درماندگی دانشآموزان و معلمان در دورهی کرونا
DW
از آغاز همهگیری کرونا در ایران، مقامات رسمی دربارهی میزان شیوع، خطر ابتلا، آمار مبتلایان و قربانیان و شیوههای مراقبتی در قبال بیماری، حرفهای متفاوت و گاه متناقضی زدهاند: «بدتر از این را هم دیدهایم، دعای امام سجاد بخوانید»، روغن بنفشه، بیرونکردنِ پزشکان بدون مرز، قدغنکردن واکسن آمریکایی و انگلیسی و... . جمهوری اسلامی شاید بیش از هر کشوری واکسن ساخته باشد اما واکسنهایش بیاستفاده ماند. تنها کشوری بود که دستگاه کرونایاب از راه دور ساخت تا با استفاده از امواج الکترومغناطیس کرونا را بیابد و اسمش را «مستعان» گذاشت. در حالی که سازمان صنعت و معدن برای تأمین مواد ضدعفونی و بهداشتی، الکل و پارچهی سهمیهای برای ماسک به استانها میفرستاد، سازمان بسیج برای مستضعفان در ایالات متحده بستههای بهداشتی ارسال میکرد.
دربارهی وضعیت مدارس هم نهادهای حکومت حرفهای ضدونقیضی میزنند. وزارت آموزشوپرورش، دولت و نهادهای گوناگون بر بازشدن مدارس تأکید دارند. فضایی که در مرداد و شهریور ۱۳۹۹ در خصوص بازگشایی «حتمی» مدارس وجود داشت، اکنون دوباره تکرار شده است؛ «آموزش حتماً بهصورت حضوری خواهد بود»، «مدارس در ابتدای آبان باز خواهند شد»، «مدارس حتماً تا ۱۵ آبان بازگشایی خواهند شد»، «تا آخر آبان باز میکنیم»، «حداقل یک روز در هفته باز میکنیم». این در حالی است که برخی از مدارس حتی در شهرهای کرونایی با وضعیت قرمز باز شدهاند.
اسفند ۹۸، تولد سمیه
خانم ب، معلمی بود در یکی از شهرهای کوچک استان لرستان، از این نوع معلمهایی که ارتباط خوبی با بچهها داشت و امیدوارم همچنان داشته باشد. سمیه، یکی از دانشآموزانش، دختری بود با مسائل پیچیده؛ دو بار اقدام به خودکشیِ ناموفق تنها چشمهای از آن است. خانم ب حمایتش کرده بود و در نتیجه، شرایطش بعد از مدتها پایدارتر شده بود. سمیه میخواست برای اولین بار در ۲۳ اسفند تولد بگیرد. خانم ب خوشحال بود و بهندرت پیش میآمد که بچهها را از چیزی که دوست دارند، منع کند. دو هفته از اعلام رسمی شیوع کرونا در ایران گذشته بود و وحشت کشور را فراگرفته بود. پلدختر هم از این قاعده مستثنی نبود. مادر سمیه هیچوقت تشخیص پزشکی تخصصی نگرفته بود اما نشانههای اختلال وسواس شدید داشت و مقابل برگزاری مهمانی دوستانهی سمیه ایستاده بود. به خانم ب تلفن کرد و گفت: «بچهی بیعقل من را ببین که میخواهد همهمان را به کشتن بدهد!» سمیه به خانم ب نه نمیگفت. شرایط سختی بود؛ بچهای را بعد از یک بحران چندساله از شادیای که استحقاقش را داشت محروم کنی، اما بیماری هم با کسی سر شوخی نداشت. به سمیه تلفن کرد و گفت: «عزیزم، این وضعیت تا ابد ادامه ندارد. حداکثر تا دو ماه دیگر اوضاع تغییر میکند، دارو و واکسن کشف میشود و تازه میگویند اگر هوا گرم شود، خودبهخود بیماری از بین میرود! تو این مهمانی را حواله کن به تیرماه که تازه مدرسه هم تمام شده باشد و نگران ابتلا به کرونا هم نباشیم.» سمیه گفته بود چشم و معلم چشمهایش را از پشت تلفن بوسیده بود.
تا اواسط خرداد چهار نفر از بستگان نزدیک سمیه با کرونا جانشان را از دست دادند. مادرش هم در تیرماه بستری شد. سمیه ترسیده بود و زندگی با پدرش که اعتیاد به مصرف شیشه داشت شرایط را برایش بغرنجتر کرده بود.
مدرسه در ایران، تنها جایی بود که سمیه و بسیاری سمیههای دیگر، در فضایی نسبتاً امنتر میتوانستند با گروه همسالان خود معاشرت کنند. این زاویه در سیاستهای نظام آموزشی ایران در نظر گرفته نشده است. آیا میدانیم که مسئلهی آموزش پس از آغاز همهگیری چگونه ادامه پیدا کرد؟
در دو ماه اولِ آغاز همهگیری، هیچ برنامهای بهجز اینکه «معلمها آنلاین درس بدهند» و شعارِ «آموزش تعطیل نیست»، وجود نداشت. برخی از معلمان از شبکههای اجتماعی و پیامرسانهایی مانند تلگرام استفاده میکردند. تلگرام با وجود فیلترینگ کماکان از پیامرسانهای محبوب در ایران محسوب میشود. پس از چند هفته و در همان اسفند ۹۸، بخشنامهی «ممنوعیت استفاده از تلگرام» به مدارس ابلاغ شد. از معلمان خواسته شد از واتساپ استفاده کنند. بعد از دو ماه، بخشنامهی جدیدی از راه رسید: «استفاده از پیامرسان خارجی ممنوع». جایگزین، برنامهای بود به اسم «شاد» یا همان «شبکهی اجتماعی دانشآموزی» که کار نمیکرد! پهنای باند پایین، سرعت کم، مشکلات فنی، عدم امکان ورود، احرازهویت جعلی و امنیت بسیار ضعیف از مشکلات این شبکه بود که هنوز پابرجاست. در مواردی کلاهبرداری با استفاده از شاد مشکلاتی اساسی برای معلمان به وجود آورد.
معلمان کماکان از واتساپ و تلگرام و گاهی از شاد استفاده میکردند. البته برخی از مدارس خاص که بودجهی قابلتوجهی داشتند، از برنامههایی مانند Adobe connect و Skyroom استفاده میکردند. اما یک مشکل دیگر هم وجود داشت: برای استفاده از هرکدام از این برنامهها و نرمافزارها به تلفن هوشمند نیاز بود و بدیهی است که همه تلفن هوشمند نداشتند. بازار موبایل در ایران ناگهان با رشد سرسامآورِ قیمتها، در بعضی موارد تا پنجاه درصد در اسفندماه مواجه شد. قیمت یک گوشی هوشمند با حقوق یک ماه یک کارگر برابر شد. بحران اقتصادی ناشی از کرونا هر روز بیش از پیش شدت میگرفت. بیکاری شدت گرفت، کارگاهها و تولیدیهای کوچک تعطیل شدند و بسیاری از مشاغل خدماتی تعطیل شدند. یک خانوادهی زیر خط فقر که پیش از آن هم رنگ تلفن هوشمند و کامپیوتر و تبلت را به خود ندیده بود، چگونه باید هزینهی خرید گوشی را تأمین میکرد؟
مشکل، در تهیهی سختافزار خلاصه نمیشد. معلمان و دانشآموزان برای حضور در کلاس آنلاین باید از اینترنت استفاده میکردند و اینترنتْ رایگان که هیچ، ارزان هم نبود. پس از نزدیک به پنج ماه وزارت ارتباطات ادعا کرد برای دانشآموزان سیمکارت رایگانِ دانشآموزی به قیمت پنجهزار تومان تهیه کرده است! اگر فرزند دانشآموزتان را برای دریافت سیمکارت رایگان میبردید باید پنجهزار تومان دیگر هم پرداخت میکردید بهمنظور ثبتنام، کپیِ کارت ملی و... . در نهایت، سیمکارت دانشآموزی رایگان به قیمت دههزار تومان برای هر دانشآموز آب میخورد.
تازه اگر یک گوشی هوشمند تهیه میکردید و بودجهای برای تأمین هزینهی اینترنت بهصورت هفتگی یا ماهانه کنار میگذاشتید، مشکل این بود که در بسیاری از نقاط ایران هنوز دسترسی به اینترنت وجود نداشت.
آمار دقیقی از تعداد کودکانی که بهواسطهی مجازیشدنِ آموزش از تحصیل محروم شدند، وجود ندارد. در آخرین آمار رسمی که از جانب معاون وزیر آموزشوپرورش در بهمن ۱۳۹۹ منتشر شد، این رقم سهمیلیون دانشآموز، معادل ۲۸درصد کل دانشآموزان کشور بود. اما این آمار مسلماً بسیار کمتر از رقم واقعی است. مراجعه به آمار دانشآموزانی که در امتحانات مجازی شرکت کردهاند، بیانگر عدد دقیقتری از کودکان محروم از تحصیل است. این آمار در دورههایی در استانهای خراسان شمالی، سیستان و بلوچستان، کردستان و خوزستان زیر ۲۵درصد بوده است. اگر به این آمار استناد کنیم، بیش از ۷۵درصد کودکان در استانهای محروم دسترسی کامل به آموزش نداشتهاند.
محرومیت از تحصیل برای کودکان فقط در قطع خدمات آموزشی خلاصه نمیشود. محمد موسویزاده، کودک یازدهسالهای بود که در مهرماه سال گذشته بهخاطرِ نداشتن تلفن هوشمند خود را به دار آویخت. چهارچوبهای مراقبتی سلامت روان پیش از این هم در نظام آموزشوپرورش ایران جایی نداشت. پس از تعطیلی مدارس اثرات فقدان آن بسیار بیش از قبل آشکار شد. در آبانماه گذشته، شش دانشآموز فقط در شهرستان رامهرمز خودکشی کردند.
علاوه بر بحران سلامت روان، وخامت وضعیت اقتصادی بسیاری از خانوادهها را وادار کرد فرزاندانشان را نیز بهعنوان نیروی کار به پیشهای مشغول کنند. برخی از کودکان در مسیر مشاغلی مانند کولبری در کردستان و آذربایجان غربی، سوختبری در سیستان و بلوچستان و کارگری در محیط غیراستاندارد سایر استانها جانشان را از دست دادهاند.
سوءاستفادهی جنسی از کودکان در محل کار، بهویژه در کارگاههای دوزندگی و قالیبافی برای دختران، نیز آسیب دیگری است که اکنون گریبان جامعهی کودکان را گرفته است. آمار کودکهمسری و مادران زیر چهارده سال نیز که اخیراً از جانب منابع رسمی منتشر شده، تا حد قابلتوجهی متأثر از خانهنشینی دانشآموزان دختر بوده است. تعطیلی مدارس، زندگی را تنها برای سمیه جهنم نکرد. سال ۱۳۹۹ سال سیاه و پیشوازی بود برای آغاز سالی که هنوز در ایران تمام نشده است.
قصهی دردناک معلمانی که با تکنولوژی آشنایی نداشتند
«آقای فلانی، ما وقت قبولی کنکور باید دو ساعت میایستادیم در دکهی روزنامهفروشی، دو برابر هم باید چشممان را به هزار طریق جمع میکردیم تا ببینیم اسممان بین قبولیها هست یا نه، ولی همان انتظار هم شرف داشت به این اینترنت که معلوم نیست هر ازخدابیخبری دارد در آن چه غلطی میکند!»
سالها پیش، در آخرین سفرم به شهرستانی در شرق ایران، با آقای میم آشنا شدم که دبیر شیمی بود؛ مردی جاافتاده که سالهای آخر خدمتش را میگذرانْد. آقای میم که با دو فرزند و همسرش در طبقهی فوقانی خانهی پدریاش زندگی میکرد، همان سالها و در بحبوحهی قصهی مسکن مهر، توانست یک واحد نقلی ۷۵متری دستوپا کند و تازه از طریق طرح لیزینگ صندوق ذخیرهی فرهنگیان توانسته بود پیکان قدیمی را با یک پرایدِ ۱۴۱ نقرهایِ متالیک عوض کند و بیاغراق آن را بهاندازهی دو فرزندش، دوست داشت. آقای میم در سالهای آخر پیش از بازنشستگیاش، در تلاش بود که از دانشگاه پیام نور محل سکونتش، مدرک کارشناسی ارشد شیمی بگیرد و سخت ادعا میکرد که این مهم نه لزوماً بهخاطر تغییر پایهی حقوق در سالهای آخر خدمت، بلکه از روی عشق بیحدوحصرش به علم شیمی است. خاطرم هست که برای آزمون کارشناسی ارشد ثبتنام کرده بود. آقای میم دربارهی فرایند ثبتنامش برای ما در جمع قصهای تعریف کرد که جزئیاتش را به یاد نمیآورم اما در خاطرم هست که به چند بار تلاش خودش برای ورود به سایت سازمان سنجش برای پیداکردن قسمت ثبتنام اشاره کرد. اینترنت برای آقای میم مصداق جبههی جنگ بود. یکی از افتخاراتش این بود که تا وقتی بچههایش دبیرستان را تمام نکرده بودند، به هیچکدامشان اجازه نداده بود وارد این دنیای بیسروته، خطرناک و سرتاپا انحراف شوند.
آقای میم بازنشست شد و سروکارش به آموزش مجازی و دردسرهایش نیفتاد. اما امثال آقای میم کم نبودند که با تعطیلی مدارس زندگیشان زیرورو شد.
توانایی معلمان در استفاده از ابزارهای تکنولوژیِ مدرن که ارتباط مستقیمی با کیفیت وضعیت آموزشی دارد، هرگز جزو شروط استخدام نبوده است. البته برخی سؤالات معمول در حوزهی روانشناسی تربیتی و مدیریت کلاس از داوطلبان پرسیده میشود که بیشتر بهمنزلهی اجرای فرایند و بهعبارتی فرمالیته است. اثبات علاقه و تعهد به جمهوری اسلامی برای استخدام در آموزشوپرورش بهعنوان معلم کفایت میکند. بخشی از کسانی که در ماههای گذشته بیش از سه هفته هر شب مقابل وزارت آموزشوپرورش تحصن کرده و با نام «کارنامهسبزها» شناخته میشدند، کسانی بودند که صلاحیت علمی را در کنکور سراسری کسب کرده بودند اما در فرایند گزینش رد صلاحیت شده بودند.
یکی از اساسیترین مشکلات جامعهی معلمان، فارغ از معلم متعهد یا غیر آن، کسانی بودند که به هر دلیل تا پیش از تعطیلی مدارس، نیازی به سروکلهزدن با فضای مجازی نداشتند. ساختار وزارت آموزشوپرورش حتی در اتوماسیون (خودکارسازی) اداریِ خود نیز در قیاس با سایر سازمانهای دولتی عقبماندهتر است. از طرف دیگر، آموزشوپرورش در ایران همواره فضای مجازی و فعالیت در آن را «آسیب» تلقی کرده بود. در سراسر ایران، دانشآموزانِ هیچ مقطعی در هیچ مدرسهی دولتیای اجازهی استفاده از تلفن هوشمند را نداشتند. پیداکردن یک دستگاه موبایل بر نمرهی انضباط دانشآموزان تأثیر منفی داشت. خلاصه اینکه فرقی نمیکرد از یک دانشآموز تلفن همراهش را بگیرند یا یک بستهی کوچک ماریجوانا؛ مجازات یکی بود. حتی مجازیشدن آموزش هم وزارت آموزشوپرورش را از صرافت تبلیغات منفی دربارهی فضای مجازی نینداخت!
زنجیرهی ویدئوهای خطاهای ناشیانهی معلمان بهدلیل عدم آگاهی کافیشان از ابزارهای فضای مجازی را شاید در شبکههای اجتماعی دیده باشید. استفاده از لفظ «آیلاند» بهجای «آنلاین» منجر به ترندشدن در فضای مجازی شد. معلمی که از این لفظ استفاده کرده بود، پس از چند هفته سکوت در پیامی گفت که دیگر تمایلی به تدریس ندارد.
دورههای آموزش تولید محتوا و سروکلهزدن با تلفن و کامپیوتر هم بیشتر به نیت گذراندن دورههای ضمن خدمت و امتیازات آن سپری شد و فایدهی چندانی نداشت.
نبودن چهارچوبی مشخص برای ارزشیابی و فقدان نظارت هم مشکلات عدیدهای برای امر آموزش به وجود آورده است. تقلب به امری رایج تبدیل شده و گروهی از معلمان هم در قالب «همیار امتحان» با دریافت حقالزحمه در آموزشگاههای وابسته به خودِ آموزشوپرورش و سازمان تبلیغات اسلامی به دانشآموزان در پاسخدادن به امتحانات کمک میکنند! فساد مالی در آموزشوپرورش تنها در تقلب مدارس خلاصه نمیشود. فساد در سازمان سنجش آموزش کشور در کنکور سال جاری به جایی رسید که پاسخ نهایی کنکور کارشناسی پنج روز پس از شروع سال تحصیلی اعلام شد.
در این میان معلمانی بودهاند و هستند که با جانودل خود را وقف آموزشوپرورش کودکان کردهاند؛ معلمانی که بهجای ۲۴ ساعت تدریسِ موظف در هفته، بیش از پنجاه ساعت کار میکنند تا محتوای آموزشی مناسب را به دست دانشآموزان برسانند؛ کسانی که در بدترین شرایط ابتلا به بیماری، از روی تخت بیمارستان نیز دانشآموزانشان را رها نکردند. «فرحناز عاقل» معلمی بود که برای دانشآموزان افغانستانی که تلفن هوشمند نداشتند، در پارکهای منطقهی افسریه و خاوران کلاس درس حضوری تشکیل میداد. متأسفانه این فضای باز هم به این آموزگار پایهی دوم دبستان کمکی نکرد و جامعهی آموزشوپرورش ایران یکی از متعهدترین معلمانش را بهخاطر کرونا از دست داد.
آیا مدارس سرانجام بازگشایی خواهند شد؟
با تعطیلی مدارس بر اثر کرونا زندگی بچهها به دست تقدیر افتاد. آیا توانستند درس بخوانند؟ آیا در مسیر سالم و اخلاقی جامعه افتادند؟ آیا دوست خوبی پیدا کردند؟ همهی سؤالات را وارونه بخوانید و بهدنبال پاسخ بگردید. جمهوری اسلامی اگر برنامهای برای دریاچهی ارومیه، محیطزیست، کمآبی خوزستان و بحران اقتصادی و معیشتی داشته باشد، حتماً برای بحران آموزشوپرورش هم برنامهای خواهد داشت.
مدارس شاید در ایران برای مدت کوتاهی باز شوند. به هر روی اگر باز شوند یا نه، در صورتی که فرایند آموزش بدون هیچ بهبودی حتی تنها به شرایط پیش از کرونا بازگردد، ما دیگر معلمانی مانند فرحناز عاقل و دانشآموزانی مانند محمد موسویزاده و دهها کودک دیگر را که دست به خودکشی زدند، در مدارس نخواهیم دید.