فقر از محلهی کورهها در نزدیکیِ ماهشهر میبارد، خشونت و وحشت نیز. اما دانشآموزانی داشتم که در دانشگاههای بزرگ قبول شدند و به فقر مهندسیشدهی محیط زندگیشان تن ندادند.
پرسش این است: آیا تاریخ را باید در مدارس بهشیوهای تدریس کرد که در آن قهرمانان ملی بر تارک تاریخ بدرخشند و همچون پهلوانانی ترسیم شوند که لکهی تاریکی ندارند؟ یا اینکه باید تاریخ را بهشیوهای بیطرفانه و فارغ از قهرمانپروری شخصیتها آموزش داد؟
آنچه میخوانید قسمتهایی از یادداشتهای دختر نوزدهسالهی افغانستانی با نام مستعار لاله است. او در این یادداشتها احساسات، افکار و مشاهداتش از زندگی این روزها در کابل را ثبت کرده است.
آنچه میخوانید قسمتهایی از یادداشتهای دختر نوزدهسالهی افغانستانی با نام مستعار لاله است. او در این یادداشتها احساسات، افکار و مشاهداتش از زندگی این روزها در کابل را ثبت کرده است.
قاعده در رفتار با بچهها هنوز این است که «چوب معلم گل است». این قاعده آنقدر جاافتاده که در تصویر ارائهشده از مدارس در سینما و صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز نمایان است؛ «مدیر»، «آقای ناظم»، «معاون» و «معلم» دلسوزی که خطکش در دست به این سو و آن سو میرود. پیشفرض رایج این است که چندصد دانشآموز را صرفاً با زبان خوش نمیتوان اداره کرد.
«نان، کار، آزادی». این شعار زنان در کابل و چند شهر دیگر افغانستان است که در حاکمیت طالبان بارها به خیابان آمدهاند. شمار این زنان شجاع که چشم در چشم طالبان و با قبول خطرات جدی فریاد خود و همهی زنان افغانستان را به سراسر جهان رساندهاند، به مراتب کمتر از تعداد زنانی است که همین چند ماه پیش یک چهارم مجلس افغانستان را به خود اختصاص داده بودند.