تاریخ انتشار: 
1402/10/18

پرویز ناتل خانلری، خدمتگزار فرهنگ و ادب ایران

پرویز نیکنام

«جوانی بر من خوش نگذشته است و امید ندارم که روزگارِ تو بهتر باشد. دورانِ ما عصرِ «ننگ و فساد» است و هنوز نشانه‌ای پیدا نیست از اینکه آینده جز این باشد. آخر سال نکو را از بهارش ‌می‌توان شناخت. سرگذشت من خون دل خوردن و دندان به جگر افشردن بود و ‌می‌ترسم که سرنوشت تو نیز همین باشد. شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و ترا به دیاری دیگر نبرده‌ام تا در آنجا با خاطری آسوده‌تر به سر ببری. شاید مرا به بی همتی متصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهال‌ها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود برکَنیم و در آبوهوایی دیگر نمو کنیم.»

دکتر پرویز ناتل خانلری در اسفند ۱۳۳۳ در نامه‌ای به پسرش آرمان که سه سال بیشتر نداشت، سبب ماندنش در ایران را «دیو فساد» ‌می‌داند که به گفته‌ی خودش در این خانه مسکن دارد و او بسیار کوشیده و همه خوشی زندگی‌اش را در سر این پیکار از دست داده است. او خطاب به پسرش ‌می‌گوید: «این که تو را به دیار دیگری نبرده‌ام از این جهت بود که از تو چشم امیدی داشتم. ‌می‌خواستم که کین مرا از این دشمن بخواهی. کین من کین همه بستگان و هم‌وطنان من است. کین ایران است... شاید تو نیرومندتر از من باشی و در این پیکار بیشتر کامیاب شوی... ‌

دکتر خانلری نتیجه ‌می‌گیرد:

«این شأن و اعتبار جز از راه دانش و ادب حاصل نمی‌شود. ملتی که رو به انقراض ‌می‌رود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا ‌می‌شود... اگر ایران در کشاکش روزگار تاکنون به‌جا مانده و قدر و آبرویی دارد سببش جز قدر و شأن هنر و ادب نبوده است.»

پنج سال بعد از نوشتن این نامه، آرمان پسر خانلری در هشت سالگی با بیماری سرطان درگذشت. خانلری در این نامه دل‌نگرانی‌هایش را با فرزند خردسالش در میان ‌می‌گذارد و از او ‌می‌خواهد که در صف جوانان قرار بگیرد و برای آبروی ایران بکوشد چون

«دیو فساد در گوش ما افسانه و افسون ‌می‌خواند. کسانی که دستگاه کشور ما را ‌می‌گردانند، جز در اندیشه‌ی انباشتن کیسه‌ی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق ‌می‌گیرند و پیروی ‌می‌کنند. اگر وضع چنین بماند هیچ لازم نیست که حادثه‌ای عظیم ریشه‌ی ما را برکَنَد. ما خود به آغوش فنا ‌می‌شتابیم.»

این نگرانی همواره در نوشته‌های خانلری تکرار ‌می‌شود. یکبار در سال ۱۳۴۰ مقاله‌ای به مناسبت انتخابات و فساد موجود در آن نوشت و از اینکه فقط پانزده درصد مردم خواندن و نوشتن ‌می‌دانند، ابراز تأسف کرد. خانلری فساد رأی در انتخابات را به‌ دلیل گستردگی بی‌سوادی طبیعی ‌می‌دانست و معتقد بود «تعلیم سواد در ایران از نظر سیاسی و اجتماعی امری حیاتی است و هر تأخیری در این کار بشود زیان بسیار به بار ‌می‌آورد.»

از نظر خانلری مهم‌ترین وظیفه‌ی دولت فراهم آوردن «تمام وسایل ممکن در باسواد کردن مردم» است و روش دولت در ساخت مدرسه از دبستان تا دوره‌های بالاتر در شرایط فعلی درست نیست در حالی که «در هزارها نقطه‌ی دیگر هنوز کلاس اول دبستان تأسیس نشده و کودکان از وسیله‌ی آموختن الفبا هم محروم هستند.»

همین انتقاد باعث شد تا از او بپرسند پیشنهادش برای حل مشکل چیست؟ راه حل او سپاه دانش بود. خانلری در خاطراتش در باره‌ی انتصابش به وزارت فرهنگ ‌می‌نویسد: اسدالله علم خیلی اصرار داشت وزارت کشور را به من بدهد ولی زیر بار نرفتم و آخرش «ناچار وزارت فرهنگ را قبول کردم. تمام وقت من در وزارت فرهنگ صرف چیزی ‌می‌شد که اعتقاد داشتم برای مملکت لازم است و آن مسئله، حداقل تعلیم و تربیت برای تمام افراد کشور بود که این کار یک نوع دفاع ملی است، سپاه دانش را به این قصد تأسیس کردم... همه مخالف آن بودند که ساواک و در درجه‌ی اول شاید آمریکایی‌ها هم در این مخالفت مؤثر بودند، چون خیال ‌می‌کردند اگر مردم باسواد شوند کمونیست ‌می‌شوند.»

با اجرای طرح سپاه دانش میلیون‌ها کودک روستایی به مدرسه رفتند و خانلری با قبول سمت وزارت فرهنگ، توانست مدرسه را به روستاهای دور و مناطق محروم ببرد.

دکتر خانلری از همان زمانی که وارد مدرسه شد، به ادبیات عشق ‌می‌ورزید، شعر ‌می‌گفت، ترانه ‌می‌سرود و کتاب ترجمه ‌می‌کرد. وقتی هم به توصیه‌ی بدیع‌الزمان فروزانفر ادبیات فارسی خواند، نشان داد تا چه اندازه ادبیات و فرهنگ برایش اهمیت دارد. در نخستین کنگره‌ی نویسندگان و شاعران از قدرت گرفتن نثر فارسی سخن گفت و همان‌جا نیز تأکید کرد

«من در اینجا از ایران دفاع ‌می‌کنم. ملت ایران نتوانسته است استعداد و لیاقت خود را چنانکه باید بروز دهد. فقر عمومی و بیسوادی و جهل اکثریت ملت استعداد هنری گروهی کثیر را در پرده‌ی اختفا نگه‌ داشته، فشار استبداد و فقدان آزادی نیز در دوره گذشته ذوق ابداع و هنر ایرانیان را موقتاً خاموش کرد و در پیشرفت ادبیات ما وقفه‌ای انداخت.»

دکتر خانلری خطاب به مهم‌ترین چهره‌های ادبی و فرهنگی وقت که در این کنگره حضور داشتند، گفت:

«تحولاتی که در ادبیات خاصه نثر فارسی در طی یک قرن اخیر حاصل شده نتیجه تحولات عظیم اجتماعی این کشورست. جامعه‌ی ایرانی در هیچ‌یک از ادوار تاریخی به این سرعت چنین تحولی نیافته بود... شوق و شوری که در آثار ذوقی و فکر ایرانیان در طی هفتاد ساله اخیر دیده ‌می‌شود اگر در تاریخ ادبیات این کشور نظیری داشته باشد در سه چهار قرن اول استیلای عرب است. این دو دوره از جهات بسیار با هم مشابهت دارد. در هر دو بازه روح ملی ایران خطر را حس کرده و به تکاپو و کوشش افتاده است.»

دکتر پرویز ناتل خانلری در نخستین کنگره نویسندگان و شاعران در تیرماه سال ۱۳۲۵ توضیح ‌می‌دهد که نثر فارسی چگونه از دایره‌ی لفاظی‌های منشیانه خارج شد.

«علت مهم این امر آن است که نثر فارسی در ادوار سابق برای بیان موضوع‌های محدودی از قبیل تاریخ و اخلاق و گاهی فلسفه و پند و بعضی از رشته‌های علوم به کار ‌می‌رفت و در دوره‌ی اخیر بود که دامنه‌ی مقاصد نثر وسعت گرفت و مسائل سیاسی و اجتماعی و افسانه‌سرایی و علوم جدید و انتقادهای اجتماعی به صورت جد و هزل و تصریح و تعریض به میان آمد و روزنامه‌نویسی معمول شد و گروه خوانندگان به‌تدریج فراوان شدند و نویسنده به خلاف سابق معدودی از اهل فضل را مخاطب ندانست بلکه هدف آثار خود را فهم قاطبه‌ی خوانندگان قرار داد و به‌علاوه بدیهی است که برای بیان مقاصد جدید نثر بیشتر از شعر به کار ‌می‌آمد.»

من در اینجا از ایران دفاع ‌می‌کنم. ملت ایران نتوانسته است استعداد و لیاقت خود را چنانکه باید بروز دهد. فقر عمومی و بیسوادی و جهل اکثریت ملت استعداد هنری گروهی کثیر را در پرده‌ی اختفا نگه‌ داشته

در این کنگره که از سوی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی با حضور ۷۸ نویسنده و شاعر برگزار شد، خانلری ۳۳ سال بیشتر نداشت و سه سالی ‌می‌شد که دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته بود. او با اشاره به عوامل گسترش و توسعه‌ی نثر فارسی دوره‌ی قاجار به‌خصوص از سلطنت ناصرالدین‌شاه و بعد از آن گفت که در این دوره سفرنامه‌نویسی و روزنامه‌نویسی باب شد و مترجمان به ترجمه‌ی آثار خارجی روی آوردند و کم‌کم نوشتن رمان و داستان رونق گرفت و تحقیقات تاریخی و ادبی مورد توجه قرار گرفت و به این ترتیب نثر فارسی ترقی کرد.

خانلری همزمان با پایان تحصیلات دکترای خود، مجله‌ی سخن را نیز منتشر ‌می‌کرد و با آشنایی از وضعیت ادبیات در آن دوره نتیجه گرفت که «تاریخ ادبیات ما در هفتاد سال اخیر مظهر شوق و شور ملتی است که ‌می‌خواهد زنده بماند و ‌می‌کوشد که به دیگران برسد و عقب‌ماندگی‌های خود را جبران کند.»

نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران در تیرماه ۱۳۲۵ (چهارم تا دوازدهم تیر) نقطه‌عطفی در تاریخ شعر و نثر معاصر ایران به حساب می‌آمد و کسانی مثل علی‌اصغر حکمت در باره‌ی شعر معاصر، دکتر پرویز ناتل خانلری در باره‌ی نثر معاصر و احسان طبری و فاطمه سیاح در باره‌ی اهمیت نقد سخن گفتند. ریاست این کنگره با ملک‌الشعرای بهار وزیر فرهنگ وقت بود.

ایرج افشار در کتاب سخنواره با اشاره به سخنرانی خانلری در نخستین کنگره‌ی نویسندگان و شاعران، ‌می‌نویسد که پس از این سخنرانی «کانون‌های فکری و فرهنگی، حتی سیاسیون حزبی، ‌می‌کوشیدند سخن را تا حدودی هم‌آواز و همگام در راه حرکات خود بدانند. در سخن دوره‌های اول و دوم و سوم نوشته‌های کسانی چاپ ‌می‌شد که نویسندگانش حزبی بودند اما سخن راه شناخته شده‌ی خود را در پیش داشت.»

 

مجله‌ی سخن

بعد از شهریور ۱۳۲۰ خانلری مجال بیشتری برای ابراز هنر و استعداد ذاتی خود یافت و با همکاری عده‌ای از جوانان صاحب‌ ذوق و نواندیش مثل هدایت، بزرگ علوی و شهید نورایی مجله‌ی سخن را منتشر کرد. اولین شماره‌ی آن در خرداد ۱۳۲۲ منتشر شد و ذبیح‌الله صفا صاحب امتیازش بود و خانلری سردبیر و مدیر آن. از شماره‌ی دوم خانلری صاحب امتیاز و مدیرش شد چون به سن ۳۰ سالگی رسیده بود که خودش ‌می‌توانست امتیاز بگیرد. دکتر خانلری حدود سی سال سخن را منتشر کرد و انتشار آن در سال ۱۳۵۷ متوقف شد.

سردبیری سخن را در دوره‌های مختلف کسانی مانند احمد بیرشک، دکتر احسان یارشاطر، حسن هنرمندی، ناصر پاکدامن، ابوالحسن نجفی، رضا سید حسینی، محمود کیانوش و... بر عهده داشتند.

هم‌دوره‌ی سخن دو نشریه دیگر یعنی یادگار و آینده نیز منتشر ‌می‌شد ولی به گفته‌ی ایرج افشار «نویسندگان آن دو مجله مشی و مشربی دیگر داشتند... سخن مجله‌ای بود نوآور و جذاب و خواندنی و آموزنده برای تازه‌جویانی که به‌طور اخصّ متوجه جریان‌های فرهنگ و ادبیات پرتوان و متحرک معاصر بودند.»

ایرج افشار ‌می‌گوید:

«اهمیت سخن تنها به چاپ مقاله‌های ادبی و فلسفی و اجتماعی استوار و خواندنی و شعرهای به سبک و شیوه‌ی نوآور (مانند سروده‌های گلچین میرفخرایی و فرویدون توللی) نبود. به اندازه‌ی بیشتری به مناسبت مباحثی بود که به شیوه‌ی نقد ادبی و معرفی نقاشی مدرن و معرفی و نقد کتاب و مقالات مجله‌ها و نشر اخبار فرهنگی جهان اختصاص ‌می‌یافت و هر یک موجب تازگی و بالیدگی مجله بود. بسیاری از آن گفتارها سابقه‌ای در نشریات فارسی بدان صورت نداشت.»

سخن نزدیک به سی سال به بسیاری از شاعران نوپرداز و داستان‌نویس جوان فرصت بروز و آفرینش هنری داد. احسان یارشاطر که زمانی سردبیری سخن را بر عهده داشت، در یادبود خانلری نوشت:

«خانلری به‌راستی ستاره‌ی تابناکی بود که مقارن جنگ دوم جهانی در افق هنر و ادب ایران طلوع کرد و بیش از پنجاه سال نور افشاند. مرد صاحب‌نظر و دانشمند و مبتکر و بسیار خوش‌استنباط بود. نیز از موهبت آفرینش هنری برخوردار بود. شعر "عقاب" او از قطعات بی‌نظیر شعر فارسی است. با خانلری بود که نثر فارسی که با قائم مقام در راه سادگی و روشنی افتاده بود به کمال رسید. در همه‌ی سال‌هایی که ‌می‌زیست من او را بهترین نثرنویس زبان فارسی ‌می‌دانستم. نثرش به توانایی در بیان، انتخاب درست کلمات، نکته‌یابی و ایجاز و آهنگی دلنشین ممتاز است. نثرش مثل خود او متین و موقر بود و هم مثل لباس و "پاپیون" و ظاهر آراسته‌اش متجدد و تازه‌جو.»

به عقیده‌ی یارشاطر

«در تمام سالهایی که سخن منتشر ‌می‌شد، خانلری ناخدای این کشتی بود و رهبر نویسندگان آن، روشی جدی و اطمینانبخش داشت، زبانِ حالش این بود که ما برای کاری آمدهایم و فرصت تنگ است. نثر والا و طبع زاینده و اندیشه‌‌ی تیز و دانش گسترده‌ی او چنان بود که همکارانش از استادان دانشگاه گرفته تا جوانان جویای نام، رهبری او را به گردن ‌می‌گرفتند.»

بزرگ علوی، نویسنده و از دوستان خانلری، ‌می‌گوید:

«اهمیت مجله‌ی سخن در این بود که برای نخستین بار آثار نویسندگان معاصر در آن نشر ‌می‌یافت و مطرح ‌می‌گردید. تا آن زمان هیچ‌یک از ارباب مطبوعات جرئت نمی‌کردند داستان‌های هم‌زمانان خود را انتشار دهند و آن را "ادبیات" بخوانند. جمعی از نویسندگان و دانشمندان دور و بر مدیر سخن را گرفته بودند و چند تن مانند جمال میرصادقی و جلال آل احمد و نادر نادرپور آثار خود را ابتدا در سخن منتشر کردند و سرشناس شدند... هنوز هم دوره‌های سخن دایرة‌المعارفی است که هر پژوهشگر را به کار آید.»

در سال ۱۳۴۰ مجله‌ی علمی و فنی سخن هم در کنار مجله‌ی سخن منتشر شد. سردبیری دو شماره‌ی اول را رضا سید حسینی و شماره‌های بعد را پرویز شهریاری برعهده داشت. این مجله اولین مجله‌ی علمی در نوع خود در ایران بود و هشت سال دوام آورد.

 

بنیاد فرهنگ ایران

خانلری یک سال و نیم در اوایل دهه‌ی چهل وزیر فرهنگ بود. چنانکه خودش ‌می‌گوید بعد از دوره‌ی وزارت

«یک سال و نیم به کلی از کارهای سیاسی کنار کشیده بودم. حقوق دانشگاهی را ‌می‌گرفتم و به کارهای مجله‌ی سخن و مطالعات مربوط به رشته‌ی خودم ‌می‌پرداختم تا بنیاد فرهنگ ایران را تأسیس کردم. صبح‌ها را در آنجا کار ‌می‌کردم و بعد از ظهرها در کوی دوست ]منزل شخصی[ روزی سه چهار ساعت کار ‌می‌کردم. دو جلد تاریخ زبان فارسی را در این وضع تمام کردم.»

بنیاد فرهنگ ایران در سال ۱۳۴۴ تأسیس شد و دکتر خانلری در طول سیزده سال تا انقلاب، بیش از ۳۰۰ جلد کتاب در یازده مجموعه منتشر کرد. او در آنجا پژوهشکده‌ای در زمینه‌ی ایرانشناسی نیز تأسیس کرد. دکتر خانلری ‌می‌گوید:

«در دوران معلمی‌ام، گاهی شاگردان خوبی داشتم، جوان‌های زیرک و علاقه‌مند در دانشگاه اغلب گِله داشتند که وقتشان به لاطائلات تلف ‌می‌شود، غالب اینها وقتی به بنیاد ‌می‌آمدند حداکثر استفاده را از وقتشان ‌می‌کردند من هم با توجه به اینکه دوره‌ی فوق‌لیساس دانشگاه جز مدرک دادن هیچ فایده‌ای نداشت، پژوهشکده را تأسیس کردم، اما اساساً در بنیاد فرهنگ یکی از شعبه‌های کار ما تربیت محقق برای مملکت بود، من در ابتدا دنبال تربیت آدم چیزفهم برای فرهنگ مملکت بودم، اما بعد مجبور شدم رسمیتی به این کار بدهم که بتوانیم به دانشجویان پژوهشکده مدرک هم بدهیم این بود که شعبه‌ی فوق لیسانس و دکترای پژوهشکده را دایر کردیم. در شعبه‌ی فوق لیسانس سه دوره هم فارغ‌التحصیل بیرون دادیم که در هر دوره آدم‌های برجسته‌ای شدند اما دیگر فرصت نشد مدرک دکترا به کسی بدهیم.»

سید علی آل‌داود که در دوره‌ای با دکتر خانلری در بنیاد فرهنگ ایران همکاری داشت، می‌گوید:

«بنیاد فرهنگ اداره‌ای مختصر و تشکیلاتی اندک داشت. طبعاً هر تازه‌وارد اگر روحیه‌ی دانشجویی نمی‌داشت، تعجب می‌کرد از اینکه دکتر خانلری با آن موقعیت برجسته و مشاغل متعددی که داشت چگونه هر روز به بنیاد می‌آید و اوقات گران‌بهای خود را مصروف انجام امور متعدد و پراکنده‌ی این سازمان کوچک ولی پرتحرک می‌کند.»

بنیاد فرهنگ مرکزی پژوهشی بود که به گفته‌ی آل داود

«حدود چهل پنجاه تن در آنجا به فعالیت‌های علمی سرگرم بودند. خانلری همچنین به کسانی که به دلایل سیاسی از دستگاه‌های دولتی رانده شده بودند روی خوش نشان می‌داد و آنان را در بنیاد به کار مناسب شأن و تحصیلات خودشان می‌گماشت. در شمار این گروه باید از روان‌شاد دکتر مهرداد بهار نام برد که به سبب خودداری دانشگاه از استخدام وی، ناگزیر در بانک ملّی یا مرکزی شغلی پذیرفته بود اما کارش دل‌پسند نبود. او خود را به بنیاد انتقال داد و چنان‌که می‌دانیم در رشته‌ی فرهنگ ایران باستان آثار ارزنده‌ای در دوران همکاری با بنیاد تألیف و همان‌جا به طبع رساند.»

فرهنگ تاریخی زبان فارسی، دستور تاریخی زبان فارسی از جمله مهم‌ترین برنامه‌های بنیاد فرهنگ ایران بود. این بنیاد کتابخانه‌ای با نزدیک به چهل هزار کتاب به زبان‌های مختلف داشت که «نیاز اهل تحقیق شاغل در بنیاد را به خوبی برآورده ‌می‌کرد و گاه مورد مراجعه محققان بیرون نیز قرار ‌می‌گرفت.»

انتشارات از جمله فعالیت‌های مهم بنیاد بود که سرپرستی آن را مدتی علی اکبر سعیدی سیرجانی نویسنده و پژوهشگر به عنوان معاون و دستیار خانلری بر عهده داشت. به گفته‌ی آل داود، یکی از برنامه‌های

«بنیاد فرهنگ که با کوشش‌های سعیدی سیرجانی پا گرفت، آموزش فارسی به اساتید رشته‌ی فارسی در کشورهای دیگر بود. سعیدی می‌خواست از طریق بنیاد که مرکزی کوچک و نیمه‌دولتی به شمار می‌رفت، به آموزش زبان فارسی در کشورهای دیگر بپردازد و با اساتید فارسی آن کشورها ارتباط برقرار نماید. پس دایره‌ی کوچک روابط فرهنگی بنیاد توسعه پیدا کرد و کلاس‌های آموزش زبان فارسی در کشورهایی چون هند و پاکستان و مصر تشکیل یافت. در مدتی کوتاه هیئت‌هایی از ایران به این کشورها رفتند و گروهی از استادان کشورهای مذکور به ایران دعوت شدند و به بازآموزی فارسی پرداختند.»

بنیاد فرهنگ ایران بعد از انقلاب با چند سازمان و مؤسسه‌ی دیگر از جمله بنیاد شاهنامه فردوسی ادغام شد و اکنون به عنوان پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و علوم انسانی فعالیت دارد اما به برخی از اهل نظر، فعالیت‌های این پژوهشگاه قابل قیاس با فعالیت‌های بنیاد فرهنگ ایران نیست.

 

انقلاب و تنگدستی

خانلری در خاطرات خود که در نشریه‌ی ایرانشناسی منتشر شده ‌می‌نویسد:

«همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پسانداز بابت حقوق دوره‌ی سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند و چون دیدند که چیزی ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقیه را بخشیدند و مفاصا حساب دادند که دادستانی محدودیت‌ها را رفع کند. نامه‌ی مفاصا را به دادستانی دادم به امید اینکه بقیه‌ی پس‌اندازم را آزاد کنند تا چندی که زنده‌ام نان و آبی بخورم. اما معلوم شد که دادستانِ اسلام گوشش به این چیزها بدهکار نیست و حکم شورای انقلاب را هم نمی‌خواند. حاصل اینکه پس از ۴۷ سال تدریس از آموزگاری تا استادی فعلاً از مال دنیا یک پول درآمد ندارم و با فروش کتاب و درآمد مختصری از حق تألیف که کتابفروشان ‌می‌پردازند این سه ساله را با تشویش و سختی معیشت در این گرانی سرسام‌آور به سر برده‌ام تا بعد چه بلایی به سرم بیاید.»

خانلری شرحی از وضعیت مالی‌اش از کودکی تا سال‌های پایان عمر نوشته و می‌گوید دلیل آن این بود که در زندان یکی از «روزنامه‌های اسلامی فهرستی از اسامی رجال دوره‌ی طاغوت را چاپ کرده بودند زیر عنوان "غارتگران اموال ملی" و اسم من هم در آن میان بود. این دو سه صفحه را نوشتم تا خودم و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال ملی را غارت کرده‌ام.»

خانلری بیشتر از یکصد روز در زندان بود و بعد از آزادی از زندان نوشته «کِی حدس ‌می‌زدم که در این آخر عمر به این تنگدستی دچار شوم؟»

خانلری تنگدستی سال‌های پایانی زندگی‌اش را با دوران کودکی مقایسه ‌می‌کند و ‌می‌نویسد:

«تا پدرم زنده بود زندگی ما با مبلغ ناچیزی که به‌عنوان بازنشستگی یا مستمری یا شهریه از وزارت خارجه ‌می‌گرفت تأمین ‌می‌شد. این مبلغ جزیی را هم پدرم که عقل معاش نداشت نمی‌توانست عاقلانه خرج کند. نان نداشتیم و او برای من و خواهرانم معلم نقاشی سر خانه ‌می‌آورد. تابستان‌ها ما را به ییلاق امامزاده قاسم ‌می‌برد. اما غالباً نان و آب را نسیه از بقال سر گذر ‌می‌گرفتیم. شهریه مرتب نمی‌رسید و پدرم که جز آن درآمدی نداشت ناچار شهریه را نزد یک سمسار بازار پیش‌فروش ‌می‌کرد و تومانی یک قران کمتر ‌می‌گرفت. گاهی هم ظرف‌های مسی را نزد بقال محله گرو ‌می‌گذاشت. با مردن او شهریه قطع شد و من و خواهرانم به‌کلی بی وجه و معاش ماندیم.»

در تمام سال‌هایی که سخن منتشر ‌می‌شد، خانلری ناخدای این کشتی بود و رهبر نویسندگان آن، روشی جدی و اطمینان‌بخش داشت، زبانِ حالش این بود که ما برای کاری آمده‌ایم و فرصت تنگ است.

پدر خانلری میرزا ابوالحسن‌خان خانلری ملقب به اعتصام‌‌الملک از اهالی بابل مازندران بود. او ابتدا در وزارت عدلیه کار ‌می‌کرد و بعد به وزارت خارجه منتقل شد و در سال ۱۳۰۹ درگذشت. او چهار فرزند داشت. سه دختر و یک پسر. مادرش سلیمه کاردار هم مازندرانی بود و از اهالی علی آباد نو. خانواده‌ی مادری خانلری نیز مشاغل دیوانی داشتند. مادر خانلری دخترخاله‌ی نیما یوشیج بود که در سال ۱۳۴۹ درگذشت.

پرویز ناتل خانلری در اسفند ۱۲۹۲در تهران به دنیا آمد. پدرش نام خانوادگی خود را از لقب جدش میرزا احمد مازندرانی معروف به خانلرخان گرفته بود و ناتل هم نام آبادی کوچکی در میان بابل و بابلسر است که دکتر خانلری به پیشنهاد نیما بر نام خانوادگی خود اضافه کرد.

پدرش برخلاف جامعه‌ی آن روز پرویز را به مدرسه نفرستاد و با کمک معلمان سرِخانه تعلیم فرزند را بر عهده گرفت. خودش ‌می‌گوید: «پدرم شب‌ها غزل حافظ را ‌می‌خواند و مرا واداشته بود تا مسمط‌های منوچهری را حفظ کنم... موقعی که پنج شش ساله بودم با پدرم به دیدار مشیرالدوله رفتیم، مسمط منوچهری را خواندم، خیلی خوشش آمد و یک پنج ریالی زرد به من عیدی داد.»

او تحصیلات مدرسه‌ای را از سال ۱۳۰۰ شروع کرد. مدتی به مدرسه‌ی سن‌لویی که بین خیابان لاله‌زار و علاءالدوله (فردوسی) بود و چندی هم به مدرسه‌ی آمریکایی، رفت. کلاس پنجم را در مدرسه‌ی ثروت تهران گذرانید و بعضی کلاس‌ها را دو تا یکی طی کرد. درس‌های سه ساله اول دبیرستان را به صورت متفرقه امتحان داد و در سال ۱۳۰۹ به توصیه و تشویق بدیع‌الزمان فروزانفر وارد رشته‌ی ادبی در دارالفنون شد. در همان سال اولین مقاله‌اش را که تکلیف درسی بود به کمک عبدالرحمن فرامرزی روزنامه‌نگار مشهور در روزنامه‌ی اقدام چاپ کرد. در دارالفنون فرانسه یاد گرفت و در کلاس چهارم ادبی وقتی هجده سال بیشتر نداشت کتاب دختر سروان اثر الکساندر پوشکین را ترجمه کرد و مؤسسه‌ی کلاله خاور آن را چاپ کرد. در کلاس پنجم دبیرستان با روح‌الله خالقی موسیقی‌دان همکلاس بود. همین آشنایی باعث شد تا خانلری برای آهنگ‌های خالقی تصنیف بسراید و «نغمه‌ی فروردین در کوهسار»، «نوبهار» و «والس پرده» از سروده‌های خانلری است.

آشنایی با خالقی، سبب بیداری ذوق موسیقی در خانلری شد، مدتی به نواختن ویلن پرداخت ولی نواختن را رها کرد و تصمیم گرفت تا «در باره‌ی "آهنگ کلام" مطالعه کند و عناصر سازنده‌ی "لحن را در لفظ" مورد بررسی قرار بدهد.»

خانلری در باره‌ی علاقه‌اش به موسیقی ‌می‌گوید: «در جوانی شروع کردم به اینکه ویلن بزنم بعد رهایش کردم اما هنوز به موسیقی علاقه دارم، هم به موسیقی ایرانی و هم خارجی، نمونه‌هایی از کارهای بتهوون و موتزارت و چایکوفسکی را دارم، گاهی هم به گوشه‌های متعدد موسیقی ایرانی گوش ‌می‌دهم.» از همین علاقه بود که بعدها شعبه‌ی انجمن موسیقی را در فرهنگستان ادب و هنر تأسیس کرد.

با پایان تحصیلات متوسطه در سال ۱۳۱۱ وارد دانشسرای عالی و دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران شد و با ذبیح‌الله صفا، محمد معین، علی‌اکبر شهابی و حسین خطیبی هم دوره شد.

 

آشنایی با ادبای ربعه

در سال ۱۳۱۳ وقتی هنوز دانشجو بود با گروه ربعه آشنا شد. این گروه را بزرگ علوی، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد و صادق هدایت تشکیل داده بودند و به ادبای ربعه مشهور بودند. دکتر خانلری در مراسم یادبود صادق هدایت در دانشکده هنرهای زیبا در فروردین سال ۱۳۳۰ گفت:

«این دسته که اغلب عصرها در یکی از کافه‌های خیابان لاله‌زار نو موسوم به کافه "رزنوار" جمع ‌می‌شدند. به‌زودی به‌عنوان دسته‌ی ادیبان تندرو در مقابل ادیبان معروف زمان که به نسبت محافظه‌کار بودند به "ربعه" موسوم شدند. دو موسیقی‌دان یکی سرهنگ مین‌باشیان و دیگری حسین سرشار و یک بازیگر و متخصص تئاتر که عبدالحسین نوشین باشد به این جمع پیوستند. در همین دوره یعنی سال ۱۳۱۳ بود که من با او ]هدایت[ و این جمع آشنا شدم و این آشنایی ما به دوستی صمیمانه‌ای کشید که تا پایان عمر او دوام داشت.»

دکتر خانلری در مراسم بزرگداشت هدایت گفت: «هجده سال بود که با صادق هدایت دوست بودم. از غم‌ها و آرزوهای هم خبر داشتیم. بارها دل ما هر دو از یک شوق طپیده بود. بارها هر دو از یک درد به جان آمده بودیم. اگر برادری داشتم نمیتوانستم بیش از او دوست داشته باشم.»

به گفته‌ی خانلری «در زندگی اجتماعی من دوستی از او پاکدل‌تر و مهربان و صمیمی‌تر نداشته‌ام.»

همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پس‌انداز بابت حقوق دوره‌ی سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند

خانلری وقتی با این جمع آشنا شده بود همچنان از لحاظ مالی در مضیقه بود و با اینکه همزمان با تحصیل در دانشگاه در دبیرستان تمدن درس ‌می‌داد، اما همچنان وضع مالی بدی داشت. خودش تعریف ‌می‌کند: «وقتی بود که با صادق هدایت و مسعود فرزاد و مجتبی مینوی آشنا شده بودم. آنها عصرها در کافه با هم ملاقات ‌می‌کردند و من هم به آنجا ‌می‌رفتم. اما غالباً پول چایی نداشتم و عذر ‌می‌آوردم که میل ندارم یا تازه یک جا بودم و چای را آن جا خورده‌ام.»

دوستی خانلری با صادق هدایت بسیار عمیق بود، خودش ‌می‌گوید:

«وقتی که من از اروپا برگشته بودم (۱۳۲۴) هدایت دست و پایش را جمع ‌می‌کرد که به پاریس برود، بیست روزی با هم بودیم، از تمایلات دست چپی بسیار سرخورده بود و حالتی کاملاً درمانده و مأیوس داشت. چند بار که با هم و بی حضور اشخاص دیگر ناهار خوردیم در حرف زدن امساک ‌می‌کرد و به هیچ چیز علاقه‌ای نشان نمی‌داد. کتاب‌هایش را به رفقا ‌می‌فروخت از جمله من چند کتاب مربوط به زبان پهلوی را از او خریدم، بعد که به پاریس رفت یک دو بار هم به توسط دکتر شهید نورایی به او نامه نوشتم و با توجه به روحیه‌ی او توصیه کردم که هر چه ‌می‌تواند بیشتر در پاریس بماند.»

خانلری چنانکه خود ‌می‌گوید هدایت را بسیار دوست ‌می‌داشت و وقتی خبر مرگش را شنید

«به خانه رفتم و تنها شدم، دیدم که تحمل این غصه برایم دشوار است، از خانه بیرون آمدم و دو سه ساعت بی‌آنکه مقصدی داشته باشم در خیابان‌ها و کوچه‌ها پرسه زدم، در اواخر شب که به خانه برگشتم، نتوانستم شام بخورم، به بستر رفتم اما خوابم نمی‌برد و حالتی مانند کابوس‌زده‌ها داشتم، برخاستم به اتاق کارم رفتم، در را بستم و به تلخی گریه کردم.»

 

عقاب

در سال ۱۳۱۴ لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت و پس از گذراندن دوره‌ی خدمت نظام وظیفه در سال ۱۳۱۵به رشت منتقل شد تا در دبیرستان‌های آنجا درس بدهد. مدتی بعد به تهران بازگشت و در همین سال اولین کتاب تألیفی خود به نام روانشناسی و تطبیق آن با اصول پرورش را منتشر کرد.

در سال ۱۳۱۸ یعنی در ۲۶ سالگی شعر عقاب را سرود که به صادق هدایت تقدیم کرده است.

دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن ‌می‌نویسد:

«شعر عقاب از دکتر خانلری ــ که به‌نظر بنده از آثار ارجمند ادبیات فارسی معاصر است ــ چنین صحنه‌ی عبرت‌انگیزی را پیش چشم ما فرا ‌می‌نماید. به‌ظاهر، سه جمله‌ی کوتاه از کتاب خواص الحیوان مضمونی چنین پرمغز در ذهن شاعر انگیخته است و آن جمله‌ها چنین است: "گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز در گذرد... عقاب را سی سال عمر بیش نباشد."»

در سال ۱۳۲۲ یعنی در سی سالگی از رساله‌ی دکترای خود تحت عنوان «چگونگی تحول اوزان غزل و تحقیق انتقادی در عروض و قافیه» با راهنمایی فروزانفر دفاع کرد و پس از آن به‌عنوان دانشیار در دانشگاه تهران مشغول کار شد.

در همان دوره‌ی دکترای ادبیات با زهرا کیا نوه‌ی شیخ فضل‌الله نوری ازدواج کرد که همکلاس دوره‌ی دکترایش بود و در دبیرستان نوربخش درس ‌می‌داد. خودش ‌می‌گوید:

«با زهرا (همسرم) که در دانشکده هم‌شاگردی بودیم آشنا شدم. میان دخترانی که دیده بودم بسیار ممتاز بود. علاقه‌ی خاصی به او پیدا کرده بودم. اما وضع زندگی من ابداً مناسب ازدواج نبود. چه کار ‌می‌توانستم بکنم با آن خانه‌ی محقر که جای یک نفر دیگر را هم نداشت. زهرا هم کاری ‌می‌کرد و حقوقی داشت اما این کافی نبود. یک بار تصمیم گرفتم که رابطه را قطع کنم و از ازدواج منصرف شوم. اما زهرا قبول نکرد. زمینی داشتند که به ارث برده بودند. آن را فروختند و زهرا مبلغی از آن را خرج مهمانی مجللی در کافه شهرداری کرد. با این همه تنگدستی نمی‌دانم چرا همه‌جا مرا نسبتاً متعیّن ‌می‌شمردند. این مهمانی هم یکی از دلایل آن بود.»

ترانه دخترش در سال ۱۳۲۵ متولد شد و پنج سال بعد آرمان پسرش در سال ۱۳۳۰ به جمع خانواده اضافه شد. آرمان در هشت سالگی به سرطان مبتلا شد و درگذشت. خانلری پس از مرگ فرزندش نوشت «دیگر من آن نیستم که بودم» و مادرش زهرا تا پایان عمر هیچ‌وقت لباس سیاه را از تنش بیرون نیاورد.

بعد از فراغت از تحصیل و شروع تدریس در دانشگاه تهران، مجله‌ی سخن را بنیان گذاشت و سه سال بعد در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۰ ریاست اداره‌ی انتشارات و روابط فرهنگی دانشگاه تهران را پذیرفت. در این دوره حدود یکصد کتاب زیر نظر و مراقبت او به چاپ رسید. در همین دوره نخستین اساسنامه‌ی انجمن تألیف و ترجمه را نوشت که بعدها «شالوده‌ی کار برای دیگر دانشگاه‌ها شد.» طرح پذیرش دانشجویان خارجی برای تحصیل در رشته‌های ادبی و زبان فارسی را او برای اولین بار اجرا کرد.

در همین زمان او تدوین شاهکارهای ادبیات فارسی را با همکاری دوست دیرین خود دکتر ذبیح‌الله صفا آغاز کرد که عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیر کبیر این مجموعه را چاپ کرد. این مجموعه افزون بر پنجاه دفتر است. به گفته‌ی ایرج افشار

«منظور آن دو استاد برین بود که با گزیده‌سازی ادبیات ممتاز فارسی آنها را در میان طبقه‌ی جوان رواج بدهند. آن دو ایران‌دوست احساس ‌می‌کردند متون کهن بسیار مهجور شده است، پس مایه‌های کم‌رغبتی عامه به خواندن آنها را ‌می‌بایست از میان برد و میراث گذشتگان را به آسان‌پذیری و روشنی در دسترس همگان گذاشت... اگر چه نام آن دو را از روی جزوه‌ها برداشته‌اند.»

در سال ۱۳۲۷ پس از انتشار کتابش تحقیق انتقادی در عروض فارسی که موضوع پایان‌نامه‌ی دکترایش بود، تصمیم گرفت برای تحقیق و پژوهش به خارج سفر کند. خانلری ‌می‌گوید که «در تمام دوره‌ی جوانی مثل غالب هم‌سالان آرزو داشتم که به خارج ایران سفری بکنم و با محافل علمی آشنا شوم و معلومات خودم را تکمیل کنم.»

قرار بود به هزینه‌ی «بریتیش کانسل» به همراه عده‌ای از معلمان برای تکمیل زبان و آشنایی با ادبیات و فرهنگ انگلستان به مدت یک سال به انگلستان برود اما این اتفاق نیفتاد و تصمیم گرفت به فرانسه برود و پول سفرش به فرانسه را خودش تأمین کند.

هجده سال بود که با صادق هدایت دوست بودم. از غم‌ها و آرزوهای هم خبر داشتیم. بارها دل ما هر دو از یک شوق طپیده بود. بارها هر دو از یک درد به جان آمده بودیم. اگر برادری داشتم نمی‌توانستم بیش از او دوست داشته باشم.

«خرج سفرم را از دانشگاه قرض کردم که پس از مراجعت به اقساط پس بدهم و به این طریق عازم سفر شدم... در همه حال فقر همراهم بود و هر چه بیشتر کار ‌می‌کردم به جایی نمی‌رسیدم. پس از یک سال زهرا و ترانه هم به پاریس آمدند... من در انستیتوی فونتیک پاریس و سوربن اسم نوشته بودم و مرتباً کار ‌می‌کردم. زهرا هم در یک آموزشگاه خیاطی تحصیل ‌می‌کرد و دیپلم گرفت. همه جا، در هر کاری صرفه‌جویی و فقر گریبانگیر ما بود. پس از دو سال که به ایران برگشتیم، من تا آنجا که میسر بود از این سفر استفاده کردم. آمدیم و با زحمت فراوان خانه را مرتب کردیم و باز به کارهای خودمان یعنی دانشیاری من و دبیری زهرا مشغول شدیم. حقوقمان با نهایت صرفه‌جویی کفاف مخارج را ‌می‌داد... مجله‌ی سخن را دوباره دایر کردم و آن هم جز انباشتن مقداری قرض نتیجه‌ی مادی نداشت.»

او دو سال در فرانسه بود و بعد از بازگشت از سفر فرانسه کرسی «تاریخ زبان فارسی» را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تأسیس کرد و کتاب «وزن شعر فارسی» را که حاصل تجربه‌ی وی در آزمایشگاه انستیتوی فونتیک پاریس بود، در باره‌ی حروف، مصوت‌ها و هجاها منتشر کرد. دکتر خانلری ‌می‌گوید: «طرح و بحث در باره‌ی وزن شعر فارسی در آغاز چنان غریب ‌می‌نمود که ادیبان از خواندن و شنیدن آن پرهیز ‌می‌کردند و... در نظر ایشان نوعی ارتداد به شمار ‌می‌رفت با این حال این بحث و طرح نو، کم‌کم در مباحث ادبی چنان جای خود را باز کرد که جزو مسائل درسی قرار گرفت و اصطلاحات و تعریفات تازه و ابتکاری این کتاب، در اذهان جای‌گیر شد.»

مدتی در کابینه‌ی حسین علاء نخست‌وزیر به ترغیب دوستش اسدالله علم که وزیر کشور شده بود، معاونت وزارت کشور را قبول کرد. خانلری وقتی در سال ۱۳۳۴به معاونت وزارت کشور رسید به گفته‌ی ایرج افشار «موجب بهت روشنفکران و کسانی شد که اوضاع سیاسی و اجتماعی را خلاف مصلحت واقعی ایران ‌می‌دانستند.» خانلری مقاله‌ای در خرداد همان سال نوشت که شباهتی به سرمقاله‌های سخن نداشت با عنوان به دوستان جوانم: «تهنیتی که به من ‌می‌گویید تهمتی بر من است، تهمت آنکه این شغل را از معلمی بهتر شمرده و آن را برای خود شأن و مقامی دانسته‌ام.»

مدت زیادی در این شغل دوام نیاورد و استعفا کرد. بعد از آن چند ماهی به آمریکا رفت. خودش ‌می‌گوید بعد از دو ماه در آمریکا

«تلگرافی رسید مبنی بر آنکه به سمت سناتوری مازندران منصوب شده‌ام. عَلَم در نامه‌ای به من اطلاع داده بود که چنین نظری در باره‌ی من دارند و من همان وقت جواب داده بودم که داوطلب این شغل یا هر شغل دیگر سیاسی نیستم و همان کار خودم یعنی تدریس در دانشگاه برایم کافی‌ست. اما در هر حال ‌نمی‌توانستم این فرمان شاه را رد کنم. برگشتم و به مجلس سنا رفتم.»

همزمان در دانشگاه درس ‌می‌داد اما تنها حقوق سناتوری را دریافت ‌می‌کرد که معادل حقوقش در دانشگاه بود. در سال ۱۳۴۱ در دولت اسدالله علم وزیر فرهنگ شد. به گفته‌ی ایرج افشار

«شاید آزردگی‌های روزگار و دشواری‌های مرگ فرزند، بیشتر موجب شد که خانلری به کارهایی که مرتبط با پژوهش و آموزش نبود، بپردازد... در این مقام سپاه دانش را به وجود آورد. متون کتاب‌های درسی را یکسان و یکنواخت کرد. مسئولیت اداره‌ی سازمان مبارزه با بی‌سوادی را پذیرفت. دو کتاب درسی (تاریخ ایران پیش و پس از اسلام) برای مدارس نوشت. دستور زبان فارسی تازه‌ای تألیف کرد که تدریس آن آموزش دستور را آسان و عملی‌تر ساخت... اما هیچ‌یک از سه مقام مملکتی و سیاسی که خانلری پذیرفت بر منزلت خانلری نیفزود.»

یک سال و نیم وزیر بود و بعد مدتی به پژوهش و تحقیق روی آورد تا آنکه بنیاد فرهنگ ایران را تأسیس کرد.

 

خلق و خوی شخصی

خانلری به زبان فارسی عشق ‌می‌ورزید و در مقاله‌ی «دفاع از زبان فارسی» برخی نخبگان مدعی اصلاح زبان فارسی را خطاب قرار ‌می‌دهد و ‌می‌گوید «ناتوانی زبان، ناتوانی کسانی است که به آن سخن ‌می‌گویند، ما بهانه ‌می‌آوریم و گناه درماندگی و بیچارگی خود را به گردن زبان ‌می‌اندازیم.»

خانلری مدعیان پاکسازی زبان فارسی از عربی را خطاب قرار ‌می‌دهد و ‌می‌گوید: زبان خالص مانند نژاد پاک، افسانهای است که خواب ‌می‌آورد.

زهرا کیا همسر دکتر خانلری ‌می‌گوید:

«شخصیت خانلری در سراسر عمرش با کار مداوم عجین بود و لحظه‌ای از خدمت به فرهنگ کشورش غافل نمی‌ماند، خانلری حافظه‌ای بسیار قوی داشت و از نوجوانی هر چه خوانده بود و مطالعات و تحقیقاتی که انجام داده بود، همه را به خاطر سپرده بود و به‌موقع از آنها استفاده ‌می‌کرد و فکر او همچون دایرةالمعارفی بود که در رشته‌های گوناگون از مطالب سودمند و متنوع انباشته بود، از لحاظ شخصیت بسیار به خودش متکی بود و در هیچ حال خود را نمی‌باخت.»

او در شعر و نثر استاد بود و برای همین هم نگرانی‌هایش را در گفتگویی با دکتر صدرالدین الهی در باره‌ی شعر فارسی بیان ‌می‌کند:

«نگرانی من در باره‌ی گنجینه‌ی شعر فارسی این است که پس از گذشت یکی دو نسل، جوانان چنان از خواندن و بهره‌جویی از اشعاری که در وزن عروضی سروده شده، دور و غافل بمانند که نسل‌های بعد، نتوانند این اشعار را بخوانند، زیرا تا حدود سن بیست سالگی است که ذهن انسان وزن را ‌می‌پذیرد و با آن مأنوس ‌می‌شود و لذت ‌می‌برد، کسی که تا بیست، سی سالگی در قالب عروضی نه شعری خوانده و نه شنیده است، نمی‌تواند شعر عروضی را با طنینش بخواند یا از خواندن و شنیدنش لذت برد. این بلا یک بار بر سر این کشور آمد... ما امروز از اشعار قبل از هجوم تازیان در ایران و حتی تا سه قرن پس از آن تقریباً هیچ اثری در دست نداریم، آیا ممکن است مردم ایران با آن همه ظرافت‌های هنری و باریک‌اندیشی، در گذشته، هیچ نسروده باشند. مسئله این است که ]ایرانیان[ اوزان ]هجایی پیش از اسلام[ خود را فراموش کردند و دیگر اشعار خود را نخواندند و به آن اوزان شعر نگفتند و در نتیجه شعرهای گذشته‌ی آنان از یادها رفت و سپس نابود گشت، ما نباید پیوندمان و پیوند شعرمان را به‌کلی از اوزان عروض فارسی بگسلیم، بلکه با کوشش در یافتن راه‌های تازه مراقبت کنیم که ارتباط جامعه، به‌ویژه نسل جوان، با اوزانی که همه‌ی آثار گران‌بهای شعر ما، در آن قالب‌ها ریخته شده، بریده نشود و گرنه روزی خواهد رسید که همه‌ی دیوان‌های شعر بزرگان ادب، در گوشه‌ی کتابخانه‌ها خاک بخورد و خواننده‌ای جز محققان و پژوهندگان نداشته باشد.»

 

حافظ خانلری

در سال ۱۳۳۷ کتابی با ۱۵۲ غزل حافظ بر اساس مجموعه‌ای متعلق به موزه‌ی بریتانیا منتشر شد که به حافظ خانلری معروف شد و در مقدمه‌ی کتاب دکتر خانلری ابراز امیدواری کرده بود که با استعانت از نسخه‌های کهن، دیوان کامل حافظ تهیه و منتشر شود که این فکر سرانجام پس از ۲۲ سال انجام شد و کتابی زیر عنوان دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ در سال ۱۳۵۹ از طرف بنیاد فرهنگ ایران انتشار یافت و در آن ۴۸۶ غزل حافظ از روی چهارده نسخه‌ی حافظ بررسی شده بود.

سیروس پرهام در باره‌ی این کار خانلری ‌می‌نویسد:

«اگر همه‌ی آثار ]خانلری[ را تندباد حوادث روزی در هم نوردد، باز خانلری در یک اثر جاودانه خواهد زیست چون این اثر تا زبان فارسی دری بر صفحه‌ی گیتی متکلم و نویسنده دارد، باقی خواهد ماند: دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، بی مبالغه، چکیدهای است از شعر و عرفان و فرهنگ ایرانی که از دفتر روزگار زدودنی نیست، کاری که خانلری روی دیوان این اعجوبه‌ی دهر کرده، کاری سترگ و ماندگار است... هیچ محققی در کار حافظ خود را بی‌نیاز از حافظ مصصح دکتر خانلری نخواهد یافت.»

دکتر مهین‌دخت صدیقیان استاد ادبیات فارسی و از شاگردان خانلری در مجله‌ی دنیای سخن در مرداد ۱۳۷۴ نوشت:

«دکتر خانلری به دلیل تربیت شاگردانی پژوهشگر، به سبب کتاب‌های بسیاری که به دست و همت او چاپ و منتشر شد و به سبب آشنا بودنش به ادبیات معاصر جهان، به سبب نثر زیبا و سلیس و روانش و به دلیل منظومه‌ی عقابش و به سبب مجله‌ی سخن که ترازوی ادب معاصر بود، از تأثیرگذارترین افراد در ادب معاصر ایران بود.»

بعد از انقلاب در ۲۱ فروردین ۱۳۵۸ دستگیر شد و یکصد روز را در زندان گذراند. گفته می‌شود با وساطت مرتضی مطهری از زندان آزاد شد. جلال متینی استاد تاریخ ‌می‌گوید: «خانلری چنانکه ‌می‌دانیم، با آن همه خدماتش به فرهنگ ایران و زبان فارسی، پس از انقلاب گرفتار زندان شد، و پس از رهایی از زندان نیز تا دم مرگ هر چند گاه مأموران حکومتی به عنوانی به سراغش ‌می‌رفتند و او را آسوده نمیگذاشتند.»

خانلری در سال‌های آخر عمر بسیار سختی کشید و بسیار لاغر و رنجور شده بود. او در آن سال‌ها، دچار شکستگی‌های پی‌درپی و جراحی‌های متعدد شده بود و ضعف حاصل از این مصائب، دیگر نیرویی برای او باقی نگذاشته بود و در نتیجه در صبح پنج‌شنبه اول شهریور ۱۳۶۹ در سن ۷۷ سالگی در گذشت و در بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شد. مجله‌ی آینده در مرگ وی نوشت: «خانلری بی‌گمان یکی از چند تن نگهبانان و دلسوزان زبان فارسی در ۴۰ سال اخیر بود و همه‌ی فرهنگ‌دوستان ایرانی دریغاگوی او شدند.»

 

منابع:

  • از دفتر خاطرات دکتر پرویز ناتل خانلری، مجله ایرانشناسی، سال پنجم، شماره ۲، تابستان ۱۳۷۲
  • منصور رستگار فسایی، احوال و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری، طرح نو ۱۳۷۹
  • به کوشش ایرج افشار و دکتر ‌هانس روبرت رویمر، سخنواره (پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری)، انتشارات توس، چاپ اول ۱۳۷۶
  • قافله‌سالار سخن خانلری، نشر البرز، چاپ اول ۱۳۷۰
  • جلال متینی، پیمان پایدار با فرهنگ ایران، مجله ایران شناسی، سال سوم شماره دوم، تابستان ۱۳۷۰
  • دکتر پرویز ناتل خانلری، عیب کار در کجاست، سالنامه کیان، ۱۳۴۰
  • سخنان دکتر پرویز ناتل خانلری درمراسم یادبود صادق هدایت در دانشکده هنرهای زیبا، ۲۹ فروردین ۱۳۳۰
  • پرویز ناتل خانلری، نثر فارسی در دوره اخیر، نخستین کنگره شاعران و نویسندگان ایران، هشتم تیر ۱۳۲۵
  • گفتگو با دکتر خانلری، خیلی نترسیم از این که کلمه اصل خارجی داشته باشد، مجله آدینه، سیروس علی نژاد، کاظم سادات اشکوری، فرج سرکوهی
  • سید علی آل داود، خانلری و بنیاد فرهنگ ایران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۳
  • عبدالحسین آذرنگ، پرویز ناتل خانلری از رجال برجسته ادبی معاصر ایران، دانشنامه جهان اسلام، جلد چهارده، سال ۹۳