تاریخ انتشار: 
1400/02/31

کانت و مخاطب عمومی

مهدی خلجی

deviantart

* به مناسبت دویست و چهل سالگی انتشار «نقد عقل محض» (۱۷۸۱)

 

«کارکردن در فلسفه ــ مثل کار در معماری از جهات بسیاری ــ به واقع، بیشتر کار کردن بر روی خود است، بر روی تأویل خود. بر روی شیوه‌ی دیدن چیزها. (و آن‌چه شخص از آن‌ها توقع دارد.)»

ویتگنشتاین[1]

 

«عقل باید در همه‌ی تعهداتش، خود را تابع نقد کند، و نمی‌تواند آزادی نقد را به وسیله‌ی هیچ مانعی از بین ببرد، بی‌آن‌که به خود ضرر برساند و شکی را متوجه خود کند که برای خود آن نیز مضرّ است… هیچ چیز آن‌قدر مقدس نیست که خود را از این بررسی و تحقیق آزمایش‌گر و دقیق که هیچ اعتبار و اقتدار شخصی‌ای را به رسمیت نمی‌شناسد، معاف کند. در اصل وجود عقل مبتنی بر اصل آزادی است، زیرا عقل هیچ اعتبار و اقتدار مستبدانه‌ای ندارد، بلکه فرمان آن همواره فقط توافق شهروندان آزاد است.»

ایمانوئل کانت[2]

 

هیچ کتابی به اندازه‌ی نقد عقل محض، نوشته‌ی ایمانوئل کانت، تأثیری ژرف و ماندگار بر اندیشه‌ی فلسفی مدرن ننهاده است. شوپنهاور این کتاب را «مهم‌ترین اثری که تاکنون در اروپا نوشته شده» توصیف کرده است.[3] سوزان نایمن، فیلسوف کانتی معاصر آمریکا می‌نویسد: «در تمام تاریخ مدرن کتابی به این اهمیت و به این بدی تألیف نشده است».[4]

قرائن بسیاری را می‌توان نشان داد که کانت در زمان نوشتن این کتاب به اهمیت دوران‌ساز آن باور و خودآگاهی داشته است. نقد عقل محض، به رغم دشواریِ گاه به غایت فرساینده‌‌اش، کتابی است که باید هر فلسفه‌ورزیِ جدی و جدیدی را از آن آغاز کرد، و ناظر به اصول و انگاره‌های اساسی آن پیش برد. 

 

خشت اول عمارت فلسفی

کانت فیلسوفی سیستم‌ساز است. اندیشه‌ی چنین فیلسوفانی کمتر حاصل بار‌قه‌های ناگهانی نبوغ و بدیهه‌پردازی‌های خلاقانه‌ای است که درباره‌ی فیلسوفان دیگر شاید صدق کند؛ بلکه، به تعبیر خود کانت در نقد عقل محض نظام فکری آن‌ها «معمارانه» است، و از سپری کردن دیرزمانی دراز در اندیشیدن و بازاندیشیدن برمی‌آید: «مقصود من از معماری عقل محض عبارت است از هنر [ساختن] نظام‌ها»[5] ما در نقد عقل محض با یکی از شکوهمندترین و در عین حال، پرلایه‌ترین و خیال‌انگیزترین نظام‌های فلسفی جهان رو به رو هستیم، که درک درست آن، علاوه بر آموختن مقدماتی مخصوص، به شور و شکیبایی تأویل‌گرانه‌ای نیازمند است.

نقد عقل محض، ماه مه ۱۷۸۱، پس از حدود سه دهه عرق‌ریزان فلسفیِ روح، هنگامی که نویسنده‌اش به ۵۷ سالگی رسیده بود، به چاپ رسید. سال‌ها بعد، از پی آن، دو نقد دیگر، نقد عقل عملی و نقد عقل حکم آمدند و سه‌گانه‌ی تاریخ‌ساز فلسفه‌ی مدرن را تکمیل کردند.

این‌ نوشتار به محتوای نقد عقل محض نمی‌پردازد و زحمت و زیان خلاصه‌سازی آن را به جان نمیخرد. تنها به گفتن این بسنده می‌کند که غرض کانت از تصنیف نقد عقل محض نابودسازی شالوده‌ی متافیزیک است، و پی‌ریزی بنیان برای متافیزیک جدیدی که از اعتبار یک علم برخوردار باشد. متافیزیک، به قول خود کانت، نخست «تحت سیطره‌ی جزم‌اندیشان، مستبدانه سروری داشت، اما شوکت آن با شکاکیّت عصر جدید شکست. کانت در این کتاب به مصاف این دو دشمن می‌رود: جزم‌اندیشی‌ای که در روش و منش فلسفه‌ی اهل مدرسه (اسکولاستیک) تبلور می‌یابد، و شکّاکیتی که هواداران فزاینده‌ای پراکنده در اروپا دارد.

نوشتار پیش رو، به نخستین صفحه‌ی کتاب، خشت اول این ساختمان فلسفی، نظر می‌افکند، تا مگر رمزی از هزاران راز آن بگشاید.

کانت، در چاپ دوم کتاب نقد عقل محض، سرلوحه‌‌ای بدان افزود که نقل قولی از احیای کبیرِ[6] فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) است. تاکنون مفسّران و شارحان کانت، به ندرت، این سرلوحه‌ی لاتینی را موضوع تأمل و تأویل قرار داده‌اند، و از پیوندش با درون‌مایه‌ی این کتاب صدها صفحه‌‌ای پرده برگرفته‌اند. نگاهی به این نقل قول می‌اندازیم تا ببینیم چه اشارات و تنبیهاتی در آینه‌ی آن می‌توان خواند.

 

«سرلوحه‌ی کتاب

فرانسیس بیکن، اهل ورولام

احیای کبیر. پیش‌گفتار

«درباره‌ی خود ساکت می‌مانیم. اما درباره‌ی موضوع مورد بحث، تقاضا داریم که مردم این مطالب را مانند یک عقیده نگاه نکنند، بلکه مانند کاری لازم از آن تقدیر کنند، و مطمئن باشند که هدف ما تأسیس فرقه‌ای جدید یا دست‌وپا کردن لذتی مسرت‌بخش برای خودمان نیست، بلکه هدف، منفعت و عظمت برای نوع [بشر] است. و بعد اینکه، ممکن است مردم برای نفع شخصی خود، همه به طور مساوی به فکر مصلحت عامه باشند، و خود از آن دفاع‌ کنند…علاوه بر آن، اینکه مردم رجای واثق داشته باشند، و این احیای [یا نوسازی بزرگِ] ما را هم‌چون چیزی تصور نکنند که دعوی‌ای نامتناهی و بی‌حدومرز دارد، و مافوق انسانی و فناپذیر است؛ چرا که در حقیقت هدف از آن تنها پایان دادن به همین خطاهای نامتناهی است، و خودْ هدفی مشروع است.»

 

پس‌زمینه‌ی تاریخی

احیای کبیر یا به برگردان محمد علی فروغی، احیاء العلوم کبیر، مهم‌ترین اثر بیکن، نخست قرار بود در شش مجلد منتشر شود، ولی سرانجام، ناتمام ماند. بخش نخست اثر، درباره‌ی ارجمندی و فزونی دانش، در سال ۱۶۲۳ به چاپ رسید. دومین بخش آن، ارغنون نو (Novum Organum) سه سال زودتر منتشر شده بود. بخش عمده‌‌ی ارغنون به صورت قطعاتی ناتمام است. این کتاب ملاحظاتی است در «روش»، درست مانند گفتار در روش راه بردن عقل رُنه دکارت، یا اصول فلسفه اسحاق نیوتن.

 کانت برای اوراق کردن دستگاه متافیزیک قدیم از «روش استعلائی» بهره می‌گیرد

بیکن احیای کبیر خود را به جیمز اول تقدیم کرد، پادشاهی که از سال ۱۵۶۷ تا سال ۱۶۰۳ بر انگلستان فرمان راند. عهد او را «عصر زرین» ادبیات و نمایش الیزابتی نامیده‌اند که در آن، نویسندگانی چون ویلیام شکسپیر، جان دان، بِن جِنسون، و سِر فرانسیس بیکن برآمدند و فرهنگ و ادب را به شکوفایی و پویاییِ خیره‌کننده‌ای رساندند. جیمز که خود نویسنده‌ای باذوق بود، آثاری چند از خود به میراث گذاشت. نسخه‌ی معروف کتاب مقدسِ جیمز به واقع ترجمه‌ی انگلیسی عهدینی است که به پشتیبانی این پادشاه هنردوست، میان‌ سال‌های ۱۶۰۴ و ۱۶۱۱ انجام گرفت. این برگردان متون مقدّس به طرزی گسترده بر ادبیات و فرهنگ جهان انگلیسی‌زبان تأثیر گذاشت. جیمز سخت به سیاست صلح وفاداری نشان می‌داد، و از سقوط عمدی در ورطه‌ی جنگ‌های مذهبی می‌پرهیخت.

عصر درخشان فرهنگ انگلستان در عهد جیمز اول، بی‌شباهت به فضای فرهنگ‌پرور و آزاد پروس در ظلّ پادشاهی فردریک دوم (۱۷۴۰-۱۷۸۶) نیست. کانت که بیشتر سال‌های عمر خود را در زمان حکومت این پادشاه به سر برد، و روابط حسنه‌ای با او به هم زده بود، بیشتر کتاب‌های خود، از جمله نقد عقل محض را در ایّام تاج‌داری او نوشت، و از سیاستِ فرهنگی باز وی نهایت بهره را بُرد.

در اروپای قرن هجدهم، فردریک دوم را بهترین نمونه‌ی «مستبد منور»[7] یا «خودکامه‌ی روشنی‌یافته» می‌خوانند؛ خودکامه‌ی خیرخواهی که به اصلاحات فرهنگی و اجتماعی دست می‌زند، و تقریباً همه‌ی آرمان‌های روشنگری مانند مدارای مذهبی و صلح را در صدر سیاست‌های خود می‌نشاند. این عصر آزادی‌های قابل ملاحظه‌ای برای دانشمندان و فیلسوفان به ارمغان آورد. فردریک دوم که در جوانی به موسیقی و فلسفه بیش از فن جنگ اشتیاق نشان می‌داد، و خود نیز دستی به قلم داشت، استاد بزرگ فلسفه در ممالک محروسه‌ی پروس، کانت، را می‌شناخت.

این پادشاه پروس، در سال ۱۷۸۴ میلادی، از جهان کرانه کرد. برادرزاده‌اش، فردریک ویلیام دوم، جای وی بر تخت نشست و تاج گذاشت. شاه نو از نیّات اصلاح‌گرانه‌ی سلف خود بری بود. در نتیجه، وضعیت آزادی بیان و آزادی فلسفی آشکارا رو به وخامت نهاد. دو نقد دیگر کانت در زمانه‌ی این پادشاه پشمینه‌پوش تندخو به چاپ رسید، اما وقتی نوبت انتشار دین در محدوده‌ی عقل تنها رسید، کانت در دردسر افتاد، و به دشواری از گزند و گزافِ دفتر دولتی ممیّزی گریخت. در عین حال، با لحنی کمابیش تشویش‌آلود و تقیّه‌گر، نزاع دانشکده‌ها را به وزیر فردریک ویلیام دوم تقدیم کرد، و در پیش‌کش‌نامه‌ی کتاب، از «منوّر» خواندن حکومت این پادشاهِ دین‌پناه و دانش‌ستیز حجب و حیایی به خود راه نداد.

کانت نقد عقل محض را با همین نوع انگیزه‌های مصلحت‌جویانه به باورن فون تْسدلیتْس، وزیر سابق دولت سلطنتی، تقدیم کرده بود. در متن تقدیم‌نامه‌ی ستایش‌آمیزش این وزیر منوّر را «حامی علوم» لقب داده، مرقوم کرده بود: «اهتمام جناب عالی کاملاً به علوم پیوسته است.» کانت با ابراز رضایت از «آرزوهای فروتنانه از زندگی نظرورزانه»[8]، جناب وزیر را «قاضی روشن‌اندیش و شایسته»‌ای خواند که «دلگرمیِ قدرتمندی برای زحماتی است که منافع آن‌ها بسیار، اما در دوردست است، و به همین دلیل، در نظر عوام نادرست قضاوت می‌شود.»

کانت هم به مخاطب عام علاقه داشت، و از خدا می‌خواست که بیشترین تعدادِ خوانندگان را از آن خود کند، هم از گمراهی و بدخواهی و لجام‌گسیختگی عاطفی توده‌‌ها اندیشناک بود. انقلاب فرانسه بر آتش این تشویش‌ها و ترس‌ها ناباورانه دمید و چشم همه را از خیزش سیاسی و خشونت خیابانی ترساند.  

سرلوحه‌‌ی برگزیده‌ی کانت برای نقد عقل محض، از ژرفای پریشیدگی خیال و پراکندگی خاطر او نقاب پس می‌زند. او به مردم هم امید داشت، هم ذهن بسیط و دل ساده‌لوح آن‌ها را مایه‌ی وحشت و واهمه‌ای خواب‌شکن می‌یافت.

سرلوحه، سخن خواهش‌گرانه‌ی بیکن خطاب به عموم مردم بود که مبادا حق فیلسوف را نگزارند، و در حق او گمان گمراه برند، و خادم و خائن از هم بازنشناسند؛ چون بدون ارج‌گزاری آنان، آزادی بیان، رایگان و آسان،‌ سرکوب می‌شود، و بر در بسته‌ی مدارا و مروت قفلی آهنین می‌خورد. به واقع، روی این سخن با جامعه‌ی «روشنی‌نیافته»‌ای است که مردمان آن هنوز از «نابالغی به تقصیر خویشتن» بیرون نیامده، و جرئت «کاربرد عقل خویش بدون هدایت دیگری» را پیدا نکرده‌اند.

 

انقلابی‌های خودآگاه

«بیکن احتمالاً نخستین فیلسوفی است که برای بیان هدف خود از تلاش‌های فکری و فلسفی‌اش تعبیر "انقلاب" را به کار برده است.»[9] فردریک کاپلستون در تاریخ فلسفه‌ی خود فرانسیس بیکن را «نخستین فیلسوف دوران پس از قرون وسطی» لقب می‌دهد.[10] بیکن یکی از چهره‌های درخشان جریان اومانیسم در اروپا، و سرحلقه‌ی تجربی‌گرایان انگلیسی است، نحله‌ای که تأثیر عمیقی بر کانت گذاشت، ولی کانت در چرخش نقدی خود را در برابر آنان قرار داد. بیکن خود را «جارچی» عصر علم می‌خواند، و به عمق انقلابی‌بودن آراء و دیدگاه‌های خود واقف بود. او «به نحو چشمگیری آن پیشرفت فنی را که در حال شکل‌گیری بود، پیش‌گویی کرد، همان پیشرفت فنی‌ای که مطمئن بود به کار آدمی و فرهنگ بشری خواهد آمد.»[11]

بیکن در سال ۱۵۹۲ به لرد بارلی نوشت: «می‌خواهم تمام علوم را در قلمرو خود بیاورم.» مرادش این بود که سروکار او با سراسر رشته‌های علمی است، و نظام علمی را سراپا دستخوش دگرگونی می‌کند. «به اعتقاد بیکن، علومی که آدمی در حال حاضر دارد برای کسب نتایج عملی بی‌فایده‌اند و منطق کنونی ما برای ایجاد علوم سودی ندارد. ارزش منطقی که مورد استفاده‌ی ماست در ایجاد و اجرای خطاهای مستمری است که بر مفاهیم عامیانه‌ مبتنی‌اند و نه در دریافتن حقیقت؛ به طوری که بیشتر زیان‌آور است تا سودمند.»[12]

خودآگاهی به سرشت انقلابیِ طرحِ فلسفیِ خود، یکی از وجوه مهم تشابه میان کار و سرگذشت بیکن و کانت است. کافی است به دو مقدمه‌ی ویراست اول و ویراست دوم نقد عقل محض بنگریم، تا پهنای این وقوف را دریابیم.

کانت در نقد عقل محض می‌کوشد بنیاد جزمیت را براندازد؛ همان جزم‌اندیشی متافیزیکی که فلسفه‌ی اسکولاستیک یا مَدْرَسی نمایندگی می‌کند، و متولیّان آن روحانیان و کلیساییان‌اند.

کانت در پیشگفتار ویراست دوم از انقلاب‌هایی ناگهانی سخن می‌گوید که در علوم طبیعی و ریاضی رخ داده‌اند؛ او خود آشکارا به خواننده فاش می‌کند که در پی برپاکردن چنین انقلاب زیروزِبَرکننده‌ای در فلسفه است: «باید درباره‌ی عناصر اساسی تحول شیوه‌ی تفکری که برای آن‌ها آن قدر مبارک بوده است، به تأمل بپردازیم، و تا جایی که قیاس آن‌ها با متافیزیک ــ به عنوان شناخت عقلانی ــ به ما اجازه می‌دهد، آن‌ها را حداقل به عنوان تلاش آزمایشی سرمشق قرار دهیم.» کانت در این پیش‌گفتار دو بار از کپرنیک نام می‌برد و از انقلاب او در طبیعت‌شناسی یاد می‌کند، و می‌گوید آیا می‌توان در متافیزیک هم از سرمشق او پیروی کرد و همان‌طور که کپرنیک پرسش خود را واژگونه کرد، ما هم جای خورشید و زمین را در پرسش‌مان معکوس کنیم؟ «حال دغدغه‌ی این نقد عقل‌ورز محض، این تلاش است که روند متداول متافیزیک تا امروز را تغییر دهد و نیز بر اساس مثال هندسه‌دانان و دانشمندان علوم طبیعی انقلابی همه‌جانبه در متافیزیک بر پا کند.» به واقع، کانت، خود بهانه‌ی شهره‌شدنِ طرح فلسفی‌اش به مثابه‌ی «انقلاب کپرنیکی» در فلسفه‌ گردید. او در هر فرصتی که دست می‌دهد خواننده را از اینکه پشت به گرباد توفان دگرگونی داده آگاهی می‌بخشد، و از این هشدار دریغ نمی‌ورزد که «بی‌معنی است در قبال تحقیقاتی که طبیعت بشری نمی‌تواند نسبت به موضوع‌شان بی‌توجه باشد، بی‌اعتنا بمانیم.» به عبارتی دیگر، از این پس یا می‌توان کانتی فلسفه‌ورزید یا اصلاً نمی‌توان فلسفه ورزید.

 

رساله‌ای در روش

بیکن می‌گوید «دانشمندان پیشین روشی درست نداشته و از علم نتیجه‌ی قابلی نگرفته‌اند، و هر نتیجه هم به دست آمده بر سبیل اتفاق بوده است.»[13] از دید وی اهل متافیزیک در عصر او «همه سفسطی و جدلی و لفّاظ بوده‌اند، و به جای اینکه مشهودات و محسوسات را مأخذ علم قرار دهند به قیاسات پرداخته‌اند… آزاد نیستند، و از خود رأی ندارند، هرچه دارند آن است که در کتاب‌ها و دفترها مقید است و مشغول زیر و رو کردن آن‌ها و مجادله و مباحث در آن نوشته‌ها می‌باشند، و مجالی برای ایشان نیست که به مطالب جدید بپردازند؛ از رسیدن به کشفیات تازه مأیوس‌اند.»[14]

بیکن که متافیزیک را علمی منسوخ می‌دانست، به ابداع «روش‌شناسی» خود روی آورد که مبتنی بر فیزیک و مکانیک بود و آزمایش محسوسات در آن یگانه معیار معتبر برای شناسایی مطمئن و دستیابی به دانش حقیقی به شمار می‌رفت. عنصر مهم روش بیکن استقراء تجربی در برابر قیاس ارسطویی است که از نظر او سترون شده بود. روش او در تقابل با روش دکارت، کاشف هندسه‌ی تحلیلی قرار می‌گرفت که عقلانی و منطقی بود[15].

از اواخر قرون وسطی بحث درباره‌ی «روش» بالا گرفته بود. طرفداران «روش» کسانی بودند که مرجعیت علمی الهیات مسیحی و ارسطوگرایی مطلق‌بینانه‌ی آن را نادرست می‌دانستند و به علوم عملی و کاربردی گرایش بیشتری نشان می‌دادند. روش به واقع هم‌چون جایگزینی برای منطق ارسطویی پیش کشیده می‌شد.

پس از ارغنون نو که ملاحظاتی روش‌شناختی و منطقی است؛ دکارت در سه اثرش، گفتار در روش درست راه بردن عقل و جست‌وجوی حقیقت در علوم، تأملاتی در فلسفه‌ی اولی واصول فلسفه به تدوین روش‌شناسی مخصوص خود پرداخته بود، تا نظام قدیم علم را باژگون کند و به جای آن نظامی سراپا نو بنیان گذراند. این دست فیلسوفان را کسانی چون ادموند هوسرل «انقلابی» خوانده‌اند.[16]

در چنین سیاقی و در ادامه‌ی سنت نوین دکارت، اسپینوزا، و بیکن است که کانت هم تصریح می‌کند «این نقد، رساله‌ای است درباره‌ی روش، نه نظام خود علم.» کانت برای اوراق کردن دستگاه متافیزیک قدیم از «روش استعلائی» بهره می‌گیرد.

 

در مصاف با اهل مدرسه

کانت در محیط مذهب تورع (Pietism) پرورش یافته بود، و سخت تحت تأثیر فرهنگ پروتستانتیسم لوتری قرار داشت. او خود یک مؤمن بی‌رو و ریا بود. یک‌جا، در بخش نتیجه‌ی نقد دوم خود، نقد عقل عملی، در سال ۱۷۸۸ نوشت «دو چیز است که وقتی بیشتر به تأمل درباره‌ی آن‌ها می‌پردازم ذهن از اعجاب و تحسینی فزاینده سرشارتر می‌شود: آسمان پرستاره‌ی بالای سرم و قانون اخلاقی درون‌ام.» این شعار را خلاصه‌ی فلسفه‌ی کانت دانسته‌اند.[17] او از یک سو، کوشیده بود تا با مشارکت در حل برخی مسائل علمیِ زمانه به پاره‌ای مشاجره‌ها پایان بخشد، و از سوی دیگر با نوشتن نقد عقل عملی بنیان‌های علم مدرن و نیز امکان آزادی انسانی را پی‌ریزد.

کانت در نقد عقل محض می‌کوشد بنیاد جزمیت را براندازد؛ همان جزم‌اندیشی متافیزیکی که فلسفه‌ی اسکولاستیک یا مَدْرَسی نمایندگی می‌کند، و متولیّان آن روحانیان و کلیساییان‌اند.

او در پیشگفتار خود بر نقد عقل محض برای اشاره به جزم‌‌اندیشی از استعاره‌ی «استبداد» بهره می‌گیرد:

«در ابتدا سروری متافیزیک تحت سیطره‌ی جزم‌اندیشان مستبدانه بود. اما چون قوانینش کماکان نشانه‌هایی از توحش دوران باستان را در خود داشت حکومتش به واسطه‌ی جنگ‌های داخلی به تدریج به ورطه‌ی هرج و مرج کامل سقوط کرد؛ و در این میان شکاکان هم‌چون کوچ‌نشینان که از کشت و زرع دائم زمین متنفرند، گاه و بی‌گاه، اتحاد شهرنشینان را به هم می‌زدند. ولی خوشبختانه چون تعداد شکاکان قلیل بود، نمی‌توانستند مانع اتحاد دوباره‌ی جزم‌اندیشان شوند هرچند این اتحاد بر طبق طرحی واحد که مورد توافق‌شان باشد هم نبود. در سال‌های اخیر در واقع به نظر می‌رسید که یک بار برای همیشه به همه‌ی این مجادلات از طریق نوع خاصی از فیزیولوژی (یا طبیعت‌شناسی) فاهمه‌ی بشری (متعلق به جان لاک مشهور) خاتمه داده شود، و درباره‌ی مشروعیت تمام ادعاهای رقیب در عرصه‌ی متافیزیک قضاوت قاطعانه صورت گیرد؛ اما اگرچه تولد ملکه‌ی مذکور از فرومایگی تجربه مشترک نشئت گرفته بود و بنابراین جلوه‌فروشی‌های او حقیقتاً مشکوک به نظر می‌رسید با این حال چون این تبارنامه‌ی در واقع به غلط برای او جعل شده بود او کماکان بر ادعاهای خود اصرار داشت؛ حاصل اینکه همه چیز بار دیگر به سمت جزم‌اندیشی فرسوده و کهنه روی آورد و از آن طریق به ورطه‌ی تحقیری سقوط کرد که قرار بود علم از آن رها شود. حال بعد از آن‌که همه‌ی راه‌ها (همان‌طور که ما خود را متقاعد کرده‌ایم) بدون هیچ دستاوردی آزموده شده‌اند، خستگی و بی‌اعتنایی کامل که مادر هرج و مرج و ابهام است بر تمام علوم حاکم است؛ اما در عین حال، این بی‌اعتنایی منشأ یا حداقل مقدمه‌ی بازآفرینی و روشنگری علوم است که به تازگی آغاز شده است، و این در حالی است که این علوم به دلیل سوء استعمال‌شان پرابهام، گیج‌کننده و بلااستفاده شده‌ بودند.» کانت تأکید می‌کند «بی‌معنی است که در قبال تحقیقاتی که طبیعت بشری نمی‌تواند نسبت به موضوع‌شان بی‌توجه باشد، بی‌اعتنا بمانیم.» اما افراد بی‌اعتنا ممکن است که به نیرنگ دست بزنند و با زبان عامه همان درون‌مایه‌ی مَدْرَسی را ترویج کنند: «افرادی که بی‌اعتنا خوانده می‌شوند، حتی اگر با تغییر زبان فلسفه‌ی مدرسی بخواهند خود را در پس سبک نوشتاریِ عوام نهان سازند، وقتی درباره‌ی چیزی به تفکر بپردازند به ناچار به همان احکام متافیزیکی متوسل می‌شوند، احکامی که به ظاهر به دیده‌ی تحقیر در آن‌ها می‌نگریستند… این بی‌اعتنایی آشکارا معلول فقدان فکر در عصر ما نیست بلکه نتیجه‌ی قوه‌ی داوری بلوغ‌یافته‌ی این عصر است، عصری که نمی‌خواهد به شناخت ظاهری و موهوم اکتفا کند، و نیز دعوتی است از عقل تا شاق‌ترین رسالت خود یعنی وظیفه‌ی خودشناسی را دوباره عهده‌دار شود و دادگاه عادلانه‌ای برپا کنند که در آن عقل بتواند از دعاوی به حق خود حراست کند. اما در عوض، بر همه‌ی ادعاهای بی‌پایه نه صرفاً از طریق دستورات تحکمی بلکه بر اساس قوانین جاودانه و لایتغیر عقل مهر باطل بزند؛ و این دادگاه چیزی نیست جز خودِ نقد عقل محض

کانت باور دارد که هیچ کاری سخت‌تر از به‌سامان کردن کار متافیزیک نیست

کانت در نخستین پانوشت کتاب، بحران علومی مانند متافیزیک را در امتناع آن‌ها از «تصحیح اصول» خود می‌داند و می‌نویسد: «زمانه‌ی ما زمانه‌ی راستین نقد است که همه چیز باید تسلیم آن شود. دین از طریق تقدس خود و قانون به واسطه‌ی ابهت خود معمولاً می‌خواهند خود را از نقد معاف کنند. اما با این کار شک موجهی علیه خود به وجود می‌آورند و نمی‌توانند احترام دوستانه‌ای را بطلبند که عقل فقط برای چیزی قائل است که قادر باشد در مقابل بررسی آزاد و آشکار عقل تاب بیاورد.» به واقع، عنوان نقد عقل محض از همین «زمانه‌ی راستین نقد» الهام گرفته شده است، چون همان‌گونه که ارنست کاسیرر یاد می‌کند: «سده‌ی هجدهم دوست دارد که خود را «قرن فلسفه» بخواند، اما همان‌قدر نیز اشتیاق دارد که «قرن نقد» خوانده شود.»[18]

کانت باور دارد که هیچ کاری سخت‌تر از به‌سامان کردن کار متافیزیک نیست: «متافیزیک از همه‌ی علوم دیگر قدیمی‌تر است و حتی اگر همه‌ی علوم دیگر در ورطه‌ی توحشی کشنده و فراگیر سقوط کنند، متافیزیک بازهم باقی خواهد ماند. چرا که در متافیزیک وضع طوری است که عقل دائماً در مشکلات درمی‌ماند.» این درست همان ناخرسندی ناخوشایندی است که بیکن از متافیزیک و اهل مدرسه دارد؛ چون متافیزیک دچار «زایندگی ملعون» است، رشته‌ای از مشکلات دارد که تا ابد حل‌شدنی نیست. به همین خاطر است که در فقره‌‌ی منتخب کانت، بیکن می‌گوید «در حقیقت هدف از آن [اصلاح متافیزیک] تنها پایان دادن به همین خطاهای نامتناهی است، و خودْ هدفی مشروع است.» این درست نیّت کانت هم هست. آرزوی کانت آن است که با نقّادی عقل محض عمارت متافیزیک را سراسر ویران کند، و از نو بسازد، (درست تعبیری که دکارت در ابتدای تأملاتی در فلسفه‌ی اولی به کار می‌برد.) کانت در پیش‌گفتار نقد «وظیفه‌ی فلسفه زدودن فریبی بود که از تفسیر نادرست ناشی می‌شود، هرچند که ممکن است در طی این فرایند لازم باشد بسیاری از توهمات و خرافاتِ مورد قبول و تحسین‌شده نابود شوند.» هدف کانت هم از انتشار نقد عقل محض پایان دادن به خطاهای نامتناهی است، خطاهای بی‌پایان متافیزیک. کانت متافیزیک را «نوعی شناخت عقلی نظرورز که تماماً از آموزش تجربی فراتر می‌رود و در واقع از طریق مفاهیم محض این مهم را به انجام می‌رساند» تعریف می‌کند.

از آن سو، فرانسیس بیکن هم باور داشت فلسفه در روزگار خوشایندی به سر نمی‌برد و سراسر سترون از بار و بر است؛ علوم دچار رکود شده، در راه انسانیت پیشرفتی پدید نمی‌آورند؛ «سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان است نه پرورش مخترعان و مکتشفان… آن‌چه در ساحت علوم انجام می‌گیرد دور خود گردیدن و برگشتن به نقطه‌ی مبدأ است.» از نظر او «اگر بیچاره‌ای سخنی بگوید که تازگی داشته باشد، غوغا بلند می‌کنند و حمایت دین را پیش می‌کشند. چه ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده‌اند از آن جهت که مسائل علمی را با امور دینی آمیخته کرده‌اند… تزویر می‌کنند و می‌خواهند مردم در نادانی بمانند تا آن‌ها ارجمند باشند.»[19]

کانت نیز مضمونی مشابه را می‌گوید و در پاسخ به این پرسش که چه کسی از نقد زیان خواهد دید می‌گوید:

«این خسارت تنها دامنگیر امتیاز انحصاری فلسفه‌ی مدرسی خواهد شد اما به منافع نوع بشر ضرر نخواهد رساند. من از آن خشک‌مغزترین جزم‌اندیش سؤال می‌کنمآیا این براهین بعد از اینکه از فلسفه‌ی مدرسی بیرون آمده‌اند هرگز توانسته‌اند به اذهان مردم دست یابند یا کوچک‌ترین تأثیری در اعتقادات آن‌ها داشته باشند؟فلسفه‌ی مدرسی اکنون باید یاد بگیرد که در خصوص تمام موضوعاتی که به کل بشر مربوط است ادعای داشتن بصیرتی برتر و وسیع‌تر از بصیرتی را نداشته باشد که توده‌های گسترده (که همواره بسیار قابل احترام ما هستند) نیز می‌توانند بدان دست یابند و بنابراین خود را فقط به پرورش مبانی براهینی محدود سازند که معمولاً قابل فهم هستند و از دیدگاهی اخلاقی بسنده هستند. بنابراین، این تغییر فقط شامل ادعاهای متکبرانه‌ی فیلسوفان مدرسی می‌شود که با کمال میل در این جاخود را به عنوان تنها حافظ و متخصص چنین حقایقی معرفی می‌کنند که فقط کاربردشان را با مردم در میان می‌گذارند اما کلید آن‌ها را نزد خود نگه می‌دارند. اما با این همه به ادعای فروتنانه‌تر فیلسوف نظرورز توجه شده است او همواره به عنوان معتمد و صاحب اختصاصی گنجینه‌ی علمی باقی می‌ماند که برای مردم حتی بی‌آن‌که از آن آگاهی داشته باشند مفید است و این علم همان نقد عقل است در واقع این علم هرگز نمی‌تواند عامه‌پسند شود و البته لزومی هم ندارد که چنین باشدنقد عقل موظف است از طریق تحقیق بنیادین حقوق عقل نظرورز یک بار برای همیشه از رسوایی ناشی از مجادلاتی جلوگیری کند که دیر یا زود به ناچار حتی در میان عموم مردم نیز مطرح خواهد شد. اهل متافیزیک (و در بین آن‌ها سرانجام حتی روحانیان) در غیاب نقد به ناچار خود را در این مجادلات گرفتار می‌کنند و بعداً حتی آموزه‌های خویش را نیز ابطال می‌کنند. فقط از طریق نقد می‌توان ریشه‌ی ماده‌گرایی، جبرباوری، الحاد، بی‌ایمانی آزاداندیشانه ایدئالیسم و شکاکیت را که بیشتر برای فلسفه‌ی مدرسی خطرناک‌ هستند و به زحمت می‌توانند به مردم عادی راه پیداکنند کاملاً قطع کرد. اگر حکومت‌ها صلاح بدانند که به امور فرهیختگان توجه کنند با توجه به فرزانگی ایشان، هم برای علوم هم برای انسان‌ها بسیار شایسته‌تر خواهد بود که از آزادی چنین نقدی حمایت کنند که فقط از آن طریق تلاش‌های عقل می‌تواند به جایگاهی مستحکم دست یابد نه این که از استبداد رقت‌انگیز فلسفه‌های مدرسی حمایت کنند که بر سر پاره‌شدن تارهای عنکبوتی خود که مردم هرگز به آن‌ها توجه نکرده و هرگز نمی‌توانند فقدان آن‌ها را نیز حس کنند فریاد وامصیبتا سردهند که گویی خطری عمومی همگان را تهدید می‌کند. بیشتر از هر چیز بسیار مفید است که به شیوه‌ی سقراطی یعنی از طریق اثبات جهل رقیبان به همه‌ی اعتراضات علیه اخلاق و دین برای تمام آیندگان پایان دهیم.»

از دید بیکن فقدان فلسفه در فن حکم‌رانی نیز هم‌چون غیاب آن در علم به بحرانی جدی انجامیده است: «علم سیاستِ مُدُن با حکومت همان نسبتی را دارد که فلسفه با علوم.» او می‌اندیشید علم بریده از نیازهای عملی و زندگی واقعی مردم به فلسفه‌ی اسکولاستیک انجامیده، و سیاست بدون فلسفه نیز به نتایج ناگواری منجر شده است.»[20] ایدئال او «فیلسوف-پادشاه» افلاطونی بود و به ضرورت تخصص نیروهای حکومتی اعتقاد داشت. او درارغنون نو فلسفه را محروم از احترام می‌نگرد، و باور دارد «تمام نظریات و مسائل و مباحث قرون وسطی باید به دور ریخته شود و فراموش گردد؛ باید لوح ذهن را از آن‌چه خوانده‌ایم بشوییم و بر ورقی نو فلسفه‌ای از نو بنویسیم. پس گام نخست پالایش ذهن است»، شکستن «بت‌های ذهنی».

استعاره‌ی بت که ویل دورانت احتمال می‌دهد تحت تأثیر پروتستانتیسم و حرمت عبادت تصاویر و شمایل در آن و بت‌پرستی دانستن آن به زبان بیکن راه یافته باشد، به معنای تصور موهوم و خیال باطل داشتن از اشیاء است: بت‌های قبیله، بت‌های غار، بت‌های بازار، و سرانجام بت‌های نمایشی؛ یعنی بت‌هایی که از عقائد جزمی فیلسوفان و قوانین غلط استدلال آنان می‌آید.[21]

بیکن پیامدهای سیاسی چنین اقدامات انقلابی در علم و فلسفه را مستقیم و بی‌میانجی می‌دید. در جامعه‌ی آرمانی او علم به مقام حقیقی خود دست یافته و بر همه‌ی اشیاء حاکم است.

 

پروژه‌ی سلبی

کانت جزم‌اندیشی و نقد را چنین تعریف می‌کند: «جزم‌اندیشی عبارت است از رویه‌ی جزمی عقل محض بدون نقد قبلی توانایی خودشنقد عبارت است از فعالیت آماده‌سازی اولیه و ضروری برای پیشبرد متافیزیک در مقام یک علم مستحکم و بامبنا که ضرورتاً باید جزمی و به نحوی نظام‌کند بر اساس ضروری‌ترین اقتضائات و در نتیجه بر اساس جدیت و دقت مدرسی (و نه به شیوه‌ی عامه‌پسند) پیاده‌سازی شود نمی‌توان این اقتضائات را نادیده گرفت.»

«در این‌جا می‌توان سؤال کرد که در واقع این گنج که ما می‌خواهیم برای آیندگان باقی بگذاریم چیست ــ گنجی که متشکل است از این نوع متافیزیک که از طریق نقد پالوده شده و از این طریق به حالت ثابتی هم درآمده است؟ با یک نگاه اجمالی به این اثر می‌توان فهمید که فایده‌ی آن فقط سلبی است، یعنی ما هرگز نمی‌توانیم با عقل نظرورز خطر کنیم و از مرزهای تجربه فراتر برویم؛ و در واقع همین امر اولین فایده‌ی آن است… بنابراین نقدی که عقل نظرورز را محدود سازد یقیناً به همان میزان سلبی است اما چون این نقد از این طریق هم‌زمان مانعی را که کاربرد عملی عقل را محدود و حتی به نابودی تهدید می‌کند از سر راه برمی‌دارد در واقع دارای نفع ایجابی و بسیار مهمی است.» کانت مثال پلیس را می‌آورد که وظیفه‌ی او حفظ نظم، یعنی کاری سلبی است، که بدون آن هیچ کار ایجابی ممکن نیست.

کارل یاسپرس به درستی به صبغه‌ی علمی فلسفه‌ی کانت اشاره می‌کند. به واقع رؤیای تحقق‌نیافته‌ی کانت خلق متافیزیکی جدید بود که واجد اعتبار یک علم باشد. علم‌گرایی خصلت بارز اندیشه‌ی بیکن نیز هست، و قصد او نیز تأسیس مبانی جدیدی برای فلسفه است که بتواند به استواری علوم طبیعی روی پای خود بایستد.

 

نتیجه

کانت نقل قولی از فرانسیس بیکن را چون سرلوحه‌ی اولین کتاب نقد خود قرار می‌دهد، که سرشار از اشارات معنایی است. او با پژواک چنین خطابی به عموم سرّ دلبران را در حدیث دیگران می‌گوید، و درست مانند بیکن، بر خصلت تجربی و علمی کاوش‌های انقلابی خود در این کتاب انگشت می‌گذارد، و کار خود را خدمتی برای اصلاح علم و فلسفه و ادای وظیفه‌ای مدنی می‌شمارد.

در طرح احیای بیکن نه تنها کنش بر تأمل تقدم دارد که امر عمومی نیز ارزشی بالاتر از امر خصوصی دارد. پیشبرد دانش امری عمومی است نه خصوصی: «علم فُرمی از کنش عمومی است هم از حیث عینیت‌های آن و هم از حیث سازمان. سیاسی‌کردن شناخت که تحقیق را تابع منافع و مقاصد حیات قرار می‌دهد.»[22] او وظیفه‌ی خود را احیای اجتماعی از راه انتقاد از علوم و ایجاد تناسب میان آن‌ها می‌دانست. [23] این درست طرز همان تلقی و توقع عام و عمیقی است که کانت از فعالیت‌های فلسفی خود دارد. کانت نیز خود را «آموزگار عمومی» لقب می‌دهد، و بر خلاف قاطبه‌ی فیلسوفان پیش از خودش، اهمیتی بنیادی برای قلمرو عمومی می‌شناسد. کانت در واپسین اوراق کتاب نقد عقل محض چنین می‌گوید:

«من در این‌جا درباره‌ی خدمتی که فلسفه از طریق تلاش پررنج نقد خود به عقل آدمی کرده است لاف نمی‌زنم. حتی اگر فرض کنیم که حاصل کار صرفاً سلبی باشد…اما آیا شما می‌خواهید شناختی که به همه‌ی انسان‌ها مربوط است، از فهم عمومی فراتر برود و فقط از طریق فیلسوفان برای شما آشکار شود؟ … و برترین فلسفه درباره‌ی غایات ذاتی طبیعت آدمی از راهنمایی‌ای که طبیعت به عادی‌ترین فهم هدیه کرده است، نمی‌تواند فراتر رود.»

کانت با این جملات نقد عقل محض را به پایان می‌برد:

«اگر خواننده لطف و حوصله‌ی لازم را داشته باشد که در مصاحبت من این راه نقادانه را طی کند، پس حالا، اگر میل داشته باشد تا به سهم خود تلاش کند این راه باریک را به بزرگراهی تبدیل کند، می‌تواند حکم کند که آیا ممکن است آن‌چه را که قرون متمادی نتوانسته‌اند انجام دهند، تا پایان قرن فعلی آن را حاصل کند؟ و آن اینکه، عقل آدمی را در جست‌وجوی شناختی که او را همواره مشغول کرده، اما تا به حال از آن نتیجه‌ای حاصل نشده است، به رضایت کامل برسانند.»

این شاید از نخستین بارها در تاریخ فلسفه باشد که فیلسوف درباره‌ی دستاوردهای نظری خود با عموم مردم چنین سخن می‌گوید و از آن‌ها مشارکت و مساعدت می‌طلبد.

کانت، در پروژه‌ی خود، فضل تقدم و تقدم فضل را از آنِ بیکن می‌داند و باور دارد بیکن «نخستین و بزرگ‌ترین شاگرد طبیعت در روزگار اخیر» است[24] انتخاب کلام بیکن برای سرلوحه‌ی اثری که شاهکار نویسنده‌ی اوست، نوعی ارج‌شناسی و سپاس‌گزاری نیز هست. به واقع، اگر به اختیار کانت بود، کتاب را به جای وزیر «پادشاه منور» به دانشمندی از جنس خود مانند بیکن پیش‌کش می‌کرد، کسی که در حق او گفته بود: «برای کشف چیزی (که در خودمان یا در جای دیگر نهفته است) در اغلب موارد مقتضی استعداد خاصی برای دانستن چگونگی تفحص خوب هستیم، قریحه‌ای طبیعی برای قضاوت پیشاپیش[25] جایی که حقیقت می‌توان یافته شود…ولی بیکن ورولامی در ارغنون خود الگوی درخشانی به دست می‌دهد از این روش که چگونه می‌توان از طریق تجربه[26] ساخت نهان چیزهای طبیعی را کشف کرد.»[27]

 

[1] Ludwig Wittgenstein, Culture and Value, University of Chicago Press, 1980, p. 16.

[2] ایمانوئل کانت، نقد عقل محض، بهروز نظری، تهران، ققنوس، ۱۳۹۴، ص. ۶۵۴. مرجع تمام نقل قولها از نقد عقل محض همین ترجمه است.

[3] Kant's Critique of Pure Reason the Foundation of Modern Philosophy, p. xv

[4] Susan Neiman, Why Grow Up? Subversive Thoughts for All Infinite Age, p. 2

[5] نقد عقل محض. ص. ۷۱۴

[6] magna instauratio

[7] enlightened absolutist

[8] contemplative

[9] محمدرضا حسینی بهشتی، «فرانسیس بیکن و بحران طبیعت»، مجلهی فلسفهی دانشگاه تهران، پاییز ۱۳۷۹، شمارهی ۱.

[10] فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۸۸، جلد سوم، ۳۴۷.

[11] همان. ص. ۳۵۰.

[12] همان. ص. ۳۵۸

[13] محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، تهران، هرمس، ۱۳۸۸، ص. ۱۲۷.

[14] همان. ص. ۱۳۱.

[15] برای تفصیل بیشتر در این باره بنگرید به: محسن جهانگیری، احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶.

[16] ادموند هوسرل، تأملات دکارتی، مقدمهای بر پدیدهشناسی، عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱، ص. ۳۱ به بعد.

[17] Paul Guyer and Allen Wood, “Introduction” in Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, p.1

[18] ارنست کاسیرر، فلسفهی روشنگری، یدالله موقن، تهران، نیلوفر، ۱۳۸۲، ص. ۴۱۹.

[19] سیر حکمت در اروپا، صص. ۱۳۰-۱۳۱.

[20] همان.ص. ۱۰۶

[21] همان. ص. ۱۱۰-۱۱۱

[22] درباره‌ی فلسفه‌ی اخلاق بیکن بنگرید به فصلی با همین عنوان در کتاب زیر:

The Cambridge Companion to Bacon,ed. by Markku Peltonen, Cambridge University, 1996, pp. 260-281.

و نیز

 Julian Martin, Francis Bacon, the State, and the Reform of Natural Philosophy,Cambridge University Press, 1996.

[23] همان. ص. ۱۰۲

[24] Otfried Höffe, Kants Critique of Pure Reason: Foundation of Modern Philosophy, Springer; p. 55

[25] iudicii praevii

[26] experiment

[27] کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص. ۳۲۸