تاریخ انتشار: 
1402/05/23

مقاومت در برابر مغول‌ها: جنگ در قاموس سیاسی صدام

اُفرا بنجیو

صدام حسین در حال تهییج سربازان در جنگ ایران و عراق (Photo by Jacques Pavlovsky/Sygma via Getty Images)

حکومت بعث عراق که به توسل بی‌مهارش به خشونت مشهور بود، در تبلیغات چه می‌کرد؟ گفتار حزب بعث چه شکلی داشت و حاوی چه عناصری بود؟ این‌ها پرسش‌هایی است که خصوصاً برای ایرانیان قابل توجه است؛ ایرانیانی که از پس چند دهه به تجربه‌ی مصیبت‌بار جنگ عراق علیه ایران می‌نگرند و می‌خواهند بدانند حکومت صدام با چه توجیه و تبلیغی عراقیان را به جنگ با ایران می‌فرستاد.

اُفرا بنجیو، استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه تل‌آویو، پژوهشگری بود که سال‌ها اسناد و مدارک تبلیغاتی و مطبوعات حزب بعث و سخنرانی‌های صدام حسین را مطالعه کرده بود و چند سال پس از پایان اشغال کویت توسط عراق (۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱) که هنوز توجه جهانی به حزب بعث معطوف بود، کتابی در خصوص گفتار سیاسی حزب بعث منتشر کرد با عنوانکلمات صدام: گفتار سیاسی در عراق(۱۹۹۸)، که در آن به ابعاد مختلف گفتار سیاسی حزب بعث پرداخته است و نشان داده که این حزب چگونه از زبان استفاده می‌کرد. بخش جالبی از این تحقیق نیز به تبلیغات بعث علیه ایران در جنگ مربوط می‌شود. در این نوشته مروری بر خطوط اصلی کتاب و بخش مربوط به ایران خواهیم داشت.

 

در ابتدا کلمه بود

تأثیر کلام از دیرباز مورد توجه بوده است: در ادیان ابراهیمی آموختن نام اشیاء به آدم اولین عطیه‌ی مهم الهی به او محسوب می‌شود. در ادیان مختلف و نیز عقاید جادویی همچنین کلمات واجد قدرتی فرض می‌شوند که با ادای آنها می‌توان کارهایی کرد. سوای عقاید جادویی و دینی، نام‌داشتن و نام‌دادن برابر تشخص‌یافتن است و نامیدن اشیاء و وضع کلمه برای امور می‌تواند همواره با نوعی ارزش‌گذاری پیوند داشته باشد. به دلیل همین تشخص‌یافتن با نامیدن بود  که «مطابق قوانین روم باستان، بردگان نمی‌توانستند نامی از آن خود داشته باشند، چون داشتن نام آنها را تبدیل به انسانی ذیل حمایت قانون می‌کرد.»

استفاده‌ی رهبران سیاسی از زبان نیز امری است که در طول تاریخ شناخته شده است، اما در قرن بیستم استفاده‌ای که حکومت‌های تمامیت‌خواه از زبان کردند مورد توجه اندیشمندان در حوزه‌های گوناگون قرار گرفت. کار بنجیو تحقیقی مفصل و موردی راجع به استفاده‌ی حکومت تمامیت‌خواه حزب بعث از زبان است.

زبانی که در استخدام بعثی‌ها قرار داشت، زبان عربی بود؛ زبانی که هم نزد سخنگویانش و هم باقی مسلمانان بسیار ستایش شده است، تا حدی که راجع به آن می‌گفتند «معجزه» است. اما از ستایش و اغراق که بگذریم، اندیشمندان و ادیبان عرب این زبان را کلیتی می‌بینند که «رسوم» و «حافطه‌ی تاریخی» زندگانی اعراب را در خود دارد. بنجیو این تعبیر را از مورخ لبنانی،آلبرت حورانینقل می‌کند که زبان عربی را «آیینه‌ی منکسر»ی می‌داند که اعراب از طریق آن جهان را درک می‌کنند؛ اعراب به کلام زیبا و خطابی علاقمندند و به قول حورانی «از طریق این زبان و از طریق تخیل به نظام اخلاقی‌ای می‌رسند که ارزش‌های قهرمانانه را تجلیل می‌کند: وفاداری به دوستان و خانواده و قبیله؛ حس افتخار شخصی و خانوادگی؛ میهمان‌نوازی؛ جوانمردی مردان قوی که همواره بر ستاندن حق خود مصر نیستند.»

از طرف دیگر بسیاری از ادیبان عرب و عراقی به استقامت اعراب در حفظ زبانشان در طول تاریخ توجه داده‌اند: به اینکه حاکمانی با زبان‌های متفاوت مانند ترکی و فارسی سال‌ها بر سرزمین‌های عربی حکومت کرده‌اند، ولی «نتوانسته‌اند عربی را از موقعیت برتر خود فروافکنند» و تنها تأثیرشان این بوده که «خراشی بر چهره‌»‌ی این زبان انداخته‌اند. بنجیو می‌گوید مستقل از اینکه چه اندازه این عقاید را قابل قبول بدانیم، یک امر واضح است: در عصر رسانه‌های جمعی حکومت‌های عربی و خصوصاً حکومت بعث از جایگاهی که این زبان در نزد سخنورانش دارد و از قابلیت‌ها آن به‌خوبی برای ترتیب‌‌دادن گفتار سیاسی‌شان استفاده کرده‌اند؛ صدام حسین آیینه‌ی زبان عربی را در دست گرفت تا با دخل و تصرفی که خودش و حزبش در کاربردهای آن می‌کردند، دنیا را آن‌چنان که می‌خواست به عراقیان نشان دهد.

 

رسانه در دست حزب بعث

اهمیت زبان و رسانه برای حکومت بعث را از آنجا می‌توان فهمید که بسیاری از مقامات کلیدی این حزب در ابتدا روزنامه‌نگارانی بودند که از پلکان قدرت بالا رفتند و اداره‌ی معدود روزنامه‌های موجود نیز بر عهده‌ی افراد متنفذ بود. 

در سال‌های پس از شکل‌گیری عراق جدید (از ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۸) که سلطنت خاندان هاشمی بر آن حکم می‌راند، مطبوعات جملگی در خدمت دولت نبودند و هم مطبوعات خصوصی وجود داشتند و هم مطبوعات احزاب مختلف و تا حدودی از آزادی بیان برخوردار بودند. پس از کودتای عبدالکریم قاسم نیز این آزادی تا اندازه‌ای وجود داشت، اما با سقوط او در سال ۱۹۶۳ این آزادی در دوره‌ی عبدالسلام عارف محدود شد و بعد از آنکه با مرگ او برادرش عبدالرحمان عارف بر سر کار آمد، در سال ۱۹۶۷ کلاً مطبوعات را «ملی» کرد و زیر نظر دولت قرار داد. رسانه‌های الکتریکی (رادیو و تلویزیون) از ابتدا فقط دولتی بودند.

حزب بعث سلطه بر مطبوعات را به اوج رساند: هیچ روزنامه‌‌ای غیر از مطبوعات بعثی وجود نداشت و یکسال از حکومتشان گذشته بود که قانون مطبوعاتی به تصویب رساندند که رسماً رسانه‌ها را «رکن چهارم حکومت» می‌خواند. مطابق این قانون، ابتدا فقط دو روزنامه‌یالثورهوالجمهوریهمجاز به انتشار بودند. در سال‌های بعد روزنامه‌های دیگری چون القادسیه و بابل هم منتشر شدند؛ بابل زیر نظر عدی حسین، پسر صدام حسین، اداره می‌شد. روزنامه‌ها از نظر مالی کاملاً وابسته به دولت بودند و برای اینکه راه هر گونه اعمال سلیقه در آنها بسته شود، آگهی گرفتن هم برای‌شان ممنوع بود. این مطبوعات صراحتاً ابزار بسیج عمومی حزب و رساندن پیغامش به مردم به ‌شمار می‌رفتند.

دستورالعمل‌های حزبی میان تبلیغاتی که برای اعضا می‌شد و تبلیغاتی که متوجه‌ی عموم بود تفاوت می‌گذاشتند. گفته می‌شد که برای اعضا باید از ابزارهای استدلالی و منطقی سود برد، ولی در مواجهه با عموم باید از «کتاب‌های بسیار ساده، تظاهرات عمومی، سخنرانی‌های با مخاطب عام و مطبوعات یومیه» استفاده کرد. همچنین خصوصاً در نواحی روستایی باید از هنرهای نمایشی  استفاده کرد. این دستورالعمل‌ها تأکید می‌کردند که در عین حال نباید مردم را «گوسفند» فرض کرد و نباید به گونه‌ای با آنها سخن گفت که اعتمادشان را به رهبران از دست بدهند: به‌این‌ترتیب، توصیه می‌شد که در تبلیغات عمومی باید از زبان گیرا و ساده استفاده کرد، اما محتوای این تبلیغ نباید از «استدلال» خالی باشد و باید اطلاعات درست بدهد؛ در عین حال هدف اساسی چنین تبلیغی اثرگذاری بر دل‌های مخاطبان است. بنجیو تأکید می‌کند که «تناقضی آشکار میان هدف "هدایت" افکار و هدف در اختیارگذاشتن اطلاعات درست وجود داشت و در تنازع میان این دو هدف گرایش اول غالب بود.»

در تبلیغات حزبی قرار بود که وجه‌ی هنرمندانه‌ای وجود داشته باشد که مخاطب را جلب کند و در ضمن برای عموم هم جذاب باشد. به همین دلیل، مثلاً از کاریکاتور استفاده‌ی زیادی در مطبوعات حزبی می‌شد. اما به دلیل ملاحظات دیگر این کاریکاتورها اصلاً به مسائل سیاست داخلی نمی‌پرداختند و تنها حامل احساس خشم علیه «دشمن» خارجی بودند؛ خالی از هر حس مطایبه‌ای. شعر هم در روزنامه‌های حزبی به‌ عنوان ابزار تبلیغاتی استفاده می‌شد، اما این شعر در واقع چیزی جز مدح صدام و قدح دشمنانش نبود و می‌توان آن را در قیاس با سابقه‌ی شعر شاعران عراق، نوعی زوال به‌ شمار آورد.

 

زبان حزب بعث

بنجیو می‌گوید زبان نشریات حزبی زبانی رمزی بود: هر کلمه‌ای باری ارزشی داشت و «خوب» یا «بد» را مشخص می‌کرد. گرچه شاید به قولرولان بارتهر حکومتی زبان سیاسی خود را دارد، اما در زبان حکومت بعث طیفی برای واژگان در کار نبود: هر چیزی بسته به رابطه‌ای که می‌توانست با حزب و صدام داشته باشد، یا سیاه بود یا سفید.

حکومت بعث عراق که در سال ۱۹۶۸ به قدرت رسید، در مقایسه با حکومت‌های پیش از خود، بحران‌های بزرگی را از سر گذراند و همچنان پابرجا ماند: جنگ با کردها در سال‌های ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵؛ جنگ با ایران از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸؛ اشغال کویت و جنگ خلیج در سال ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ و قیام شیعیان و کردها در همین سال و تحریم جهانی که پس از آن متوجه‌ی این کشور شد. گزینه‌ی نخست این حکومت در همه‌ی موارد توسل به زور و سرکوب بود. میان این شیوه‌ی عمل و زبان حکومت البته پیوندی قوی برقرار بود، چنان که زبان همواره در خدمت توجیه و ترغیب کاربرد زور و خشونت به کار می‌رفت و آکنده از این مضامین بود.

هیچ کدام از حکومت‌های پیشین عراق، که از ۱۹۲۱ تا ۱۹۶۸ بر سر کار بودند، تمایل شدید بعثی‌ها برای توسل به نیروی نظامی را نداشتند. برای مثال اختلاف این کشور با ایران از ابتدای شکل‌گیری آن وجود داشت و ریشه‌هایش هم به اختلافات ایران با امپراطوری عثمانی بر می‌گشت. با وجود این، هیچ‌کدام از دولت‌های پیشین عراق به مانند حکومت بعث به تحریک ایران نپرداخت؛ به همین ترتیب، هیچ‌کدام از دولت‌های پیشین عراق نیز کاری نکرد که ائتلافی نظامی مرکب از بیست‌ودو دولت به رهبری بزرگ‌ترین ارتش جهان (آمریکا) علیه‌اش وارد جنگ شود. همچنین هیچ‌کدام از دولت‌های پیشین عراق همزمان به جنگ شیعیان و کردها نرفت که در مجموع اکثریت جمعیت این کشور را تشکیل می‌دادند. از ابتدای روی‌کارآمدن این حکومت تا جنگ کویت، یک نسل کامل از جوانان عراقی با ایدئولوژی بعثی تربیت شده بودند و انتظار می‌رفت آن را به مرحله‌ی عمل برسانند. تا پیش از آن نه حزب واحدی این اندازه بر عراق حکم رانده بود و نه فرد واحدی.

صدام از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹ مرد قوی پشت صحنه‌ی حکومت حزبی بود و از آن پس رهبر مطلق حزب. تأثیر او بر زبان و گفتار حزب قاطع بود. برای فهم این معنی کافی است اشاره کنیم که صدام فرهنگی مشتمل بر ۵۰۰ مدخل منتشر کرد با نامقاموس سیاسی صدام حسینکه در آن اصطلاحات مورد علاقه‌اش و «نقل قول‌های به‌یادماندنی» او را جمع کرده بودند. سخنرانی‌های صدام را هم بارها در روزنامه‌های حزب چاپ می‌کردند و هم مجموعه‌های متعددی از آنها را برای توزیع میان اعضای حزب، ارتشی‌ها و عموم مردم منتشر می‌کردند. بین روزنامه‌نویس‌ها بر سر ارائه‌ی بهتر سخنان او رقابت بود و این کار راهی برای ارتقای مقامشان به‌ شمار می‌رفت. در سخنرانی‌های پرشمار صدام می‌توان استفاده‌های مکرر از استعاره‌ها، ضرب‌المثل‌ها و تمثیل‌های عامیانه را یافت. تعبیرات او عامدانه یا به دلیل ابهاماتی که در اندیشه‌اش بود، و یا به هر دو دلیل، اغلب مبهم‌اند. اما وقتی می‌خواست پیغام مشخصی را برساند زبان صریحی به کار می‌گرفت. 

زبان حزب و صدام آمیزه‌ی غریبی بود از وام‌گیری‌ها و جعل اصطلاحات برای مواجهه با موقعیت‌های مختلف. مثلاً تا مدت‌ها حزب از واژگان حزب کمونیست وام می‌گرفت که اصلی‌ترین رقیبش محسوب می‌شد؛ به همین ترتیب، استعاره‌های تاریخی نیز منبعی برای زبان حزب به ‌شمار می‌رفتند. برای مثال بنجیو به استفاده‌ی مطبوعات حزبی از لفظ «زرد» و «زردها» اشاره می‌کند:

برای مثال لغت «زرد» که به وضوح بی‌خطر به نظر می‌رسد، در زمینه‌هایی برای برانگیختن خاطره‌ی تجاوز مغول در قرن هفتم هجری به کار می‌رفت؛ یعنی تجاوز مردم "زرد" پوست که به سقوط و ویرانی بغداد انجامید. بعثی‌ها در گفتار جاری خود از لفظ «زرد» برای اشاره به ایرانیان استفاده می‌کردند. این مثال بارزی برای استفاده‌ی «برانگیزاننده» از کلمات در تمایز با کاربرد «نمادین» آن است؛ یعنی استفاده از زبانی که می‌خواهد احساسات و سوگیری‌ها را بیان کند و برانگیزاند، در تمایز با زبانی که می‌خواهد چیزی راجع به واقعیت بیرونی به مخاطب بگوید.»

شیوه‌ی حزب بعث برای بازی با زبان چه بود؟ اصطلاحی سیاسی را می‌گرفت و با تکیه بر قدرت آن اصطلاح خاص و غنای تداعی‌هایی که می‌توانست برای برانگیختن حافظه‌ی تاریخی مخاطب و برانگیختن احساسات او داشته باشد، بی‌نهایت بار تکرارش می‌کرد.

یکی از بارزترین این لغات «الثوره» یعنی انقلاب بود. گرچه این لفظ در اصل برای دلالت بر کودتایی به کار می‌رفت که حزب بعث با آن بر سر کار آمده بود، اما رفته‌رفته تبدیل به اصلی‌ترین لغت حامل هویت حزبی شد: حزب بعث هم انقلاب کرده بود و هم خود نماد انقلابی‌بودن به ‌شمار می‌رفت. انقلابی‌بودن شاخصه‌ی دائمی حزب بود. حزب به «ثوره» هاله‌ای جادویی بخشید که همه‌ی چیزهای خوب را با آن پیوند می‌زد و در تداعی با انقلاب می‌آورد و متضمن احساسات وفاداری و احترام برای هر چیزی بود که انقلابی شمرده می‌شد.

در برابر لغاتی مانند انقلاب، زدن و تهی‌کردن لغات و مفاهیمی مانند دموکراسی، لیبرالیسم، و پارلمانتاریسم سویه‌ی دیگر زبان حزبی بود. برای این زدن و تهی‌کردن نیز سازوکاری مشابه استفاده می‌شد، یعنی این اصطلاحات را با هر چیز بدی که ممکن بود به کار می‌بردند و تداعی می‌کردند.

در کنار انقلاب و مهم‌تر از آن خود نام صدام حسین بود. برای او انواع و اقسام افسانه‌ها را از زبان اصناف مختلف مردم مدام نقل می‌کردند. بنجیو در این زمینه بهارنست کاسیررارجاع می‌دهد که در کتاباسطوره‌ی دولتاز اسطوره‌هایی می‌گفت که در دولت‌های مدرن پیرامون شخص حاکم ساخته می‌شوند و حاصل کار خبره‌ها و متخصصان اسطوره‌پردازی‌اند. کاسیرر تولید این اسطوره‌ها را فعالیتی هدفمند و عامدانه می‌داند که اختلاف ماهوی با اسطوره‌های کهن دارند: به تعبیر کاسیرر این اسطوره‌ها مصنوعات فناورانه‌ی مدرنی مانند اسلحه‌ها هستند. به گفته‌ی کاسیرر کارکرد دیگر این اسطوره‌پردازی حول شخصیت رهبر، این است که او را دور از دسترس نشان دهند، به گونه‌ای که کاستی‌ها و خطاهایش قابل فهم نباشد. بنجیو همه‌ی این کارکردها را در خصوص اسطوره‌هایی که راجع به صدام منتشر می‌شد صادق می‌داند.

بخش دیگری از کارکردهای زبان حزب در راستای حفظ سروری اقلیت سنی بر شیعیان و کردها بود. به‌این‌ترتیب، هویت ملی به‌گونه‌ای ترسیم می‌شد که شیعیان و کردها در واقع نادیده بمانند و جزئی نامرئی از کلیت عراقیان باشند که مشخصاتشان در واقع منطبق بر حاکمان سنی مذهب بود. زبان حزب در اینجا خاصیت پوشانندگی داشت.

دو کارکرد دیگر زبان حزب در راستای اشاره‌ی غیرمستقیم و پوشیده به دشمنان، و نیز بیان آشکار و ابراز دشمنی با آنان بود. بنجیو می‌گوید: «حکومت بعث دشمنان شناخته شده‌ی بسیاری داشت که بیشترین خصومت معمولاً متوجه‌ی مثلث "امپریالیست-صهیونیست- ایرانی" می‌شد. هر سه ضلع این مثلث آماج انبوهی از تبیلغات بعثی بودند.»

برای اینکه تصویر این دشمنان همواره مرکز شر و نفرت باقی بماند، لازم بود که مدام راجع به آنها کلیشه‌های جدید ساخته و پرداخته شود. گفته می‌شد که اضلاع این مثلث همواره در حال توطئه‌ی مشترک علیه عراق هستند و حزب بعث می‌خواست با استناد به این توطئه‌ها خشم و نومیدی‌ای را که می‌توانست متوجه‌ی عوامل داخلی و سیاست‌های خشونت‌بار خودش بشود، به عوامل بیرونی معطوف کند.

 

ایران: «طوفان زرد»

دو ضلع اول مثلث دشمنان، یعنی صهیونیسم و امپریالیسم، دشمنان اصلی به ‌شمار می‌رفتند. رسالت حزب بعث رهاکردن اعراب از استعمار امپریالیست‌ها و آزادکردن فلسطین به عنوان سرزمین عربی در بند صهیونیست‌ها بود. با این وجود، صهیونیسم و امپریالیسم در افق واقعیت از عراق دور بودند: این ایران بود که نزدیک بود و حزب بعث می‌گفت همواره آماده‌ی حمله است. حزب بعث برای اثبات دشمنی ایران با عراق و اعراب به انبوه نامتجانسی از وقایع تاریخی استناد می‌کرد: از اختلافات مرزی بر سر اروند رود، تا صادرات انقلاب توسط خمینی. 

پیش از آغاز جنگ با ایران، تبلیغات حزب بعث متوجه‌ی مشروعیت‌زدایی از موجودیت ایران بود، ولی در زمان جنگ این تبلیغات به شکلشیطان‌نماییایران در آمد. یکی از راه‌هایی که بعثی‌ها برای این مشروعیت‌زدایی استفاده می‌کردند این بود که به جای استفاده از لغت «ایران» این کشور را «فارس» می‌نامیدند که دلالتی قومیتی داشته باشد. در اوج جنگ با ایران، یکی از نشریان داخلی حزب بعث نوشت:

چیزی که امروزه ایران خوانده می‌شود دولتی مصنوعی است که با زور، سرکوب، و به اسارت کشیدن ملت‌ها به وجود آمده است. نام ایران جایگزین تعبیراتی چون بلاد فارس یا خراسان یا پادشاهی صفوی شده است. اسم ایران را برگزیده‌اند تا به اقوام مختلف ایرانی ریشه‌ی مشترک آریایی نسبت دهند.

استفاده از نام فارس به جای ایران شش ماه پیش از آغاز جنگ عراق علیه ایران شروع شد و می‌توان آن را از تمهیداتی دانست که برای زمینه‌چینی شروع جنگ به کار رفت. به‌این‌ترتیب، می‌گفتند که ولایت فارس باقی سرزمین‌ها را به زور تصرف کرده است و برای پوشاندن این تصرف عدوانی بر همه نام ایران نهاده، ولی در واقع حقی برای نمایندگی کردها و آذری‌ها و بلوچ‌ها باقی اقوام ندارد. بعثی‌ها به ‌طور ضمنی می‌خواستند با این گفتار اقوام ایرانی را به شورش تحریک کنند. علاوه بر این، تأکید بر اختلافات زبانی و تاریخی که از دل این دلالت‌ها بر می‌آمد به این منظور صورت می‌گرفت که وانمود کنند ایران و عراق دشمنی دیرینه‌ای دارند که به عهد باستان بر می‌گردد و در ادوار اسلامی هم ادامه یافته است و حال صدام حسین می‌خواهد یکبار برای همیشه تکلیف این دشمن را روشن کند. استفاده‌ی مکرر از لغات فارس و فارسی برای برانگیختن احساسات مذهبی شیعه و سنی علیه ایرانیان نیز بود.

بنجیو اشاره می‌کند که در این منازعه «نام جنگی» مهم دیگری هم وجود داشت: «خلیج فارس». ایرانیان بر جدا نشدن عبارت فارس از نام این خلیج تأکید داشتند، در حالی که بعثی‌ها به آن «خلیج بصره» و «خلیج عربی» می‌گفتند. بعثی‌ها می‌گفتند ایران با این نام‌گذاری قصد دارد خلیج را «فارسی‌سازی» (تفریس) بکند و هویت عربی آن را بزداید و برای خودشان این مأموریت را قایل بودند که در برابر این اقدام، که آن را تأسیس «فلسطین دوم» می‌نامیدند، بایستند. بعثی‌ها دیگر نمونه‌های «تفریس» را در تغییر نام‌های عربی شهرهای ایران به فارسی می‌شمردند: مثل تغییر اسم محمره به خرمشهر یا عین‌دمشق به اندیمشک. 

بحث دیگر بعثی‌ها بر سر نام شط‌العرب بود که ایران آن را اروند رود می‌خواند. این رودخانه و خط مرزی که به واسطه‌ی آن تعیین می‌شد، موضوع منازعه‌ای دیرپا بود. بعثی‌ها می‌گفتند همین که نامش «شط‌العرب» است؛ نشان می‌دهد که متعلق به عراق است (و بعضی وقت‌ها برایش از نام «شط‌العراق» هم استفاده می‌کردند)، پس بنابراین باید مرز در طرف ساحل ایران باشد. ایران می‌گفت مانند هر آبراه بین‌المللی دیگری خط‌القعر، یا خط تالوگ (عمیق‌ترین قسمت آبراه) باید خط مرزی باشد.

خط دیگر تبلیغاتی بعثی‌ها این بود که بگویند ایرانیان از دوران باستان تاکنون دشمن اعراب بوده‌اند و به آنها نفرت ورزیده‌اند و به این وسیله می‌خواستند نفرت عراقی‌ها را علیه ایران برانگیزنند. بنجیو به مقاله‌ای در روزنامه‌یالجمهوریهاشاره می‌کند که می‌گفت ایرانیان برای ۲۵۰۰ سال از هخامنشیان تا خمینی با عراقی‌ها دشمنی ورزیده‌اند و به آنها حمله کرده‌اند. عنوان مقاله هم همین بود: «از هخامنشیان تا خمینی» که به زبان عربی تجانس بیشتری داشت: «من الأخمینیه إلى الخمینی». مقاله می‌گفت که هر وقت اعراب مراقب نبوده‌اند، ایرانیان «از پشت به آنها خنجر زده‌اند.»

حزب بعث چیزهایی را که «مدارک» تاریخی دشمنی ایران با عراق می‌خواند در کتابی با نامتاریخ الحقد الفارسی علی الاعراب، (تاریخ نفرت فارس‌ها از اعراب) گرد آورده بود. در آخر جنگ روزنامه‌یالقادسیهنیز مجموعه‌مقالاتی منتشر کرد با عنوان «ریشه‌های دشمنی فارس‌ها با ملت عرب» که توسط «مدیریت تحقیقات و خدمات روان‌شناسی» ارتش عراق تهیه شده بود و فهرستی از عوامل تاریخی و جغرافیایی را به‌ عنوان دلایل «ذهنیت مخرب فارس‌ها» بر می‌شمرد.

ایرانیان دشمن نشان داده می‌شدند، و در مقابل برای عراقیان رسالتی در جهت مقابله با آنها فرض می‌شد. زمانی که ایرانیان موفق شدند نیروهای عراقی را از خاک خود بیرون کنند، صدام حسین در سخنرانی‌ای به سال ۱۹۸۲ اصطلاح «عاصف الصفراء» یعنی طوفان زرد را برای ایران به کار برد تا هشدار دهد که باید مراقب نیات تهاجمی ایران بود:

مردم عراق نگهبانان دروازه‌های شرقی جهان عرب هستند و در برابر این طوفان زرد ایستاده‌اند، درست همان‌طور که پدران ما صدها سال در برابر تجاوزان فارس و تاتار ایستادگی کردند.

صدام سپس اضافه کرد که اگر عراقی‌ها ایستادگی نکنند:

طوفان پیروان خمینی و صهیونیست‌ها همه‌ی دولت‌های شرق عراق را در هم خواهد نوردید و نابود خواهد کرد.

صدام در سخنرانی دیگری خمینی را با هلاکوی مغول مقایسه کرد که بغداد را ویران کرده بود. پس از این بود که استفاده از این تمثیل‌ها در شعر و هنر تبیلغاتی بعثی رواج فراوان یافت. این تمثیل چنان جدی گرفته شد که برای تشریح آنچه روحیه‌ی جنگ‌طلب و درنده‌‌خویی ایرانیان می‌خواندند، به همین تمثیل استناد می‌کردند. حتی پس از پایان جنگ نیز دستگاه تبلیغاتی بعث استفاده از عبارت طوفان زرد را رها نکرد؛ اشاره به طوفان زرد در واقع تأکید بر این بود که این بار عراقی‌ها از پس مغول‌های جدید برآمدند و نگذاشتند کشورشان را تصرف و بغداد را ویران کنند. 

تصویر شیطانی از ایران با تصویرسازی از خمینی تکمیل می‌شد که دستگاه تبلیغاتی بعث او را با هیتلر مقایسه می‌کرد. اما القابی که به خمینی داده می‌شد منحصر به این نبود. در واقع خط دیگری در تبلیغات بعث مشروعیت دینی او را هدف گرفته بود و او را با بت هبل مقایسه می‌کرد و او را طاغوتی می‌خواند که پیروانش به جای پرستش الله به پرستش او روی آورده‌اند و می‌گفتند که دین خمینی در واقع چیزی جز نفرت‌ورزیدن به اعراب نیست. به‌این‌ترتیب، نه خمینی مسلمان بود و نه پیروانش: به همین دلالت بود که تبلیغات بعثی ایرانیان را با نامی می‌خواندند که مسلمانان صدر اسلام به اهالی زرتشتی مذهب ایران می‌دادند: یعنی «مجوس». روزنامهالثورهباری در مقاله‌ای در همین ارتباط نوشت:

فارس‌ها جز برای اشغال سرزمین‌های عربی و ازبین‌بردن شرف و افتخار اعراب نمی‌جنگند. خسروپرویز به نام آتش به جنگ اعراب آمد؛ رضاشاه برای انگلیسی‌ها با اعراب جنگید؛ محمدرضاشاه برای آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها با اعراب جنگ کرد و خمینی به نام اسلام.

تبلیغات عراقی در برابر مثلث دشمنانی که برشمرده بودند باید اولویت مبارزاتی را هم توضیح می‌دادند. ظاهر قضیه این بود که آزادسازی فلسطین اولویت اول عربی بود، اما استدلال تبلیغات بعث این بود که به‌رغم درست‌بودن این اولویت، تا کار ایران یکسره نمی‌شد، امکان مبارزه در راه رهایی فلسطین وجود نداشت. به‌این‌ترتیب، گرچه ایران سومین ضلع مثلث دشمنان ملت عرب و عراق بود، اما اول باید تکلیف جنگ با آن مشخص می‌شد تا بعد می‌توانستند به سراغ نابودی اسرائیل بروند. راه قدس برای بعثی‌ها از تهران می‌گذشت!

 

تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

اُفرا بنجیو استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه تل‌آویو است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Bengio, Ofra. Saddam’s Word: Political Discourse in Iraq. Oxford University Press, 2002.