اگر مردم از نظر خردمندی و فضیلت یکسان به شمار میرفتند، و اگر منافع آنها با یکدیگر سازگار بود، فرقی نمیکرد که چه کسی حکومت کند: همه مثل هم حکومت میکردند. و اگر همه به طور برابر حاکمِ بالقوه بودند، میشد حاکمان را به طور تصادفی از میان مردم برگزید...همانطور که مانین به روشنی نشان میدهد، ایدهی گزینش حاکمان از طریق قرعهکشی در قرن هجدهم مطرح بود. اما این ایده به نفع ایدهی دیگری کنار گذاشته شد.
انتخابات پدیدهای مدرن است. در بخش عمدهای از تاریخ بشر، حق حکمرانی مستلزم اجازهی مردم نبود. این حق را طبیعی میشمردند، مبتنی بر نظم امور یا ارادهی نوعی مرجع برتر. ایدهی حکمرانیِ «مردم» در پایان قرن هجدهم، در نتیجهی انقلابهای فرانسه و آمریکا رواج یافت.
دستکم از قرن نوزدهم، در نظامهای خودکامه برای تصدیِ مناصب اجرایی و تقنینی انتخابات برگزار میشده است. در سال ۱۸۵۰، در بیش از ۳۰ کشور ــ که هیچیک دموکراتیک نبودند ــ انتخابات پارلمانی برگزار میشد، و این امر تا سال ۱۸۸۰ به بیش از دو سوم از کشورهای دنیا گسترش یافته بود.
در اوایل دههی ۱۹۹۰، عقیدهی رایج این بود که گسترش انتخابات مستقیمِ چندحزبی گام بلندی در جهت گذار به دموکراسی است؛ در واقع، اغلب تصور میشد که انتخابات شرط لازم و کافی برای دموکراتیزاسیون است. «مغالطهی انتخاباتگرایی» بر این ایده تأکید میکند که نفس برگزاریِ انتخابات، فارغ از چگونگیِ برگزاری آن، خودبهخود کنش سیاسی را به سوی رقابتهای مسالمتآمیز میان نخبگان هدایت میکند و به فرد پیروز مشروعیت عمومی میبخشد.
الکساندر لوکاشنکو، فرمانروای خودکامه، پس از ۲۶ سال حکمرانی پشتیبانی مردم بلاروس را از دست داده است. حتی اگر رژیم بتواند بر سر کار بماند، بهای گزافی برای تحمیل ظالمانهی وضع موجود پرداخت خواهد کرد. استرید سام، کارشناس اهل بلاروس، در مصاحبه با نشریهی «شرق اروپا» [Osteruropa] دربارهی رویدادهای جاری و آنچه بعد از این روی خواهد داد سخن میگوید.
شاید این قدرتمندترین ابزار برای به نتیجه رسیدن اعتراضات است: هنگامی که آرمان معترضان به اندازهای قدرتمند است که دیگر آنان به نتیجهبخشی یا عدم نتیجهبخشی اعتراضات فکر نمیکنند بلکه احساس میکنند از نظر اخلاقی باید بر پا خیزند و حرف خود را بزنند.