شاهی که بر خود شاه است از میهندوستی فرمان میگیرد، نه از خودپرستی؛ و در نگونبختی مردمانش، او را تدبیری جز سپردن خود به دست عواطف عالی انسانی نیست، و رام کردن خود از این راه. بهترین شیوهی مدیریت بحران این است: فقط انسان باش، همین! بگذار انسان زمام امور را به دست گیرد و تعیین تکلیف کند.
پرسش اساسیای که توجه لارمور را در تأملاتش دربارهی ماهیت فلسفهی سیاسی به خود جلب کرده رابطهی فلسفهی سیاسی و اخلاق است. از جهتی فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی به قلمروهای بسیار مشابهی تعلق دارند؛ هر دو به اصولی میپردازند که باید در هنگام همزیستی در جامعه در نظر گرفت.
کشیش و متفکر فرانسوی، پیتر آبِلار، یک سال پیش از مرگ خود در سال ۱۱۴۲ میلادی آخرین کتاب خود را به پایان رساند. کولیشیوس که به لاتین نوشته شده است، داستان گفتگویی میان یک مسیحی، یک یهودی و یک فیلسوف را روایت میکند. فیلسوف، شخصیت اصلی داستان است. او میخواهد بداند که کدام یک از دو دین مسیحی و یهودی با عقل بیشتر مطابقت دارد.
داستانهای عشقی الگوهایی درینباره ارائه میکنند که چطور ممکن است در زندگیتان به فرد دیگری متعهد شوید. داستانهای دوستی اما معمولاً به این میپردازند که چطور ممکن است به خودِ زندگی متعهد شوید.
عادتها را باید چیزی بیش از امور عادیِ محض، تمایلات و رفتارهای خاص بدانیم. آنها دربرگیرندهی هویتها و اخلاق اجتماعی ما هستند؛ آنها به ما یاد میدهند که چگونه بر اساس ایمان و باورهای خود عمل کنیم؛ اگر هیوم را برحق بدانیم، عادتها دستکم جهان را یکپارچه میکنند.
کوروش در همان سطور اولیه «همدلی» خود را به مثابهی «همنوع» به مردم بابل نشان میدهد و با بیان عواطف انسانیِ خود در مقابل درد و رنج و درون غمانگیز بابل با مردم همدردی میکند. پیداست که این سیاستِ نزدیک شدنِ انسانی به شکستخوردگان کار فرمانروایی او را آسانتر میکند اما مگر همدردی سنگ بنای حقوق بشر مدرن نیست!