توتالیتاریسم: الهیات ظلمت
مهدی خلجی
میلان کوندرا در کتاب یک دیدار از برخورد تصادفیاش با دوست روزنامهنگاری در دههی ۱۹۷۰ ــ زمانی که کشورش، چکسلواکی، در اشغال روسها بود ــ یاد میکند.
میلان کوندرا در کتاب یک دیدار از برخورد تصادفیاش با دوست روزنامهنگاری در دههی ۱۹۷۰ ــ زمانی که کشورش، چکسلواکی، در اشغال روسها بود ــ یاد میکند.
اهدای جایزه به فوسه نشان میدهد که جایزهی نوبل مسیر خود را تغییر داده است و ادبیات ناب را بر هر چیز دیگری مقدم میداند.
میتوان شهرهای بزرگِ با خاک یکسانشده (از جنگ) را از نو برپا کرد؛ اما هیچ قدرتی در جهان نمیتواند مژگانِ ظریفِ چشمِ کودکی جانباخته را بلند کند.
برشت در شعری (به ترجمهی رضی هیرمندی) میپرسد، «در روزگار تیرهوتار هم آیا ترانه هست؟» و پاسخ میدهد که، «آری، ترانه هست: در وصف روزگار تیره و تار.»
«وظیفهی نویسنده این است که حقیقتِ هولناک را بیان کند، و مسئولیتِ مدنیِ خواننده آن است که این حقیقت را بیاموزد. روگرداندن، چشم فروبستن و نادیده گرفتن، چیزی نیست جز اهانت به خاطرهی جانباختگان.» (واسیلی گروسمن، جهنم تِرِبلینکا، ۱۹۴۴).
قاضی ربیحاوی اهل آبادان است و اولین کتابش دربارهی جنگ را، که نخستین اثر ضدجنگ در ادبیات داستانی ایران است، در همان ماههای آغازین جنگ زیر بمب و خمپاره در شهرش نوشت.
ادبیات داستانیِ امروز ایران را نمیتوان بدون توجه به تصویر جنگ در آن شناخت. بسیاری از نویسندگانی که جنگ را تجربه کردهاند میگویند که تأثیر آنچه مشاهده کردهاند چنان عمیق و مهیب است که نمیتوانند دربارهی چیز دیگری بنویسند.
«... دارم کاری روی شاهنامه میکنم که اسمش را گذاشتهام "شاهنامهی منثور" که ظاهراً خلق دوبارهی شاهنامه به اضافهی اساطیر ماقبل اسلام خواهد بود. کار به نثر کهن است که البته دستوپای آدم را میبندد. قالب نقالی گرفتهام و راوی البته زال است در قفس که هر روز چیزهایی میگوید. شنوندگان کودکانند و سربازان و سرهنگان دربار، بهمن اسفندیار و نیز دخترش هما. آنها میخواهند که قصهی بیژن و منیژه و مثلاً کیومرث را بگوید و زال میخواهد از مرگ رستم بگوید و زنده بر دارکردن فرامرز.»