تاریخ انتشار: 
1399/10/10

همه‌گیری به ما می‌فهماند که سارتر آزاد بودن را در چه می‌دانست

جولیان باگینی

یکی از شدیدترین تأثیرات بیماری همه‌گیر کووید-19، پس از تلفات و خسارات وحشتناکش بر زندگی انسان، بر آزادی ما بوده است. در همه‌ی جهان فعالیت‌های مردم به شدت کاهش یافته، دولت‌ها زاغ سیاه مردم را چوب می‌زنند و در همه کارهایشان آنها را زیر نظر دارند. این امر بر قابلیت‌های ما برای تأمین معیشت، تحصیل و حتی حضور در کنار عزیزان در پایان عمرشان اثر گذاشته است. به نظر می‌رسد که آزادی یکی از بزرگ‌ترین قربانیان این ویروس است.

اما مقاله‌ای از ژان پل سارتر در نشریه‌ی آتلانتیک در سال 1944 توجه مرا به این مسئله جلب کرد که آیا این امر صرفاً نوعی حکایت ساده‌ی فقدان است یا نه. فیلسوف فرانسوی نظریه‌اش را چنین خلاصه کرده است: «هیچ‌گاه ما آزادتر از وقتی نبوده‌ایم که تحت اشغال حکومت آلمان بودیم.» بینش اصلی سارتر این بود که ما زمانی کاملاً به حدود آزادی‌ خود و سرشت حقیقی آن واقف می‌شویم که از حیث فیزیکی و جسمانی از عمل و فعالیت کردن بازمی‌مانیم. اگر او برحق باشد، آنگاه این بیماریِ همه‌گیر فرصتی است برای آنکه بار دیگر دریابیم که منظور از آزاد بودن چیست.

البته، وضعیت ما به آن شدت و حدّتی نیست که فرانسویانِ تحت اشغال هیتلر بودند. به گفته‌ی سارتر «تمام حقوق خود را از دست داده بودیم، حقوقی که با حق سخن گفتن آغاز می‌شود». با این همه، من، مثل خیلی‌های دیگر، گاه درمی‌یابم که تقریباً هر آنچه را حق خود می‌دانستم نمی‌توانم انجام دهم. در شدیدترین دوران محدودیت و قرنطینه برای مبارزه با این ویروس، گذراندن شب در تئاترها، سالن‌های کنسرت و سینماها تعطیل شد. دیگر نمی‌توانستم برای قدم زدن به طبیعت بیرون از شهر بروم، در یک میخانه یا رستوران بیاسایم، روی نیمکت پارک بنشینم و کسی را ملاقات کنم یا حتی خانه‌ام را بیشتر از یک بار در روز ترک کنم.

با این همه، من تنها کسی نبودم که این را، دست‌کم تا حدی، به مثابه‌ی نوعی آزادی و رهایی تجربه کردم. خوب فهمیدم که چگونه بسیاری از چیزهایی را که طبق عادت «انتخاب می‌کردم» که انجام دهم صرفاً به این علت انجام می‌دادم که دم دست بودند یا به این علت که عادت پیدا کرده بودم که آن‌ها را انجام دهم. دیگران دریافته‌اند که صرفاً از رفتار دیگر آدم‌ها تقلید و با آنها همراهی می‌کرده‌اند. ما در یک جامعه‌ی مصرفی پرشتاب با امکان انتخاب‌های بی‌شمار، به راحتی دستخوش تب و تابِ هوس‌های ‌خودیم، و ملعبه‌ی بازاریاب‌ها و آگهی‌های تبلیغاتی. آنچه در طول روز انجام می‌دهیم فقط بخش بسیار ناچیزش حاصل تصمیمی سنجیده و حساب‌شده است. اینکه بتوانیم آنچه را می‌خواهیم بدون هیچ قیدوبندی، اما در عین حال با بی‌فکری، انجام دهیم چیزی جز پایین‌ترین و کمترین مرتبه‌ی آزادی نیست.

در دوران محدودیت و قرنطینه، آموختم که چیزهایی از این زندگیِ همیشگی را که از دست داده‌ام بسیار کمتر از آن‌ مقداری است که تصور می‌کردم. به راستی فهمیدم که بسیاری از ترجیحات ما واقعاً چقدر سطحی و کم‌مایه بوده است. هنگامی که گزینه‌هایم کم شد و هر فعالیتی نیازمند نقشه و طراحی بیشتری شد، انتخاب‌هایی که کردم موثق‌تر و اصیل‌تر شدند زیرا مجبور بودم که آن‌ها را سبک و سنگین کنم و تمام جوانب آن‌ها را بسنجم. تواناییِ سنجیده و با تأمل تصمیم‌گیری کردن عالی‌ترین و ارزشمندترین شکل آزادی است که آدمی می‌تواند داشته باشد.

به طور خلاصه، این بیماریِ همه‌گیر ما را قادر ساخت که تفاوت میان آزادیِ توخالی برای عملِ بدون سدّ و منع و آزادی حقیقی برای عمل بر حسب داوری‌هایی را که با سنجیدن تمام جوانب به دست آورده‌ایم به روشنی و وضوح بیشتری ببینیم و بفهمیم. هَری فرانکفورت، فیلسوف آمریکایی، در سال 1971 این تفاوت  را با تمایز میان چیزهایی که صرفاً می‌خواهیم و آن‌هایی که، پس از ملاحظه و بررسی، می‌خواهیم که بخواهیم توضیح می‌دهد. برای مثال، اگر دلم یک دونات بخواهد و آن را بخورم، صرفاً امیال و خواهش‌های خودم را دنبال می‌کنم، خواست‌هایی که درمی‌یابم در هر لحظه‌ی معلومی دارم. اما اگر، پس از تأمل، نخواهم هله‌هوله بخورم (یا، دست‌کم، اغلب اوقات نخواهم بخورم) در این صورت توانایی مخالفت با این خواسته‌ها را در پرتو آنچه می‌دانم که می‌خواهم بخواهم، دارم. این نوع از آزادی نیازمند کنترل و مهار خود است. شخصی بدون این توانایی حقیقتاً آزاد نیست بلکه آن‌چیزی است که فرانکفورت «عنان‌گسیخته» (wanton) می‌خواند، به عبارت دیگر، کسی که برده‌ی امیال خود است.

یادآوری‌ روزانه‌ی مرگ ما را وامی‌دارد که انتخاب‌های خود درباره‌ی کار، روابط‌ و سبک زندگی را جدی بگیریم.

جامعه‌ی مصرفی ما را تشویق می‌کند که چون عنان‌گسیختگان عمل کنیم. بنابراین وقتی بر اثر جنگ یا بیماری همه‌گیر جامعه در هم می‌ریزد، به همان ترتیب رخوتِ همیشگیِ به میل خود عمل کردنِ بدون تأملِ شایسته نیز از بین می‌رود. هرگاه که توانایی ما برای عملِ بدون فکر به سختی محدود شود، فرصت می‌یابیم که پیوندِ از روی عادتِ میان میل و عمل را قطع کنیم، و از خود بپرسیم که آیا امیالی که بر اساس آن‌ها عمل می‌کنیم امیالی هستند که آن‌ها را با سنجیدن تمام جوانب تأیید ‌کنیم یا نه.

در عین حال، ارزش حیاتیِ قابلیت ما برای آزادی بر مبنای وخامت شرایط ما شدیدتر می‌شود. در طول دوره‌ی اشغال فرانسه، سارتر می‌نویسد:

ما در هر لحظه بنا بر معنای کامل این عبارت کوتاهِ پیش‌پاافتاده زندگی کرده‌ایم: «آدمی فناپذیر است!» و هر انتخابی که هر یک از ما در زندگی و در هستی خود کرده‌ایم انتخابی اصیل بوده است زیرا در رویارویی با مرگ انتخاب کرده‌ایم ...

در سال 1944، این موضوع حقیقی‌تر از امروز بود زیرا بسیاری از انتخاب‌ها به معنی واقعیِ کلمه انتخاب میان مرگ و زندگی بود. جنگجویان جنبش مقاومت به این فکر می‌کردند که «مرگ بهتر از ...» امروز، فقط اندکی از انتخاب‌های ما چنین پیامدهای شدید و بی‌درنگی دارد. اما یادآوری‌ روزانه‌ی مرگ ما را وامی‌دارد که انتخاب‌های خود درباره‌ی کار، روابط‌ و سبک زندگی را جدی بگیریم. بسیاری از افراد دریافته‌اند که زندگی‌ای را می‌گذرانند که هرگز خود انتخاب نکرده‌اند بلکه صرفاً به درون آن کشانده شده‌اند. ضرورتی تازه درون ما فریاد برمی‌آورد که، اگر دگرگونی‌ای در احوال خود به وجود نیاوریم، سرنوشت ما همین خواهد بود تا زمانی که بمیریم، و این چه بسا زودتر از وقتی باشد که فکر می‌کنیم.

بنابراین، به جای تعقیب مسیری با کمترین مقاومت، تلاش کردم انتخاب‌هایی سنجیده‌تر بکنم، که به معنای «نه» گفتن در اغلب مواقع و برنامه‌های خود را با دقت بیشتر چیدن و تنظیم کردن است. عده‌ی زیادی از ما اکنون انتخاب‌های دشواری می‌کنند، اصیل‌ترین انتخاب‌هایی که در طول سال‌ها کرده‌ایم، برای آنکه تلاش کنیم به گونه‌ای زندگی کنیم که موافق با آن چیزی باشد که حقیقتاً برای ما ارزشمند است، موافق با آنچه می‌خواهیم که بخواهیم. هر چند استعاره‌ی نظامی جنگ در مورد ویروس کرونا بیش از حد کاربرد یافته و اغلب هم به نحوی نامناسب و بی‌ربط به کار رفته است، هنگامی که در مورد یکی دیگر از جمله‌های برجسته‌ی سارتر به کار گرفته شود کاملاً درست است: «این سبعیت و بی‌رحمیِ دشمن است که ما را به سوی اوضاع و احوال نهایی در این شرایط سوق می‌دهد زیرا ما را وامی‌دارد از خود پرسش‌هایی بکنیم که هرگز در زمان صلح در نظر نداشتیم.»

در گوش ما جمله‌ی دیگری از سارتر طنین‌انداز است که «مسئولیت محض در تنهاییِ محض ــ آیا این همانا تعریف آزادی ما نیست؟» تنهایی، از نظر سارتر در سال 1944، تنهاییِ جنگجوی نیروی مقاومت زیرزمینی بود، که به تنهایی برای خیر عموم عمل می‌کرد. «در اعماق تنهایی‌ خود، آن‌ها از دیگران، از همه‌ی کسان دیگر، محافظت می‌کردند ...» نه تنهاییِ ما در این همه‌گیری طاقت‌فرساست و نه خطر کردن‌ها و فداکاری‌هایی که از ما می‌طلبند. با این همه، همان بینش اخلاقیِ اساسی در اینجا هم صادق است. اینکه ما در زندگی عادی چگونه عمل می‌کنیم معیار ضعیفی برای توان اخلاقی ماست زیرا به ندرت از ما خواسته می‌شود که بیش از آنچه لازم است کاری انجام دهیم یا به ندرت به ما فرصت داده می‌شود که قرارداد اجتماعی را بدون پرداخت جریمه‌ بشکنیم. اما اکنون انتخاب‌های ما در انزوا از اجتماع چهره‌ی حقیقی ما را فاش می‌کند.

مردمی که داوطلبانه در خط مقدم جبهه کار کرده‌، و زندگی خود را به مخاطره افکنده‌اند، شجاعت‌شان را نشان داده‌اند. کسانی که گرد هم آمده‌اند تا به آسیب‌پذیرترین‌ها خوراک و سرپناه بدهند به جای آنکه صرفاً در خانه پنهان شوند دلسوزی و همدلی و توجه خود را نشان داده‌اند. از سوی دیگر، آن‌ها که مقررات را صرفاً برای آسودگی خود زیر پا گذاشته‌اند خودخواهی‌شان را، و غالباً حس امتیازات و امکانات انحصاری خود را، به نمایش گذاشته‌اند. من، مثل اکثرمان، در این میانه قرار دارم، و نشان می‌دهم که هر چند قهرمان نیستم شرّ هم نیستم، و صرفاً یکی از بی‌شمار مردم معمولاً محترمی هستم که نه به نحو خاصی قابل‌ستایش‌ام و نه سزاوار سرزنش.

ما از «آزادی منفی» (آزادی از چیزی) برای ادامه دادنِ بدون محدودیتِ کسب و کار خود سخن می‌گوییم، و از «آزادی مثبت» (آزادی برای چیزی) برای انجام دادن کارهایی که به ما امکان شکوفایی و بیشینه کردن قوا و استعدادهایمان را می‌دهد.

این همه‌گیری همچنین به ما درباره‌ی آزادی به شیوه‌هایی آموزش می‌دهد که از بحث سارتر درباره‌ی فرد فراتر می‌رود. از نظر سیاسی، اگرتمایز آیزایا برلین را به کار گیریم، ما از «آزادی منفی» (آزادی از چیزی) برای ادامه دادنِ بدون محدودیتِ کسب و کار خود سخن می‌گوییم، و از «آزادی مثبت» (آزادی برای چیزی) برای انجام دادن کارهایی که به ما امکان شکوفایی و بیشینه کردن قوا و استعدادهایمان را می‌دهد. برای مثال، جامعه‌ای که در آن آموزش و مدرسه رفتنِ اجباری وجود ندارد به والدین این آزادی منفی را می‌دهد که فرزندان خود را آن گونه که می‌خواهند آموزش دهند. اما، به طور کلی، این امر به کودک این آزادی مثبت را نمی‌دهد که آموزش مناسب و مطلوبی ببیند.

در دهه‌های اخیر در غرب، آزادیِ منفی سیر صعودی داشته است و آزادی مثبت و دولتِ دایه (مداخله‌گر در امور شخصی مردم) هر دو به یک چوب رانده شده‌اند. آنچه باید در سال 2020 آموخته باشیم این است که بدون خدمات بهداشتی، نظارت و کنترل مؤثر و گاه مقررات شدید، آزادیِ منفی ما بی‌فایده و حتی گاه ویرانگر است. بدون «مداخله»‌ی دولتی، زندگی‌های بسیار بیشتری هدر می‌رفت، شغل‌های بسیار بیشتری نابود می‌شد و کسب و کارهای بیشتری دچار ورشکستگی می‌شد.

اکنون ما فرصت داریم که تعادل میان آزادی منفی و مثبت را از نو برقرار کنیم. بده و بستانی میان حکومت مداخله‌گر (big government) و آزادی شخصی وجود ندارد: بسیاری از آزادی‌ها برای آنکه امکان وجود داشته باشند نیازمند دولت‌اند. آنچه نِیل و باربارا گیلبرت، دانشمندان علوم اجتماعی، در سال 1989 «دولت اختیاردهنده» نام نهادند و ماریانا مازوکاتو، اقتصاددان، در سال 2013 «دولت کارآفرین» نامید برای فرصت دادن به ما در تحقق بخشیدن به تمام قوا و امکاناتی که آزادی در اختیار ما قرار می‌دهد اهمیت اساسی دارد.

یک شیوه‌ی نهایی که ما را از آزادی‌مان آگاه می‌کند این است که درک و فهم ما از امر ممکن گسترش یافته است. بیمارستان‌ها طی چند هفته، نه چند سال، می‌تواند ساخته شوند؛ کیفیت هوا می‌تواند تقریباً یک‌شبه بهبود یابد؛ حکومت‌ها می‌توانند برای نگهداری مشاغل کمک مالی کنند به جای آنکه صرفاً به افراد حقوق بیکاری دهند؛ شرکت‌های خصوصی، از قبیل اغذیه‌فروشی‌های خرد، می‌توانند مسئولیت خدمات عمومی را به عهده گیرند و صرفاً کسب و کار خصوصی نباشند. دامنه‌ی تدابیری که از حیث سیاسی برای اکثریت جمعیت قابل‌قبول باشد به سرعت گسترش یافته است. امکاناتی بیشتر از آنچه تصور می‌کنیم وجود دارد.

آزادیِ عمل بدون عقیده به امکان‌پذیر بودنِ عمل پوچ و بی‌معناست. دیدگان ما به روی آینده‌های بالقوه ممکنِ بیشتری گشوده شده است نسبت به آنچه تصور می‌کردیم در دسترس ماست. چالشی که اکنون با آن مواجه‌ایم این است که به این فرصت و موقعیت پاسخ دهیم بی‌آنکه دچار آرمان‌گرایی یا آرزوهای محال شویم. درک ما این تصور ساده‌انگارانه نیست که قیدوبندهای‌مان کمتر از آن است که می‌پنداشتیم بلکه این است که قیدوبندها و محدودیت‌های واقعی‌ای که داریم آن‌هایی نیستند که تصور می‌کردیم.

نمی‌خواهم دردسرهای زندگی تحت اشغال نازی‌ها را با زندگی در بلایی که کووید-19 به بار آورده یکی کنم. اما به‌رغم تفاوت‌های بسیار و مهم، پیام سارتر درباره‌ی آزادی در سال 1944 امروز هم به همان اندازه حقیقی می‌نماید. تجربه‌ی ابتدایی ما تجربه‌ی محدودیت و از دست رفتن آزادی است. اما، با تأمل و اندیشه، می‌توانیم در پی این تجربه احساس تجدیدشده‌ای را هم در خود بیابیم، این احساس که معنای آزادی واقعاً چیست، چرا اهمیت دارد، و چگونه می‌توان آن را به کار برد تا آینده‌ی بهتری ساخت. شاید به زودی نگاهی به پشتِ سر بیندازیم و بگوییم، همان‌طور که سارتر گفت: «شرایط، هر چند اغلب وحشتناک بود اما در نهایت این امر را برای ما امکان‌پذیر ساخت که، بدون تظاهر یا شرمساریِ ریاکارانه، زندگیِ پرآشوب و غیرممکنی را بگذرانیم که تقدیر و سرنوشت انسان به شمار می‌رود.»

 

برگردان: افسانه دادگر


جولیان باگینی نویسنده و فیلسوف است. کتاب اخیر او انجیل بی‌خدا: آیا عیسی یک آموزگار بزرگ اخلاق بود؟ (2020) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Julian Baggini, ‘In a pandemic we learn again what Sartre meant by being free’, Aeon, 30 September 2020.