یک دهه حضور بهرام بیضایی در دانشگاه استنفورد
ده سال پیش، بهرام بیضایی، کارگردان و نویسنده و پژوهشگر، ایران را به مقصد دانشگاه استنفورد در ایالت کالیفرنیای آمریکا، ترک کرد. ایران، سرزمینی که به قول عباس میلانی «بسیار با بیضایی نامهربان بود و بیضایی بسیار با ایران، مهربان بود و هست.» بهرام بیضایی، ده سال گذشته را در مرکز «ایرانشناسی» دانشگاه استنفورد به تدریس، پژوهش و کار هنری پرداخته است و تاکنون پنج نمایشنامهی خود را با پشتیبانی این مرکز به روی صحنه برده است. کاری که بعد از انقلاب اسلامی در ایران، با دهها چالش، زورگویی حاکمان و محروم کردن از حق خلق اثر هنری، در بیشتر سالهای بعد انقلاب برای او مقدور نبود.
این مرکز به مناسبت دهمین سال حضور پربار بیضایی در دانشگاه استنفورد، کنفرانس آنلاینی را با پشتیبانی بنیاد تسلیمی در روزهای ۲۹ و ۳۰ ژوئیه برگزار کرد تا ابعاد و تأثیر و اهمیت دههها کار و تحقیق بیضایی در حوزهی سینما، تئاتر، ادبیات و پژوهش هنری را بررسی کنند. کنفرانسی در دو بخش مجزا که اولی به زبان انگلیسی و دومی به زبان فارسی برگزار شد.
عباس میلانی، مورخ و ایرانشناس، که ریاست برنامهی «مطالعات ایرانی» دانشگاه استنفورد را برعهده دارد، در ابتدای این کنفرانس، بهرام بیضایی را به تنهایی «یک اثر هنری» دانست: «او خود یک اثر هنری است، چرا که به جزئیات به تمامی و کمال دقت میکند، به مخاطب خود احترام میگذارد و ایران را محترم میشمارد.»
در بخش اول به زبان انگلیسی، عباس میلانی در کنار سعید طلاجوی و نگار متحده به ارائهی مختصر مقالات خود دربارهی بیضایی و پاسخ به پرسشهای مخاطبان پرداختند. سعید طلاجوی که ریاست جلسه را برعهده داشت، در دانشگاه سنتاندروز اسکاتلند، ادبیات فارسی و عربی تدریس میکند. نگار متحده، استاد دانشگاه «دوک» در کارولینای شمالی است و نظریهی انتقادی، ادبیات، تاریخ هنر و مطالعات تصویری تدریس میکند.
طلاجوی مقالهی خود را دربارهی تغییر مفهوم «تعلق» و «افسانهی ملت» با تمرکز بر فیلم «باشو، غریبهی کوچک»، یکی از معروفترین آثار بیضایی، نوشته است. او گفت بیضایی معنای «مدرنیته» را به درستی فهمیده و میداند که برای «مدرن شدن» هیچ نیازی به تاختن محض به سنتها نیست بلکه «مدرنیتهی ایرانی» باید از دل فهم درست سنتها با نگاه به مدرنیتهی جهانی بیرون بیاید. بیضایی کسی است که تعزیهی ایرانی را با مفاهیم مدرن امروز گره زد و تعزیه را بار دیگر، به دور از مفاهیم اسلامی و به عنوان اثری هنری بررسی کرد. طلاجوی دربارهی معنای «مهاجرت» در فیلم «باشو، غریبهی کوچک»، تأکید کرد که اگر مقامات ایران مانع از نمایش عمومی این فیلم در زمانی که ساخته شد (سال ۱۳۶۴) نشده بودند، مخاطبان اهمیت و معنای این فیلم را به شکل دیگر و درستتر متوجه میشدند و فیلم میتوانست تأثیر مثبتی بر تغییر نگاه مخاطب به آوارگان جنگی بگذارد. باشو اما بعد از چند سال و پس از پایان جنگ هشتسالهی ایران و عراق در بهمن ۱۳۶۸ برای اولین بار اکران شد.
طلاجوی باشو را با اسطورهی سیاوش در آیین کهن ایران مقایسه کرد: «اگر نایی (شخصیت اصلی زن فیلم باشو) در آن روستا نبود تا از باشو در برابر مردمان روستا محافظت کند، مردم روستا باشو را بیرون انداخته بودند....یکی از حسرتهای من این است که ترجمهی انگلیسی باشو، مطلقاً حق مطلب را ادا نمیکند. نتوانست آن معنا و مفاهیم مهم فیلم را منتقل کند و مخاطبی که فارسیزبان نیست، بسیاری از ریزهکاریها و ارجاعهای هوشمندانه این فیلم را متوجه نمیشود.»
نگار متحده مقالهی خود را دربارهی توجه بیضایی به عناصر طبیعی در آثار خود نوشته است. او میگوید بیضایی از عناصری مثل آب، باد یا آتش در آثار خود به شیوهای منحصربهفرد استفاده میکند. برای مثال، نایی در «باشو» در نامهای که به همسر خود در جبهه مینویسد تا بگوید تصمیم گرفته که باشو را نگه داشته و بزرگ کند، مینویسد که «همهی بچهها فرزندان آفتاب و زمیناند.» نایی سپس حرکت میکند، باد او را دنبال میکند و حرکات نایی به شکلی است که انگار خود به تنهایی، تمام نیرو و جاذبهی زمین و طبیعت است. بیضایی در آثار خود، پیوند با زمین و طبیعت را به چیرهدستی و شکلی یگانه به تصویر میکشد.
عباس میلانی که مقالهای را با عنوان «آیینشناسی بیضایی در هزارتوی مدرنیته» در کنفرانس ارائه کرد، میگوید بیضایی این هنر را دارد که آیین و مفهومی از گذشتهی باستانی ما را از نو تخیل میکند و قرائتی کاملاً کارآمد برای دنیای امروز مدرن ما از آن مفهوم ارائه میدهد. (برای مثال، قرائت مدرن او از سیمرغ یا افسانهی آرش).
نگار متحده به این مسئله اشاره کرد که بسیاری برای مثال جعفر پناهی را یک «کارگردان فمینیست» میدانند، در حالی که در واقع آثار هنرمندی مثل بیضایی به مراتب عمیقتر به مسئلهی بیحقوقی زن میپردازد: «بیضایی مسئله را به فرمول سادهی "نجات دختران کوچک" تقلیل نمیدهد، به عمق معنای زنبودن میرود و اهمیت ضروری نقش آنها در زندگی را به دقت تمام به تصویر میکشد.»
میلانی در پاسخ به این پرسش که چرا آثار بهرام بیضایی به اندازهی کارگردانانی مثل اصغر فرهادی یا عباس کیارستمی در سطح جهانی مشهور و دیده نشد، بر این مطلب تأکید کرد که یک هنرمند، نیازی ندارد تا حتماً از سوی جشنوارههای خارجی تحسین شود تا اهمیت یگانهی کارش ثبت شود. بیضایی یگانه است و درک آثار او برای همه ساده نیست زیرا قصهی سرراست و یکخطیای در کار نیست و آثار او پر از ارجاع به مفاهیم کهن و اسطورهها و نمادها است: «بیضایی سرشار از نبوغ است و نیازی نیست تا از اینسو و آنسو مجسمه و مدال بگیرد تا نبوغ یگانهی او به رسمیت شناخته شود.»
طلاجوی نیز معتقد است که بیضایی هرگز به دنبال این نرفت تا کارهای خود را «ساده و همهفهم» کند: «او تن نداد به خاطر قواعد جشنوارههای بینالمللی، کار خود را ساده کند. بیضایی صرفاً یک کارگردان نیست، او مجموعهای منحصربهفرد و پیچیده از هنر، تاریخ، منتقد جامعه و فرهنگ است.»
در بخش دوم که به زبان فارسی برگزار شد و عباس میلانی ادارهی آن را برعهده داشت، سهند عبیدی، حمید امجد، امیر سیادت و ماندانا زندیان حضور داشتند و ضمن ارائهی مختصری از مقالات خود به پرسشهای شرکتکنندگان پاسخ دادند. ژاله آموزگار نیز مقالهای در این بخش داشت، اما خود موفق به حضور در کنفرانس نشده بود.
ماندانا زندیان، شاعر و نویسنده، در مقالهی خود با عنوان «عبور از فراموشی»، با تأکید بر اینکه استفادهی فراوان بیضایی از استعاره و شکستن زمان خطی در روایتها، احتمال ارائهی تفاسیر متعدد از آثار او را افزایش میدهد، گفت: «زبان به دقت بازاندیشیشدهی بیضایی خواننده را مدام به تفکر بیشتر وا میدارد. بیضایی با این ویژگیهای زبانی، ما مخاطبان را دعوت میکند تا با خودمان، گذشته و امروز و آیندهمان، مواجه شده و روایتهای تکسویهی رایج از وقایع را به چالش بکشیم.»
حمید امجد، کارگردان تئاتر و سینما، نمایشنامهنویس، نویسنده و پژوهشگر در مقالهی خود به بررسی «بیضایی و ریشههای شخصیت مدرن در درام ایرانی» پرداخت. امجد معتقد است که بیضایی در استفادهی چیرهدستانهی خود از کهنالگوهایی مثل پهلوان، دیو، اژدها و دوشیزه، آنها را دگردیسی کرده و شکل و معنای تازهای به این مفاهیم بخشیده است: «بیضایی از یکپارچگی در تعاریف فراتر رفته و به تعاریف پیچیده و شخصیتهای متعارض میرسد. قطبهای خیر و شر اسطورهای در آثار بیضایی فروپاشیده و کارکردهای تازهای پیدا میکند.»
امیر سیادت، منتقد و پژوهشگر سینما و تئاتر، در مقالهی خود به بررسی رویکرد بیضایی به پدرسالاری ریشهدار ایرانی و مرگاندیشی پرداخت. سیادت میگوید آثار بیضایی همه در تقابل با مرگاندیشی و در ستایش زندگی است: «نمایشنامهی "گزارش ارداویراف" بیضایی تنها یکی از فراوان آثار اوست که به تمامی در برابر مرگخواهی ریشهدار میایستد. بیضایی در آثار خود روایت و روایتگری را به ابزاری علیه مرگاندیشی و پدرسالاری ریشهدار تبدیل کرده است.»
سهند عبیدی، منتقد و مقالهنویس، در مقالهی خود بر سویهی مدرنیستی آثار بیضایی تمرکز کرد. او میگوید بیضایی در بسیاری از آثار خود، آشکار و نهان، با هنرمندان همنسل خود وارد گفتگوی انتقادی میشود و عزمی برای بازسازی جریان گسستهی «حافظه و تاریخ» دارد: «آثار او شکلی از روانکاوی کلاسیک است. انگار مسیر روایت و قصهگویی، کشف یک واقعیت تروماتیک و از یاد رفته است. اینکه زنها در آثار او شخصیت محوریاند، درک عمیق بیضایی از ظلم را در بهترین شکل در تاریخ معاصر روایت کرده است. برخورد بیضایی با سنت برخلاف بسیاری از همنسلان او نه از جنس تخریب بلکه از جنس نوسازی است. روش بیضایی، بازسازی حافظه است تا شاید کمکی باشد تا فرهنگ ما از بختک انگارههای کجوکوله رها شود.»
در این بخش یکی از سؤالهایی که جوابهای متعددی را به دنبال داشت، نگاه بیضایی به زن در آثارش بود. سیادت تأکید کرد که در آثار بیضایی «تقابل بین زن و مرد» به چشم نمیخورد. تقابل میان «زایش/نازایش» است: «مثلاً شخصیت آقای حکمتی در "رگبار"، شخصیتی زاینده و سازنده است. در مقابل مردانی را داریم که با چسبیدن به سنتها مانع از جریان زندگی و زایش شده و نماد "نرینهخویی" محسوب میشوند.» ماندانا زندیان نیز معتقد است که آثار بیضایی اصلاً تا حدی مخالف تضاد «این/آن» است و میخواهد ما را از این دوگانهسازیها دور نگه دارد: «بیضایی تجدد را به عمق و معنا درک کرده و به برابری باوری ریشهدار دارد. اگر زنان را در آثار او بیشتر میبینیم، برای برتری جنسی بر جنس دیگر نیست. ناشی از همان تفکر برابری در اندیشهی بیضایی است.»
دیگر پرسش بحثبرانگیز این بود که چرا هنوز کتاب پژوهشی «نمایش در ایران» به قلم بیضایی، مهمترین مرجع است و کسی نتوانسته کار مشابه یا کاملتری ارائه دهد؟ عبیدی میگوید انجام کاری چنین سترگ نیازمند سه چیز است: «دانش بسیار زیاد، مطالعهی کتب قدیمی و تماشای بسیاری از نمایشهای آیینی و بومی کهن. بسیاری از این شکلهای نمایش ایرانی دیگر اجرا نمیشود و در حال نابودیاند یا به کلی از بین رفتهاند. بیضایی فرصت داشت که این شکلهای نمایش ایرانی در مناطق مختلف کشور را ببیند.» حمید امجد به نکتهی عجیبی اشاره کرد. بنا به بررسی او، تاکنون دستکم ۲۸ پایاننامهی دکترای تخصصی تئاتر در دانشگاههای خارج از ایران نوشته شده که همه به نوعی رونویسی از «نمایش در ایران» بیضاییاند. او با تأکید بر اینکه «کاش کمتر پژوهش کرده و بیشتر دقت میکردید» به اثر دیگری که فرهنگستان زبان فارسی منتشر کرده اشاره کرد، اثری به نام «درام اسلامی». امجد میگوید: «تعزیه اصلاً درام نیست، درام یونانی اصلاً از اساس چیز دیگری است. بیضایی همیشه میگوید چیزی به نام نبوغ وجود ندارد و اینها همه حرف است، تنها یک چیز وجود دارد و آن کار کردن است. چرا این کتاب بهرام بیضایی مرجع میشود؟ چون بهرام بیضایی کار کرد، روی خودش و تفکر و ذهنیت خود به عنوان یک روشنفکر ایرانی، بر فردیت خویش و بر اثر پژوهشی یگانهی خود.»
این کنفرانس دو روزه، با سخنرانی بهرام بیضایی خاتمه یافت. بیضایی پیام خود را با درود بر مردمی آغاز کرد که «از آنها دور افتاده است.» گفت که میکوشد ستایشها را ناشنیده بگیرد و از ابهامها و تحلیلها چیزکی بیاموزد. بیضایی با نگاهی به مهاجرت ده سالهی خود و حضورش در استنفورد و برشمردن کارهای پرشماری که در همین یک دهه توانست انجام دهد، پرسشی تلخ و کلیدی از خود پرسید: «اگر در کشورم بودم، حاصلم چه بود؟» پرسشی که پاسخ تلخ آن را هم او و هم مخاطبان و علاقهمندانش به خوبی میدانند.
بیضایی گفت در مدرسه معلمهای او از طرفی نیما یوشیج را مسخره میکردند که به سرش زده و از طرف دیگر دانشآموزان را از «خطر هدایت» پرهیز میدادند و او را «سم جامعه» میدانستند که سبب میشود جوانان بعد از مطالعهی آثار او، از فرط ناامیدی دست به خودکشی بزنند! به نظر بیضایی، هدایت با آن همه ذوق زندگی که در طنزهای او برجاست، با همهی بازیگوشی و گریزش از «جنت مکان شدن»، دریچههای بسیاری را بر ما گشود: «او نمایشنامهی میهنی نوشت، خیمهشببازی نوشت، افسانهی خلقت نوشت، داستانهای بلند و نیمهبلند نوشت، داستانهای کوتاه و ... طنز و هجو سیاسی نوشت، طنز و هجو نوظهوری که شوخیای است با همهچیز. نقد ادبی طنزآمیز داشت و سبکهای نوین ادبی را میدانست. او از آغازگران راه فرهنگ عامه است و راه نشان داد در جمعآوری فولکلور. در ترجمهی ادبیات پهلوی کار کرد و نسل من از طریق او با این جهان آشنا شد. شاید او اولین کسی باشد که در باب فواید گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری نوشته باشد. در نوشتن مقالهی تحلیلی، او از نخستینها است.»
بیضایی میخواست به احترام این همه، به عنوان کسی که در دبیرستان هدایت خواند و «هنوز هم خودکشی نکرده»، در هفتادمین سالمرگ صادق هدایت، برداشتی از «داش آکل» را به روی صحنه ببرد. اما شیوع ویروس کرونا در جهان، اجرای این نمایش را تا مدتی نامعلوم به تعویق انداخت. حالا مشتاقان و علاقهمندان بهرام بیضایی، «پسا کرونا» را به یک دلیل دیگر نیز انتظار میکشند: اجرای نمایش «داش آکل به گفتهی مرجان» به قلم و کارگردانی بهرام بیضایی.