«زمین به لرزه درآمده ... چه شده؟ ... نترسید، ملتی آستین بالا زده.» (کارِل سوکوپ، ترانهسرای چک)
یکی از بزرگترین شاعران تمام ادوار روسیه و همسرش با روشی مشابه با گدایان دورهگرد امرارمعاش میکردند. تنها یک رژیم خودکامه با یک ایدئولوژی فرهنگستیز میتوانست چنین شاهکاری به خرج دهد و داغ ننگی ابدی بر پیشانی تاریخ ادب و فرهنگ سرزمین خود باقی گذارد.
باید موضع بگیریم. خنثیبودن به سرکوبگر کمک میکند نه قربانی... هرجا مردان و زنانی بهخاطر نژاد، مذهب یا دیدگاههای سیاسیشان مورد اذیتوآزار قرار میگیرند، همانجا ــ در همان لحظه ــ باید کانون جهان شود... مادامی که حتی یک معترض در زندان است، آزادیِ ما حقیقی نیست.
سیاهی، تنگنا و انزوای زندان که روزگاری تنها بهعنوان حبس استفاده میگردید و ابزاری بود برای جداگرداندن «تن» متهم از مابقی دنیا، اینک ابزاری شد برای منزویگرداندن «روان» متهم، برهمزدن ذهن و قوهی تمیز او و اعترافگیری هرچه آسانتر و سریعتر. بازجویان حتی از علم نوپای روانشناسی برای درهمشکستن روح و روان متهم مدد گرفتند.
برخی فیلسوفان، مثل آگوستین قدیس و امانوئل کانت، دروغ را مطلقاً منع میکنند، بعضی دیگر، همانند افلاطون، دروغگفتن را در بعضی مواضع نظیر طبابت و زمامداری، جایز میشمارند. افلاطون راستگویی را بسیار مهم میداند اما دروغ را «زهری» مینامد که «خاصیت دارویی» دارد. با وجود این، بهباور او، چنین «زهری» باید در اختیار طبیبان یا زمامداران باشد.
«کتابهای ایوان کلیما در بسیاری از کشورهای دنیا منتشر شده. حتی در ایران. آیا در فرهنگی چنین متفاوت، مردم میتوانند از کتابهای او سر در بیاورند؟ کلیما در پاسخ میگوید: "به گمانم بله. داستانهای کوتاه من، گرچه بر اساس ماجراهای خاص نوشته شده، اما کاملاً جهانشمول است."»