تب‌های اولیه

شهادت‌خانه‌ی ارمنی در ناف استانبول

فرناز سیفی

کمی دورتر از ردیف مغازه‌های پر زرق‌وبرق محله‌ی «نیشان‌تاشی» در شهر استانبول، در خیابان اصلی‌ میان یک مغازه‌ی عینک‌فروشی و مغازه‌ای که کیف و چمدان ارزان می‌فروشد، پلاک سیاهی، با حاشیه‌ی طلایی رنگ بر سنگ‌فرش خیابان نقش بسته است: «هرانت دینک در ۱۹ ژانویه‌ی ۲۰۰۷، ساعت ۱۵:۰۵ در این‌جا کشته شد.»

ادوارد سعید، فرزندی که اسباب ناامیدی مادرش بود

فرناز سیفی

یک بعدازظهر گرم تابستانی در سال ۱۹۵۲، وقتی ادوارد سعید به عادت بعدازظهرهای آن دوران، کنار مادرش نشسته بود و با او حرف می‌زد، مادرش ناگهان بدون این‌که این جمله ربطی به موضوع صحبت‌شان داشته باشد، آرام و تلخ گفت: «تک‌تک بچه‌هایم، اسباب ناامیدی‌اند...همه‌ی آن‌ها.» تک‌جمله‌ای که تا آخر عمر، بسان طوقی دور گردن ادوارد سعید باقی ماند و رنجی شد ماندگار. تا سال‌ها بعد، تا وقتی که مادرش زنده بود، هر چند سال یک‌بار از مادرش می‌پرسید: «چرا؟ چرا همه‌ی ما اسباب ناامیدی شدیم؟ مگر چه کردیم و چه باید می‌کردیم که نکردیم؟»

۲۵ سال از نسل‌کشی رواندا گذشت

جسیکا رابسون

۷ آوریل ۱۹۹۴ تاریخی است که مثل داغی بر روان خانواده‌ی من حک شده. خبرها پدر و مادر و خودم را میخ‌کوب کرده بود. پدر و مادرم ده‌ها سال بود که به عنوان یاری‌رسان در صف اول درگیری‌ها حضور داشتند. پدرم همکار «کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان» بود. مادرم متخصص روان‌پزشکی کودکان بود و به کودک‌سربازها رسیدگی می‌کرد. هیچ‌کدام‌شان توهمی درباره‌ی وجوه تیره‌وتارترِ دنیا نداشتند، اما سرعت و وسعت وحشی‌گری‌‌ها در رواندا همه را، حتی آب‌دیده‌ترین و کارکشته‌ترین همکاران پدر و مادرم را، در بهت فرو برده بود.

امیدمان به آزادی بود و ترس‌مان، از دست دادن همان آزادی

میم، از فعالان سیاسی چپ در دوران انقلاب

در واقع خیلی از امیدهای ما توهم بودند. عمده‎‎ترین توهم هم در رابطه با شناخت‌مان از جامعه بود. آن روزها، من یک جوان ۱۷-۱۸ ساله بودم، اما حتی کسانی که بیشتر از ما تجربه داشتند هم شوکه شدند، چرا که شناخت ما از جامعه شناخت درستی نبود و احساسات و تفکرات مذهبی مردم را نمی‌شناختیم.

تورج اتابکی: گمان نمی‌کردیم انقلاب، تاراج‌گر و ویران‌گر باشد

تورج اتابکی، تاریخ‌نگار اجتماعی

در رفتار این جماعت انقلابی، گونه‌ای از رفتار جمعی می‌دیدم که غیر قابل‌ پیش‌بینی بود، و به فراخوانی و فرمانی از این سو به آن سو می‌رفت. نه طرحی برای کنش‌گری روزمره و نه پرسشی برای چشم‌انداز دورتر. همه شور بود و شور و ای دریغ از جُو شعور.

حسین علوی: پیوند نانوشته‌ی گفتمان مذهبیِ ولایی و اندیشه‌ی چپ سنتی

حسین علوی؛ روزنامه نگار

در گرماگرم انقلاب و زمانی که دولت شاپور بختیار معرفی شد و در مراسم سوگند خود از سر و سامان دادن به آشفتگی کشور و سوق دادن ایران به سوی «یک کشور سوسیال دموکرات» سخن گفت، من افق تازه‌ای از تحول سیاسی را انتظار می‌کشیدم. اما این انتظار به دلیل دیرهنگامیِ دولت او سرابی بیش نبود و من نیز همراه میلیون‌ها جوان مشتاق تغییر، در کوتاه زمانی به آن‌سوی پدیده‌ای که انقلاب اسلامی نامیده شد پرتاب شدم.

نیره توحیدی: درک ناممکن بودن حکومت دینی، دستاورد بزرگ انقلاب ۵۷

نیره توحیدی، جامعه‌شناس

با انقلاب ۵۷ مردم با گوشت و پوستشان فهمیدند که حکومت دینی نه دین را سلامت نگه میدارد نه حکومت را. مردم فهمیدند که حکومت دینی واقعاً جامعه را به فساد و بدترین نوع استبداد میکشاند و از تمام جهات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی عقب نگه میدارد. 

سعید پیوندی: هر گروه، انقلاب خاص خودش را می‎خواست

سعید پیوندی، جامعه‌شناس

گرایش ضد امپریالیستی یا ضد غرب برای اسلام‌گراها در واقع دشمنی‌ای یک‌جا با تمدن و سیاست غرب بود. در حالی‌که من و دیگر کنش‌گران چپ با سلطه‌ی اقتصادی و سیاسی کشورهای سرمایه‌داری بر ایران مخالف بودیم و کینه‌ای از تمدن غرب و دستاوردهای اومانیستی آن نداشتیم.