان‌گذار)، و میخائیل نعیمه‌ی شاعر


 

پیغام جهانی

جبران در دهه‌ی 1920، و همچنان که در نویسندگی به شکوفایی می‌رسید، به مایه‌ی افتخاری برای جامعه‌ی آمریکائیان عرب‌تبار تبدیل شد که مشتاقانه در انتظار مقالات او در نشریات عرب‌زبان می‌ماندند. در سال 1926، اندرو غَریب، مهاجر لبنانی 18 ساله‌ای که با شماری از سردبیران و نویسندگان مهاجر آشنایی داشت، اولین کسی شد که مقالات عربی جبران را برای انتشار در اسپرینگفیلد ساندی یونیون اند ریپابلیکن، از روزنامه‌های اصلی نیو انگلند، به انگلیسی ترجمه کرد.

ادموند غریب، پژوهشگر برجسته‌ی آمریکایی-لبنانی و کارشناس مطبوعات مهاجران عرب، می‌گوید: «پدرم سبک و زیبایی آثار جبران را دوست داشت. او به عقاید جبران درباره‌ی ضرورت مبارزه با تبعیض، نارواداری، و تعصب هم بسیار علاقه‌مند بود. به همین دلیل، می‌خواست آثار جبران را برای دنیای انگلیسی‌زبان ترجمه کند.» اندرو غریب در سال‌های جوانی خود به سر می‌برد که کنگره‌ی آمریکا «قانون مهاجرت سال 1924» («قانون سهمیه‌ی جانسون-رید») را به تصویب رساند، قانونی که به احساسات ضد-سوری دامن می‌زد و تا حد زیادی جلوی مهاجرت از خاورمیانه به آمریکا را می‌گرفت. ادموند غریب درباره‌ی پدرش می‌گوید: «او احساس می‌کرد که جبران نه فقط با مردم لبنان سخن می‌گوید بلکه یک پیغام جهانی هم دارد.»

دیگران به ماندگاریِ میراث جبران اشاره می‌کنند. مِی فواز-هوبر، روزنامه‌نگار سابق لبنانی، می‌گوید: «جبران صدای ستم‌دیدگان و حاشیه‌نشینان بود. او هنوز نقش عمیقی در تاریخ، میراث فرهنگی، و حافظه‌ی جمعی لبنان دارد، و همچنان مرا به وطن‌ام پیوند می‌دهد.» او در ادامه می‌گوید که هنوز بسیاری از لبنانی‌ها خود را به غریبه‌ها این‌طور معرفی می‌کنند: «من اهل سرزمین خلیل جبران‌ام.» نادین لبکی، هنرپیشه و کارگردان لبنانی، هم با او هم‌نظر است: «تا امروز، هیچ‌کس بهتر از خلیل جبران ... تصویر شاعرانه‌ای از اهمیت همزیستی برای لبنانی‌ها ترسیم نکرده است.»

پلاک مفرغی که خلیل جورج جبران طراحی کرده و ساخته است؛ روی آن تصویری از جبران است که نسخه‌ای که از پیامبر را در دست گرفته: یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در تمام ادوار. این پلاک در سال 1977 بر روی سنگ حکاکی‌شده‌ای در حاشیه‌ی میدان کاپلیِ بوستون، به پاس میراث انسان‌دوستانه و بلندنظریِ این نویسنده و هنرمند، نصب شد.


در دهه‌ی 1920، هرزمان که جبران خلیل جبران برای دیدن خواهرش ماریانا به بوستون بر می‌گشت، خویشاوندان‌اش برای شب‌نشینی‌های طولانی دور هم جمع می‌شدند. با این حال، جبران این بخش از زندگی‌اش را همچنان از دوستان نیویورکی‌اش مخفی نگه می‌داشت. تا زمان مرگ‌اش، هیچ‌کدام از این دوستان چیزی درباره‌ی هاسکل، مهم‌ترین حامی، دوست، و ویراستار او، نمی‌دانستند ــ حتی باربارا یانگ، منشی و مونس جبران در پنج سال آخر عمرش، چیزی از او نمی‌دانست.

برخلاف دنیای کوچک خانواده‌ی جبران در بوستون، همکاران، دوستان، و حامیان او در نیویورک طیف چشمگیری از چهره‌های متنفذ و سرشناس در زمینه‌های هنری، اجتماعی، و سیاسی بودند. جبران مورد تحسین و الطاف دوستانه‌ی ناشران و سردبیران برجسته‌ی آمریکاییِ عرب‌تبار و غربی قرار می‌گرفت. در همین دوران، نورچشمیِ مری خوری شد، یک زن بازرگان آمریکایی عرب‌تبار موفق، که او را به دورهمی‌های ادبی رشک‌انگیز خودش در منتهن راه داد. کورنی روزولت رابینسون (خواهر تئودور روزولت، از رؤسای جمهور آمریکا در اوایل قرن بیستم) جبران را دعوت می‌کرد تا در خانه‌ی او در نیویورک آثارش را برای او بخواند. جولیا الزوُرث فورد، حامی هنری ثروتمند و چهره‌ی برجسته و بانفوذ نیویورکی، اغلب جبران را به محافل خودش راه می‌داد، و جبران در آن‌جا با امثال ییتس، ازرا پاوند شاعر، ایزدورا دانکن رقاص، و چارلی چاپلین هنرپیشه معاشرت می‌کرد. دو دنیای او ــ بوستون و نیویورک ــ به ندرت در تماس با هم قرار می‌گرفتند.

 

جشن گرفتن زندگی در ادبیات

پنجم ژانویه‌ی 1929، صدها مهمان در هتل مک‌آلپین در نیویورک برای شرکت در ضیافت شامی که «انجمن قلم» به افتخار جبران به پا کرده بود گرد هم آمدند. فیلیپ کی. هیتی، از دانشگاه پرینستون، در تجلیل از 25 سال مشارکت چشمگیر جبران در غنا بخشیدن به ادبیات گفت: «قهرمان امشب ما ... پدر مکتب فکری تازه‌ای شده است که سراسر به خود او تعلق دارد. کلمات دیگران توخالی است ... اما جبران به شکل خستگی‌ناپذیری گوهر اندیشه می‌سازد و همواره طبیعی و اعلا جلوه می‌کند.» آن ضیافت در دوران شکوفاییِ نویسنده‌ی ناخوش‌احوال برگزار شد. جبران دو سال بعد، بر اثر سیروز کبد و بیماری سل، در 48 سالگی درگذشت.

امروزه، میراث جبران گسترده‌تر و استوارتر از همیشه به نظر می‌رسد. سالانه ۵۰ هزار نفر از سراسر دنیا از «موزه‌ی جبران» در بشری، که آرامگاه او هم در آن‌جا قرار دارد، دیدار می‌کنند. در مکزیکو سیتی، پایتخت مکزیک، جایی که آنتونی بشیر، یک کشیش ارتودوکس سوری، اولین بار پیامبر را اواخر دهه‌ی 1920 به عربی ترجمه کرده بود، «موزه‌ی سیمه» بنا شده است که بزرگ‌ترین مجموعه از متعلقات جبران را در دنیا در اختیار دارد، که در سال 2007 آن‌ها را از جین و خلیل جورج جبران دریافت کرده بود. این موزه، که وابسته به «بنیاد کارلوس اسلیم» بوده، هم ادبیات، هنر، و فلسفه‌ی جبران را به نمایش می‌گذارد و هم در قالب برنامه‌های فرابردی در دسترس مدارس قرار می‌دهد. آلفونسو میراندا، مدیر فرهنگی «موزه‌ی سمیه»، می‌گوید که این موزه، با برجسته کردن آثار جبران، به تجلیل از نقش‌آفرینی مهاجران در کشورهای میزبان‌شان می‌پردازد. میراندا می‌گوید: «جبران به ما می‌آموزد که ما هم در یک دنیا زندگی می‌کنیم»؛ او تأکید می‌کند که این پیغام امروزه هم به اندازه‌ی دوران خود جبران اهمیت و مناسبت دارد.

به نظر میکل موشابک، رئیس انتشارات اینترلینک، نیز آثار جبران امروزه به ویژه اهمیت و مناسبت دارند. کتابی که نشر او در سال 2017 با عنوان خلیل جبران: ورای مرزها منتشر کرده نسخه‌ی گسترش‌یافته‌ی زندگی‌نامه‌ای است که جین و خلیل جورج جبران در سال 1991 منتشر کرده بودند. او می‌گوید: «این یک کتاب تازه است و در دوره‌ای منتشر شده که بیش از همیشه به شنیدن داستان و پیغام مهاجران نیاز داریم.» جین اذعان می‌کند که به تشویق موشابک این نسخه‌ی جدید را مدون کرده است. او می‌گوید: «هنوز حجم عظیمی از مطالب تازه بود که مرا به هیجان می‌آورْد.» او در کتاب می‌نویسد: «کشف دوباره‌ی سرگذشت جبران در پرتو زمان حال وضوح بیشتری به شخصیت خودش می‌بخشد. خلیل جبران، به عنوان یک هنرمند دور از وطن، و پیشگام و همکار هموطنان مهاجرش، شهروند-هنرمندِ وفاداری ورای مرزها شد.»

 

برگردان: پیام یزدانجو   


پاینی کستینگ نویسنده‌ی ساکن بوستون و متخصص امور خاورمیانه است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Tom Verde, ‘The Borderless World of Kahlil Gibran’,  Aramco World, July/August 2019.