«تا سال ۱۹۴۵ او پدری بود که میتوانستم به وی افتخار کنم؛ اما بعد از ۱۹۴۵، او یک مجرم جنگی بود.» این کلمات را آرنولد اشپر، فرزند آلبرت اشپر، وزیر تسلیحات هیتلر، بر زبان آورد. اینگونه اظهار نظرها چیزی بود که صدها هزار آلمانی ناچار بودند پس از جنگ جهانی دوم با آن رودررو شوند.
... میتوانی او را محاکمه کنی. هر چند وقت یکبار به اعدام محکومش کن ... شازده کوچولو جواب داد: «دوست ندارم کسی را به اعدام محکوم کنم.»
احزاب چگونه چراغ حقیقتگویی را در انسان خاموش میسازند؟ آیا دموکراسی بدون احزاب قابل تصور است؟
«باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم.» این نخستین سطر از اولین نامهی عاشقانهی مارتین هایدگر به هانا آرنت است.
پوتینِ فیلیپ شورت، کودکی ریزجثه است، طوری که بعدها در کاگب اسمش را میگذارند «شبپره.» با این حال، بچهی شرّی است؛ از دیوار راست بالا میرود؛ دنبال دعوا میگردد و بزنبهادر محله است، و درست درس نمیخواند.
اگر قرار بود تنها یک نفر این آرزوی افلاطون را برآورده سازد که «زمامدار باید فیلسوف باشد» او همانا توماش ماساریک، بنیانگذار و نخستین رئیسجمهور چکسلواکی، بود.