تاریخ انتشار: 
1399/07/14

قدرتمندان از خدا می‌خواهند که شما هیچ نگویید

ریچل جولی

veja.abri

سر را به زیر انداختن چه بسا به این معناست که حقوقی که به سختی به دست آمده به آسانی از دست برود. به گفته‌ی ریچل جولی گاه انتخاب ما این است که ساکت بمانیم اما اغلب بی‌آنکه بفهمیم با آنها تبانی کرده‌ایم و همدستشان شده‌ایم.

به گفته‌ی ویلیام پِنِ، یکی از نخستین پیروان آیین کوئِیکِر که ایالت پنسیلوانیا را در ایالات متحده تأسیس کرد، «از دست دادن امتیازات بزرگ آسان است اما اگر از دست رفت به دست آوردنش دشوار است.»

خردمند دیگری، لرد جاج، رئیس پیشین دیوان عالیِ انگلستان و ولز، اخیراً گفته است: «هنوز کشورهای زیادی در جهان هستند که آنچه خوشبختانه ما حقوق خود می‌دانیم برایشان امتیازاتی است که در آرزوی به دست آوردن و تثبیت کردنش به سر می‌برند.»

این اندیشه‌ها شالوده‌ی مضمون این بحث است ــ این ایده که اگر از حقوق خود دفاع نکنیم ممکن است حقوق‌مان را از دست بدهیم.

اگر احساس کنیم که این حقوق چنانکه باید مهم نیستند، یا بگذاریم امور دیگری نسبت به آنها اولویت یابند، چه بسا بتوان گفت در از بین رفتن این حقوق تبانی کرده‌ایم، و بسیارند کسانی که حاضرند آزادی‌ خود را بدهند ولی در عوض امنیت داشته باشند.

واژه‌نامه‌ی «میریام وبستر» به ما می‌گوید که ریشه‌ی کلمه‌ی انگلیسی «complicit» از کلمه‌ی لاتینی «complicare» می‌آید، که به معنای «روی هم تا کردن» است. این واژه به مرور  معنای یاری رساندن برای کاری نادرست یا به طریقی مرتکب جرم شدن ــ به عبارت دیگر، به خود اجازه‌ی همراهی با افکار و نقشه‌های بد دادن ــ را به خود گرفته است.

وقتی اجازه می‌دهیم که شریک جرم باشیم، این امکان را در اختیار قدرتمندان قرار می‌دهیم که برخی از حقوقمان را برای همیشه از ما بگیرند.

همان‌طور که لرد جاج نیز در کتابش «امن‌ترین محافظ» اشاره می‌کند، باید مراقب باشیم که هرگز تصور نکنیم آزادی‌ها، حقوق و عدالت می‌توانند بدیهی و مسلم به شمار روند.

تبانی یا همدستی امروزه مسئله‌ی ماست زیرا، در سال 2020، قدرتهای فراوانی وجود دارند که دوست دارند ما خلوت خود، دانش خود و حتی قدرت خود را برای نه گفتن از دست بدهیم. آنها سعی می‌کنند که ما را وادار کنند تا با هدف‌شان همراه شویم، آن را بپذیریم و بگذاریم جلو روند.

این امر به شکل‌های گوناگونی برای ما پیش می‌آید.

بسیاری از ما تبانی می‌کنیم که مقدار زیادی از اطلاعات مربوط به خود را، مثلاً کسانی را که با آنها تماس داریم و آلبوم‌های عکس‌هایمان در تلفن‌های خود را فاش کنیم. ما این کار را می‌کنیم تا به ازای آن بتوانیم از نرم‌افزارهایی مثل فیس‌بوک یا گوگل‌ مپ به رایگان استفاده کنیم.

ما با صاحبان این برنامه‌ها معامله می‌کنیم تا به ما اجازه دهند از محتویات برنامه‌هایشان استفاده کنیم، و از ما بهایی مطالبه نکنند اما همیشه، در باطن، احتمالاً حدس می‌زنیم که حق‌السکوتی وجود دارد.

ما می‌دانیم که هیچکس شتر خدا را مجانی نمی‌چراند، پس چرا باید نرم‌افزار مجانی یا ایمیل رایگان وجود داشته باشد؟ جوابش این است: وجود ندارد. باید بهایی پرداخت ــ شما اطلاعات و نشانی و مشخصات افراد مورد تماس‌تان را با آنچه «رایگان» است مبادله می‌کنید. و همانطور که مارک فراری در صفحه‌ی 31 این شماره از مجله می‌گوید، اخذ برخی تصمیمات ــ مثلاً اینکه همیشه داخل برنامه‌ی نرم‌افزاری بمانید و از برنامه خارج نشوید ــ به این معنی است که بیشتر از آنچه می‌پندارید را فاش می‌کنید.

فراری تحقیق می‌کند تا بفهمد گوگل چقدر اطلاعات درباره‌ی او و فعالیت‌هایش را ذخیره کرده است، و متوجه می‌شود که گوگل از 700 مکانی که او در شش سال گذشته در آن بوده خبر دارد. یعنی گوگل درباره‌ی او، فعالیت‌هایش و جاهایی که ممکن است رفته باشد اطلاعات فراوانی دارد.

برای کسانی که نمی‌خواهند به تقریباً پنج میلیون ونزوئلایی‌ای بپیوندند که تا کنون کشور را ترک کرده کرده‌اند، تنها راه بیرون کشیدن گلیمِ خود از آب این است که درباره‌ی همه‌چیز سکوت کنند.

لازم نیست که قوه‌ی تخیل نیرومندی داشته باشیم تا بتوانیم زمانی را در گذشته تصور کنیم که چنین داده‌هایی برای حکومت  گنجی گرانبها می‌بود، حکومتی که می‌خواست اطلاعات بیشتری درباره‌ی شهروندانش داشته باشد زیرا می‌خواست مانع از آن شود که آنها اطلاعاتی داشته باشند یا آن را به دیگران انتقال دهند و بدانند که در کشورشان چه می‌گذرد.

برای مثال، دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین را در سال‌های دهه‌های 1970 و 1980 در نظر بگیرید، وقتی که روزنامه‌نگاران و بسیاری دیگر به خاطر پرسیدن سؤالاتی اشتباه «ناپدید» شدند.

چه می‌شد اگر آن نوع اطلاعات در دسترس آن حکومت‌ها می‌بود؟ این به آنها چه قدرت فوق‌العاده‌ای می‌داد تا مخالفان را تعقیب کنند و آنها را به دست نیروهای نظامی بدهند؟به ونزوئلای امروز برویم، به جایی که استفانو پوزِبُن به ما گزارش می‌دهد که چرا رسانه‌ها و کنشگران احساس ترس و وحشت دارند. دیکتاتورهای حاکم بر این ملتِ پریشان و آشفته، از تهدید و حبس برای ساکت کردن دگراندیشان استفاده می‌کنند.

و آن حکومت می‌توانست به آسانی با تقاضا کردن از گوگل از طریق گوگل مپ بفهمد که این افراد از چه مکان‌هایی بازدید کرده‌اند. شرکت گوگل همیشه اطلاعاتی را که حکومت‌ها می‌خواهند به آنها نمی‌دهد ولی در بسیاری از اوقات هم چنین اطلاعاتی را در اختیارشان می‌گذارد. برای یک لحظه تصور کنید که در صورت همکاری گوگل چه اتفاقی رخ می‌داد.

به گفته‌ی پوزِبُن «برای کسانی که نمی‌خواهند به تقریباً پنج میلیون ونزوئلایی‌ای بپیوندند که تا کنون کشور را ترک کرده کرده‌اند، تنها راه بیرون کشیدن گلیمِ خود از آب این است که درباره‌ی همه‌چیز سکوت کنند.»

هنگامی که می‌ترسیم، بیش از هر وقت دیگری در معرض قبول فشاری هستیم که دیگران ممکن است بر ما وارد آورند تا علناً اعتراض و انتقاد نکنیم. ما می‌توانیم شریک و همدست قدرتمندان برای تغییر جامعه و از میان بردن حقوق موردنظر پن باشیم.

البته، انجام دادن کاری از روی ترس قابل‌فهم است. برای کسانی که دورند و زندگی‌ خود یاخانواده‌هایشان در معرض خطر نیست آسان است که بگویند: «اوه شما باید چنین کنید یا از آن دفاع کنید.» اما اگر بدانید که چه چیز و چه کسانی را در معرض خطر قرار می‌دهید، در این صورت چنین حرفی چندان آسان نیست.

این میل به فرو خوردن خشم و کنار گذاشتن آن تا وقتی که خطر کمتر شود چیزی است که بیشتر آدمیان می‌توانند بفهمند.

برای همین است که مقاله‌ی کایا گِنچ اهل ترکیه بسیار مهم است. او در این مقاله لحظه‌ای را توصیف می‌کند که نگرش یک استاد دانشگاه از بیخ و بن زیر و رو شد. نام آنیل اوزگوچ، استاد طب در دانشگاه آیدین در استانبول، بدون اطلاع او به طومار دفاع از حکومت اضافه شد. در این طومار گفته شده بود که او خواهان زندانی شدن دانشگاهیانی بوده است که یک «طومار صلح» را امضاء کرده بودند. چیزی که خود او نمی‌خواست.

و با این کار، طرز تلقی و رفتار اوــ که ساکت ماندن و به امید بهتر شدن اوضاع بودــ تغییر کرد.

او به نقطه‌ی عطف رسیده بود و دیگر نمی‌خواست سکوت اختیار کند: گرفتن یا در حقیقت دزدیدن نام‌اش از او دیگر غیرقابل‌تحمل بود. مانند جان پروکتِر در فیلم «بوته‌ی آزمایش»، دست کشیدن از ناماش دیگر برای او قابل‌تحمل نبود.

ناگهان او ترس‌هایش را رها کرد و بی‌پرده شروع به حرف زدن کرد. او اکنون منتقد آشکار تلاش‌های حکومت برای محدود کردن آزادی دانشگاهیان است.

این موضوع با پژوهش‌های جدید جنیفر پَن در دانشگاه استنفورد درباره‌ی سرکوب در کشورهای دیکتاتوری همخوانی دارد. او دریافت که دستگیری فعالان صریح‌اللهجه در عربستان سعودی اثرش ساکت کردن آن افراد بوده است اما، با کمال تعجب، این کار مانع از ابراز مخالفت دیگران نشده است. در واقع، این کار مردم بیشتری را به انتقاد از حکومت و سلطنت مطلقه تشویق کرده است، و خواستِ تغییر را افزایش داده است. بنابراین، هر چند شاید انتظار داشته باشیم که خلاف این امر حقیقت داشته باشدــ و  این کار مردم را وحشت‌زده و مرعوب کندــ اما پژوهش پَن نشان می‌دهد که نقطه‌ی عطفی وجود دارد که می‌تواند موجب اعتراضات بیشتری برای تغییر شود.

همدستی و تبانی موضوع ساده‌ای نیست. باید همگی بتوانیم بفهمیم که گاه دلایلی برای مبارزه نکردن با قدرتمندان وجود دارد، و وقت‌هایی هست که احساس ترسیدن یا در خطر بودن قابل‌فهم است. در سراسر جهان بسیاری از افراد هستند که به شدت مسئولیت‌پذیرند، و گزینه‌های متهورانه را انتخاب می‌کنند ــ حتی هنگامی که این گزینه‌ها ممکن است آن‌ها را به خطر بیندازد. همین افرادند که نشریه‌ی ایندکس (Index) اغلب شرح حال آنها را می‌نویسد، و ما آنهایی را که می‌توانند به طرزی باورنکردنی شجاع باشند وقتی که همه چیز علیه آنهاست به دیده‌ی تحسین و احترام می‌نگریم.

همدستی و تبانی چالشی مدام برای ماست، و ما همه در تمام عمر خود در مقیاسی کوچک یا بزرگ با آن مواجه خواهیم بود. مسئله این است: پاسخ ما چیست؟

 

برگردان: افسانه دادگر


ریچل جولی سردبیر نشریه‌ی «ایندکس آن سنسورشیپ» است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Rachael Jolley, ‘They like it best when you say nothing at all’, Index on Censorship, vol. 49, no. 1, pp.1-3.