داستانهای عشقی الگوهایی درینباره ارائه میکنند که چطور ممکن است در زندگیتان به فرد دیگری متعهد شوید. داستانهای دوستی اما معمولاً به این میپردازند که چطور ممکن است به خودِ زندگی متعهد شوید.
عادتها را باید چیزی بیش از امور عادیِ محض، تمایلات و رفتارهای خاص بدانیم. آنها دربرگیرندهی هویتها و اخلاق اجتماعی ما هستند؛ آنها به ما یاد میدهند که چگونه بر اساس ایمان و باورهای خود عمل کنیم؛ اگر هیوم را برحق بدانیم، عادتها دستکم جهان را یکپارچه میکنند.
کوروش در همان سطور اولیه «همدلی» خود را به مثابهی «همنوع» به مردم بابل نشان میدهد و با بیان عواطف انسانیِ خود در مقابل درد و رنج و درون غمانگیز بابل با مردم همدردی میکند. پیداست که این سیاستِ نزدیک شدنِ انسانی به شکستخوردگان کار فرمانروایی او را آسانتر میکند اما مگر همدردی سنگ بنای حقوق بشر مدرن نیست!
این که ما میتوانیم و باید «مستقل» بیندیشیم، آرمانی منطقی است؛ این را نباید با این توهم غیرمنطقی خلط کرد که میتوانیم کاملاً «مستقل» بیندیشیم. محیط ما چنان تأثیر ژرفی بر تفکرمان دارد که اغلب از آن غافلایم. وقتی میشنویم که بزرگانی مثل کانت و هیوم هم فرزند زمان خود بودند، میفهمیم که حتی بزرگترین ذهنها نیز میتوانند از اشتباهات و شرارتهای زمانشان غافل باشند.
اوضاع ایران و آمریکا شباهت جالبی دارد: هر دو کشور در مخمصهای گفتمانی گرفتار شدهاند؛ بحثهای داغی در سپهر عمومی بر سر مسائل ریز و درشت در جریان است اما مسائل مورد مناقشه حل نمیشوند، روی هم تلنبار میشوند و به تعدادشان افزوده میشود. انگار که در بحث – به خصوص وقتی که پای ایمان راسخ در میان است - پیش نمیرویم، تنها فرو میرویم. وضعیت آچمز به استیصال میانجامد. درماندگی و ناتوانی از پیش بردن بحث کلافهکننده است و به نفرت و خشونت دامن میزند.
در قرون وسطا، فیلسوفان مسلمان به شدت متکی به تبادل افکار با همکاران یهودی و مسیحی خود بودند. همکاری متفکران متعلق به ادیان مختلف در زمینهی فلسفه رخدادی کمنظیر بود که ارزش و اهمیت اندیشهورزی بدون تسلیم شدن به تعصبات دینی را به نمایش میگذاشت.