ابوالحسن ابتهاج؛ بنیانگذار بودجهی نوین و برنامهریزی در ایران
به او [شاه] گفتم که من آمدهام موی دماغ کسانی باشم که قصد دارند درآمد نفت را تلف کنند و با همهی قوا و در هر موقعیتی که باشم با آنها خواهم جنگید. درآمد نفت باید صرف عمران این مملکت شود و حق نیست که این فرصت خداداد با ندانمکاریها و بیمسئولیتیها از بین برود. شاه در جواب من گفت که برای شما دو کار در نظر گرفته بودیم: یکی شرکت نفت و دیگری سازمان برنامه. نفت را درهرحال خارجیها اداره خواهند کرد؛ بنابراین، بهتر است به سازمان برنامه بروید. گفتم اعلیحضرت من هیچوقت فراموش نکردهام با چه طرز زنندهای از بانک ملی برکنار شدم. با من بدتر از یک خانهشاگرد رفتار کردید. من همان ابتهاج هستم و عوض نشدهام. میدانید که اوامرتان را کورکورانه اجرا نخواهم کرد. شاه تا پشت گوشش سرخ شد و من ادامه دادم که میآیند به عرضتان میرسانند که شما شاه هستید پس این آدم چه میگوید؟ یک دفعه، ده دفعه بالاخره در اعلیحضرت اثر خواهد کرد؛ آیا فکرش را فرمودهاید؟ شاه گفت میخواهم پول نفت دست کسی باشد که تحتنفوذ احدی قرار نگیرد.
ابوالحسن ابتهاج به شاه گفت که برای پذیرش این سمت ده روز وقت میخواهد تا وضعیت را بررسی کند و بعد نظرش را بگوید. او در تاریخ شفاهی هاروارد میگوید:
بعد از تقریباً ده روز رفتم. گفتم که من حاضرم قبول کنم اما شرایطی هست: ۱) همانکه عرض کردم. من دستور نمیتوانم بگیرم. ۲) یک برنامهای تهیه میکنم و میدهم به هیئت وزیران. هیئت وزیران هرجور دلشان میخواهد اصلاح میکنند. بعد میدهیم به مجلسین. مجلسین تصویب میکنند. بعد از اینکه تصویب شد از این عدول نخواهم کرد ــ برای خاطر احدی هم عدول نخواهم کرد. این را اجرا میکنم.
یازدهم شهریور ۱۳۳۳، بعد از دورهی کودتا و سقوط دولت مصدق، ابوالحسن ابتهاج ریاست سازمان برنامه را در حالی بر عهده گرفت که به گفتهی خودش در آن زمان این سازمان چیزی نبود و «دولت مشغول امضای قرارداد جدید با کنسرسیوم بودند و یک شاهی درآمد نفت در میان نبود. سازمان برنامه هم یک شاهی پول از دولت نمیگرفت. بهحدی وضع بد بود که کارگران معادن راه چالوس چند ماه حقوق نگرفته بودند.»
مشکل فقط پول نبود؛ نیروی انسانی متخصص نیز کم بود و برای همین ابتهاج سعی کرد تا نیروی متخصص پیدا کند. صفی اصفیا را که از دانشکدهی پلیتکنیک پاریس فارغالتحصیل شده بود برای نظارت بر امور فنی و خداداد فرمانفرمائیان را که در دانشگاه پرینستون مشغول تدریس اقتصاد بود برای ریاست دفتر اقتصادی در سازمان برنامه استخدام کرد.
رضا نیازمند که در سازمان برنامه با ابتهاج کار کرده میگوید:
برای بهبود مدیریت صنایع تازه دفتر اقتصادی سازمان برنامه را با کمک بنیاد فورد درست کرده بود و خداداد فرمانفرمائیان و ده نفر اقتصاددان را استخدام کرده بود. رئیس آنها خداداد بود. همه مثل سگ از ابتهاج میترسیدند. یادم میآید یک روز از اتاق ابتهاج بیرون آمدم و خداداد فرمانفرمائیان را دیدم. گفت نزد ابتهاج بودی؟ گفتم بله. گفت حالش چطور بود؟ گفتم خوب و آرام بود. گفت من را احضار کرده. حاضرم صد تومان به تو بدهم جای من بروی اتاق ابتهاج.
ابتهاج چنین معتقد بود:
مملکتی مانند ایران قادر نیست در ظرف مدت کوتاهی کلیهی احتیاجات خود را تأمین کند و، بنابراین، باید دید مهمترین و ضروریترین کارهایی که میتوان در مدتی معین با بودجهای معین انجام داد کدام هستند. چون در غیر این صورت دولت دست به کارهایی خواهد زد که ممکن است بهخودیخود مهم باشند، ولی از دید کلیِ احتیاجات مملکت مفید نبود، بلکه مضر هم باشند.
برای همین استفاده از مهندسان مشاور برای بررسی و اجرای پروژههای عمرانی را بهطور جدی دنبال میکرد و میکوشید تا برای هر کاری از «مهندسین مشاور صاحب صلاحیت» برای مطالعهی طرحها کمک بگیرد و بیمطالعه دست به هیچ کاری نزند. برای همین: «[سعی کردم تا] بهترین متخصصین ایرانی را هم که در خارج از کشور کار میکردند، به هر وسیلهای ممکن بود، استخدام کنم و در این راه نسبتاً موفقیت زیاد هم به دست آوردم.»
ابتهاج طی قراردادی با مؤسسهی آمریکایی جرجفرای یک گروه هفتنفره را برای مدیریت واحدهای صنعتی استخدام کرده بود، اما کسی نبود تا از خدمات این گروه استفاده کند. رضا نیازمند میگوید که ابتهاج از او خواست که سرپرست این گروه باشد. به گفتهی نیازمند:
برای اولینبار مردی عصبانی، جدی، مصمم، باقدرت و لایق را دیدم. او با ملایمت موضوع جرجفرای را برایم تشریح کرد و گفت این مملکت از نداشتن مدیریت، خصوصاً در صنعت، رنج میبرد. من این مؤسسه را آوردهام ولی کسی نیست از اینها استفاده کند. تو از این ساعت رئیس ایرانی این اداره و رابط بین شخص من و این گروه هستی.
رضا نیازمند همان کسی است که بعدها سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع را بنیان نهاد و تحولی بزرگ در توسعهی صنایع ایران ایجاد کرد.
به گفتهی ابتهاج:
فکر مهندس مشاور اصلاً در ایران شناخته نبود. همهکس خیال میکرد مهندس مشاور با مقاطعهکار یکی است. تفاوت اینها را نمیدانستند. من به این نتیجه رسیدم، یعنی در اثر مطالعاتی که همین دهروزه کردم و قبلاً هم کرده بودم که باید من دو تیم داشته باشم: یکی اکونومیستها، یکی تکنیسینها. به این جهت گفتم دو تا دفتر درست میکنم: یکی تکنیک بیورو، یکی اکونومیک بیورو (دفتر فنی و دفتر اقتصادی سازمان برنامه).
ابتهاج میگفت هیچ کاری نباید بدون مطالعه شروع شود: «[برای همین هم] تمام ایران به من میگفتند که شما چی دارید میکنید؟ همهاش میگویید مطالعه میکنید. من وسط این دو دسته گیر کرده بودم. از شاه گرفته تا تمام وکلای مجلس، تمامشان میگفتند اینهمه مطالعه آخه، با این آدم هروقت صحبت میکنند میگوید مطالعه.»
ولی ابتهاج از اجرای کارهای بدون مطالعه پرهیز میکرد و اصرار داشت تا برای هر طرح و پروژهای مطالعه شود. خودش دربارهی روش کارش میگوید: «میخواهم یک اشخاصی را بیاورم بنشینند مطالعه بکنند ازلحاظ اقتصادی و ازلحاظ فنی. پس از اینکه کارهای فنیاش را مطمئن شدم، ازلحاظ اقتصادی ببینم این کارهایی که داریم میکنیم کار صحیحی است یا نیست. اگر نیست، نمیکنم.»
در آن سالها سازمان برنامه فقط مسئول تدوین برنامه نبود، بلکه اجرا و نظارت بر پروژهها را نیز در دست داشت و تمام صنایع دولتی زیرنظر این سازمان بود. ابتهاج در گفتوگو با تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد میگوید:
سازمان برنامه در زمان من تنها نظر نمیداد، اجراکننده بود: راه میساخت، سد میساخت، مزرعه داشت و کشاورزی میکرد، کارخانه داشت، کارخانهی نساجی داشت، کارخانهی صابونسازی داشت، کارخانهی روغنزیتون داشت... تمام کارخانهی صنایع دولتی را داشت... اینها یک کارهایی بود که هم اجرایی بود، هم تهیهی برنامه و هم نظارت در اجرای طرحهایی که دست وزارتخانهها بود. این بهنظر خیلی غریب میآمد.
با وجود گستردگی فعالیتهای سازمان برنامه، ابتهاج بهشدت سختگیر بود و هیچ عذری را در اجرای کارهای مجموعه نمیپذیرفت. یک بار وقتی دکتر صدری، داماد آیتالله بهبهانی، بهخاطر کوتاهی انجام مراقبتهای پزشکی برای زن یکی از کارگران کارخانهی چالوس از کار برکنار شد، سناتور علی بهبهانی، برادر آیتالله سید محمد بهبهانی، به ابتهاج اعتراض کرد که چرا چنین اقدامی صورت گرفته؟
[درحالیکه] خانوادهی بهبهانی پانصد سال با عزت در ایران زندگی کردهاند. این سازمان هم یک سفرهای است که پهن شده و ما هم در این سفره سهیم هستیم. گفتم که وقتی من رئیس بانک ملی بودم همیشه به خودم میگفتم من اژدهایی هستم که ملت ایران او را برای حفظ اموال بانک روی این گنج گذاشته است که هیچکس به آن تجاوز نکند. الان هم در سازمان برنامه هستم، با خودم همین فکر را میکنم و عقیده دارم که من حافظ منافع مردم ایرانم. گواینکه مردم روحشان خبر ندارد که من اینجا هستم و برایشان هم فرقی نمیکند که من کی هستم و چه میکنم.
وقتی نوبت به تدوین برنامهی توسعهی هفتسالهی دوم رسید، او شصت نفر از متخصصان را گرد آورد تا برنامهی جامعی برای کشور بنویسند و خودش نیز در جلسات آنها شرکت میکرد. در ۲۲ اسفند ۱۳۳۴ برنامهی دوم هفتساله به تصویب مجلس رسید که هزینهی آن ۷۰میلیارد ریال پیشبینی شده بود.
او همزمان پیگیر طرح عمران خوزستان بود که در آن ساخت چندین سد ازجمله دز و توسعهی کشاورزی و طرح نیشکر هفتتپه در پاییندست سدها پیشبینی شده بود و برای ساخت سد نیز توانست با ارتباطات شخصیای که در بانک جهانی داشت ۷۵ میلیون دلار وام از این بانک بگیرد.
ابتهاج مردی صریحاللهجه و تندمزاج بود و حرفش را حتی با شاه بهصراحت بیان میکرد. او دربارهی یکی از آخرین دیدارهایش با شاه مینویسد:
من امروز نه بهعنوان رئیس سازمان برنامه بلکه بهعنوان یک ایرانی میخواهم با شما صحبت کنم؛ به فرض اینکه تا آخرین روز عمرم هم رئیس سازمان برنامه باشم، بالاخره روزی خواهم مرد. مطالبی را که امروز میخواهم حضورتان عرض کنم عین همان حرفهایی است که وقتی رئیس بانک ملی بودم به عرضتان میرساندم. بنابراین، تصدیق میفرمایید که تعصب خاصی ندارم. به نظر من نباید درآمد نفت را به هیچ مصرفی بهجز عمران مملکت برسانیم. ایران قادر نیست برنامهی عمرانی مفیدی که در زندگی افراد ایران مؤثر باشد اجرا کند و درعینحال مخارج سنگین ارتش را عهدهدار باشد. شاه سکوت کرد و چیزی نگفت.
در این زمان مخالفتها در دولت و مجلس علیه ابتهاج زیاد شده بود و مدتی بود شاه هم حاضر به دیدار ابتهاج نبود. خودش میگوید من به حسین علاء گفتم من با اعلیحضرت کار خصوصی ندارم، کارهای مملکتی است. مدت کوتاهی بعد در ۲۳ بهمن ۱۳۳۷ دولت منوچهر اقبال پنهانی و بدون اطلاع سازمان برنامه و ابتهاج لایحهای به مجلس برد که در آن سازمان برنامه زیرنظر نخستوزیر قرار میگرفت و رئیس آن را رئیس دولت تعیین میکرد.
دو روز بعد، ۲۵ بهمن، ابتهاج برای آخرینبار به سازمان برنامه رفت و استعفانامهاش را خطاب به شاه نوشت، با این مضمون: «نظر به اینکه با گذشتن این قانون دیگر مورد اعتماد شما نیستم، ادامهی کار من در سازمان برنامه امکانپذیر نیست و ازاینپس سر کار نخواهم آمد.»
زندگی ابتهاج
ابوالحسن ابتهاج در ۸ آذر ۱۲۷۸ در رشت به دنیا آمد. پدرش ابراهیم (ابتهاجالملک رشتی) گَرَکانی بود، دهی در نزدیکی تفرش، ولی در گیلان برای خود املاکی تهیه کرده بود. مادرش فاطمه اهل رشت بود و خانوادهی او در فومن و شفت املاک داشتند. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی رشدیهی رشت سپری کرد و بعد از آن همراه برادرش، غلامحسین ابتهاج، به تهران رفت و در مدرسهی تربیت تحصیل کرد. در سیزدهسالگی، ۱۲۹۱، بههمراه برادرش با کشتی از بندرانزلی به بادکوبه و از آنجا به پاریس رفت. دو برادر در یک پانسیون ساکن شدند و شروع کردند به یادگرفتن زبان فرانسه و بعد به مدرسه مونتین رفتند. یک سال بعد به کالج سیریان پروتستان در بیروت منتقل شدند که بعدها به کالج آمریکایی تبدیل شد. در این مدرسه ایرانیان دیگری مانند قاسم غنی، عبدالحسینخان و علیمحمدخان دهقان و بچههای باقروف (صاحب گراندهتل لالهزار تهران) حضور داشتند. ابتهاج و برادرش تابستان ۱۲۹۳ برای تعطیلات به تهران آمدند و در همان زمان جنگ جهانی اول شروع شد و همهی راههای کشور بسته شد. خانوادهی ابتهاج به رشت برگشتند و ابوالحسن در سال ۱۲۹۵ در مدرسهی آمریکایی رشت مشغول تحصیل شد.
در این زمان پدرش دوباره ابوالحسن را به تهران فرستاد و او در خانهی دو زن آمریکایی که یکی طبیب بود و دیگری معلم مدرسهی تربیت بود بهصورت پانسیون ماند و مشغول درسخواندن شد. او در ۱۲۹۸ دوباره به رشت برگشت و مدتی مترجمیِ دستهای از نیروهای نظامی انگلیسی را پذیرفت که از رشت به بندرگز میرفتند. یک سال، بعد در ۱۲۹۹، وقتی قوای شوروی از شمال بهطرف گیلان سرازیر شد و انگلیسیها مجبور به عقبنشینی شدند و قشون ایران هم گیلان را بهسمت تهران ترک کرد، ابتهاج از بندرگز به رشت بازگشت. در همین زمان میرزا کوچکخان به رشت آمد و حکومت مستقل تشکیل داد. در همان هنگام جنگلیها ابوالحسن ابتهاج و برادرش را به اتهام مخالفت با حکومت انقلابی زندانی و پس از مدتی آزاد کردند.
همزمان پدرش برای فرار از دست روسها آنها را به املاک مادرش در چوکوسر، نزدیک فومن، برد. در آنجا پدرش بهوسیلهی جنگلیها کشته شد.
خودش میگوید:
یک شب، هنگامی که همه در خواب بودیم، عدهای مسلح به خانهی ما آمدند و گفتند از طرف میرزا کوچکخان مأمور هستند پدرم را برای تحقیقات به جنگل ببرند. درست یادم نیست چه ساعتی بود، ولی ما همه بیدار شدیم و نگران پدرم بودیم. پدرم لباس پوشید و بالاجبار همراه آنها به جنگل رفت. بعدها شنیدم که سردستهی جنگلیها که برای بردن پدرم آمده بودند شخصی بود به نام آقامیر. چند روز بعد یکی از دهقانان ما به چوکوسر آمد و خبر داد که جنگلیها پدرم را کشته و جنازهی او را در جنگل گذاشته و رفتهاند... بهعقیدهی من، شخص میرزا کوچکخان در این ماجرا دست نداشت و تمام کارها زیر سر همان آقامیر بود.
بعد از این واقعه ابتهاج و برادرش مجبور شدند به تهران برگردند. مدتی در گراندهتل زندگی میکردند، تا اینکه ابتهاج در بانک شاهی استخدام شد. کمی بعد او به بانک شاهی رشت منتقل شد. دو سال در رشت ماند. بعد دوباره به تهران برگشت و در بانک شاهی بهعنوان مترجم در روابط بینالملل بانک شاهی مشغول به کار شد. مدتی بعد بهعنوان معاون بازرس کل در بانک منصوب شد و مسئولیت امور حقوقی و قضایی بانک را بر عهده گرفت.
ابتهاج در سال ۱۳۱۵ پس از شانزده سال از بانک شاهی استعفا داد. ماجرای استعفا از بانک شاهی را خودش اینطور شرح میدهد:
پس از چندین سال آشنایی و تماس با [علیاکبر] داور، روزی به من پیشنهاد کرد به خدمت وزارت مالیه درآیم و با او همکاری کنم. من آنچنان تحتتأثیر اخلاق، طرز رفتار، طرز کار، صمیمیت و ایمان داور قرار گرفته بودم که بیدرنگ و با خشنودی و رغبت پیشنهاد او را پذیرفتم. علیاکبرخان داور یکی از برجستهترین افرادی است که در عمرم دیدهام و بهعلت علاقهی زیادی که به او پیدا کردم حاضر شدم بانک شاهی را ترک کنم. من این کار را بهخاطر هیچکس نمیکردم.
اما کار به این آسانی نبود و بدون موافقت رضاشاه نمیشد کاری از پیش برد. داور بعد از اجرای طرح اصلاح وزارت عدلیه حالا در وزارت مالیه نیز تلاش میکرد تا کارش را با استفاده از نیروهای متخصص و کاردان پیش ببرد. ابتهاج میگوید:
[از داور] پرسیدم از [رضا]شاه اجازه گرفتهاید؟ داور گفت نه و بهراستی اگر موافقت نفرمایند تکلیف چیست؟ جواب دادم اگر به شاه بگویید و قبول نکنند، بهتر از این است که من بیایم و مشغول کار بشوم و بعد شاه بفهمند و ایراد بگیرند. در آن صورت، هم برای شما بد خواهد شد و هم برای من. چون شما مجبور خواهید شد به خدمت من خاتمه بدهید. داور تصدیق کرد که بهتر است قبلاً از شاه اجازه بگیرد.
مدتی گذشت و هیچ خبری نشد تا آنکه داور از ابتهاج خواست که به دیدنش برود. ابتهاج در خاطراتش از قول داور مینویسد:
در این مدت منتظر فرصت مناسبی بودم و امروز فرصت خوبی دست داد. اعلیحضرت سؤال فرمودند آیا صلاح است شخصی را که شانزده سال در بانک انگلیس کار میکرده وارد خدمت دولت کنید؟ داور گفت: من هرچه توانستم از شما تعریف کردم و به عرض شاه رساندم که در طور سالهای متمادی که با ابتهاج سروکار داشتم، درعینحالی که به بانک شاهی خیانت نکرده، در تمام موارد به نفع کشورش کار کرده است. اعلیحضرت هم با استخدام شما موافقت فرمودند. او در اینجا با چهرهای پرمحبت گفت من ریشوسبیل خودم را برای خاطر شما گرو گذاشتم، حالا دیگر خود دانید.
ابتهاج با عنوان «کمیسر و بازرس دولت در بانک فلاحتی ایران» به استخدام وزارت مالیه درآمد و کارش نظارت بر بیش از چهل شرکتی بود که داور در وزارت مالیه درست کرده بود. او ۱۳ تیر ۱۳۱۵ کارش را در شرکتهای دولتی شروع کرد، اما در ۲۱ بهمن همان سال علیاکبر داور خودکشی کرد.
بعد از آن، ابتهاج به کمک حسین علاء، رئیس ادارهی کل تجارت، ضرورت داشتن برنامهی اقتصادی برای کشور را به رضاشاه پیشنهاد داد و در ۱۱ فروردین ۱۳۱۶ شورای اقتصاد تأسیس و ابتهاج به ریاست دبیرخانهی شورا انتخاب شد.
ابتهاج در کتاب خاطراتش مینویسد:
من از سالها پیش، یعنی درست از زمانیکه در شرکتهای دولتی با (حسین) علاء کار میکردم، عقایدم را درمورد مشکلات اقتصادی ایران با او در میان میگذاشتم و تأکید میکردم که تا زمانیکه برای کارهایتان «نقشه»ای نداشته باشیم (کلمهی برنامه هنوز در آن زمان مصطلح نشده بود) وضع مملکت، درست نخواهد شد... من افکار و عقایدم را راجع به تمرکز مطالعات و فعالیتهای اقتصادی و داشتن برنامه برای علاء تشریح میکردم و بهمنظور رسیدن به این هدف پیشنهاد کردم که هیئتی مأمور انجام این امور بشود. علاء با نظر من کاملاً موافقت کرد. چندی بعد روزی به دفتر من آمد و گفت: اعلیحضرت نظر شما را نسبت به لزوم داشتن برنامه قبول کردند... خیلی تعجب کردم، چون اصولاً فکر برنامهریزی مخالف روش رضاشاه بود. طرزکار او این بود که مثلاً دستور میداد ذوبآهن درست کنند یا کارخانهی قند ساخته شود و هرطوری شده باید دستور او انجام شود و در خیلی از موارد بدون مطالعه... بدینترتیب، شورای اقتصادی به وجود آمد... و من به ریاست دبیرخانهی شورای مزبور انتخاب شدم.
ریاست بانک ملی
دو سال بعد از رفتن از بانک شاهی دوباره ابتهاج با پیشنهاد رضاقلیخان امیرخسروی، رئیس بانک ملی، بهعنوان معاون این بانک انتخاب شد.
او در تمام این مدت بهدنبال تهیهی برنامهی بلندمدت برای اقتصاد و عمران کشور بود، اما بسیاری از مقامات دولتی با این نگاه مخالف بودند. ابتهاج در کتاب خاطراتش تعریف میکند که یک بار بههمراه حسین علاء، رئیس وقت ادارهی کل تجارت، به دیدار محمود بدر، وزیر مالیه، میرود و میگوید که لازم است برای «عمران مملکت» برنامهی بلندمدت داشته باشیم که آقای بدر در پاسخ میگوید:
شما ایران و ایرانی را نمیشناسید، ولی من میشناسم. اصلاً برنامهی بلندمدت یعنی چه؟ جواب دادم در کارهای مربوط به ممکلت نباید روزمره و بدون برنامه زندگی کرد. بدر گفت من اعتقاد دارم در ایران باید روزمره زندگی کرد. من فکر فردا را هم نمیتوانم بکنم، آنوقت شما میخواهید نقشه تهیه کنید که پنج سال دیگر چهکار بکنید؟ انجام این کار در این مملکت غیرممکن است و این فکر اصلاً عملی نیست.
تلاشهای ابتهاج در این دوره با شکست مواجه شد، چون به گفتهی وی: «رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقاد نداشت. بهعقیدهی او، کلیهی کارهایی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود به عمل آید میبایستی به ابتکار و دستور او باشد.»
او در این زمان دو سال در بانک ملی معاون این بانک بود و در ۱۳۱۹ به ریاست بانک رهنی رسید. در این سمت هم دو سال کار کرد و یک سال بعد از خروج رضاشاه از ایران به ریاست بانک ملی رسید که نقش بانک مرکزی را در آن زمان داشت و تنها مرجع اقتصادی آن دوران بود.
ابتهاج در اولین دیدار رسمی بعد از انتصاب به ریاست بانک ملی در ۵ دی ۱۳۲۱ از سوی قوامالسلطنه در خاطراتش مینویسد:
[وقتی اولینبار به حضور محمدرضاشاه پهلوی رفتم، در این دیدار] من به خودم اجازه دادم به شاه بگویم که بهعقیدهی من شما میتوانید یکی از دو روش را انتخاب کنید: یا سلطنت کنید یا حکومت و عقیدهی من این است که اعلیحضرت اگر سلطنت کنند بیشتر به مصلحت است، چون اگر نخستوزیر یا یکی از وزرا مرتکب اشتباهی بشود و یا روش آنها مورد پسند نباشد و شایستگی نداشته باشند، میتوان آنها را معزول کرد و دیگری را بهجای آنها گذاشت، اما شاه مملکت عوضکردنی نیست؛ بنابراین، نباید طوری باشد که شاه مسئول شناخته شود. همچنین گفتم که البته این یکی از دلایل است و دلایل بسیار دیگری هم وجود دارد و مطمئن باشید که اعلیحضرت اگر پادشاه محبوبی باشند، مردم ایران پشت سر شما خواهند ایستاد و هرچه که اعلیحضرت بخواهند ملت با رغبت در اختیارشان خواهند گذاشت.
ابتهاج از سالها پیش معتقد بود که باید برنامهی اقتصادی تهیه شود و وقتی رئیس بانک ملی بود در یکی از نامههایش در سال ۱۳۲۴ به وزیر مالیهی وقت نوشت: «پیشنهاد میشود که کمیسیونی در وزارت مالیه تشکیل گردد تا برای تهیهی برنامهی اقتصادی کشور اقدامی مجدانه به عمل آید.» مدتی بعد اولین کمیسیون تهیهی نقشهی اقتصادی کشور تشکیل شد.
بعد از آن تلاش بسیاری کرد تا به قول خودش سازمان برنامه به وجود آید و «فکر و عمل برنامهریزی» شکل بگیرد. «این عقیدهی شخصی خودم بود که مملکت باید برای کارهای عمرانی برنامهی حسابشده داشته باشد و از محل درآمد نفت به اجرای آن برنامه بپردازد.»
با همین نگاه برنامهی اول توسعهی هفتساله نوشته شد، ولی به نتیجهی پیشبینیشده نرسید. در همین دوران ابتهاج در ۲۹ خرداد ۱۳۲۳ بهعنوان رئیس هیئت نمایندگی ایران برای شرکت در کنفرانس برتونوودز به آمریکا رفت که برای تهیه و تصویب اساسنامهی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول تشکیل شده بود.
ابتهاج به تخصص باور داشت و برای همین در دورهی ریاست بانک ملی تصمیم گرفت تا جوانان مستعد را برای تحصیل در رشتهی بانکداری و اقتصاد به خارج از کشور بفرستد و در ۱۳۲۴ تعدادی از جوانان ایرانی را برای تحصیل در رشتهی بانکداری به انگلستان اعزام کرد.
او در این دوران، با وجود بحران اقتصادی و مالی، توانست به وضعیت پولی و مالی کشور سامان بدهد، اما خلق تند و سازشناپذیر او در مقابل فساد و مداخلهی دیگران برایش دردسرساز شد و همزمان با تشکیل دولت رزمآرا از ریاست بانک ملی برکنار شد.
از سفارت تا صندوق بینالمللی پول
ابتهاج در سال ۱۳۲۹ از سمتش برکنار و بهعنوان سفیر ایران در فرانسه منصوب شد. اما در همان سال دوباره از وی دعوت شد که به شغل سابقش در بانک ملی برگردد. او میگوید در زمان برکناریاش گفته بود: «روزی خواهد رسید که مجدداً مرا برای ترمیم اوضاع بانک بخواهند و من هیچگاه حاضر نخواهم شد این شغل را دوباره قبول کنم.»
او کمتر از دو سال در فرانسه بود، تا اینکه در ۱۳۳۱ پلیس فرانسه از برگزاری جشن نوروز توسط دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه، که به گفتهی ابتهاج احتمال درگیری در آن وجود داشت، جلوگیری کرد و دانشجویان نیز به تلافی آن مراسم جشن سفارت را که نمایندگان کشورهای دیگر نیز در آن حضور داشتند، برهم زدند. در آن زمان حدود ششصد دانشجوی ایرانی در فرانسه تحصیل میکردند و یکسوم آنها در پاریس و بقیه در دیگر شهرهای فرانسه درس میخواندند. چند روز بعد از این اتفاق، عذرش در سفارت ایران در فرانسه خواسته و برکنار شد.
در همین زمان زکی سعد، عضو صندوق بینالمللی پول، به ابتهاج پیشنهاد همکاری داد تا بهعنوان مشاور مدیرعامل هیئت ویژهی صندوق بینالمللی پول مشغول به کار شود و او هم پذیرفت. او ابتدا مشاور مدیرعامل و سپس ریاست ادارهی خاورمیانه را بر عهده گرفت. دو سالی در صندوق بینالمللی پول کار کرد و در شهریور ۱۳۳۲ با پایان قراردادش با صندوق بینالمللی پول به ایران برگشت و چند روز بعد به ریاست سازمان برنامه و بودجه منصوب شد. زمانیکه ابتهاج به سازمان برنامه رفت، آخرین سال اجرای برنامهی اول توسعه بود.
او در این دوره برنامهی دوم عمرانی ایران را با کمک کارشناسان تهیه کرد و در اجرای نیمی از آن نیز حضور داشت. در این دوره تحولات گستردهای در سازمان برنامه به وجود آورد که مهمترین آن ایجاد یک دفتر اقتصادی و دفتر فنی بود. برای ایجاد این دو دفتر گروهی از کارشناسان خارجی و ایرانی را استخدام کرد و تا زمانیکه دولت تصمیم گرفت این سازمان را به نهاد زیرمجموعهی دولت تبدیل کند، در آن سازمان بود و در سال ۱۳۳۷ از سازمان برنامه کنارهگیری کرد.
راهاندازی بانک خصوصی ایرانیان و هشت ماه زندان
بعد از کنارهگیری از سازمان برنامه بانک ایرانیان را با مشارکت همسر دومش، آذر صنیع ابتهاج، راهاندازی کرد (همسر اولش مریم نبوی بود). در سال ۱۳۳۹ احمد آرامش، قائممقام نخستوزیر در سازمان برنامه، ابتهاج را به پرداخت ۱۰۰ میلیون تومان بدون دریافت سند به یک شرکت آمریکایی در زمان مسئولیتش در این سازمان متهم کرد و ابتهاج در آبان ۱۳۴۰ به زندان افتاد. او مدت هشت ماه در زندان بود و سرانجام نیز بدون محاکمه آزاد شد.
خودش میگوید که یکی از دلایل زندانیشدنش سخنرانیای بود که در آمریکا داشت. ابتهاج در آن سخنرانی گفت که کمکهای مالی به یک کشور باعث میشود که این منابع براساس ملاحظات سیاسی و نظامی خرج شوند و به کار توسعه نمیآید و این به مذاق شاه خوش نمیآمد.
او میگوید:
آنجا گفتم نتیجه این خواهد شد که ملت ایران تمام بدبختیهای خودشان را از دولت آمریکا خواهند دانست. برایاینکه این دولتهایی که آمریکا ازشان حمایت میکند در بیشتر موارد دولتهای فاسد و نالایق یا هم فاسد هم نالایق و اینها را بهطور مثال اسم بردم. گفتم ایرانیها یکوقتی عاشق آمریکاییها بودند. شوستر آمده بود به ایران، یک قهرمانی شده بود. یک شاهی کمک مالی از آمریکا توقع نداشتند، آمریکا هم نداده بود. اما تمام ایرانیها فریفتهی آمریکاییها بودند. الان در ۱۹۶۲ بود این سخنرانی، گفتم تا امروز بیش از ۱میلیارد کمک دادند دولت آمریکا به ایران. نتیجهاش چیست. نتیجهاش این است بیشترین ایرانیها معتقدند که تمام بدبختیهای ایران از جانب آمریکاییهاست و یک عدهی دیگری منفور شدند، نفرت دارند از آمریکاییها برای این نتیجهی کمک یک دولت به دولت.
بعد از آزادی از زندان در سال ۱۳۴۱ رئیس بانک جهانی از وی دعوت کرد که برای تهیهی برنامهی عمرانی الجزایر به این کشور سفر کند. ابتهاج بعد از بررسی شرایط اقتصادی و سیاسی مخالفت خود را با پرداخت وام به این کشور بهدلیل شرایط سیاسی اعلام کرد.
در سال ۱۳۵۳ با مشارکت شرکت بیمهی آمریکایی امریکن اینترنشنال گروپ اقدام به تأسیس شرکت سهام بیمهی بینالمللی ایران و آمریکا در ایران کرد.
پیش از انقلاب ابتهاج سهام خود در بانک ایرانیان را به قیمت ۷۰ تا ۸۰ میلیون تومان به هژبر یزدانی فروخت. ابتهاج در خاطراتش تأکید میکند که خودش میخواست اوراق قرضهی ملی بخرد که بهرهی آن بیش از ۱۱ درصد بود، اما نرخ بهره در اروپا ۵ درصد بود. اما زنش اصرار کرد که:
با توجه به مشکلاتی که دستگاه در سالهای اخیر برای ما ایجاد کرده و ممکن است در آینده نیز مشکلات دیگری به وجود بیاورند، صلاح ما در این است که این سرمایه را برای روز مبادا در خارج نگاه داریم. بهاینترتیب، در سال ۱۳۵۶، هنگامیکه خروج ارز از کشور آزاد بود، با اطلاع بانک مرکزی سرمایهی خود را پس از پرداخت قروض به خارج منتقل نمودم.
در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ برای معالجهی چشم به فرانسه رفت و پس از پیروزی انقلاب اموالش در ایران مصادره شد. او مدتی در شهر کان فرانسه زندگی میکرد و در سال ۱۳۶۹ به لندن رفت و در ۱۳۷۷ نزدیک به صدسالگی در لندن درگذشت.
او در کتاب خاطراتش با اشاره به تجربهی سالها کار در ایران مینویسد:
خود من هرکجا پایهی نظمی میگذاشتم کسی آن را ویران میکرد و هرکجا قدمی در راه آبادی و آبادانی برمیداشتم گروهی به چپاول ثروت و خارجکردن برنامهها از مسیر صحیح آن برمیخاستند و همیشه در این موارد شخص مزاحمی که کنار گذاشته شده بود من بودم. متأسفانه این نقیصه در میان ما ایرانیها بهواسطهی وجود حکومتهای ظالم و زورگو که قرنهای متمادی مردم را به تحقیر و چاپلوسی معتاد کرده و همچنین در اثر تربیت اجتماعی و خانوادگی به وجود آمده است. پدر به پسر نصحیت میکند در مقابل شخص بزرگتر چه از حیث مقام و چه ازلحاظ سن از اظهارنظر مخالف خودداری میکند و سکوت را در این موارد قویاً توصیه مینماید... امیدوارم نسل آینده بدون عدول از معتقدات خود در مقابل صاحبان نفوذ و توقعات بیجای آنها ایستادگی کرده و به خدمات خود در راه کشورشان ادامه بدهند.
منابع:
علیرضا عروضی (۱۳۹۹) خاطرات ابوالحسن ابتهاج. تهران: نشر ماهریس.
حبیب لاجوردی (بیتا) «مصاحبه با ابوالحسن ابتهاج»، تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد.
فریدون شیرینکام و ایمان فرجامنیا (۱۳۹۳) سرگذشت پنجاه کنشگر اقتصادی ایران. تهران: نشر فرهنگ صبا، صص ۱۱۷-۱۴۰.
علیاصغر سعیدی (۱۳۹۶) تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران به روایت رضا نیازمند. تهران: نشر لوح فکر.