در پسِ بحران اعتماد به نهادهای مدنی بیشک یکی از عوامل، به مدرسه مربوط میشود. ما در مقام شهروندان دیگر به طور کلی به حرف مسئولان اعتماد نداریم. ما به حکومت و نهادهای مدنی اعتقادی نداریم. این هم چیزی بسیار خوب و هم چیزی بینهایت مسئلهساز است زیرا وقتی شما نسبت به مراجع و مسئولان تردید میکنید، باید بتوانید مراجع خودتان یا مراجع دیگری را به جای آنها بگذارید.
از تبعیض تحصیلی و تعرض جنسی در ایتالیا تا مداخلهی دین در تعریف مادری در آرژانتین، از ناسیونالیسم جنسیتزده در شیلی تا قتلهای ناموسی در ترکیه، و از سرکوب میل جنسیِ زنانه در روسیه تا خرافات زنستیزانه و تشدید شوک روحی مادران داغدیده در کوزوو، زنان با محرومیتها و دشواریهای گوناگونی روبهرو بوده و هستند. عرفان ثابتی به مناسبت روز جهانی زن (۸ مارس) به معرفی و مرور مختصر ۹ فیلم جدید پرداخته است که در یک سال اخیر در جشنوارههای بینالمللی درخشیدهاند.
امسال برای من و چند نفر از دوستانِ همراه که چند سالیست فرزندانمان را به مدرسههای معمولِ ایران نمیفرستیم پیغامهای متعددی از جانب وزارت رفاه ارسال شد با این مضمون که والدین محترم کودک شما در مدرسه ثبتنام نکرده است، برای جلوگیری از قطع یارانهی نقدیِ خانوادهی خود علت عدم ثبتنام را به شمارهی ارائهشده پیامک بزنید. اما بعضی خانوادهها بعد از چند سال از تأسیس این مدرسه با یک نگرانی جدید روبرو شدند: اینکه این رصد کردن مشکلی برای این اقدام چندین ساله ایجاد کند.
آیا شبها تاریخی برای گفتن دارند؟ اگر تاریخ شبهای طبقهی کارگر نوشته شود، چه شکلی خواهد داشت؟ این پرسشی است که مرا به پژوهش دربارهی زندگی کارگران فقیر در قرن نوزدهم در هندِ تحت استعمار مشتاق کرد. میخواستم بدانم کارگران فقیری که در کارخانههای تولید پارچههای پنبهای در بمبئی روزانه ۱۳ تا ۱۴ ساعت کار میکردند، شبها چه میکردند. آیا آنها فوراً به بستر میرفتند یا با دوستان خود معاشرت میکردند و در خیابانهای شهر به گشت و گذار میپرداختند؟
آخر یک روز، تصمیم گرفتم شغل محبوب پارهوقتام را برای همیشه رها کنم و دنبال کار دیگری بروم. من هنرآموز حقالتدریسی چند هنرستان بودم. چیزی که بیش از همه آزارم میداد، گزینشهای مکرر بود. چندین بار ما را به ادارهی گزینش صدا میکردند و دربارهی اعتقاداتی که بسیار شخصی بودند سؤالات فراوان میپرسیدند. در آن سیستم نمیتوانستم خودم باشم. باید کسی میبودم که آنها میخواستند، و طوری زندگی میکردم که آنها میپسندیدند.
چرا شایستهسالاری به نابرابری اجتماعی دامن میزند؟ آیا میان «شایستگی» انسان و «ارزش» زندگی او رابطهای وجود دارد؟ «سختکوشی» ارثی است یا اکتسابی؟ آیا به نظر شما معادلهی «بهرهی هوشی+تلاش=استحقاق» درست است؟