تاریخ انتشار: 
1400/02/12

ما بسیار به این‌جا می‌آییم تا به یاد بیاوریم

بهیه نخجوانی

sevenpondsv

این متن کوتاه، برگزیده از داستان بلندِ «ما و آن‌ها»، نوشته‌ی بهیه نخجوانی‌ست، که متأثر از ماجرای اخیر گورستان خاوران، خود او برای آسو فرستاده.


این‌جا بسیار می‌آییم، که یادشان کنیم. جای خوبی‌ست، مردگان همیشه با روی خوش آدم را می‌‌پذیرند. و گورستا‌ن با صفاتر از باغ‌های شهر است. هیاهوی آن کم‌تر است. و این گورستان حتی چند نیمکت‌ دارد، که معمولاً خالی‌ست. نیمکت همیشگی ما زیر درخت چناری‌ست که در پاییز گرده‌هایش در هوا می‌پیچد، و مثل چترهای ریز فرود می‌آید. یا مثل دعا‌گردان‌های بودائی. زمستان‌ها که این‌جا می‌نشینیم، از سرما می‌لرزیم، مثل پرنده‌های زمستانی. در بهار از گرده‌های گل نفس‌‌مان به خش و خش می‌افتد. اما جای راحت و آرامی‌ست، و تسلی‌مان می‌دهد. برایمان نعمتی‌ست که‌ در سکوت، این‌جا می‌نشینیم. این جا در میان برگ‌های ریخته، در حضور رفتگانمان، در صلح و آرامش.

از بولدوزرها خبری نیست. بولدوزری اینجا نیست.

اینجا کسی نمی‌پرسد از کجا آمده‌ایم، یا تا کی خواهیم ماند. به ندرت کسی حرفی می‌زند. کسی این‌جا شناسنامه از ما نمی‌خواهد یا ویزای معتبر. حرفی رد و بدل نمی‌شود، و سوءتفاهمی هم پیش نمی‌آید. همه ما، به یک سان، حرمت این مکان را نگه می‌داریم، چون همه‌ی ما پایان مشتر‌کمان مرگ است، و اندوه حق انسانی همه‌ی ماست. آن طرف، دیگران سر قبری ساکت ایستاده‌اند. ما هم این‌طرف سر قبری ساکت ایستاده‌ایم. پیش از آن‌که بروند، مردد، دستی به سنگ قبر می‌کشند، و ما در سکوت با آنان سوگواری می‌کنیم.

مرگ گاهی باعث همدلی‌ست. گاهی.

گاهی هم کسانی از کنار چشم نگاهی کنجکاو می‌کنند. حرفی نمی‌زنند، اما سؤالی پشت نگاهشان است. ورانداز می‌کنند، گمانه می‌زنند. نه برای این‌که کشف کنند ما کیست‌ایم. می‌خواهند بدانند مرده‌ی ما چگونه زندگی کرده و چه تصوری از خود داشته. چون این‌جا بیشتر قبرها صلیب دارند، و معدود قبرهای بی صلیب، با سنگ‌‌های قوسی‌شان، بسیار مشخص‌اند. نیازی به شرح نیست. داستان مردگان را، هر چند به دروغ، سنگ‌ها و قیمت مرمرها روایت می‌کنند. سوگواران اغلب به بخشندگی مردگان نیستند.

و سپس همه دعا می‌خوانیم.

این چنین ما ادای دین می‌کنیم. با دعا برای مردگانِ دیگران و مردگانِ خودمان. و طلب مغفرت می‌کنیم، با دعا برای آنان‌که پیش از ما رفته‌اند و آ‌ن‌ها که پس از ما خواهند ماند. آن‌ها که اینجا کنار ما در خاک خفته‌اند و آن‌ها که مثل بذر به دورها پراکنده‌اند. کم‌شمارند در این سرزمین، مردمانی که خلاف عادت‌های این‌جهانی کاری کنند. از کسب و کار این زمانه هم اندوخته‌ای برای آخرت‌‌‌شان نمی‌ماند. ‌ما به جای آن‌ها جبران مافات می‌کنیم، و برای آن‌ها آمرزش می‌طلبیم. و آنچه را به زبان نمی‌توان آورد ــ راز مرگ، و بی‌ بازگشت بودن‌اش را ــ این‌جا به خاک می‌سپاریم، و به انتظار می‌نشینیم. انتظار تولدی دوباره.     

شکرگزاریم که کسی این خاک را حرمت نمی‌شکند.

قبری که به زیارت‌اش آمده‌ایم صلیب ندارد؛ سنگ قوسی و نقش هلال هم روی آن نیست؛ و عود و عنبری هم پای آن نمی‌سوزانند که مرده‌ی ما را به نیروانا ببرد. اما نور کم‌رنگی از امید این‌جاست، مثل آفتاب کم‌رمق زمستان که روی سنگ‌نوشته‌های طلایی می‌تابد. انگار دور آن را غباری گرفته. نه از شرق است، نه از غرب. قبر مسافری‌ست. قبر کسی که از این ‌جا گذر می‌کرده. قبر انسانی که هر کسی می‌تواند باشد.  

زیرا مردگان هم از سرزمینی دیگرند.