«ما تنها میتوانیم دشمن یکدیگر باشیم»
YahooNews
زمانی که ارتش روسیه برای اولین بار شروع به گلولهباران لوکاشیوکا، روستایی در شمال اوکراین، کرد دهها تن از ساکنان روستا به زیرزمین خانوادهی هوربانوس گریختند. کودکان، زنان باردار، مستمریبگیرانی که در بستر بیماری بودند و خود خانوادهی هوربانوس، به زیر باغ هلو و مزرعهی سبزیجات خانواده رفتند و منتظر ماندند. آنها به مدت ۱۰ روز، به صدای سوت خمپارههایی گوش میدادند که چندین بار در ساعت بالای سرشان سقوط میکردند. این حملات حفرههای عظیمی در زمین برجای گذاشت، اتومبیل خانواده را سوزاند و سقف خانهی آنها را تخریب کرد. سرانجام، در ۹ مارس، صدای تسلیحات سنگین و تانکها را شنیدند که وارد روستا میشدند: ارتش روسیه، لوکاشیوکا را تسخیر کرده بود.
سربازان به روستاییان وحشت زده دستور دادند تا از زیرزمین بیرون بیایند و سپس یک نارنجک به داخل آن پرتاب کردند تا هر سرباز اوکراینی را که پنهان شده مورد هدف قرار بدهند. خانوادهی هوربانوس ــ ایرینا ۵۵ ساله، سرگئی ۵۹ ساله و پسرشان نیکیتا ۲۵ ساله بود ــ شب بعد را در زیرزمین همسایه گذراندند، اما آنقدر سرد و مرطوب بود که به خانهی خودشان بازگشتند. آنها به محض ورود، دیدند پنج سرباز روس در خانهی آنها زندگی میکنند.
ایرینا پرسید: «ما قرار است کجا زندگی کنیم؟ اینجا خانهی ماست!» سربازان به خانوادهی هوربانوس گفتند که میتوانند به خانه بازگردند و همگی کنار هم زندگی کنند. بنابراین آنها به منزلشان بازگشتند.
آنها حدود سه هفته را با آن پنج سرباز روس سپری کردند: با هم غذا میخوردند، راه میرفتند و صحبت میکردند. سربازان روس در مورد مأموریتشان حرفهای عجیبی میزدند و به شکل نگرانکنندهای دربارهی اوکراین سؤالاتی ابتدایی میپرسیدند که در عین حال خبر از انگیزهها و روحیاتشان میداد. خانوادهی هوربانوس ادعاهای آنها را رد میکردند و با عصبانیت بر سرشان فریاد میزدند، همچنین با آنها مشروب مینوشیدند و به این ترتیب با جلب اعتمادشان میزان اطمینان سربازان را به جنگ ولادیمیر پوتین میسنجیدند.
بنا بر روایتی که خانواده هوربانوس برای من و همکارم آندری باشتویی تعریف کردند، در طی آن چند هفته، این زیرزمین در لوکاشیوکا به جبههی تبلیغاتی جنگ در مقیاسی کوچکتر تبدیل شده بود. در یک طرف روسها بودند که فهرست بلندبالایی از دروغهایی را تکرار میکردند که دربارهی حمله به اوکراین به آنها گفته بودند و در سوی دیگر، اوکراینیهایی بودند که از خودشان میپرسیدند چگونه ممکن است وطنشان به دست متجاوزانی ویران شود که نیروی محرکهاشان یک داستان تخیلی است.
با این حال پس از ملاقات با خانوادهی هوربانوس و رهبر کشورشان، رئیس جمهور ولودیمیر زلنسکی، در همان هفته برایم بسیار جالب بود که تجربهی یک خانواده به وضوح همان مسئلهای را مطرح میکرد که دلمشغولی بسیاری از سیاستمداران، مقامات، روزنامهنگاران و فعالانی در اوکراین و خارج از کشور بود که ناامیدانه میکوشیدند به این جنگ پایان دهند: چگونه میتوان روسهایی را که با یک سری دروغهای بیپایان تغذیه شدهاند متقاعد کرد که حمایت خود را از حملهی پوتین به اوکراین کنار بگذارند؟
در ابتدا، خانوادهی هوربانوس از اینکه با همخانههای روس خود صحبت کنند بهشدت واهمه داشتند. سربازان هم همیشه به تفنگ خود چسبیده بودند. آنها بهندرت زیرزمین را ترک میکردند مگر اینکه برای انجام وظیفهای فراخوانده میشدند. آنها مثل میزبانهایشان از رگبارهای توپخانهی بالای سر خود میترسیدند، زیرا ارتش اوکراین و روسیه بر سر تصرف منطقهی اطراف شهر چرنیف که در همان نزدیکی قرار داشت، در حال جنگ بودند.
با این حال، پس از گذشت چند روز، دو طرف کمکم بیشتر با هم آشنا شدند و ابتدا دربارهی موضوعاتی که خنثی به نظر میرسید، مانند غذا و دستورهای پخت محبوب اوکراینی، شروع به صحبت کردند. خانوادهی هوربانوس متوجه شدند که این پنج سرباز مکانیکهای ارتشاند. در میان آنان یک سروان ۳۱ ساله بود که از بقیه جوانتر بود. سه نفر دیگر حدود ۴۰ سال داشتند، دو نفر در سوریه خدمت کرده بودند. صورت یک نفر سوخته بود. خودروی او در راه لوکاشیوکا روی مین رفته بود و هر گاه بر روی صورتش پماد میمالید فحش میداد. همهی آن چهار نفر اهل سیبری بودند. نفر پنجم هم ۴۰ ساله و تاتار بود. تاتارها یک گروه قومیاند که جمهوری پهناورشان در مرکز روسیه قرار دارد. او بیوقفه آهنگهای تاتاری میخواند و این از نظر دیگران آزارنده بود و او را بهخاطر بزدلی ظاهریاش دست میانداختند، زیرا به نظر میرسید همیشه اولین کسی بود که با شروع رگبار توپخانه وارد زیرزمین میشد.
در ابتدا، سروان با شور و حرارت پروپاگاندای کرملین را تکرار کرد: او و هموطنانش در اوکراین بودند تا خانوادهی هوربانوس را نجات دهند. سربازان نه با اوکراینیها بلکه با آمریکاییها میجنگیدند. این یک جنگ نبود، بلکه یک «عملیات ویژهی نظامی» بود و قرار بود زمانی که پایان یابد، همه با خوبی و خوشی تحت حکومت پوتین زندگی کنند.
چگونه میتوان روسهایی را که با یک سری دروغهای بیپایان تغذیه شدهاند متقاعد کرد که حمایت خود را از حملهی پوتین به اوکراین کنار بگذارند؟
ایرینا اینها را نمیپذیرفت و میگفت که نیازی نداشته کسی او را نجات دهد. هیچ سرباز یا پایگاه آمریکایی در لوکاشیوکا یا هیچ کجای اوکراین وجود ندارد. او نمیخواست زیر نظر پوتین زندگی کند. وقتی سروان گفت که به او گفته شده که اوکراینیها از صحبت به زبان روسی منع شدهاند، ایرینا جواب داد که آنها میتوانند به هر زبانی که میخواهند صحبت کنند. (من با خانوادهی هوربانوس به زبان روسی صحبت کردم.)
سروان که در روزهای اولیهی درگیری، سرزندهتر بود و اعتقاد داشت پیروزی به زودی به دست میآید، نه فقط به خاطر اعتراضهای ایرینا بلکه به دنبال روبهرو شدن با حقایق جنگ، بهتدریج خسته شده بود. او با عجله وارد زیرزمین میشد و میگفت: «کییف محاصره شده است! چرنیف در شرف سقوط است!» اما با گذشت هفتهها و سقوط نکردن کییف و چرنیف، خلقش تنگ شد. سرگئی به من خاطرنشان کرد که مجبور شده روی نقشه به سروان نشان بدهد که کییف در کجا قرار دارد و این مسئله باعث تعجب سرباز روسی شده بود: کییف آنطور که او تصور می کرد نه در همان نزدیکی بلکه ۱۰۰ مایل دورتر از آنجا بود.
در مقایسه با سروان، سایر سربازان اشتیاق کمتری داشتند. دو نفر از آنها بدبین شده بودند و تمایلی نداشتند که به گزارشها و اطلاعات روسها یا اوکراینیها اعتماد کنند. سربازی که صورتش سوخته بود به همان اندازه از پوتین نفرت داشت که سروانْ طرفدار پوتین بود. او که هرگز به حزب پوتین رأی نداده بود آشکارا رئیسجمهور را نفرین و بز خطابش میکرد.
بهتدریج اعتمادی نسبی ایجاد شد. شبی، یک سرگروهبان مست روس با کتی چرمی که نشان «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» داشت در لوکاشیوکا پرسه میزد و تهدید میکرد که به انتقام سربازانی که از دست داده بود ساکنان محلی را خواهد کشت. هرچند او آن قدر مست بود که نمیتوانست تهدیدش را عملی کند، اما این حادثه یک روال نامعمول نبود: سربازان جوانتر مشروب مینوشیدند و در حال مستی بر سر اوکراینیها فریاد میزدند که همهی آنها باید «مجازات» شوند. خانوادهی هوربانوس بهندرت جرئت داشتند از باغشان خارج شوند. آنها در زیرزمین خود با پنج سرباز روس احساس امنیت بیشتری داشتند.
وقتهایی که روسها برای نوشیدن مشروب یا کشیدن سیگار از زیرزمین خارج میشدند، از سرگئی دعوت میکردند تا به آنان بپیوندد. آنها مشروبشان را با کمی آب رقیق میکردند و سرگئی تنباکو را در صفحات روزنامه میپیچید. مکالماتشان بیشتر شده بود. سرگئی میپرسید «اینجا چه کار میکنید؟»، «این جنگ چه فایدهای دارد؟» و روسها با ناامیدی پاسخ میدادند که آمدهاند تا در یک جشن شرکت کنند نه در یک دعوا. یکی دیگر هم گفت، آنها برای «راهپیمایی پیروزی در کییف» آمدهاند.
روحیهی ضعیف سربازان، بدبینی و بیاعتمادی آنان از جهاتی عجیب نیست. سیستم پروپاگاندای مشهور پوتین همیشه بیشتر از آنکه به دنبال برانگیختن شور و شوق بوده باشد، شک و عدماطمینان را گسترش داده است. در این سیستم روایتهای متعددی از «حقیقت» تکثیر میشود بهطوری که مردم احساس سردرگمی میکنند و در نتیجه به رهبری مستبد روی میآورند تا آنها را برای عبور از میان تیرگی و ابهام هدایت کند. در حوزهی سیاست داخلی این تاکتیکها منطقی هستند: آنها مردم را منفعل نگه میدارند تا مطمئن نباشند که واقعاً چه اتفاقی در حال وقوع است. اما محدودیتهای این تاکتیک زمانی خود را نشان میدهد که میخواهید کشوری را به سوی شور و شوق شدیدِ مورد نیاز برای جنگ سوق دهید.
من در دو دورهی اول ریاست جمهوری پوتین، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸، در مقام تهیهکنندهی تلویزیون و مستندساز در روسیه زندگی میکردم و به کار مشغول بودم. همانطور که یکی از توجیهگران (Spin doctor) سیاستهای پوتین در آن زمان به من گفت، کرملین همیشه برای ایجاد انگیزه در مردم مشکل داشته است. هر زمان که نیاز به برپایی تظاهرات دولتی بود، مقامات مجبور بودند تا کارمندان دولت را با اتوبوس جابهجا کنند و هزینهای اضافی بپردازند. قابل توجه است که بهرغم سانسور گسترده، هزاران نفر به دلیل اعتراض به جنگ زندانی شدهاند. اما با وجود تمام حمایتهای داخلی که کرملین ادعا میکند برای حملهی نظامی وجود دارد، هیچ تظاهرات گستردهای در خیابانهای شهرهای روسیه به نفع اقدامات دولت برگزار نشده است.
حتی برای تعداد زیادی از روسهایی که تئوریهای توطئه را میپذیرند (یعنی اینکه کشورشان در معرض تهدید ایالات متحده است و روسیه مستحق یک امپراتوری است)، این مسئله وجود دارد که آیا کرملین شایستگی لازم را برای پیگیری چنین جاهطلبیهایی دارد یا خیر؟ هر چه جنگ بیشتر طول بکشد، سؤالات بیشتری در مورد اینکه آیا کرملین میداند چه میکند یا خیر، مطرح میشود. مردانی مانند افسرانی که با خانوادهی هوربانوس زندگی میکردند، زمانی که با واقعیت روبهرو شوند در خصوص تواناییهای کشورشان دچار تردید خواهند شد.
نشانههای دیگری هم وجود دارد که کرملین نتوانسته روسها را به تمامی نسبت به روایت خود متقاعد کند. یکی از بیشترین جستجوهای اخیر شهروندان روسیه در اینترنت برای این بوده که ببینند سرگئی شویگو، وزیر دفاع روسیه کجاست. شویگو که تصور میشد مسئول ناکامیها و حوادث ناگوار در جبهه بوده مدتی ظاهراً سر کار نمیآمد و در صحنه نبود. جستجوهای مهم دیگر در اینترنت هم در خصوص جنایاتی بود که گفته میشد توسط نیروهای روسیه هنگام عقبنشینی از بوچا در خارج از کییف روی داده است. پژوهشگران در «پژوهشکدهی علوم اجتماعی عمومی» به عنوان یک نهاد مستقل، ۱۳۴ مصاحبهی مفصل با شهروندان روس انجام دادند. این پژوهش نشان داد که حتی آنان که معتقد بودند کشورشان در محاصرهی دشمن است و ناتو مقصر جنگ در اوکراین، باز هم نسبت به شواهدِ ارائهشده از جانب مسکو تردید داشتند. ناتالیا ساوالیوا، یکی از پژوهشگران این مطالعه، نتیجه گرفت: «افراد زیادی هستند که نگرشهایی بین حمایت و مخالفت دارند... آنها دلایل این تهاجم را درک نمیکنند و در عوض نظراتی را که از دیگران شنیدهاند تکرار میکنند. این افراد در مواجهه با جنگ اطلاعاتی و تبلیغاتیای که از سمت هر دو طرف در جریان است، دچار سردرگمی شدهاند.»
سیستم پروپاگاندای مشهور پوتین همیشه بیشتر از آنکه به دنبال برانگیختن شور و شوق بوده باشد، شک و عدماطمینان را گسترش داده است.
انجام نظرسنجی حتی در بهترین دوران یک دیکتاتوری، سؤالبرانگیز است. چهطور میتوان از مردم انتظار صداقت داشت در حالی که حتی استفاده از کلمهی «جنگ» ممکن است ۱۵ سال زندان به دنبال داشته باشد؟ با این حال شواهد نشان میدهد که فقط روحیهی سربازان، مانند گروهی که با خانوادهی هوربانوس زندگی میکردند، تضعیف نشده است بلکه در میان مردم معمولی روسیه نیز وضع به همین صورت است. درست پس از شروع تهاجم، تحقیقاتی که در میان گروه کوچکی از دانشگاهیان منتشر شد، نشان داد که اگر چه تقریباً نیمی از پاسخدهندگان در یک نظرسنجی ملی از «عملیات ویژه»ی پوتین حمایت کرده بودند، اما احساساتی نظیر امید و غرور هم به طور همزمان در آنها سطحی و کمعمق بود. در طرف مقابل سطح احساسات افراد حاضر در نظرسنجی که با جنگ مخالف بودند، نشانههای بسیار عمیقتری از شرم، گناه، خشم و عصبانیت نشان میدادند. حدود یک چهارم افراد اعلام کرده بودند که نظری قطعی ندارند یا با احتیاط از جنگ حمایت کرده بودند، اما با این حال گفته بودند که احساس غم و اندوه دارند.
به نظر میرسد پروپاگاندای پوتین بیش از آنچه در ابتدا به نظر میرسد آسیبپذیر است.
با گذشت چند هفته، خانوادهی هوربانوس متوجه شدند که سربازان روسی به مرور درمییابند که به چه میزان خسارت غیرضروری وارد کردهاند.
خانهای که آنها طی ۳۰ سال ساخته بودند، به طور کامل ویران شده بود. کتابخانهی آنها به مدت دو روز در آتش سوخت و در نهایت به آوار تبدیل شد. صبر ایرینا لبریز شد و با گریه و فریاد به سربازانی که در تاریکی زیرزمین بودند گفت: «ما همه چیز داشتیم! شماها اینجا چه کار میکنید؟» با اینحال روسها در تاریکی نشسته بودند و چیزی نمیگفتند.
یک روز صبح ایرینا سربازان را بیرون برد تا برای چای، گیاهان وحشی جمع کنند. زمانی که سربازان در میان آنچه که از زندگی خانوادهی هوربانوس باقی مانده بود عبور میکردند، به خاطر آن همه ویرانی که به بار آورده بودند عذرخواهی کردند. یکی از سربازان گفت که خیلی خوب خواهد شد اگر روزی به عنوان مهمان به آنجا بیایند. این صحبت سرگئی را عصبانی کرد و گفت: «اینجا آمدهای تا مرا بکشی و خانهام را ویران کنی. حالا قرار است با هم دوست باشیم؟ ما فقط میتوانیم دشمن یکدیگر باشیم!» روسها دوباره عذرخواهی کردند و در خصوص بیمعنا بودن جنگ صحبت کردند. حالا سربازان روس واژهی «جنگ» را به کار میبردند.
خانوادهی هوربانوس برداشت جالبی نسبت به انگیزهی روسها داشتند. وقتی از سرگئی پرسیدم که فکر میکند انگیزهی آنها چیست، خیلی صریح پاسخ داد که انگیزهی سربازان نه غرور ملی یا میل به کشورگشایی، بلکه پول است.
همهی سربازان میگفتند بدهکار هستند ــ وام مسکن، بدهی بانکی، صورتحساب پزشکی دارند ــ و برای پرداخت این بدهی به حقوق ارتش نیاز دارند. اگرچه آن دستمزدها هم کافی نبود. آنها مکانیک تانکهای نظامی بودند و آنقدر مهارت داشتند که بتوانند اجزای تانکها را از هم باز کنند. در طول وقفههایی که بین خمپارهباران ایجاد میشد، آنها وسایل نقلیهی روسی آسیبدیده یا تخریبشده را پیدا میکردند و صفحاتی که سیمهای طلا داشتند را ذوب میکردند. از کار روی یک صفحه، ۱۵۰۰۰ روبل یا حدود ۲۰۰ دلار به خانه میبردند.
سایر سربازان روس خلاقیت کمتری داشتند. روزی که ارتش روسیه روستا را ترک کرد، بسیاری از سربازان تا آنجا که در توان داشتند دست به غارت زدند. تانکهایشان پر از تشک و چمدان، و خودروهای زرهی آنها پر از ملحفه، اسباببازی و ماشینلباسشویی بود. (زمانی که سرباز تاتار برای خداحافظی آمد، به سرگئی گفت که به زودی بازنشسته خواهد شد و قول داد بخشی از مستمری خود را برای خانوادهی هوربانوس بفرستد!)
در ظاهر، مقامات روس ممکن است دوران انزوای پوتین را بهعنوان یک دورهی باشکوه جلوه دهند یا ادعا کنند که مردم آنها به تحریمها اهمیت نمیدهند، به هیچ کشور دیگری نیاز ندارند و بگویند روسیه به تنهایی یک تمدن مستقل است. اما واقعیت چیز دیگری است، زمانی که به صف ازدحام خرید قبل از بسته شدن فروشگاههای زنجیرهای مبلمان سوئدی (IKEA) یا استفادهی گسترده از شبکههای مجازی و اینستاگرام و نتفلیکس نگاه کنید، رفتار مردم روسیه چیز دیگری را نشان میدهد.
اقتصاددانان میان خواستههایی که بیان میشوند و خواستههایی که در عمل بروز مییابند، تفاوت قائل هستند. شاید روسها ادعا کنند که نیازی به غرب ندارند، اما در نهایت، کالاهایی که سربازان روسی در اوکراین بسیار مشتاق غارتش بودند، عمدتاً ساخت غرب بودند.
کمتر کسی را میتوان یافت که بیش از ولودیمیر زلنسکی به جذب مخاطبان روس فکر کند. کاری که او به عنوان یک بازیگر، یک استندآپ کمدین، و یک طنزپرداز انجام میدهد، ایجاد همدلی و یافتن زمینههایی مشترک با مخاطب است. زمانی که همراه «جفری گلدبرگ» و «آن اپلبام» با او ملاقات کردم تا برای آتلانتیک با او مصاحبه کنم، به او گفتم که در کییف به دنیا آمدهام. او وجه مشترک خود را با من پیدا کرده بود و بدون قطع ارتباط چشمی با من صحبت کرد. این روش، کلید او در همهی سطوح برای ارتباط با افراد و کشورها است. هر بار زلنسکی مجلس قانونگذاری کشوری را مخاطب قرار میدهد، او و تیمش تاریخچهی آن کشور را بررسی میکنند تا وجه اشتراکی با آنچه اکنون اوکراین تجربه میکند پیدا کنند: برای بریتانیا، این وجه اشتراک «بلیتس» بود و برای ایالات متحده، «۱۱ سپتامبر».
انجام نظرسنجی حتی در بهترین دوران یک دیکتاتوری، سؤالبرانگیز است. چهطور میتوان از مردم انتظار صداقت داشت در حالی که حتی استفاده از کلمهی «جنگ» ممکن است ۱۵ سال زندان به دنبال داشته باشد؟
از همان آغاز تهاجم، او سعی کرد مستقیماً با روسها صحبت کند و بگوید که میداند افراد خوبی در بین آنها وجود دارد. او در مصاحبه به ما گفت، همیشه روسهایی بودهاند که فکر نمیکردند اوکراین یک کشور واقعی باشد، اما بسیاری دیگر بودند که از بازدید از اوکراین لذت میبردند ولی مشکل این بود که این افراد دیگر تماسهای او را پاسخ نمیدادند. به نظر میرسد خارج از دایرهی کوچکی از دموکراتهای تبعیدی روس، درخواستهای زلنسکی و سایر اوکراینیها بیپاسخ میماند. اگرچه نظرسنجیها مشکلاتی دارد اما مشخص میکند که روسیه از تهاجم بسیار حمایت میکند. اوکراینیها با بستگانشان در روسیه تماس میگیرند تا تجربهی آزاردهندهی خود را در مورد جنگ برای آنها بازگو کنند، اما به نظر میرسد که اکثر روسها شواهد ارائهشده توسط خویشاوندان خود را نمیپذیرند. زلنسکی به ما گفت روسیه یک «سنگر اطلاعاتی» است، سنگری که بهطور همزمان هم به تکنولوژی مجهز است و هم به روانشناسی.
زلنسکی برای ما توضیح داد: «روسها از اعتراف به گناه میترسند و باید یاد بگیرند که حقیقت را بپذیرند.» او سه مرحله را برای این امر ضروری شرح داد: تغییر محیط اطلاعاتی، نخبگانی در عرصهی سیاست که بپذیرند مقصر این تجاوز بودهاند و در نهایت مردمی عادی که مسئولیت رفتارشان را به عهده بگیرند.
کرملین حساسیت خاصی به مسئلهی «سلب مسئولیت» دارد. پوتین اخیراً اعلام کرد که روسیه «هیچ گزینهای» جز راهاندازی «عملیات ویژه» در اوکراین نداشته است. این نقش فرهنگ، رسانه، آموزش و دادگاه است که این نگاه را در خصوص مسئولیتپذیری تغییر دهد اما چنین فرآیندهایی زمانبر است. مثل زمانی که در پایان جنگ جهانی دوم، بیشتر آلمانیها خود را نه مجرم، بلکه قربانی رهبری نازیها و بمباران متفقین میدانستند. در آن دوران محاکمهی جنایات جنگی در نورنبرگ وحشت هولوکاست را فاش کرد و بعد از آن، چندین دهه مداخلهی فرهنگی و آموزشی صورت گرفت تا فرهنگ «مسئولیتگریزی» تغییر یابد.
وضعیت در زیرزمین خانوادهی هوربانوس منحصربهفرد بود. روسها بهندرت مجبور میشدند مستقیم با واقعیت و قربانیان خود روبهرو شوند، اما تجربهی این خانواده در تعامل با مردم روسیه را میتوان به عنوان روشی احتمالی برای سرعت بخشیدن به پایان جنگهای پوتین در نظر گرفت.
به جای جنگ، میتوان بر مسائل مهمی که بر زندگی روسها تأثیر میگذارد و رفتارهای آنها را مشخص میکند تمرکز کرد: وامهای مسکن، دارو، مدارس، آیندهی فرزندانشان و تمایل آنها برای عضویت در جهانی گستردهتر.
پوتین برای اینکه نظامی کارآمد داشته باشد به میلیونها نفر از جمله پزشکان، سربازان، دانشگاهیان و افسران پلیسی وابسته است که همگی دارای انگیزه باشند و ایفای نقش کنند. این انگیزه در حال تحلیلرفتن است. از آنجایی که زندانها از قبل پر شدهاند، مشخص نیست که پوتین مکانیسمهای سرکوبگری لازم را برای حکومت صرفاً از طریق ترس دارد یا خیر. برای پایان یافتن این وضعیت در روسیه به اقدام فوقالعادهای مانند تغییر رژیم نیازی نیست، تا چه برسد به انقلاب. تنها کافی است مردم به خود بیایند و ببینند که دولت دیگر صلاحیت ندارد یا در راستای منافع آنها عمل نمیکند. (اتفاق مشابهی در اواسط دههی ۱۹۸۰ در اتحاد جماهیر شوروی روی داد: نظام زمانی که مردم از آن دست کشیدند از کار افتاد و باعث تغییر مسیر نخبگان شد. در آن زمان، یک جنگ بیمعنا در افغانستان موجب ناامیدی شد و امروز اوکراین میتواند نقش مشابهی را ایفا کند.)
رسانههای جمعی دموکراسیخواه ــ از منابع مستقل روسیه، غرب یا اوکراین ــ میتوانند به این روند سرعت ببخشند. چرا که بهرغم ممنوعیتهای برخی از وبسایتها و پلتفرمهای رسانههای اجتماعی، ابزارهای فنی برای تعامل با مردم روسیه مثل رادیو، کانالهای تلگرام، تلویزیونهای ماهوارهای، گروههای پیامرسانی امن، وبگاههای آینهای و VPNدر دسترس است.
رسانههای دولتی روسیه، امروز به یک پروپاگاندای تمامعیار مشغول هستند، کاری که همواره تصمیمی فاجعهبار بوده است. آنها بهزودی به فکر ابزاری جایگزین خواهند افتاد و چنین نیازی، فرصتهایی را برای حمایت از منابع غیرمتعارف به وجود خواهد آورد.
حمایت از رسانههای مستقل روسیه (که در حال حاضر عمدتاً در تبعید هستند) حیاتی است. در گذشته، این رسانهها و سازمانها معمولاً برای مخاطبان طرفدار دموکراسی جذاب بودند. آنها و دیگران باید تشویق شوند تا گروههایی خارج از دایرهی لیبرال را نیز به کار بگیرند، گروههایی که اولویتهای خاص خودشان را دارند.
بهجز برنامهها و مخاطبان، ژانرها هم باید در نظر گرفته شوند. همهی ما میدانیم که کرملین چگونه در جنگ اطلاعاتی خارجی عمل میکند. آنها این کار را با کمک ترولها، رسانههای دولتیای که به توهم توطئه دامن میزنند و برخی از مقامات رسمیای انجام میدهند که به هر منتقدی با توهینهای زننده و تحقیر واکنش نشان میدهند. تلاشهای دولتهای دموکراتیک برای نزدیک شدن به مردم روسیه باید هر روز در حال تغییر باشد. به مجامع گفتگوی آنلاینی فکر کنید که مردم معمولی روسیه در آنها حضور دارند، جایی که افراد مشهور غربی، مانند آرنولد شوارتزنگر (ویدیوئی که برای طرفداران روس او جذابیت داشت، اخیراً میلیونها بار بازدید داشت)، در آنها هواداران روسِ زیادی دارند و میتوانند روسیهی متفاوتی را به تصویر بکشند. به رسانههای پاسخگو فکر کنید، جایی که روسها میتوانند در خصوص جزئیات آنچه در جبهه اتفاق میافتد سؤال بپرسند و پاسخهای مبتنی بر شواهد دریافت کنند. به انجمنهای گفتگوی آنلاین فکر کنید، جایی که پزشکان میتوانند توضیح دهند که مردم عادی چگونه میتوانند مدیریت بحران سلامت روسیه را به دست بگیرند. یا کانالهای یوتیوب را در نظر بگیرید که در آنها روانشناسان میتوانند به بررسی تنشهای روانیای بپردازند که روسها تجربه میکنند.
ایرینا هوربانوس در لوکاشیوکا به من گفت که گاهی اوقات بهطور عجیبی احساس خوششانسی میکند. دهکدهی او از بدترین جنایاتی که هنگام عقبنشینی نیروهای پوتین از کییف و چرنیف رخ داد، در امان مانده بود. درست میگفت. خانهاش به ویرانه تبدیل شده بود و همهی چیزهایی که او و سرگئی در طول زندگی خود ساخته بودند از بین رفته بود، اما اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد.
در مسیر بازگشت به کییف به داستان او و آنچه زلنسکی چند روز قبل به ما گفته بود فکر میکردم. ایرینا معتقد بود تنها کاری که انجام داده زنده ماندن بوده، اما واقعیت این است که او و خانوادهاش کارهای بسیار بیشتری انجام داده بودند. زلنسکی، از طریق جستجوی بیپایانش برای یافتن همدلی و مسئولیتپذیری، و خانوادهی هوربانوس، به کمک درسهایی که به واسطهی گفتوگوهای چشمگیرشان با دشمنان روس آموخته بودند، سرنخهایی به ما میدهند که چگونه میتوان به پایان این جنگ کمک کرد و حتی روسیهای متفاوت را متصور شد.
برگردان: نجوا غلامی
پیتر پومرانتسف پژوهشگر ارشد در «مؤسسهی آگورا» در دانشگاه جانز هاپکینز است. عنوان جدیدترین کتاب او این است: این پروپاگاندا نیست: ماجراهایی دربارهی جنگ علیه واقعیت. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Peter Pomerantsev, ‘We Can Only Be Enemies’, The Atlantic, 1 May 2022.