تاریخ انتشار: 
1398/12/07

بودا که بود؟

الکساندر وین

biritish library

در «وات دوی کام»، معبدی در محله‌ی من در چیانگ مای تایلند، هر هفته هزاران نفر برای بازدید می‌آیند. سرسپردگان با خودشان پول و حلقه‌ی گل‌های یاس می‌آورند، مقابل تندیس کوچک بودا کرنش می‌کنند و آهسته و با متانت، برای برآورده شدن خواسته‌هایشان نیایش می‌کنند. همه‌روزه، مراسم مشابهی در معابد بودایی در سرتاسر آسیا برگزار می‌شود و، دست کم در معبد «وات دوی کام»، محور این مراسم معمولاً بازنمودی افسانه‌ای از بودا است: خلوت‌نشسته در مراقبه، با لبخندی محو و مرموز، درخودفرورفته و دورادور.

تنها در معابد بودایی نیست که بودا به شکلی سرتاسر افسانه‌ای حضور دارد. پژوهشگران آیین بودا، سرگردان در میان لایه‌های اسطوره‌ای، انبوه و متراکم مثل ابرهای برخاسته از دود عودها، اغلب از تلاش برای پی بردن به شخصیت تاریخی او دست برداشته‌اند. با توجه به مناسبت مستمر افکار و کردار بودا، که تازه‌ترین جلوه‌ی آن را در رواج فزاینده‌ی «ذهن‌آگاهی» می‌شود دید، این‌چنین رویکردی عجیب به نظر می‌رسد. آیا، به موازات پیدایش و پیش‌رفت صورت‌های غربی آیین بودایی، امکان دارد که مجالی برای پرداختن به بودای واقعی، حکیم ازدست‌رفته‌ای از هند باستان، فراهم شود؟ آیا امکان دارد افسانه را از واقعیت جدا کنیم، و خود بودا را دوباره به شکل موضوعی برای مکالمات کنونی‌مان درآوریم؟

روایت اسطوره‌ای از زندگی بودا می‌گوید که سیذاتا [سیذارتا، به سانسکریت] گوتاما، چندین سده پیش از دوران مسیحیت، به عنوان شاهزاده‌ای در خاندان شاکیا به دنیا آمد و در شهر کاپیلاواتو [کاپیلاواستو، به سانسکریت] بزرگ شد. سیذارتا، در خلوت پرتجمل خود، از مصائب زندگی بی‌خبر مانده بود، تا این که در گشت‌وگذاری ورای دیوارهای کاخ سلطنتی با چهار منظره‌ی تکان‌دهنده برخورد کرد: یک مرد بیمار، یک مرد سالخورده، یک مرد مرده، و یک مرد مقدس. بحران وجودیِ ناشی از این برخوردها سیذارتا را بر آن داشت تا ترک دنیا کند و به جست‌وجوی راه‌حلی روحانی برای معضل زندگی برآید. در ۳۵ سالگی، و به دنبال شش سال سعی و عمل از جهات مختلف، از جمله ریاضت بسیار شدید، به اشراق رسید. از همین رو به «بودا» (به بیان ساده، «بیدارشده») مشهور شد، و باقی عمرش را به سفر در شمال هندوستان و برقرارسازی یک فرقه‌ی دینی جدید گذراند. سیذارتا در ۸۰ سالگی درگذشت.

تاریخ‌پژوهی تنها برخی از مشخصات ساده‌ی این روایت را تأیید می‌کند. بنا به دیدگاه دانشورانه‌ی معاصر، بودا در سده‌ی پنجم پیش از میلاد مسیح (حدود ۴۸۰ تا ۴۰۰ پیش از میلاد) می‌زیسته، اما شکست تلاش‌ها برای شناسایی کاپیلاواتسو به این معنا است که بودا شاهزاده‌ای در یک کاخ سلطنتی نبوده ــ محتمل‌ترین گزینه‌ها در مورد زیستگاه بودا از این قرار بوده‌اند: تیلائوراکوت در نپال، یک ده‌بازار قدیمی که حدوداً در ۱۰ کیلومتری شمال مرز هندوستان واقع شده، و منطقه‌ی پیپراوا در هندوستان، که در جنوب تیلائوراکوت، درست در آن سوی مرز قرار داشته است. با این حال، قدمت خشت‌هایی که در هردو محل به جا مانده به چند سده بعد از بودا می‌رسد، که از این نظر البته با قدیمی‌ترین منابع مکتوب همخوانی دارند: بنا به مکتوبات معتبر و موثق به زبان پالی، موسوم به «کانون پالی» (تنها مجموعه‌ی کاملی از متون بودایی که از هند باستان به جا مانده)، در دنیای دوران بودا عموماً خشتی وجود نداشته، و تنها بنای برجسته در کاپیلاواتسو، یک «همایشگاه» قبیله‌ای، یک کلبه‌ی نامحصور کاه‌اندود بود.

اگر بودا در خانه‌ی چوبی زندگی می‌کرده، پس دوره‌ی جوانی‌اش را در یک کاخ و به دور از دیگران سپری نکرده، در محیطی که قادر به تجربه‌ی واقعیات دردناک زندگی نبوده باشد. در واقع، در «ماهاپادانا سوتا» در کانون پالی، که از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین منابع در مورد افسانه‌ی بودا بوده، داستان دوران جوانی او به یک چهره‌ی سراسر افسانه‌ای به اسم «ویپاسی» منسوب شده است که از بودایان پیشین بوده و گفته می‌شود ۹۱ عصر پیش زندگی می‌کرده (مدت زمانی که به شکل تصورناپذیری طولانی است). این متن البته منبع معتبری در مورد زندگی سیذارتا گوتاما نیست؛ برای ترسیم یک تصویر معتبرتر، باید به بخش‌های قدیمی‌ترِ کانون پالی مراجعه کرد. در هیچ‌یک از این متون، از بودا هرگز به نام سیذارتا یاد نمی‌شود. در واقع، از آن‌جا که واژه‌ی «سیذارتا» به معنی «به‌هدف‌رسیده» بوده، احتمال زیاد دارد که این یک عنوانِ افسانه‌ای باشد، و عملاً هم فقط در متون افسانه‌ایِ متأخر مانند آپادانای پالی به کار رفته است.

در متون اولیه، از بودا با عنوان «سیذارتای پارسا» یاد می‌شود. «ماهاپادانا سوتا» می‌گوید «گوتاما» نام خاندان بودا بوده، در حالی که منابع دیگر داستان دیگری می‌گویند. در اکثر متون گفته می‌شود که خانواده‌ی بودا از تبار «خورشید» بوده‌اند، و این با لقب رایج او به عنوان «خویشاوند خورشید» هماهنگی دارد. حال، با توجه به این که هیچ منبع موثقی در دست نیست که نشان بدهد خانواده‌ی بودا به خاندان گوتاما تعلق داشته‌اند، و انبوهی از منابع در مخالفت با این ایده وجود دارد، این نام‌گذاری را چه‌گونه باید توضیح داد؟ احتمال دارد که گوتاما اسم خاص بودا بوده باشد، همچنان که معادل سانسکریت آن (گائوتاما) اسم خاص متداولی در هند معاصر است.

اگر بودا در خانه‌ی چوبی زندگی می‌کرده، پس دوره‌ی جوانی‌اش را در یک کاخ و به دور از دیگران سپری نکرده، در محیطی که قادر به تجربه‌ی واقعیات دردناک زندگی نبوده باشد.

وجوه دیگر این افسانه را هم باید پیراست. شودودانا، پدر بودا، احتمالاً پادشاه نبوده ــ در یکی از داستان‌های بسیار قدیمی، بودا به خاطر می‌آورد که در کودکی به خلسه‌ی مراقبه رسیده، در حالی که زیر درختی نشسته بوده و پدرش همان حوالی کار می‌کرده: آیا باید این‌طور تصور کنیم که پادشاه شاکیاها ناچار به کار کردن در کشتزارهای خودش بوده؟ شودودانا را، دست بالا، می‌شود در زمره‌ی سرکردگان شاکیاها به شمار آورد. مرگ مایا، مادر بودا، به هنگام تولد او کارکردی در راستای افسانه‌پردازی ندارد و بنابراین می‌شود آن را به عنوان یک واقعیت پذیرفت؛ با این حال، در هیچ منبع قدیمی به این اشاره نمی‌شود که گوتاما، پیش از این که به راه آیین خود برود، با دختری به نام یاشودارا ازدواج کرده بوده و هرجا هم که به راهولا، پسر بودا، اشاره شده، از مادر او فقط با عنوان «مادر راهولا» یاد می‌شود.

با گردآوری خرده‌روایت‌های تاریخی معتبر، و کنار گذاشتن پرداخت‌های افسانه‌ای، تصویر فروتنانه‌تری از بودا پدیدار خواهد شد. گوتاما در قبیله‌ی کوچکی به دنیا آمد، در شهر دورافتاده و کم‌اهمیتی که در مناطق مرزی هندوستان، در دوران پیش از امپراتوری‌اش، قرار داشت. گوتاما در دنیایی در آستانه‌ی شهرنشینی می‌زیست، هرچند که هنوز پول، نوشتار، و تجارتِ راه دور در آن وجود نداشت. مهم‌تر این که، می‌شود پرسید: گوتاما بعد از آن که به سوی پادفرهنگِ پارسایان و اندیشه‌وران کشیده شد، و به ویژه بعد از آن که به «بیداری» (اشراق) رسید، به چه راهی رفت؟ متون و منابع می‌گویند که بودا بلافاصله آموزگار بسیار پرهواداری شد، اما بعید به نظر می‌رسد که چنین اتفاقی افتاده باشد.

در روایت پالی از «نخستین خطابه»ی بودا ادعا می‌شود که پنج نیوشنده بی‌درنگ به اشراق رسیدند. اما منابع دیگر دلایلی برای تشکیک در این باره ارائه کرده‌اند. در واقع، منابع مکتوب به ندرت دوباره یادی از این پیروان یاد می‌کنند، و بازپیداییِ هرازگاهی آنان هم عملاً چندان ستایش‌آمیز نیست. در متنی ماجرای مواجهه‌ی بودا و «کوندانا» [کائوندینیا، به سانسکریت] روایت می‌شود که سرشناس‌ترین پیرو در میان اولین پیروان بودا به شمار می‌رود. کوندانا که بعد از مدت‌ها بودا را دوباره دیده به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار یک سرسپرده‌ی در حال التماس، و نه یک قدیس به اشراق رسیده‌ی بودایی، است: گفته می‌شود او خودش را به خاک می‌اندازد و به پای بودا دست می‌کشد، پای بودا را می‌‌بوسد، و در همان حال می‌گوید: «من‌ام، کوندانا! من‌ام، کوندانا!»

از «آساجی» [آسواجیت، به سانسکریت]، دیگر عضو سرشناس این جمع پنج‌نفره، در موارد معدودی یاد شده است. با این حال، در متنی به ماجرای بیماری او اشاره می‌شود و ناخشنودی‌اش از این که دیگر نمی‌تواند به خلسه‌ی مراقبه نایل شود. درست مانند ماجرای دیدار دوباره و پراحساسِ کوندانا با بودا، سیمای آساجی هم این‌جا به عنوان یک قدیس به اشراق رسیده تصویر نمی‌شود. این نشان می‌دهد که، داستان‌های پیشاافسانه‌ای درباره‌ی زندگی بودا هم در ادبیات بودایی کهن، در هند باستان، باقی مانده‌اند. خرده‌روایت‌های تاریخی دیگری را هم می‌شود از بطن افسانه‌ها استخراج کرد ــ برای مثال، در روایت اولیه‌ی پالی از «بیداری» بودا، گفته می‌شود گوتاما در نظر داشت تا به دنبال تعلیم دیگران نرود چون کسی حرف او را نمی‌فهمید. گوتاما که تصمیم به تعلیم دادن گرفت، اولین کسی که به او برخورد کرد، مرتاضی به نام اوپاکا، تحت تأثیر تعالیم‌اش قرار نگرفت. اوپاکا از گوتاما می‌پرسد آموزگار او چه‌کسی بوده. گوتاما می‌گوید او خودش سراسر بیدارشده است، و در نتیجه آموزگاری ندارد، و اوپاکا فقط سر تکان می‌دهد و می‌گوید «شاید»، و بعد هم به راه خودش می‌رود.

به این ترتیب، پژوهش انتقادی در مستندات متنی از ماجرای شگفت‌آوری حکایت می‌کند: گوتاما در توانایی خودش برای تعلیم دادن تردید داشته، نخستین کسی که او را (به عنوان بودا) دیده او را جدی نگرفته بوده، و در اثرگذاری بر نخستین نیوشندگان خود هم آن‌چنان کام‌کار نبوده است. پس چه‌گونه در راه خود به موفقیت رسید؟ تردیدی نیست که بودا تأثیر عظیمی بر فرهنگ و جامعه‌ی هندی گذاشته؛ کوششی که برای حفظ مستندات مربوط به او شده در تاریخ هند باستان بی‌همتا است. نمونه‌ی خوبی از اثرگذاری شخصی گوتاما را می‌شود در گفته‌های رهرو سالخورده‌ای به نام پینگیا [پینگیکا، به سانسکریت] ملاحظه کرد: «او را در ذهن و روان خود می‌بینم، انگار با چشم‌های خودم / هشیارانه، در شب و روز / شب را به ستایشِ او سر می‌کنم، آن‌چنان‌ام که گویی مرا از او جدایی نیست / باور و شادی و شعورم سراسر به راه گوتاما است / هرآن‌جا که آن سراسر فرزانه می‌رود، من هم کرنش‌کنان به همان‌سو ره‌سپار می‌شوم.»

چه‌چیزی الهام‌بخش این سرسپردگی شده بود؟ در اظهارات پینگیا چیز چندانی در این باره وجود ندارد، اما همین موضع در «سوتا-نیپاتا» (گردآمدِ گفتارها) ــ مجموعه‌ی کهنی از متون حکیمانه ــ به شکل گویاتری مطرح شده است. صدای گوتاما در این‌جا هم‌چون آوای تنهایی در برهوت به گوش می‌رسد، آوایی که دیگران را به پیوستن به آیین مراقبه‌ای ریاضت‌کشانه فرا می‌خواند و الهام‌بخش آنان می‌شود. از متون مهم این مجموعه «مونی سوتا» (گفتار فرزانه‌ی خاموش) است که به احتمال بسیار زیاد امپراتور هندی، آشوکا، هم با آن آشنا بوده و آن را به عنوان «مونی گاتا» (اشعار فرزانه‌ی خاموش) می‌شناخته ــ آشوکا از ۲۶۸ تا ۲۳۲ پیش از میلاد مسیح امپراتور هند بود؛ این متن به همین شکل برای ما باقی مانده، و قدمت‌اش به سده‌ی چهارم پیش از میلاد (اندکی پس از لشکرکشی اسکندر مقدونی به هند، در حدود ۳۲۶ پیش از میلاد) می‌رسد. در این متن، بودا «فرزانه» را همچون آدمی سراسر بیگانه معرفی می‌کند: «بیم از آشنایی بر می‌آید و غبار از خانه. بی‌خانه و بی‌آشنا: فرزانه را افق این است.»

تردیدی نیست که بودا تأثیر عظیمی بر فرهنگ و جامعه‌ی هندی گذاشته؛ کوششی که برای حفظ مستندات مربوط به او شده در تاریخ هند باستان بی‌همتا است.

فرزانه، با دوری گزیدن از «غبار» فراگیر اجتماع، از ارزش‌های دنیوی به دور می‌ماند، «از ستایش و سرزنش به خود نمی‌لرزد، چنان چون شیری که غوغا به هراس‌اش نمی‌اندازد ... چنان چون نیلوفری که از آبی آلوده نخواهد شد.» فرزانه، که ذهن خود را بر کوشش برای نیل به عمیق‌ترین حالات مراقبه در جنگل متمرکز می‌کند، به یک قوی سبک‌بال تشبیه می‌شود، و آن که خانه و کاشانه دارد به طاووس خوش‌خط‌وخالی که زیبا اما سنگین‌پا است. تمثیل دیگری در «کاگاویسانا سوتا» [کادگاویسانا گاتا، به سانسکریت] (گفتار کرگدن)، از دیگر متون کهن در «سوتا-نیپاتا»، یافت می‌شود، آن‌جا که می‌گوید: دو دست‌بند طلا هم اگر به یک دست بسته شوند، به زدوخورد می‌‌رسند. نکته‌اش آشکار به نظر می‌رسد: بهتر که در برهوتی آواره و تنها باشی، چونان چون کرگدن تک‌شاخ هند.

از دنیا بریدگیِ گوتاما را می‌توان در بسیاری از داستان‌ها درباره‌ی خلوت‌گزینی او هم مشاهده کرد. در روایت دیدار گوتاما با شاهزاده بودهی در عمارت «کوکانادا»ی او گفته می‌شود گوتاما که به رفتن به ایوان بالاتر دعوت شده خاموش می‌ماند و آن را نشنیده می‌گیرد. نگاه گویایی به دستیارش آناندا می‌اندازد، و آناندا به شاهزاده می‌گوید که فرش روی پله‌ها را جمع کنند: گوتاما چنان از آداب دنیای متمدن دل بریده است که بر زمینِ فرش‌شده پا نخواهد گذاشت، و سکوت‌اش را هم برای توضیح دادن رفتارش نخواهد شکست. در موارد دیگر، گوتاما دعوت‌ها را به سکوت برگزار می‌کند، و با سکوت‌اش می‌گوید که تنها بودن در جاده یا جنگل را ارج می‌نهد. همچنین، به پیروان‌اش پند می‌دهد که «سکوت متین» را رعایت کنند، و هنگامی که آجاساتو [آجاتاشاترو، به سانسکریت]، پادشاه ماگادا، به دیدارش می‌آید، چنان از خامش‌نشینی عمیق او به شگفت می‌آید که نگران می‌شود مبادا این دامی برای فریفتن‌اش بوده باشد.

خامش‌نشینی گوتاما در تعالیم او نیز جلوه‌ای معمایی پیدا کرده است. در این میان، برجسته‌تر از همه چیزی است که می‌شود آن را «دیالکتیک سکوت» نامید. در مواجهه با سؤالات انتزاعی متافیزیکی از این قبیل که آیا جهان ابدی است، آیا روح و جسم با هم تفاوت دارند، یا برای انسانِ رهایی‌یافته پس از مرگ‌اش چه اتفاقی می‌افتد، گوتاما سکوت اختیار می‌کند، یا خاطرنشان می‌کند که او از این‌گونه سؤالات درگذشته است. چنین رویکردی از یک جهت دلیلی عملی داشت: گفته می‌شد که چنان سؤالاتی در راستای رسیدن به هیچ هدف معنوی عمل نمی‌کنند. اما یک دلیل باظرافت‌تر هم وجود داشت. در متون کهن پالی، کم‌گویی فلسفی بودا گاهی به نوعی شکاکیت تعبیر می‌شود: گوتاما با پیش‌انگاشت‌های پرسش‌ها موافق نیست. تعبیر «بودا» (بیدارشده) از این حکایت دارد که تجارب معمول ما خوابی است که بودا از آن بیدار شده است. یک بیان مکرر دیرینه می‌گوید که بودایان پرده از واقعیت بر می‌دارند و حجاب حقیقت را کنار می‌زنند. پس، گوتاما چیزها را چنان که واقعاً هستند می‌بیند و، از منظر بیداری خود، در می‌یابد که ایده‌هایی از قبیل «جهان»، «خویشتن»، و «روح» در نهایت واقعیت ندارند. اگر چنین چیزهایی فقط در منظر نا-بیدارشدگان پدیدار می‌شوند، چنان پرسش‌هایی پاسخ‌ناپذیر خواهند بود. حقیقت غایی که گوتاما با آن بیدار شده این است که دنیای تجارب به ذهن ما تعلق دارد: «فاش می‌گویم که جهان، و پیدایش و پایان آن، و راه رسیدن به آن پایان، در همین کالبد کوچکی است که موهبت ذهن و ادراک دارد.»

این آموزه‌ی عجیب از آن خبر می‌دهد که دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم نوعی تجربه، و نه یک موجودیتِ عیناً واقعی، است. همین نکته نشان می‌دهد که چرا گوتاما بر سرشت دردبار تجربه‌ی بشری، و به ویژه راه‌های ویران‌سازی آن، تمرکز می‌کند. با این حال، چنین برآوردی مشکلات منطقیِ خود را دارد. اگر هستی انسان در جهان یک سازه‌ی مفهومی و معرفتی باشد، آن‌گاه فایده‌ی زندگی معنوی چیست؟ بدون داشتنِ خویشتن یا روحی فطری برای تحقق بخشیدن به یک واقعیت ذاتی، تأدیب معنوی چه ارزش و معنایی می‌تواند داشته باشد؟ در تعالیم بودایی اولیه این مسائل با تمرکز بر وجود رنج (یا ناخشنودی)، و امکان بند آوردن آن، کنار گذاشته می‌شوند. در این برنامه‌ی برازنده، ممارست معنوی به شکل نوعی درون‌نگری هشیارانه عرضه می‌شود: با دقیق شدن در تجربه [ی دنیوی]، و برکنار ماندن از پسندها و ناپسندهایی که ما را در آن گرفتار می‌کند، تجربه‌ی دردبارِ واقعیتِ مقید و مشروط به خودی خود هویدا می‌شود. چنین رویکردی [برای رسیدن] به زندگی معنوی در تعالیم بودا به رهرویی به نام مِتاگو به خوبی بیان شده است: «هرآن‌چه به دیده می‌بینی، ای متاگو / بالا و پایین، گرداگرد و در میانه / به هیچ‌یک دل‌خوش نباش و به هیچ‌یک دل نبند / نگذار آگاهی‌ات گرفتار هستی شود / رهروی آواره، که هشیار و اندیشناک می‌زید / از داشته و دارایی دل کنده است / آن فرزانه، در همین دنیا، از رنج و زایش و پیری و سوگ و اندوه خواهد رَست.»

روایت‌های بودایی اولیه در شرح راه رهایی بر همین اساس استوار می‌شوند. منبع کلاسیک در این زمینه «ساماناپهالا سوتا» (گفتار در باب ثمراث اندیشناکی) است، که البته نکته‌ای در خصوص آداب مراقبه و تأمل در آن دیده نمی‌شود. در عوض، به این اشاره می‌کند که پرورش ذهن‌آگاهی به ترک حالات ذهنیِ منفی منجر می‌شود و، در ادامه، رهرو باید خلوت‌نشین شود و در آن‌چه پیش و پیرامون جسم او قرار گرفته اندیشه کند، تا استحاله‌ی ناشی از مراقبه حادث شود. مرحله‌ی پیشاپایانی مراقبه، که راه برای حالت وصف‌ناپذیر رهایی و رستگاری هموار می‌کند، این‌گونه تشریح می‌شود: «با وانهادن لذت و رنج و تمام حالات پیشینِ خشنودی و ناخشنودی، رهرو به چهارمین مرحله‌ی مراقبه می‌رسد که همان پاک شدن کامل از خودداری و ذهن‌آگاهی است. چه بسا که انسان نشسته باشد و تمام تن‌اش را پیچیده در جامه‌ی سپیدی بر فراز سر خود بیند: این‌چنین است رهرویی که با ذهنِ پاک‌شده بر جسم خود چیره می‌شود، و هیچ جزئی از جسم او عاری از ذهن‌اش نیست.»

در گذر هزاره‌ها، جنبش پاره‌پاره‌ی بودایی چشم خود را به روی شیوه‌ی زندگی و افکار بودا فرو بست. نهادهای رهبانی روایت‌های افسانه‌ای از «دهارما»ی او را حفظ کردند، و به این وسیله در اکثر جاها به حمایت اساسی از حکومت پرداختند.

همانند دیالکتیک سکوت، این روایت از تحول شخصی هم مجدانه از متافیزیکِ واقعیتِ غایی احتراز می‌کند. رنج دیگر در میان نیست، و نه از روح سخن به میان می‌آید نه از واقعیت معنوی. آموزه‌ی گوتاما باظرافت و دیریاب است – تعجب ندارد که او از آموزش دادن ابا داشته، و تعجب ندارد که پیروان آینده افسانه‌ی بودا را آفریدند. شاید افسانه‌پردازان اولیه دریافته بودند که جنبش گوتاما به چیزی فراتر از خامش‌نشینی در مراقبه نیاز دارد، به کسی فراتر از آموزگاری که به پاره‌ای از پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهد. افسانه‌ی بودای شاهزاده، محصورمانده در کاخ و نابینا نسبت به رنج این دنیا، تمثیل بخردانه‌ای در باب تراژدی ذاتیِ وضعیت بشری، و همچنین امکان رستگاری از راه بیداری است. جای خوش‌حالی است که افسانه‌پردازان بیش از اندازه در مکتوبات مقبولی که به دست ما رسیده دست نبرده‌اند. همین موجب شده داستان‌های آغازین درباره‌ی گوتاما دوام پیدا کنند؛ مستندات متنی در این باره ناکامل و پاره‌پارهاند، و با این حال تصویری که از گوتاما به عنوان یک فرزانه‌ی آواره ارائه می‌کنند به دقت ترسیم شده و به شکل شگفت‌آوری تازگی دارد. چنان که «مونی سوتا» می‌گوید، فرزانه از اجتماع برکنار می‌ماند، «همچون باد که در بند نمی‌ماند.» بنا بر آن‌چه در «ساریپوتا سوتا» آمده (متن کهن دیگری در مجموعه‌ی «سوتا-نیپاتا»، که احتمالاً آشوکا هم از آن یاد کرده)، برهوت ــ با وجود مخاطرات فراوان‌اش ــ مکان مناسب برای تأدیب معنوی است. این‌جا است که رهرو می‌تواند هشیارانه امیال درونی خود را ملاحظه کند، و با «ذهن رهاشده» در آن‌جا خانه کند.

در گذر هزاره‌ها، جنبش پاره‌پاره‌ی بودایی چشم خود را به روی شیوه‌ی زندگی و افکار بودا فرو بست. نهادهای رهبانی روایت‌های افسانه‌ای از «دهارما»ی او را حفظ کردند، و به این وسیله در اکثر جاها به حمایت اساسی از حکومت پرداختند. در سده‌ی بیستم، برخی از نهادها به غرب کوچ کردند و سنت‌های محلی، و نه آموزه‌های اصیل آیین‌گذار، را به همراه آوردند. جنبش ذهن‌آگاهی معاصر گواه مناسبی است. آمریکائیانی که در اواخر سده‌ی بیستم جذب ذهن‌آگاهی شدند، از نوزاییِ مراقبه در سده‌ی نوزدهم در برمه الهام می‌گرفتند. و بنابراین، به جای بازآوری یک روال کهن، به تبلیغ تأدیب معنوی نوینی روی آوردند که، در دوران سرکوب «تراوادا» [کهن‌ترین شاخه‌ی آیین بودایی] از سوی کارگزاران امپراتوری بریتانیا، در برمه شکل گرفته بود. از ویژگی‌های جنبش ذهن‌آگاهی مدرن، که از ابداعات نسبتاً متأخر برمه‌ای‌ها برگرفته شده، جاذبه‌ی آن برای عوام و بنابراین کارکرد درمانگرانه و نه رهایی‌بخشانه‌ی آن است. هیچ‌چیزی به اندازه‌ی این از آرمان انقلابیِ «فرزانگی» نزد بودا دور نیست.

گوتاما، با اصرار بر تأدیب پارسایانه و زندگی خانه‌به‌دوشانه، ذهن‌آگاهی را به عنوان تعهدی در تمام وجوه زندگی عرضه می‌کرد. تأمل و مراقبه اگر این‌گونه در پیش گرفته شود، التفات به اجزای تجربه می‌تواند دگرگون‌کننده و تحول‌آور باشد: به ادعای گوتاما، این راهی برای واسازیِ دنیای ذهناً ساخته‌ی ما، به همراه تمام ناخشنودی‌ها و رنج‌های آن، خواهد بود. گوتاما چه بر حق باشد چه نه، آوای‌اش شایسته‌ی شنیدن است: تحلیل واقعیت‌ستیز او (که می‌گوید [موجودیت] جهان بسته به فعالیت ذهن و قوای حسی ما است) می‌تواند ابراز مفیدی در خدمت علوم معرفتی مدرن باشد، و چه بسا بتواند دامنه‌ی جنبش ذهن‌آگاهی را از حوزه‌ی درمانگری فراتر برد. در سطح گسترده‌تر، شاید التفات اساسی گوتاما به جست‌وجوگری را هم بشود جان دوباره‌ای بخشید. رویکرد او، که آمیزه‌ای از مراقبه و مفهوم‌کاویِ دقیق بوده، می‌تواند عرصه‌ی نوینی بگشاید که در آن، جست‌وجوی حکمت و فرزانگی مشغله‌ای خطیر و التزامی نمایان در شیوه‌ی زندگی، و نه موضوعی مربوط به اعتقادات دینی، است.

از آیوتایا تا سوکوتای، با پرسه زدن در ویرانه‌هایی که زمانی قلمرو پادشاهی‌های تایلند بوده، به شمایل‌های کهن بودا برخواهید خورد. بعضی از آن‌ها هنوز ایستاده و استوار و باشکوه‌اند؛ بعضی دیگر این‌جا و آن‌جا در پای درختی افتاده‌اند و، خزه‌بسته و رنگ‌وروباخته، زیبایی پیشین‌شان از یادها می‌رود. تبار کاملی از تمثال‌ها، که خاستگاه‌شان به خود بودا می‌رسد، بیننده را از شمایل‌های نفیس عصر مدرن گذر می‌دهد و به آن سوی بازمانده‌های باشکوه دوران باستان می‌برد: خط سیری که ما را به اعماق جنگل می‌رساند، و این‌جا است که گوتاما، «شاکیامونی» [فرزانه‌ی شاکیاها]، را خواهیم یافت. با خفتن در هوای آزاد، و روزانه یک وعده غذا خوردن، و اغلب در راه و در جاده بودن، گوتاما چهره‌ای پارساپیشه‌تر از آن که انتظار می‌رود ترسیم می‌کند. فرزانگی و حکمت خاموش او از جای دیگر می‌آید: شکست‌های او در آغاز راه و داستان شگفت کام‌یابی‌اش آموزگار ما است، و این که او چه‌گونه با سکوتِ معمایی، با اندیشه‌های انقلابی، و با اصرار ساده‌اش بر هشیار بودن و آگاه بودن از لحظه‌ی حال، آن آیین دیرین مراقبه را آفرید.

 

برگردان: پیام یزدانجو


الکساندر وین پژوهشگری بودایی و نویسنده‌ی دو کتابِ خاستگاهِ مراقبهی بودایی (۲۰۰۷) و مقدمهای بر آیین بودایی (۲۰۱۵) است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Alexander Wynne, ‘Who was the Buddha?’, Aeon, 17 December 2019.