تاریخ انتشار: 
1399/06/01

قدرت جمع

دن هنکاکس

todayifoundout

در دوران قرنطینه دل‌ام برای حس رهاییِ رقصیدن در باشگاه‌‌‌‌‌‌‌های تاریک و کوتاه‌سقف تنگ شده است. دل‌ام برای فریاد کشیدن بر سر داور در هوای سرد استادیوم فوتبال تنگ شده است. دلام برای لذت شعار دادن و آن زمانی که صدای نازک‌ام با صدای هماهنگ جمع پیوند می‌‌‌خورد و کامل می‌‌‌شود تنگ شده است. دل‌ام برای آن حس قلقلک‌‌‌وار که ترکیبی است از اضطراب و سرگیجه تنگ شده است، همان حسی که در لحظه‌ی ورود به جمعیت حاضر در جشنواره، فوتبال، کارناوال یا تظاهرات به آدم دست می‌‌‌دهد. آن حس برانگیختگی، آن امواج صدا و رنگ که در پی جلب توجه‌‌ آدم هستند، آن تشویش غرق شدن در جمع و در عین حال قدرت گرفتن از آن، آن لحظه که چیزی از خویشتن‌‌‌ات کم می‌‌‌شود، استقلال‌‌‌ات را از دست می‌‌‌دهی اما کاملاً از این بابت خرسندی. دل‌ام برای کیمیای عجیب جمعیت تنگ شده است، برای آن لحظه که مغزت با تصدیق حضور در میان آن همه افرادی که راهی شبیه تو انتخاب کرده‌‌‌اند به تپش درمی‌‌‌آید. چطور ممکن است که راه من اشتباه باشد؟ نگاه کن! این همه آدم دیگر هم اینجا هستند.

بسیاری از ما دلمان برای جمعیت تنگ شده است اما کووید 19 سبب شده که جمع معنای جدیدی به خود بگیرد. اکنون جمع شدن کنار یکدیگر به معنی سهلانگاری در مورد سرایت ویروس یک بیماریِ کشنده است. اکنون حتی منظره‌ی یک دورهمی نیز تکان‌‌‌دهنده است. اکنون هر گونه تجمع ــ در جشنواره‌ها، تجمعات، گردهمایی‌‌‌ها، رقص و موسیقی، مناسک مذهبی، گروه همسرایان، مبارزات سیاسی، تظاهرات، تماشاچیان استادیوم‌‌‌ها، تئاترها و سالن‌‌‌ها، باشگاه‌های شبانه و سینماها ــ همگی کشنده شده‌‌‌اند. با تسهیل قرنطینه مردم دوباره برای تفریح در پارک‌‌‌ها و ساحل‌‌‌ها و همینطور برای اعتراض در تظاهرات‌‌‌ جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد» گرد هم می‌‌‌آیند. اما تجمع تا ماه‌‌‌های بسیاری به حالتی که به آن عادت داشتیم برنخواهد گشت.

هر چند این همه‌‌‌گیری سبب شده که رفتارهای خاصی از ما سر بزند اما حتی قبل از کووید-19 نیز تجمعات با تهدید مواجه بودند. ما بیش از پیش اتمیزه و به درون خانه‌‌‌هایمان رانده شده بودیم و تجمعات هر روز آرام‌‌‌تر، بسته‌‌‌تر و با نظارت بیشتر شکل می‌گرفت. از دهه‌ی 90 میلادی فرصت‌‌‌ها برای تجمع آزادانه به شدت کاهش یافته‌‌‌اند. با وجود این، در طول تاریخ همواره استقامت خوشایندی در تجمعات وجود داشته است که هر قدر هم که راه‌‌‌های جدیدی برای متفرق ساختن آنها پیدا کنند، باز هم تجمعات روش دیگری برای گردهمایی پیدا می‌‌‌کنند.

تجمعات همیشه بدنام بوده‌‌‌اند: هیچ دار و دسته‌ی آرامی وجود ندارد. همان حس رهایی‌‌‌ای که سبب آفرینش لحظات فوق‌‌‌العاده شادمانیبخشی می‌‌‌‌‌‌شود، می‌‌‌تواند به جرائم هولناکی بینجامد. تجمعاتی که برای تماشای اعدام خیابانی سیاهپوستان تشکیل می‌‌‌شد، یا حملات اخیر گروه‌‌‌های ملی‌‌‌گرای هندو به مسلمانان در هندوستان که در آن افراد نه تماشاچی بلکه شرکت‌‌‌کننده بودند. حضور آنها و رضایت ضمنی‌‌‌شان خشونت را ممکن کرد. و درست همانطور که افراد ایستاده در عقبِ جمعیت به افراد جلویی قوت قلب می‌‌‌دهند، عکس آن نیز صادق است. وقتی پیش‌قراولان جمعیت اولین سنگ را به سمت پلیس پرتاب می‌‌‌کنند به افراد عقبی و ترسوتر هم جرئت می‌دهند که به عمل گروهی بپیوندند.

حتی جمعیت‌‌ حاضر در جشن‌‌‌ها یا مراسم عبادی هم ممکن است به اشتباه روند، و وقتی این اتفاق می‌‌‌افتد وحشتی فزاینده میآفرینند. چیزهای کمی در دنیا به اندازه‌ وحشت جمعی ترسناکاند و عبارات کمی به اندازه‌ی «گیر افتادن زیر دست و پا» یا «مردن زیر دست و پای جمع» دلهره‌‌‌آورند. دهشت مرگ 2400 زائر که در مناسک حج سال 2015 در اثر ازدحام مردند عمق روح ما را می‌‌‌فرساید. برای برخی از افراد حتی تجمع‌‌‌های آرام و منظم هم ترسناک‌‌‌اند.

با آگاهی از اتفاقات غم‌انگیز، شورش‌‌‌ها، و اعتراضات تصور دیرین از تجمع‌‌‌ها این بوده است که آنها ذاتاً خطرناک و زائلکننده‌ی عقل فردی هستند. اما در چند دهه‌ی اخیر، به یمن کارهای روان‌‌‌شناسان اجتماعی، دانشمندان رفتارشناسی و مردم‌‌‌شناسان، درک جدیدی از پیچیدگی‌‌‌های رفتار جمعی به دست آمده است که بسیار تأثیرگذار بوده‌‌‌ است.

برای بسیاری از ما تجمع گروهی چیز جذابی است چون خواستِ بودن در میان گروه ظاهراً امری ذاتی است. دور هم جمع شدن برای مراسم جشن‌‌‌گونه ــ رقص، سرود، جشنواره، آواز و رژه ــ تقریباً به اندازه‌ی اولین اسناد موجود از رفتار انسان‌‌‌ها قدمت دارند. در سال 2003 غارنگاره‌‌‌های 13 هزار ساله‌‌‌ای در ناتینگهامشایر کشف شد که به نظر می‌‌‌آید زنانی را مشغول رقص کُنگا لاین (رقص جشنواره‌ای کوبایی) نشان می‌‌‌دهد. به گفته‌ی پل پُتی، باستان‌‌‌شناس، این نگاره‌‌‌ها با دیگر نقوشی که در سراسر اروپا دیده می‌‌‌شود همخوانی دارند و این شاهدی است بر وجود فرهنگ رقص و آواز گروهی که در دوران پارینهسنگی سراسر قاره را دربرگرفته بوده است.

باربارا اهرنرایش (Barbara Ehrenreich) در کتاب رقص در خیابان، تاریخ شادمانی جمعی (2007) با بهره‌‌‌گیری از آثار مردم‌‌‌شناسانی مثل رابین دانبار این بحث را مطرح می‌‌‌کند که رقص و ساخت موسیقی نوعی چسب اجتماعی بود که به خانواده‌‌‌های عصر حجر اجازه می‌داد تا در واحدهای بزرگتری از خانواده به یکدیگر بپیوندند و بدین ترتیب امکان شکار و دفاع در برابر مهاجمان را داشته باشند. به نظر اهرنرایش، شادمانی جمعی همان قدر برای پیشرفت بشر اهمیت دارد که توانایی سخن گفتن. تحقیقات جدید دانبار و همکارانش نشان می‌‌‌دهد که قابلیت آوازخوانیِ دستهجمعی برای گرد هم آوردن افراد غریبه کنار یکدیگر «احتمالاً در برتریِ تکاملی انسان‌‌‌های مدرن بر اقوام اولیه‌‌‌شان نقش داشته است.»

اغتشاشات در هَکنی در شرق لندن در اوت2011. عکس: لوک مک گرگور/رویترز


قدرت جماعت همواره برای رهبران مذهبی و سکولار به یک اندازه اهمیت داشته است. آنها همیشه سعی کرده‌اند تا انرژی جمعی یا گردهمایی‌‌‌هایی بزرگ را به نفع خود مهار کنند. اهرنرایش از تلاش‌‌‌های کلیسا برای حذف رقص شادمانه، بی‌‌‌پروا یا به قولی غیراخلاقی در جماعت‌‌‌ها صحبت می‌‌‌کند. در قرن‌‌‌های اخیر با پیشروی اصلاحات و انقلاب صنعتی، جشنواره‌ها، روزهای جشن، رویدادهای ورزشی، رقص‌‌‌های جمعی، و مراسم شادی غیرقانونی اعلام شدند چون معمولاً این رویدادها به مستی و رفتارهای به اصطلاح خداناپسندانه می‌‌انجامید. به نوشته‌ی پیتر استالیبرس (Peter Stallybrass) و آلون وایت (Allon White) در کتاب سیاست و شعار تعارض، در فاصله‌ی قرن 17 تا قرن 20، به معنی واقعی کلمه هزاران اقدام قانونی برای ممنوع کردن کارناوال‌‌‌ها و جشن‌‌‌های محبوب در اروپا صورت گرفته است. 

در قرن نوزدهم بود که با رشد انفجاری شهرهای صنعتیشده مطالعات رسمی پیرامون روان‌‌‌شناسی جمع و رفتار گله‌‌‌ای پدیدار شد. گوستاو لوبون با مطالعه‌ی انقلاب فرانسه که یک قرن زودتر رخ داده بود این ایده را مطرح کرد که جمع همیشه در آستانه‌ی تبدیل شدن به گروه اوباش است. با تهییج افراد محرک، جمع‌‌‌ها می‌‌‌توانند به سرعت خشونت‌‌‌آمیز شوند و حتی بهترین شهروندان را در جنون جمعیِ خود غرق کنند. به نظر لوبون، «همین که فردی به بخشی از یک جمعیت سازماندهیشده تبدیل شود چند پله از نردبان تمدن پایین می‌رود.»

هر چند روانشناسی جمع از زمان لوبون بسیار پیشرفت کرده است اما به گفته‌ی کلیفورد استات (Clifford Stott)، استاد روانشناسی اجتماعی در دانشگاه کیل، برخی از نظریه‌های او همچنان مورد استناد قرار می‌‌‌گیرد. بخش عمده‌‌‌ای از پوشش رسانه‌‌‌ای شورش‌‌‌های سال 2011 انگلستان بازتاب توصیفات پیشگامان روانشناسی جمع در قرن نوزدهم بود: این شورش‌‌‌ها اختلالی بیمارگونه در جامعه‌ی متمدن بود، نوعی بیماری واگیردار که توسط افراد محرک در بدنه‌‌‌ای که به طور معمول باثبات و منطقی بود سرایت می‌یافت. توجه رسانهها بیش از همه معطوف به کسانی می‌‌‌شد که به اشتباه «دارودسته‌های تبهکار» خوانده می‌شدند و همان‌ها بودند که به تهییج مردم می‌‌‌پرداختند. سربازان پیاده ــ تصور می‌‌‌شود که حدود 30 هزار نفر در شورش‌‌‌ها شرکت داشتند ــ همچون اراذل و اوباش و گله‌ی حیوانات تصویر می‌‌‌شدند. تیتر صفحه‌ی اول روزنامه‌‌‌ها عبارت بود از: «حکومت اوباش، قلمرو اراذل، احمق‌‌‌های تمامعیار.»

به گفته‌ی استات «آنچه باید به آن اذعان کنیم این است که از نگاه عملی نظریه‌ی کلاسیک (جمع) هیچ اعتباری ندارد. قادر به پیشبینی و توصیف رفتارهای چیزی نیست که ادعای پیش‌‌‌بینی و توصیف آن را دارد. با وجود این، هر جا که نگاه می‌‌‌کنیم با این روایت روبه‌رو می‌‌‌شویم.» او بر این باور است که دلیل آن مشخص است: «این روایت برای گروه‌‌‌های صاحب قدرت بسیار مناسب است. این روایت خشونت جمع را بیمارگونه قلمداد و با زمینه‌زدایی‌اش آن را بی‌‌‌معنی می‌‌‌کند و به سرکوباش مشروعیت می‌‌‌بخشد.» همانطور که استات گوشزد می‌‌‌کند این تعریف با مقصر دانستن دیوانگیِ جمع‌‌‌ها به قدرت‌‌‌ها اجازه می‌‌‌دهد تا به راحتی مسئولیت خود در ایجاد خشونت را منکر شوند. وقتی در تظاهرات‌‌‌ اخیر آمریکا دادستان کل «عوامل خارجی» را در تحریک به خشونت مقصر شناخت و دونالد ترامپ معترضان را «اراذلی» خواند که «به صورت حرفه‌‌‌ای هدایت می‌‌‌شوند» دقیقاً بر مبنای همان ایده‌‌‌هایی سخن گفتند که لوبون در قرن نوزدهم مطرح کرده است.

در دهه‌‌‌های اخیر مطالعات دقیق تحلیلی دانش خوبی از رفتار جمع‌‌‌ها در اختیار ما گذاشته است که بسیاری از آنها این فرضیات را رد می‌‌‌کنند. آن تمپلتون (Anne Templeton)، که در دانشگاه ادینبورو در حوزه‌ی روان‌‌‌شناسی جمع کار می‌‌‌کند، بر این باور است که «جمع‌‌‌ها این توانایی فوق‌‌‌العاده را دارند که خود نقش پلیس را بازی و خود را تنظیم کنند و در واقع رفتارهای بسیار اجتماعی از خود نشان دهند و از دیگران در گروه‌‌‌شان حمایت کنند.» او به حملات تروریستی استادیوم منچستر در سال 2017 اشاره می‌‌‌کند که دوربین‌‌‌های مداربسته نشان می‌‌‌دهد که چگونه مردم قبل از رسیدن نیروهای امدادی اقدام به انجام کمک‌‌‌های‌‌‌ اولیه برای زخمی‌‌‌ها می‌‌‌کنند و دیگر اینکه چطور منچستری‌‌‌ها به یاری یکدیگر شتافتند و برای آسیب‌‌‌دیدگان غذا، پناهگاه، حمل و نقل و حمایت عاطفی فراهم کردند.» در مواقع اضطراری مردم کمک‌‌‌های فوق‌‌‌العاده‌‌‌ای را در اختیار افرادی قرار می‌دهند که آنها را نمی‌‌‌شناسند، به‌ویژه اگر این افراد از اعضای گروه ایشان باشند.»

به گفته‌ی تمپلتون وقتی که عضوی از جمعیتی هستیم که خود انتخاب کرده‌‌‌ایم، اتفاقات عجیبی در مغزمان می‌‌‌افتد. ما نه تنها در چنین جمعی احساس شادمانی و اعتماد به نفس بیشتری می‌‌‌کنیم بلکه آستانه‌ی بیزاری‌‌‌مان هم بالاتر است. به همین علت افرادی که به جشنواره‌ها می‌‌‌روند با رغبت کامل از نوشیدنی یکدیگر می‌‌‌نوشند (و به دلیل فشردگی جمعیت عرق بدنشان را نیز با هم به اشتراک می‌‌‌گذارند)، و در مناسک حج زائران حتی تیغ‌‌‌های خون‌‌‌آلودی را که برای تراشیدن سر به کار می‌رود به یکدیگر می‌‌‌دهند. ما در جمع احساس امنیت بیشتری در برابر آسیب‌‌ داریم.

هر چند اکنون درک بهتری از پیچیدگی‌‌‌های پویایی جمع داریم اما حقیقت بنیادین موجود در بطن آنها نسبتاً ساده است: آنها این پتانسیل را دارند که خوب یا بد را در ما بزرگنمایی کنند. غرق شدن در جمع، درست همانقدر که ممکن است شادی‌‌‌ای تعالیبخش باشد، می‌‌‌تواند به خشونتی غیرقابل تصور نیز بینجامد. عجیب است که در دهه‌‌‌های اخیر دولت بریتانیا همانقدر با جمعهای شاد مشکل داشته است که با جمعهای خشن. 

پلیس سواره نظام در دسامبر2010 با اسب به میان معترضان در تظاهرات دانشجویی لندن می تازد. عکس: لئون نیل/اِی اف پی/گتی ایمجز


الیاس کانِتی (Elias Canetti) در کتاب «جمع‌‌‌ها و قدرت» (1960) می‌‌‌نویسد: «جمع باز جمع واقعی است. جمعی که آزادانه به خواست خود برای رشد تن در می‌‌‌دهد، برخلاف آن جمع‌‌‌هایی که توسط مقامات مرزبندی شده و شکل و اندازه‌‌‌شان محدود شده است. به نوشته‌ی او موعظهی مسیح بر سر کوه برای جمعی باز انجام شد. یک رمه‌ی فرمان‌‌‌پذیر، فرقه‌ی شستشوی مغزی شده، ارتشی که با گام قفل‌‌‌شده رژه می‌‌‌رود با تجمع سیال، دموکراتیک و گاه آنارشیستیِ مردم یک دنیا فاصله دارد. این جمع‌‌‌های باز بسیار کمیاب شده و باز نگه داشتن آنها بسیار دشوارتر شده است.

نظارت پلیسی، مهار و بسته نگه داشتن رقص‌‌‌های «رِیو» آزاد در بریتانیا نکات بسیاری در بر دارد؛ نشان می‌‌‌دهد که مقامات همانقدر از جمع‌‌‌های خوشحال می‌‌‌ترسند که از جمع‌‌‌های داس و کلنگ به دست. نقطه‌ی اوج و شروعی بر پایان دوران رِیوها جشنواره‌ی تاریخی سال 1992 در فضای باز در وُرسترشایر بود که جمعیتی بالغ بر ۲۰ ‌‌‌هزار نفر در آن شرکت کردند. آنتونی بِرجِس (Anthony Burgess) در روزنامه‌ی ایونینگ استاندارد (Evening Standard) درباره‌ی این جشنواره همان احساس حکومت علیه «جمعیت کلان» را بازگو کرد و هوش افراد شرکتکننده در آن را با آمیب مقایسه کرد.

در سال 1994 پارلمان قانون جدیدی وضع کرد که تجمع شبانه در فضای آزاد در محیط عمومی با موسیقی بلند را غیرقانونی کرد. هر گونه شک و تردید درباره‌ی گروه هدف این قانون در مناظرات مجلس اعیان پیرامون این لایحه برطرف شد. در اصلاحیه‌‌‌ای پیشنهاد شد که «طبق این قانون مهمانی رِیو ممنوع ولی کنسرت پاواروتی مجاز خواهد بود.» یکی از سخنرانان گفت: «باید مطمئن شویم که طبق قانون جدید به هیچ وجه احتمال زندانی شدن پاواروتی وجود نداشته باشد.»

برای هواداران رِیو آنچه با جشنی اعتلابخش آغاز شده بود تبدیل به علامت سؤالی شد که آیا دیگر اصلاً حق گردهمایی خواهند داشت یا خیر. در سال 1994 قبل از تصویب این لایحه در قالب قانون، سه مهمانی اعتراضی و مرثیه‌‌‌وار به نام «لایحه را بکش»‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با شرکت ده هزار نفر برگزار شد که در آخریناش در ماه اکتبر تظاهرکنندگان با سینه‌‌‌های عریان و موهای بافته دروازه‌‌‌های داونینگ استریت را با سوت و تشویق و ضربات مکرر آهنگین تکان دادند. اما در واقع این تنها اولین قدم در وضع محدودیت‌‌‌های دنباله‌دار بر تجمعات بود. به یمن فناوری‌‌‌های نظارتی و خصوصی‌‌‌سازی فضاهای عمومی، 25 سال گذشته دوران سختی برای جمع‌‌‌ها بوده است. ‌‌‌مقادیر عظیمی خرج نصب دوربین‌‌‌های مداربسته شد و لندن برای مدتی تبدیل به شهری با بیشترین نظارت شد و حتی امروزه نیز جدای از شهرهای چینی، لندن بیشترین سرانه‌ی دوربین‌‌‌های مداربسته را در دنیا دارد.

رشد انفجاری دوربین‌‌‌های مداربسته تنها یکی از روش‌‌‌هایی است که شهرهای قرن بیست و یکمی برای محدود کردن آزادی جمع از آن استفاده می‌‌‌کنند. برنامه‌‌‌های احیای شهری به نحوی طراحی شده‌‌‌اند که به نحو احسن ما را به سر کار و مغازه‌‌‌ها ببرند ــ جاهایی که برای گونه‌ی انسان اقتصادی یعنی انسان‌‌‌هایی ساخته شده‌‌‌اند که روابط مبادله‌‌‌ای دارند و شهروند اجتماعی نیستند. آنچه زمین‌‌‌های احتمالی برای گردهمایی جمع‌‌‌های احتمالی به نظر می‌‌‌آید در واقع چیزی جز سراب نیست: احیای مناطق شهری سبب شده‌‌‌ است تا فضاهای عمومی جای خود را به فضاهای عمومی با مالکیت خصوصی بدهند. این فضاها نگهبانان امنیتی دارند و شامل قوانین و مقررات خصوصی‌‌‌ای می‌‌‌شوند که چندان هم مشخص نیست، در نتیجه صاحبان این فضاها به راحتی اجازه دارند که هرگونه تجمع و تظاهرات سیاسی‌‌‌ای را که دوست ندارند ممنوع کنند و هر وقت که خواستند یکی را به میل خود مجاز بشمارند.

اگر شهرهای متوسط بریتانیایی دستخوش این تحولات عظیم شده باشند، پس مردمان ساکن آنها نیز تغییر کرده‌‌‌اند. ابزاری که در دست داریم به همان اندازه رفتار جمعی قرن بیست و یکم را شرطی کرده‌‌‌اند که زمینی که روی آن گام برمی‌داریم یا قوانینی که حرکت ما را مدیریت می‌‌‌کنند. هارولد راینگلد (Harold Rheingold)، منتقد، در کتاب پیشگویانه‌‌‌اش به نام «اوباش هوشمند» (2002) از ظهور انواع جدیدی از جمع صحبت می‌‌‌کند که حتی قبل از ملاقات با یکدیگر هماهنگاند. او «سونامی‌‌‌ اجتماعی»ای را پیش‌‌‌بینی می‌‌‌کند که با موج جدید ارتباطات سیار همراه می‌‌‌شود. وی به پیامک‌‌‌های زنجیره‌‌‌ای در مانیل اشاره می‌‌‌کند که برای هماهنگی تظاهراتی به کار می‌رفت که در نهایت به سرنگونی رئیس جمهور وقت، جوزف استرادا، در سال 2001 انجامید.

هر چند ازخودبیگانگی و انزوا از مشخصه‌‌‌های بارز زندگی مدرن است اما هر وقت جمعیتی لازم بوده  در جا فراهم شده است. جنبش سبز سال 2009 در ایران، انقلاب عربی سال 2011، جنبش تسخیر وال‌‌‌استریت، جنبش خشمگینان در اسپانیا، و اعتراضات سال 2013 پارک گِزی در ترکیه – در تمامی این «جنبش‌‌‌های میادین شهر» شاهد تسخیر فیزیکی فضای عمومی توسط جمعیت‌‌‌‌‌‌های تازه و عصبانیای هستیم که بسیاری از شبکه‌‌‌های اولیه و آموزش‌های سیاسی‌‌‌شان را از طریق اینترنت انجام داده بودند، همانطور که یکی از شعارهای این دوران «الهام آنلاین، زحمت آفلاین» گویای این امر است.

تاکتیک‌‌‌هایی که بر اثر فناوری دیجیتال بهبود یافته‌‌‌اند در زمستان 2010 به خیابان‌‌‌های بریتانیا راه یافت. دانشجویان به سه برابر شدن شهریه و معترضان به سیاست ریاضت اقتصادی دولت ائتلافی محافظه‌‌‌کاران و لیبرال دموکرات‌‌‌ها اعتراض داشتند. پاسخ پلیس استفاده از روش جنجالی «مهار گله» برای کنترل جمعیت بود. طی این روش تظاهرکنندگان در حقیقت در فضای آزاد بین صفوف پلیس ضدشورش زندانی می‌‌‌شوند و برای ساعتهای طولانی به آب، غذا، سرویس بهداشتی، لباس گرم و امداد پزشکی دسترسی ندارند.

میلاد حاجی زاده/گتی/آی ام


«مهار گله» از چند نظر روی دانشجویان معترض کارآمد بود. اول روحیه‌ی ایشان را تخریب و آنان را از اعتراضات آتی ناامید کرد، و برخی را به خشونت واداشت که بدین ترتیب پیروزی رسانه‌‌‌ای لازم در اختیار دولت قرار گرفت. اما این روش سبب تندرو شدن بسیاری از این دانش‌‌‌آموزان شد. چرا؟ چون با محدود کردن آزادی ایشان در حرکت، آنها را به سوی تاکتیک‌‌‌های عملی‌‌‌ای سوق داد که در مخالفت با روش‌‌‌هایی بود که رهبران اتحادیه‌ی ملی دانشجویی پیشنهاد میکردند.

هانا آوکاک (Hannah Awcock) در سال 2010 به عنوان دانشجو در آن اعتراضات شرکت کرد و اکنون در دانشگاه ادینبورو تاریخ اعتراض و تظاهرات تدریس می‌‌‌کند. او توضیح می‌‌‌دهد که در طول تاریخ از شورش‌‌‌های حق رأی سال 1866 در هاید پارک تا اعتراضات دانشجویی، جمعیت معترض در بیشتر مواقع از طراحان اعتراض یا حد مجاز تعیین شده توسط مقامات فراتر می‌‌‌روند. به‌رغم این تفاسیر و با وجود اوضاع تب‌آلود برگزیت و طرح‌‌‌های ریاضتی در 9 سالی که از اعتراضات دانشجویی و شورشهای لندن گذشته است، امروز تظاهرات‌‌‌ بزرگ حداقل در ظاهر آرام‌‌‌تر به نظر می‌‌‌رسد. آوکاک می‌‌‌گوید که «به نظر می‌‌‌رسد که در انگلستان آن شیوه‌ی نظارت پلیسی بسیار قهرآمیز و خصمانه که بعد از یازدهم سپتامبر پدیدار شده بود، تحلیل رفته باشد. شاید به این دلیل که اعتراضات نیز دیگر چندان رادیکال نیست، اما میتواند به این دلیل نیز باشد که اکنون روش‌‌‌های نامحسوس‌‌‌تر پلیسی برای کنترل تجمعات ترجیح داده می‌‌‌شود، تکنیکهایی شبیه به نظارت و گردآوری اطلاعت بیشتر.»

تغییرات یک دهه‌ی گذشته در سیستم نظارت پلیسی بر جمع تا حد زیادی مدیون تلاش‌‌‌های سیاسی و پشت پرده‌ی روانشناسان جمعی است. سال‌هاست که کلیفورد استات با پلیس و مقامات فوتبال همکاری و آنان را به عدم استفاده از زور و رفتار خشونت‌‌‌آمیز علیه مردم تشویق می‌‌‌کند. او به من گفت که یکی از نقاط عطف کنفرانس لیبرالدموکرات‌‌‌ها در سال 2011 در شفیلد این بود که پلیس پیشنهادات استات را امتحان کرد. بر خلاف برایتون، لیورپول، بیرمنگام و منچستر، این شهر به برگزاری کنفرانس برای یکی از احزاب دولت عادت نداشت و به همین دلیل توقع می‌‌‌رفت که اعتراضات عظیمی از سوی دانشجویان و مخالفان ریاضت اقتصادی انجام شود. به منظور آماده‌‌‌سازی پلیس واحد جدیدی به نام «واحد گفتگو» راه‌‌‌اندازی کرد که نیروهای آن جلیقه‌‌‌های آبی به تن داشتند. افرادی را استخدام کردند که در میان جمع حرکت و با آنها صحبت می‌‌‌کردند و این جایگزین استقرار تعداد بالای پلیس در خارج از جمعیت شد.

آنچه مشاهده کردیم این بود که این واحدهای گفتگو ناظر بر رفتار پلیس بودند و از مداخلات بیجا جلوگیری می‌‌‌کردند. ایشان به فرماندهان تضمین می‌‌‌دادند که نیازی به مداخله نیست. بدین ترتیب روش‌‌‌های تشدیدزدایی و خودتنظیمی جایگزین رژه‌ی پلیس ضد شورش شد. به گفته‌ی استات این روش از آن پس متداول‌‌‌تر شده است. «ساده است. در جایی که پلیس این ظرفیت‌‌‌های گفتگو و ارتباط را داشته باشد با بی‌‌‌نظمی کمتری روبرو هستیم.»

به نظر بازپرس اول اداره‌ی پلیس منچستر بزرگ، مِلیتا وُرزویک، این بخشی از تغییر در نحوه‌ی نظارت پلیسی بر جمع در بریتانیا است ــ دور شدن از دیدگاه مبتنی بر اِعمال «نظم عمومی» به سمت تمرکز بر امنیت عمومی. او می‌‌‌گوید که «داشتن افراد مناسب برای برقراری ارتباط با تجمع‌‌‌ها بسیار مهم است. این به معنی نظارت پلیسی همراه با رضایت است و اینکه می‌دانیم که اگر نتوانیم این روش را اجرا کنیم به احتمال زیاد با بی‌‌‌نظمی روبرو خواهیم شد.» علاوه بر این، به معنی یک قدم عقبنشینی به جای مداخله‌ی تخاصمی در اولین فرصت است. ورزویک می‌‌‌گوید: «بعضی از اوقات کارِ درست این است که هیچ کاری نکنیم.» این روشی است که پلیس در گلاسگو برای مسابقات اخیر بین سلتیک و رنجرز اتخاذ کرده است. با پیروی از نصایح افراد دانشگاهی، اکنون به طرفداران اجازه می‌‌‌دهند که برای مدتی رجزخوانی کنند زیرا میدانند که این بخشی از مناسک فوتبال است و تا وقتی به سمت خشونت نرود در آن دخالت نمی‌‌‌کنند. یعنی حداقل تا حدودی به خاصیت خود-تنظیمی جمع اعتماد می‌‌‌کنند.

هر چند این نوعی پیشرفت به نظر می‌رسد اما واقعیت امر همیشه با شعارها همخوان نیست. در اعتراضات اخیر جنبش «جان سیاهان ارزشمند است» در لندن، پلیس به بهانه‌ی قوانین فاصله‌‌‌گذاری اجتماعی برای کووید-19 افراد را دستگیر می‌‌‌کرد که این نشان می‌دهد که بسیاری از عناصر در داخل نیروی پلیس چندان مایل به فاصله گرفتن از جمع‌‌‌ها نیستند.

امروز ما به جای جمع آزاد دریافته‌‌‌ایم که تجمع افراد فرصتی اساساً پولساز است. بزرگترین شاهد بر ذات تضعیف شده و پولیشده‌ی جمع‌‌‌ها در قرن بیست و یکم رشد صنعت رویدادها است. رویدادها خود ابداع جدیدی نیستند. اما اکنون معمولاً حامیِ مالی دارند و برای ورود به آنها باید هزینه کرد، دارای شرکای رسانه‌‌‌ای هستند و برای نام شهر و گردشگری مفیدند، منظم‌‌‌اند، از قبل در موردشان تصمیم گرفته شده است، بر آنها نظارت و در زمان مقرر جمعیت متفرق می‌‌‌شود. این جمع‌‌‌ها اکنون بخش مهمی از شهرهای مدرن و قسمتی از بازتصور شهروندان آنها به عنوان ابزار تولید درآمد هستند.

لندن و شرکا که مشارکت خصوصی–عمومی‌‌‌ای است که بوریس جانسون در سال 2011 برای تبلیغ پایتخت تأسیس کرده، تخمین می‌‌‌زند که گردشگری فراغتی و رویدادی تنها در سال 2015 حدود ۲/۸ میلیارد پوند برای اقتصاد شهر عواید داشته است که 644 میلیون پوند آن ناشی از گردشگر رویدادیِ خارجی بوده است. تعداد هر چه بیشتری از مردم برای مشاهده‌ی آنچه در بریتانیا اتفاق می‌‌‌افتد به این کشور وارد می‌‌‌شوند و نه برای دیدن خود کشور. بخش عمده‌‌‌ای از این رویدادها مربوط به وقایع ورزشی است که بیش از 70 درصد از پولی که در لندن برای رویدادها خرج می‌‌‌شود به آن تعلق می‌‌‌گیرد (موسیقی در رده‌ی بعدی قرار دارد).

نمی‌‌‌توان این استدلال را رد کرد که هر چه یک رویداد بزرگ برنامه‌‌‌ریزی و مدیریت بهتری داشته باشد، امنیت آن برای شرکتکنندگان بیشتر خواهد بود و جمعیت از آن بیشتر لذت خواهد برد. بدین ترتیب نه تنها خطر مصدومیت و دردسر به حداقل می‌‌‌رسد بلکه همهی شرکتکنندگان وقتی دسترسی برای افراد معلول فراهم، تعداد دستشویی و خروجی‌‌‌ها کافی، حمل و نقل عمومی مناسب، جایگاه تماشاچیان خوب، و امکانات آب و غذا و مراقبت از کودکان در دسترس باشد از این رویداد به اندازه‌ی کافی لذت و منفعت خواهند برد. یکی از استدلالهای منطقی‌ِ برگزارکنندگان جشنواره‌های فرهنگی این است که وجود حامیِ مالی امکان پرداخت هزینه‌ی تمام این امور را فراهم می‌‌‌کند و سبب می‌‌‌شود که این رویدادها مانند کارناوال ناتینگ هیل رایگان باقی بمانند و دسترسی به آنها برای همگان ممکن باشد. اما باز سؤال اینجاست که چه چیزهایی در ازای همه‌ی اینها از دست می‌‌‌دهیم.

این رامسازی جمعیت در قرن بیست و یکم به خودی خود قدرت آن را اخته نمی‌‌‌کند. تجربه‌ی حضور در جمعیت همچنان می‌‌‌تواند به روش‌‌‌های غیرقابل انتظاری ما را تغییر دهد. اگر قرار است تنها یک چیز از کار پژوهشگران این حوزه یاد بگیریم این است که جمع یک هیولای واحد با یک مغز و هزار دست و پا نیست بلکه دقیقاً همین منحصربهفرد بودن اعضای درونی آن است که جمع را آنقدر مهم می‌‌‌کند.

نه تنها افراد درون یک جمع همچون یک واحد عمل نمی‌‌‌کنند بلکه هر فرد آستانه‌ی تعاون و مشارکت متفاوتی دارد. کسانی هستند که بر اساس طبیعت‌‌‌‌‌‌شان همان ابتدا تن به آب می‌‌‌زنند. خواه ناخواه، جمعیت این قابلیت را دارد که به افراد خجالتی‌‌‌تر یا محافظه‌‌‌کارتر شجاعت انجام کارهایی را بدهد که در تنهایی انجام نمی‌‌‌دهند: باورهای سیاسی یا گرایشات جنسی‌‌‌شان را در ملأ عام بیان کنند، از ته قلب و با احساس زیر آواز بزنند، بانکی را اشغال کنند، آجری پرتاب کنند، با غریبه‌‌‌ها گلاویز شوند یا در ایستگاه قطار بینشهری به رقص درآیند.

عضویت در جمع مانند یک عضله نیست که در اثر عدم استفادهی طولانی تحلیل برود، و نیاز و علاقه به آن تاریخ بسیار طولانی‌‌‌تری از ماه‌‌‌هایی دارد که باید از لحاظ فیزیکی از یکدیگر دوری کنیم. این نیازِ بودن در جمع بخشی از ماهیت وجود ما است و به این راحتی‌‌‌ از بین نخواهد رفت. 

 

برگردان: مریم طیبی


دن هنکاکس روزنامه‌نگار آزاد است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Dan Hancox, ‘The power of crowds’, The Guardian, 2 June 2020.