تاریخ انتشار: 
1398/07/12

نامه‌ای از بغداد

مِرِت میشل‌

al-monitor

در میان اهل فرهنگ در عراق ضرب‌المثلی رایج است با این مضمون که «کتاب‌ها[ی عربی] در مصر نوشته می‌شوند، در لبنان چاپ می‌شوند و در عراق خوانده می‌شوند.» بغداد به عنوان یکی از مراکز اصلی فرهنگ در جهان عرب، بعد از دهه‌ها مبارزه با دیکتاتوری، قربانی خشونت‌های حاصل از جنگ آمریکا شد و بعد هدف حمله‌های خون‌بار اسلام‌گرایان داعش قرار گرفت. افزون بر این، رقابت‌های نه‌چندان صلح‌آمیز گروه‌های سیاسی -و بازوهای شبه‌نظامی‌شان- پایتخت عراق را-دست‌کم تا قبل از آغاز جنگ سوریه- به پایتخت خون‌ریزی جهان عرب تبدیل کرد. حالا اما -هر چند عراق هنوز محل جنگ نیابتی جمهوری اسلامی و ایالات متحده است- چند صباحی‌ست که بغداد روی آرامش به خود دیده است. این گزارش که در نسخه‌ی آلمانی مجله لوموند دیپلماتیک منتشر شده، نگاهی است به زندگی روزمره در بغداد این روزها.

از دو سال قبل چای‌خانه‌ی مازن ابو زهرا شبانه‌روزی باز است، هرچند کاسبی در همه‌ی ساعت‌های روز عالی نیست. مثلاً بعدازظهرها که آفتاب سوزان بر محله‌ی کراده‌ی بغداد (الکرادة الشرقیة) می‌تابد و دما در سایه به ۴۵ درجه‌ی سانتی‌گراد می‌رسد، در چای‌خانه فقط چند پیرمرد مسن به چشم می‌خورند که با استکان چای‌شان بازی می‌کنند. تازه وقتی بعد از غروب آفتاب گرما عقب می‌نشیند و دما قابل تحمل می‌شود، نیمکت‌ها و صندلی‌های پلاستیکی چای‌خانه که تمام پیاده‌رو را از آن خود می‌کنند، پر از مشتری می‌شوند. تازه در تاریکی است که مردان پیر و جوان در گروه‌های چندنفری دور هم می‌نشینند، چای می‌نوشند و قلیان می‌کشند.

اما ساعت‌های کاری چای‌خانه قبل از هر چیز نشانه‌ی این است که بغداد در سال‌های اخیر چقدر تغییر کرده است. دست‌کم از دسامبر ۲۰۱۷ که عراقی‌ها پیروزی بر داعش را رسماً جشن گرفتند، خودروهای بمب‌گذاری‌شده‌ی کمتری در بغداد منفجر می‌شوند و آدم‌رباها از شهر عقب نشسته‌اند. دیوارهای بتنی‌ای که دولت عراق بین محله‌های شیعه‌نشین و سنی‌نشین ساخته بود تا از ساکنان در برابر حمله‌های گروه‌های شبه‌نظامی و مذهبیون افراطی محافظت کند، کم‌کم فرو می‌ریزند. ممنوعیت رفت‌وآمد در شب کم‌کم برداشته می‌شود. منطقه‌ی سبز بغداد، که مقر حکومت، مراکز دولتی و سفارت‌خانه‌های آمریکا و بریتانیا است و بعد از اشغال نظامی عراق توسط آمریکا فضایی فوق امنیتی داشت، در دسامبر ۲۰۱۸ به شکل محدود و در ژوئن امسال به طور کامل به روی عموم باز شد.

در فوریه‌ی ۲۰۱۹، قبل از این که برای اولین بار به بغداد بروم، نمی‌دانستم چه چیزی انتظارم را می‌کشد. یکی از دوستانم، یک عکاس آلمانی، که مدتی است در این شهر زندگی می‌کند، خیالم را با این جمله راحت می‌کرد که «بغداد شهر راحتی ا‌ست.» هنوز هم نمی‌دانم معنی این جمله چیست. بغداد سال‌ها به عنوان یکی از خطرناک‌ترین‌ شهرهای جهان طبقه‌بندی می‌شد. هنوز مدت زیادی از زمانی نگذشته که هر روز می‌شد خبر انفجار در شهر را در روزنامه‌ها خواند. در کم‌تر شهری در دنیا خطر ربوده شدن – به‌وِیژه برای خارجی‌ها – این‌قدر جدی بود. وزارت امور خارجه‌ی آلمان هنوز هم به کسانی که قصد سفر به این شهر را دارند هشدار می‌دهد: «در بغداد همچنان می‌توان انتظار حملات تروریستی داشت. ابعاد خشونت سازمان‌دهی‌شده بسیار وسیع است و خطر ربوده شدن، به‌ویژه برای خارجی‌ها زیاد است.»

روشن است که همه در این شهر به توصیه‌های امنیتی اهمیت می‌دهند و احتیاط را رعایت می‌کنند. راهکارهای احتیاطی دوست من از این قرار است: قبل از هر چیزی او در تمام مسیرهایش حواسش را جمع نشانه‌های مشکوک می‌کند. دوم این که هرگز درست در مقابل درِ خانه‌اش از تاکسی پیاده نمی‌شود. سوم این که تا جایی که ممکن است شب‌ها سوار تاکسی نمی‌شود، چون راننده‌ها معمولاً مست هستند. بلکه از اپلیکیشن «کریم» (معادل اپلیکیشن‌ اوبر یا اسنپ و تپسی در جهان عرب) استفاده می‌کند.

به‌‌ویژه برای کسانی که در مرکز شهر رفت‌وآمد می‌کنند، تصور این که بغداد تا همین چند وقت پیش چه شهر خطرناکی بود اصلاً آسان نیست: در محله‌ی کراده راسته‌ی مغازه‌ها پشت‌سرهم باز هستند و هر روز کافه و رستوران تازه‌ای افتتاح می‌شود. حتی بعد از نیمه‌شب مردم در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و از کنار دکه‌هایی که ماهی تازه روی آتش کباب می‌کنند می‌گذرند.

وقتی از عراقی‌ها می‌پرسم مهم‌ترین مشکلات این کشور چیست، بیشترین جواب‌هایی که می‌شنوم این‌هاست: جناح‌های سیاسی، فساد (سیاسی و اقتصادی) و بیکاری.

کسی حرفی از معضل امنیت نمی‌زند. در ۱۶ سال گذشته - از زمان سقوط صدام حسین - اوضاع امنیتی هیچ‌وقت به خوبی امروز نبوده است.

عراقی‌ها البته به خوبی می‌دانند که اوضاع چقدر سریع می‌تواند وخیم شود. با این حال، وقتی از مردم می‌پرسید، کمتر کسی از ترس‌هایش حرف می‌زند. اما به جای آن مردم از بازی‌ها و دسیسه‌های سیاسی انتقاد می‌کنند و این قدرت‌طلبی‌ها را زمینه‌ی خشونت‌های سال‌های اخیر در عراق می‌دانند. روی یک پل بر فراز رود دجله که خیلی از مردم بغداد غروب‌ها وقت‌شان را آن‌جا می‌گذرانند یک مرد جوان به من می‌گوید: «وقتی جناح‌های سیاسی با هم متحد باشند، اوضاع آرام است، مثل حالا؛ اما به محض این که با اختلاف پیدا کنند، باز هم در خیابان‌ها شاهد ماشین‌هایی خواهیم بود که منفجر می‌شوند.»

اخیراً با یک دوست عراقی که ده سال قبل به آمریکا مهاجرت کرد، در کرانه‌ی دجله، درست روبروی ساختمان‌های دولتی در منطقه‌ی سبز بغداد نشسته بودم. از نیمه‌شب گذشته بود و آبجو می‌نوشیدیم - همین هم برای او جنبه‌ی سورئال داشت. قورباغه‌ها در آب قور قور می‌کردند و از فاصله‌ای نسبتاً دور صدای وسایل نقلیه می‌آمد. فضای غریبی بود: دوروبرمان پر از زباله‌های انباشته‌شده و در مقابل‌مان بناهای پرزرق‌وبرقی بود که صدام حسین مدت کوتاهی قبل از سقوطش ساخت. انگار درست در همین نقطه، بغداد همه‌ی تناقض‌هایش را به رخ می‌کشد: شکوه و تجمل در برابر زباله‌دانی؛ آرامش در مرکزی‌ترین نقطه شهر؛ الکل، که نوشیدنش در فضای عمومی ممنوع است.

در زمان جنگ داخلی در عراق، رفیق من برای یک شبکه‌ی تلویزیونی کار می‌کرد که در هتل شرایتون بغداد مستقر بود. دوستم برایم تعریف می‌کند که هتل شرایتون، که حالا درست پشت سرِ ما که در کنار دجله نشسته‌ایم قرار دارد، بارها هدف حمله‌های موشکی قرار گرفت. مشخص است که هنوز شمایل ساکت و آرام بغداد برای دوستم عادی نشده است.

تعداد کسانی که شب‌ها این‌جا کنار رودخانه می‌آیند زیاد نیست. بعد از نیمه شب فقط چند مرد تنها این اطراف پرسه می‌زنند. دوستم حدس می‌زند: احتمالاً مامور اطلاعاتی هستند. در نزدیکی ما یک مرد روی دیواری نشسته، آب‌جو می‌نوشد و از یک کیسه‌ی پلاستیکی باقلا می‌خورد. احتمالاً یک راننده‌ی ‌تاکسی است که تازه کارش را تمام کرده. چند دقیقه‌ی بعد، وقتی مرد به طرف ما می‌آید و از باقلاهایش به ما تعارف می‌کند، می‌بینم که در جیب شلوارش یک اسلحه کمری دارد. گویا او هم هنوز به صلح حاکم در بغداد اعتماد ندارد.

دوست به‌ آمریکا مهاجرت‌کرده‌ام تمایل چندانی به سفر به بغداد ندارد، هر چند دلش برای خانواده و دوستانش تنگ می‌شود. از نظر او فضای بغداد هنوز آزاردهنده است: «این‌جا همه دچار آسیب روانی هستند!» حدس می‌زنم که همه‌ی عراقی‌ها این موضوع را در خلوت خودشان تأیید کنند. اما اگر مستقیماً از آنها بپرسید، به روی خودشان نمی‌آورند و جواب می‌دهند: «الحمدالله، زنده‌ایم!»

عصر روز بعد با هم در چای‌خانه ابو زهرا می‌نشینیم. چای‌خانه آن‌قدر شلوغ است که تقریباً باید فریاد بزنیم تا صدا به صدا برسد. کافه‌ی ابو زهرا به نوعی «نهاد» در محله‌ی کراده تبدیل شده است. در سال‌های طولانی خشونت در عراق، این کافه از معدود جاهایی بود که هر روز کرکره‌اش را بالا می‌زد. ابو زهرا می‌گوید در این سال‌ها خیلی از کافه‌دارها دکان‌شان را تخته کردند و به سوریه [تا قبل از آغاز جنگ داخلی سوریه]، لبنان و اردن رفتند.

چای‌خانه‌ی ابو زهرا در یکی از پررفت‌وآمدترین و سرزنده‌ترین خیابان‌های محله واقع شده است و تا تئاتر ملی با پای پیاده فقط چند دقیقه راه است، موضوعی که قطعا ًدر این که ابو زهرا به یکی از وعده‌گاه‌های روشنفکری بغداد تبدیل شده بی‌تأثیر نیست: فیلم‌سازها، اهالی تئاتر، شاعران، فعالان مدنی و اجتماعی، همه در ابو زهرا دور هم جمع می‌شوند.

در ۱۶ سال گذشته ابو زهرا فقط یک بار چای‌خانه‌اش را تعطیل کرد: سال ۲۰۱۴، بعد از این که کافه هدف حمله‌ی مستقیم قرار گرفت. ۹ نفر کشته شدند، از جمله برادر ابو زهرا. بعد از ظهر یک روز تابستان، ابو زهرا در کافه‌اش برای من از آن روز می‌گوید: «روز سیاهی بود. یک ماه بعدش کافه را دوباره باز کردم.» فقط همین را می‌گوید. ابو زهرا مرد حرف نیست. بعد از یک ماه تعطیلی، ابو زهرا آوار را جمع کرد و برای چای‌خانه نیمکت‌ها و صندلی‌های پلاستیکی جدید خرید. از آن موقع هر روز میزبان مشتری‌هایش است.

یکی از این مشتری‌های دائمی طاهر الاسدی، کارگران تئاتر در تئاتر ملی، است که روحیه‌ی اهالی بغداد را این‌طور توصیف می‌کند: «هیچ شهر دیگری در جهان پیدا نمی‌کنید که مردمانش نیم ساعت بعد از یک حمله‌ی [تروریستی] دوباره به خیابان‌ها بیایند و طوری رفتار کنند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.» به عقیده‌ی الاسدی، این‌طور نیست که بغدادی‌ها ترس به دل‌شان راه ندهند. اهالی این شهر سال‌ها فقط بین خانه و محل کارشان رفت‌وآمد می‌کردند و تا جایی که می‌شد زمان کمی بیرون از خانه می‌گذراندند. با این حال، جامعه به شکلی مرموز و هراس‌آور عادت کرده که با خطر کنار بیاید و به زندگی‌اش ادامه بدهد.

طاهر الاسدی روی یک نیمکت در پیاده‌روی مقابل چای‌خانه‌ی ابو زهرا نشسته و بالای سرش تلویزیونی روشن است که فوتبال نشان می‌دهد. در چهره و لحن او می‌توان افسردگی روشنفکری را دیدید که عادت کرده در برج عاج بنشیند و درباره‌ی جامعه‌ فکر کند، در حالی که خودش هم یک قربانی‌ است. آن‌طور که خودش می‌گوید در سال ۲۰۱۶، بعد از گسترده‌ترین تهاجم دولت اسلامی (داعش) به محله‌ی کراده که به مرگ بیش از ۳۰۰ نفر ختم شد، او و همسرش به محل حادثه رفتند: «سه ساعت آن‌جا ایستادیم و فقط گریه کردیم. در سوگ کشته‌شدگان.»

طاهر در نزدیکی کافه‌ی ابو زهرا زندگی می‌کند و هر روز دوبار به آن‌جا سر می‌زند: یک‌بار در راه محل کار و یک بار در راه برگشت به خانه. او چند سال قبل نمایش‌نامه‌ای هم با اقتباس از این چای‌خانه نوشت: «قطعه‌ی کافه».

در این نمایشنامه چای‌خانه به عنوان آیینه‌ی زمان به تصویر کشیده شده و هر ده سال شخصیت‌های داستان تغییر می‌کنند: در دهه‌ی ۱۹۷۰ قهرمان داستان یک کمونیست مخالف رژیم بعثی است. در دهه‌ی ۱۹۸۰ یک سرباز نقش اصلی را به عهده دارد که مجبور است در جنگ اول خلیج فارس (جنگ ایران و عراق) بجنگند. در دهه‌ی ۱۹۹۰ یک شهروند عادی که به‌خاطر تحریم‌ها و برنامه‌ی نفت در برابر غذا به گرسنگی افتاده، محور اصلی داستان است. و در دهه‌ی اول قرن ۲۱، شخصیت اول مرد جوانی‌ است که عاشق دختری شده که مذهب دیگری دارد.

طاهر الاسدی بعد از این که مختصری درباره‌ی نمایش‌نامه‌اش حرف می‌زند، خداحافظی می‌کند و به خانه می‌رود. ما هم کمی بعد به راه می‌افتیم. یکی از آخرین روزهای حضور ما در بغداد است. می‌خواهیم یک بار دیگر در کنار دجله بنشینیم، آبجو بنوشیم و به صدای قورباغه‌ها گوش بدهیم.

 

برگردان: امید رضایی


مِرِت میشل روزنامه‌نگار حوزه‌ی خاورمیانه است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Meret Michel, 'Brief aus Baghdad',Le Monde Diplomatique, August 2019