تاریخ انتشار: 
1398/03/16

یاد بعضی نفرات: حسن رشدیه

وفا بهمنی

en.wikipedia

امسال برای من و چند نفر از دوستانِ همراه که چند سالی‌ست فرزندانمان را به مدرسه‌های معمولِ ایران نمی‌فرستیم پیغام‌های متعددی از جانب وزارت رفاه ارسال شد با این مضمون که والدین محترم کودک شما در مدرسه ثبت‌نام نکرده است، برای جلوگیری از قطع یارانه‌ی نقدیِ خانواده‌ی خود علت عدم ثبت‌نام را به شماره‌ی ارائه‌شده پیامک بزنید. بعد از جستجو و تحقیق همراه با چند خانواده‌ی دیگر این‌طور به نظر رسید که برای حل مشکل کودکانِ کار فهرست تمام کودکانی که در مدرسه‌های قانونی کشور ثبت‌نام نکنند برای کارشناسان وزارت رفاه ارسال می‌شود تا با تهدیدِ قطع یارانه اهرم فشاری برای ثبت‌نام تمام کودکان در مدرسه به کار گرفته شود. از میان ما که چند سالی‌ست با ایجاد یک مدرسه خودمان درگیر آموزش فرزندانمان هستیم تعدادی از خانواده‌ها اسم کودکانشان را به‌طور صوری در مدرسه‌های قانونی نوشته بودند و طبعاً این پیام برای آنها ارسال نشده بود. اما باقی خانواده‌ها بعد از چند سال از تأسیس این مدرسه با یک نگرانی جدید روبرو شدند: این‌که این رصد کردن مشکلی برای این اقدام چندین ساله ایجاد کند.

با مشورت قرار شد جوابی به این صورت ارسال شود که فرزند ما به صورت خصوصی تحت تعلیم معلم‌های فارسی، ریاضی، علوم و هنر است. شاید با این توضیح بدون این‌که حساسیت خاصی ایجاد شود، کارشناسان مسئول مطمئن شوند که این کودکانْ محروم از تحصیل نیستند و به‌صورت خصوصی هر چند خارج از مدرسه‌های معمولِ کشوری مشغول تحصیل و تعلیم هستند. احتمالاً با زیاد شدن این‌گونه مدارس تعداد زیادی از خانواده‌ها با این مشکل مواجه شده‌اند. هنوز هم در ایران خانواده‌هایی هستند که تصمیم می‌گیرند فرزندانشان را به مدرسه‌های معمول نفرستند و با مشکلاتی مواجه می‌شوند که ریشه در بیش از صد سال تاریخ دارد. یعنی از زمانی که روحانی‌زاده‌ای به نام میرزا حسن رشدیه با الهام از مدارسی که در بیروت و استانبول دیده بود، اقدام به تأسیس مدرسه‌هایی کرد که یکی بعد از دیگری با فتوای مراجع و آشوب علما تعطیل شدند.

میرزا حسن رشدیه، یکی از پیشگامان نهضت فرهنگی ایران، از نخستین کسانی بود که مدارسی خلاف رویه‌ی جاری مملکت در چند شهر مختلف از جمله ایروان، تبریز و تهران تأسیس نمود. با پیدا کردن روش نوینی برای آموزش الفبا و با اضافه کردن دروس جدید مثل حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا، حرکتی ذاتاً پیشرو در نظام آموزشی ایران ایجاد نمود. نام رشدیه بر اساس نام دبستان‌هایی که در عثمانی رشدی یا رشدیه خطاب می‌شد به میرزا حسن داده شد. قبل از او هم مدارسی مثل مکتب مشیریه، مدرسه‌ی همایونی و مدرسه‌ی نظامی در ایران تشکیل شده بود اما تمام این مدارس محل تحصیل اعیان و اشراف و فرزندان افراد دستگاه دولتی بودند و او اولین کسی است که مدارس نوین را برای عوام مردم دایر کرد. میرزا حسن با الگو گرفتن از مدارس غربی و با مطالعه‌ی روزنامه‌های محدود آن زمان مثل ثریا به یقین کامل رسیده بود که مشکل اصلی مملکت در نظام آموزش و پرورش است، از خیر ادامه‌تحصیل در نجف گذشت و عازم بیروت شد و در دارالمعلمین بیروت که توسط فرانسوی‌ها دایر شده بود آموزش دید. با سفرهای بعدی به استانبول و مصر با تجربه‌های کسب‌شده و هوش و بصیرت فردی اولین مدرسه را در ایروان تشکیل داد. ناصرالدین شاه در بازگشت از یکی از سفرهای غربی از این مدرسه بازدید کرد و تحت تأثیر رشدیه قرار گرفت. به امر ملوکانه قرار شد رشدیه برای تأسیس این گونه مدارس به تهران سفر کند. اما با دسیسه‌چینی‌های اطرافیان، و مضر وانمود کردن اقدامات رشدیه، شاه از حمایت او دست کشید. مدرسه‌ای که بعدها در تبریز ترتیب داد با اعتراض مکتب‌داران سنتی و علما مورد حمله قرار گرفت. به مشهد گریخت و بعد از چند ماه دوباره به تبریز برگشت و مدرسه‌ای دیگر دایر کرد. این اتفاق چندین و چند بار تکرار شد و هر بار رشدیه با پشتکار ستودنی مدرسه‌ای دیگر تأسیس کرد.

کهنه‌اندیشان زنگ مدرسه‌ی او را همانند ناقوس کلیسا دانستند که بچه‌های مسلمانان را به کفر دعوت می‌کرد. او برای رهایی از مشکل از هر چه که می‌توانست صرف‌نظر می‌کرد، مثل زنگ مدرسه که از آن چشم پوشید. بارها تکفیر شد و فتوای انهدام مدارسش بارها صادر شد. خودش سال‌ها بعد نوشت «امکان ندارد که در اینجا به خلاف رسم آبا و اجداد کاری کرد و تکفیر نشد.» یکی از علما در یکی از گفتگوها عنوان می‌کند که شاگردان رشدیه مثل گوساله‌های سامری هستند که به تکلم درآمده‌اند. رشدیه اعتراض خود به حکم تعطیلی مدرسه را این‌گونه روایت می‌کند:

«حق این بود که قبل از این حکم با من مذاکره می‌کردید و رفع اشتباه می‌فرمودید. مکتبی که تأسیس آن را مجاهده‌ی فی سبیل‌الله بدانم و تمام مشقات وارده در این راه به هر که وارد می‌شد استخوانش را آب می‌کرد و محض عشق به سعادت ملت آن را متحمل شده‌ام و امروز نمونه‌ای از حاصل زحماتم را دیده‌اند اندکی رفع خستگی نمایم روا نیست که شما بزرگان ملت، عوض انعام و تشویق و تشکر به درگاه الهی چنین حکم بفرمائید و خرمن نارسیده‌یِ عمر مرا بسوزانید و سرمایه‌ی سعادت ملت را به باد دهید. عوض این‌که بفرمایید این اطفال این کلمات ربانی را مانند گوساله‌ی سامری به تلقین شیطان تکلم می‌کنند می‌توانستید بفرمایید که مانند عیسای مسیح به تلقین روح‌القدس در گهواره حرف می‌زنند. سبحان‌الله همین که این کلمه از دهن من بیرون آمد آقا بنای تشدد و فحاشی گذاشت که اطفال را به مقام انبیا رساندی، پس می‌گفتند که بابی هستی و سید علی محمد را پیغمبر و صاحب کتاب می‌دانی، دروغ نگفته‌اند. حالا که هر یک از این اطفال را عیسای مسیح خواندی پس بر بابی بودن خود اقرار کردی، صراحتاً می‌گویم که ملاقات با تو حرام است. این بگفت و بلند شد و از مجلس به در رفت.»

 بعد از این داستان رشدیه لوازم مدرسه را بین شش معلم تقسیم می‌کند و از شهر خارج می‌شود هنگام رفتن به پدرش می‌گوید: «مکتب بر هم خورد تا شش مکتب جدید تأسیس شود. نتیجه‌ی این شش مکتب پر کردن گوش‌های مردم است به اصول جدید. انشاالله پس از پنج شش ماه مراجعت کرده مکتبی بهتر و عالی‌تر از این دایر می‌کنیم.» همان‌طور که قول داده بود پس از شش ماه به تبریز بازگشت. این زمان رئیس‌السادات مرده بود و زمینه‌یِ فعالیت مجدد برای رشدیه مساعدتر شده بود این بار مدرسه‌ای در محله‌ی بازار تأسیس کرد که سرانجامِ این مدرسه هم مثل مدرسه‌های دیگر تعطیلی بود. وقتی که رشدیه برای ششمین بار مدرسه‌ی خود را در محله‌ی لیلی‌آبادِ تبریز دایر کرد افکار عمومی روشن‌تر شده بود و کار مخالفان به آسانیِ سابق نبود. این بار کار مدرسه سه سال ادامه پیدا کرد. اما چندی بعد که غارتگران با بیل و کلنگ درهای مدرسه را کندند رشدیه با دیدن این وحشی‌گری‌ها قاه قاه می‌خندید. مفخم الملک ــ پیشکار ولیعهد ــ به رشدیه گفت: «خانه‌خراب! مردم به حال تو گریه می‌کنند، تو می‌خندی؟» رشدیه پاسخ داد: «از آن می‌خندم که این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیان‌کن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه خود مدرسه‌ی دیگری بنا خواهد شد.»

در رمضان 1315 هجری قمری رشدیه موفق شد اولین دبستان به سبک جدید را در تهران در باغ کربلایی عباسعلی و سپس در جنب پارک متعلق به امین‌الدوله تأسیس نماید. تأسیس اولین دبستان در تهران باعث شد که ترقی‌خواهان و رجال روشنفکر از هر طرف به او روی آورند و مدرسه‌ی او مورد حمایت قرار گیرد.

میرزا حسن رشدیه همچنین آغازگر چاپ عکس در مطبوعات ایران بوده است. به گونه‌ای که وی اولین کسی است که عکس‌هایی از مظفرالدین شاه و تعداد دیگری از سیاسیون را در نشریه‌ی مکتب به چاپ رساند. همچنین با تألیف نزدیک به بیست کتاب راه جدیدی برای آموزش نوین گشود.

بعدها در جریان مشروطه تمام دشمنی‌ها با رشدیه را در این کلمات شیخ فضل‌الله نوری می‌توان یافت: «تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم، آیا مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید حال شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟»

رشدیه در سال‌های پایانی عمر در قم زندگی کرد و در سن 97 سالگی دیده از جهان فرو بست.

دخترم مثل بقیه دوستانش از اقدامات محتاطانه‌ی والدین در آمدورفت‌مان به مدرسه‌ی پنهانی‌اش تعجب می‌کند. در فکر هیچ کدام از بچه‌ها نمی‌گذرد چرا مدرسه‌شان همیشه در خطر است و با هر پیام کوتاه از هر وزارت‌خانه و با هر تهدید از به مدرسه نفرستادنِ بچه‌ها والدین به نگرانی می‌افتند. آن‌ها نمی‌دانند ترس‌های زیادی مثل ژن نسل به نسل منتقل می‌شود. شب که می‌خواهد بخوابد این شعر نیما یوشیج را برایش می‌خوانم و توضیح دیگری نمی‌دهم:

یاد بعضی نفرات روشنم می‌دارد

اعتصام یوسف

حسن رشدیه

قوتم می‌بخشد. ره می‌اندازد

و اجاق کهن سرد سرایم

گرم می‌آید از گرمی عالی دمشان

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده است

وقت هر دلتنگی سویشان دارم دست

جرئتم می‌بخشد

روشنم می‌دارد