تاریخ انتشار: 
1401/05/04

عشق صوفیانه

متیو توماس میلر

این از عنایت‌ها شُمُر کز کوی عشق آمد ضرر (دیوان شمس، غزل ۲۷)

 

امروزه نقل ابیاتی پرشور از اشعار عاشقانه‌ی جلال‌الدین رومی (پرفروش‌ترین شاعر دهه‌‌‌های اخیر در ایالات متحده)، بسیار شایع است. در نطق‌های مراسم عروسی به وفور از آنها استفاده می‌کنند، بر بدن ستارگان تتو می‌شوند، زینت‌بخش کارت‌های تبریک ودیوارهای مراکز مراقبه هستند و عاشقان دل‌شکسته و سالکان معنوی را آرامش می‌بخشند. اما خوانندگان امروزیِ آثار مولوی اغلب به سبب ترجمه‌های بغرنج اشعار او و همچنین بهره‌برداری بی‌پایان از سیما و آوازه‌ی او در «بازار معنوی» مدرن، اغلب درک درستی از اشعار و زمینه‌ی معنوی-اسلامیِ خاستگاه آنها ندارند. سوء‌تعبیرهای شیفتگان و پژوهشگران نسبت به نیروی الهام‌بخش اشعار او، یعنی عشق، نیز به همین اندازه جدی است.

مولوی و پیروانش در «طریق عشق»، هنگامی که از «عشق» سخن می‌گویند واقعاً چه مقصودی دارند؟ به نظر می‌رسد که پاسخ، بسیار رادیکال‌‌‌‌‌‌تر از اغلب خوانش‌های نادرست مدرن از این سنت معنوی-عاشقانه باشد.

بهترین مظهرِ کمال مطلوبِ عاشق در تصوف، عارف و شاعر ایرانی، فخرالدین عراقی، است. او حتی بیشتر از مولوی، در قول و عمل عاشقانه زیست. عراقی در سال ۵۹۲ هجری در حوالی همدان، یکی از شهرهای ایران امروزی، چشم به جهان گشود، او کودکی تیزهوش و در همه‌ی حوزه‌‌‌های دینی و عقلانی ممتاز بود. او در سن ۱۷ سالگی آموزگاری ارجمند بود و در دنیای اسلام قرون میانه می‌توانست به عالی‌‌‌‌‌ترین مدارج علم و آموزش دست یابد. اما بعد از دیداری که مسیر زندگی‌اش را به کلی دگرگون کرد، این آینده‌ی درخشان به تیرگی گرایید.

آن روز سرنوشت‌ساز هم مانند دیگر روزها آغاز شد؛ او در یکی از مساجد مشهور شهر همدان به تعدادی از طلاب مشتاق که حولش حلقه زده بودند، علوم رایج اسلامی را تدریس می‌کرد. در همین هنگام بود که گروهی از «قلندران» خانه‌به‌دوش، سرخوش و رقص‌کنان، وارد آن مکان مقدس شدند. در میانه‌ی جنب‌وجوش شادمانه‌ی آنان، چشم عراقی به قلندر خوش‌سیمای جوانی افتاد که بی‌درنگ دل از او ربود و عقلش را به کلی زدود. در روزهای بعد، عشق چنان بر قلب او غلبه یافت که از آن پس یارای اندیشیدن به هیچ‌ چیز دیگرش نبود. (جوامع پیشا‌مدرن اسلامی، همانند یونانیان و رومیان باستانی، تمایلات همجنس‌گرایانه را امری طبیعی می‌پنداشتند.) عراقی دفتر و کتاب علوم اسلامی را به کناری افکند و سر به صحرای «جنون» نهاد. آتش عشق چنان در دلش شعله کشید که مقام معتبر استادی و خانواده‌ی خود را در همدان ترک کرد و از پی معشوق قلندر خود راه اصفهان در پیش گرفت. پس از یافتن او، «به عشق آن جوان»، بخش بزرگی از دوران جوانی خود را با آن گروه سپری کرد و همراه آنان آواره‌ی سرزمین‌‌‌های ایران و پاکستان و هندوستان کنونی شد.

اما این داستان عاشقانه پایان خوشی نداشت و عراقی، در طوفانی سهمگین در مسیر دهلی به سومنات، محبوب خود را از دست داد. ولی این تجربه‌ی عشق به انسانی دیگر، او را به شکلی بنیادین دگرگون کرد و یاری‌اش کرد تا نگاه متفاوتی به جهان و خدا بیابد. او دیگر مجبور نبود برای رسیدن به معرفت الهی، منحصراً به کتاب‌ها و آیات تکیه کند بلکه می‌توانست با خداوند، این معشوق تازه‌اش، رابطه‌‌ای مستقیم برقرار کند. عراقی بعد از وفات معشوق قلندرش، به مجلس درس صوفی شهیر آسیای جنوبی، بهاءالدین زکریا، پیوست و با کمک رهنمون‌‌‌های معنوی او به والاترین راز الهی عالم پی ‌بُرد: به معنای دقیق کلمه، تنها چیزی که وجود دارد عشق است.

هرچند امروزه شهرت عراقی بیشتر به سبب اشعار و ماجراهای عاشقانه‌ی او است، اما او رساله‌ی نظری مهمی به نام لمعات در باره‌ی عشق در تصوف نیز تألیف کرده است. این اثر برجسته به نحوی استادانه عشق عارفانه‌ی ایرانی را با عرفان مابعدالطبیعی پیچیده‌ی عارف اندلوسی، محیی‌الدین ابن عربی، ترکیب می‌کند و عصاره‌ای از آموخته‌‌‌های عرفانی او را (هم از نظر فکری و هم از نظر تجربی) در خلال سالیان بسیار، عرضه می‌کند.

عراقی در لمعات، عشق را ذات ناشناختنی خداوند و منشأ همه چیز می‌داند. به گفته‌ی او در جهان هستی هیچ‌ چیز جز عشق وجود حقیقی ندارد؛ عشق بنیادی‌ترین «هستی» و زیربنای تمام واقعیت‌ها است:

عشق در همه ساری است، ناگزیر جمله اشیاء است... و ما فی‌الوجود الا هو، و لو لا الحب ما ظهر ما ظهر، فبالحب ظهر الحب سار فیه، بل هو الحب کله.

او همچنان می‌گوید زمانی که عشق هستی را برآفرید خود را به دو صورت ظاهر ساخت: عاشق و معشوق که در روایت سنتی از آفرینش، معادل خدای شناختنی و انسان هستند. بنابراین، رابطه‌ی میان خدا و انسان اساساً رابطه‌ی عاشق و معشوق است و عشق از ورای پرده، همانند مشّاطه‌گر و جامه‌آرایی زبردست عمل می‌کند و پیوسته به واسطه‌ی عامل نیرومند «جمال»، میل میان آن‌‌‌ها را برمی‌انگیزد.

این راز عالم هستی است و کلید تعالی معنوی صوفیان در «طریق عشق». مطمئن‌‌‌‌‌ترین راه برای وصول به خداوند عشق‌بازی است؛ زیرا که عشق واقعیت غایی است.

پیامدهای این کیهان‌شناسیِ مبتنی بر عشق‌ بسی عمیق‌ است. عراقی و پیروانش این مابعدالطبیعه‌ی عشق‌محور را اصلِ ساختاربخشِ کل عالم هستی و ریشه و بنیان هر چیزی می‌بینند. عشق، هستی را برآفرید و در هر ذره‌‌ای از آن انعکاس یافت (تجلی کرد). انسان نقشی ممتاز در این نظام دارد زیرا جمال عشق بیشترین انعکاس را در این «صورت ناسوتی» دارد. بنابراین، هر انسان و جمالی که در او می‌بینیم، راهی است برای دیدار خداوند و عشق ورزیدن به او. به گفته‌ی عراقی، ما از آن رو عاشق همدیگر می‌شویم که، دانسته یا نادانسته، بهره‌ای از جمال الهی را در یکدیگر می‌یابیم:

هر که را دوست داری، او را دوست داشته باشی، و به هر چه روی آوری، روی بدو آورده باشی، و اگر ندانی... غیر او را نشاید که دوست دارند، بلکه محال است زیرا که هر چه را دوست دارند ... یا بهر حسن باشد یا بهر احسان، و این هر دو غیر او را نیست.

خوانندگان معاصری که وسوسه می‌شوند این بیان نیرومند را صورتی ابتدایی از جنبش‌‌‌ مدرن عشق آزاد در نظر گیرند باید توجه کنند که هیچ‌یک از عارفان حقیقی ــ از جمله عراقی و رومی ـــ از این مابعدالطبیعه‌ی مبتنی بر عشق به عنوان پوششی معنوی برای ارتکاب اعمال ممنوع جنسی استفاده نکرده‌ است (هر چند بسیاری از صوفیان کم‌آوازه‌تر با رغبت چنین می‌کرده‌اند). هر دو شاعر بزرگ هشدار می‌دهند که ما باید بدن و عشق برآمده از آن را، ابزاری معنوی در نظر گیریم و نه هدفی غایی. در همین راستا، مولوی در مصراع دوم از بیتی که در ابتدای مقاله آمده است می‌گوید:

عشق مجازی را گذر بر عشق حقست انتها

البته، بر خلاف نظر بسیاری از پژوهشگران، چنین ممنوعیت‌هایی را درباره‌ی عشق مجازی نباید به عنوان نفی نیروی معنوی نهفته در بدن تعبیر کرد. در واقع برای عراقی نظر و تأمل در بدن‌های زیبا، درست همانند دعا، جزئی مهم از مراقبه بود. او در تمام طول حیاتش، و در همه‌ی سفرهایش، از هندوستان گرفته تا مصر و آناتولی، دل به مردان جوان خوش‌سیما (شاهدان) می‌سپرد. اما آنان معشوقانی برای ارضای تمنیات نفسانی نبودند بلکه شاهدانی بودند که به عراقی امکان می‌دادند ذرّه‌ای از تجسم جمال الهی خداوند ــ یعنی معشوق غایی‌اش ــ را در آن‌‌‌ها ببیند. او از طریق این عشق می‌توانست آتش عشقی را که نخستین بار دیدار دگرگون‌ساز آن قلندر جوان در دلش برافراوخت، مشتعل‌‌‌‌‌‌تر کند:

به هر که می‌‌نگرم صورت تو می‌بینم      از این بتان همه در چشم من تو می‌آیی

عراقی به واسطه‌ی بدن‌های زیبای معشوقان ناسوتی‌اش خود را به خدا نزدیک‌‌‌‌‌‌تر و نزدیک‌‌‌‌‌‌تر می‌کرد. به عبارت دیگر، بدن‌‌‌های ناسوتی آنها برایش پُلی بی‌مانند برای رسیدن به خداوند بودند. این برداشتی عمیقاً جسمانی از معنویت است که اغلب در مباحث انتزاعی و فلسفی در باره‌ی زیبایی‌شناسی تصوف به محاق می‌رود.

مولوی در شعری که مقاله را با آن آغاز کردیم، نقش عشق جسمانی را در طریق معنوی تصوف با «شمشیر چوبین» مقایسه می‌کند:

غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می‌دهد      تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا

عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود         آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

به بیان مولوی شمشیر چوبین اسبابی آموزشی است. هیچ کس انتظار ندارد که یک سلحشور با خواندن کتابی درباره‌ی شمشیر، مهارت کاربُرد آن را فراگیرد. برعکس، او باید هزاران ساعت شمشیرزنی را تمرین کند تا بیاموزد در صحنه‌ی واقعی چگونه باید از آن استفاده کند. مولوی می‌خواهد بگوید که در مورد عشق الهی نیز وضع به همین منوال است.

سالکان ورزیده‌ی سبیل عرفان یا همان‌سان که صوفیان می‌گویند، عاشقان راستین خداوند هم باید، به همان شکلی که عراقی در طول زندگیش عمل کرد، از نظر جسمانی نیز تربیت شوند. آنچه که ما از کتاب‌ها و حتی از پیر طریقت می‌آموزیم، نهایتا و صرفاً جنبه‌ی ذهنی دارد. تعالی معنوی راستین مستلزم یادگیری عملی و تجربی است زیرا کلمات نمی‌توانند حق مطلب را درباره‌ی تأثیر هم‌نوایی عواطف و احساسات به وقت عاشق شدن، بیان کنند. شعفی که به واسطه‌ی تجربه‌ی عشق در نگاه اول سرتاسر بدن ما را فرا می‌گیرد، شدت گرفتن تپش قلب و سرخ شدن گونه‌ها، اندوه ناشی از جدایی و مفتونِ آن «یار» شدن، در قالب کلمات نمی‌گنجند. از نظر مولوی، تجربه‌ی فرازونشیب‌‌‌های عشق زمینی بهترین راه برای آماده‌سازی سالکی است که می‌خواهد گام در مسیر اسرارآمیز عشق الهی بگذارد.

در عالمی که تصور می‌شود صحنه‌ی مداوم حماسه‌ی عشق‌ورزی است، طریق رسیدن به خداوند مستقیماً از میان بدن‌های معشوقان زمینی می‌گذرد.   

 

برگردان: افشین احسانی


متیو توماس میلر استادیار ادبیات فارسی و علوم انسانی دیجیتال در انستیتوی مطالعات فارسی روشن در دانشگاه مریلند است و هم اکنون بر روی کتاب حس کردن خداوند: بوطیقای تنانه و معرفت‌شناسی کالبدی در ادبیات صوفیانه‌ی فارسیِ قرون میانه کار می‌کند. آنچه خواندید برگردان این مقاله‌ی آن‌‌ها با عنوان اصلی زیر است:

Matthew Thomas Miller, “Sufi love poetry is in vogue, but few grasp its radical meaning”, Psyche, 13 October 2021.