چرا گذشتهی تاریک خود را از یاد میبریم؟
theguardian
درست بعد از جنگ جهانى دوم، آلمانیها مجبور بودند که برای دریافت کوپنِ مایحتاج اساسی خود فیلمهای مستندی را دربارهی اوضاع هولناک اردوگاههای کار اجباری تماشا کنند. اما آن طور که تونى جوت در کتابش دوران پس از جنگ میگوید مردم به سالن میرفتند اما به پرده نگاه نمیکردند. سالها بعد، یک نویسندهی آلمانى به نام استفان هرملین نوشت: «در فضاى نیمهتاریک سالن، مىتوانستم ببینم که اکثر مردم از اول تا آخر فیلم، روى خود را برگرداندهاند. حالا فکر مىکنم که این روى برتافتن، در واقع حاکی از نگرش میلیونها نفر بوده است.»
یک مأمور دولت آلمان از افزایش ٢٠ درصدى جرایم مرتبط با یهودستیزى در این کشور خبر داده و به یهودیان هشدار داده که تصور نکنند که در آلمان «هر جا و هر وقت» که دلشان خواست، مىتوانند کلاه سنتی (کیپا) خود را بر سر گذارند؛ یک حزب راستگرای افراطىِ ایتالیا هم بیشترین آراء را در پارلمان اروپا به دست آورده است. در چنین شرایطی خوب است که دربارهی تأثیر مخرب این «فراموشیِ» عمدی تأمل کنیم. یادآوری این خاطرات لازم است، نه تنها به خاطر احترام به مقتولان و آسیبدیدگانی که تجربیاتشان نادیده انگاشته شده بلکه برای افزایش توان اخلاقى و نیروی سیاسىِ عاملان این جنایتها. اگر تصمیم بگیرید که چیزی را به یاد نیاورید، به سختی میتوانید کارهای وحشتناکی را که مرتکب شدهاید، آگاهانه «فراموش» کنید و طوری رفتار کنید که گویی اتفاقی نیفتاده و کسی هم چیزی نفهمیده است.
قصههای مربوط به گذشتهی ما، برای حفظ ظاهر و آسودگی خاطر، دچار جرح و تعدیلهای فراوانی میشوند و به عنوان شعار بر کلاههای بیسبال و تابلوهای تبلیغاتی نقش میبندند. اگر ندانید که «عظمت» یعنی چه و چطور به دست آمده، در این صورت میخواهید «دوباره عظمت را به آمریکا بازگردانید» یا «بریتانیای کبیر را احیا کنید.»
در هر رویدادی، قدرت و افتخارات، صاحبان فراوانی دارد اما کسی مسئولیت بیرحمیها را به عهده نمیگیرد.
به این ترتیب،«پیکار با نارواداری، تعصبات، بیگانههراسی و ایجاد بیاعتمادی و اختلاف» که گوردون براون دیروز در روزنامهی گاردین به آن پرداخت، «پیکار جدیدی برای بریتانیا» نیست. این در واقع همان پیکاری است که دههها سرگرم آن بودهایم. مهم است بدانیم که نژادهای گوناگون این کشور با تعصب مقابله کردهاند. باید دانست که آنها صرفاً با افراد بد نجنگیدهاند بلکه با نظام بد هم جنگیدهاند و البته همیشه هم پیروز نشدهاند ــ و این نظام هنوز پابرجا است.
به عقیدهی فیلسوف فرانسوی ارنست رنان، «مشخصهی اصلی یک ملت این است که افرادش باید وجوه مشترک فراوانی داشته باشند و چیزهای زیادی را از یاد برده باشند.» اما این فراموشی منفعلانه یا تصادفی نیست. ما همین طوری چیزها را از یاد نمیبریم بلکه آنها را فعالانه، آگاهانه، عامدانه و هدفمند انتخاب و فراموش میکنیم. این مسئله به گذر زمان ربط ندارد. اگر لازم باشد میتوانیم به سال ۱۰۶۶ یعنی زمان آخرین حمله به بریتانیا برگردیم تا بفهمیم کیستایم و چه میکنیم. اما فجایع رخ داده در بازداشتگاههای کنیا در دههی 1950 یا دست داشتن خود در قحطی بنگال در سال 1943 یا حتی جنگ اخیر عراق را از یاد میبریم.
احساس مسئولیت جمعی و تعهدمان هم در این جور مواقع خیلی دمدمی و بیثبات است. مردم اکثراً میگویند «ما در جنگ پیروز شدیم» حتی اگر نجنگیده باشند، یا «ما جام جهانی را بردیم» حتی اگر بازی نکرده باشند. در واقع، حتی لازم نیست که کسی در زمان آن پیروزی به دنیا آمده باشد تا هویت خود را با آن پیوند دهد. ضمیر «ما» اینجا تلویحاً شمول عام دارد. اما کمتر کسی به همین سیاق میگوید: «ما به مردم تجاوز کردیم» یا «ما قتل عام کردیم». ضمیر «ما» اینجا نوعی اتهام به شمار میرود. در این مواقع، فردیت بهانهای برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت است. «این به من چه ربطی دارد؟ من حتی آن وقت به دنیا نیامده بودم.»
حتی وقتی این اعمال شنیع همین اواخر اتفاق افتاده باشد، باز هم افراد به شکل نامعقولی اصرار بر انکار آن دارند. جین هاتزفلد هنگام مصاحبه با عاملان نسلکشی رواندا متوجه شد که آنها حاضر به پذیرش نقش خود نیستند مگر این که مخاطبِ پرسشها از حالت مفرد (تو) به حالت جمع و رسمیترِ (شما) تغییر یابد. او اشاره میکند که «هر چند هر کدام مایلاند تا روایت و تجربهی خودشان را از نسلکشی بیان کنند اما همگی احساس میکنند که باید خود را در پس کلماتی که از سنگینیِ بار مسئولیت فردی میکاهد، پنهان کنند.» به این ترتیب، در هر رویدادی، قدرت و افتخارات، صاحبان فراوانی دارد اما کسی مسئولیت بیرحمیها را به عهده نمیگیرد.
این نظام قدرت است که همیشه به اسم بشریت تصمیم میگیرد چه کسی باید در یاد بماند و چه کسی باید از یاد برود.
نویسندهی اروگوئهای، ادواردو گالیانو، زمانی به من گفت که «بیش از هر چیزی از این میترسم که همگی به فراموشی مبتلا شدهایم». وقتی از او پرسیدم چه کسی مسئول است؟ پاسخ داد که «فرد مسئول این قضایا نیست. این نظام قدرت است که همیشه به اسم بشریت تصمیم میگیرد چه کسی باید در یاد بماند و چه کسی باید از یاد برود.»
این نظام اخیراً به شدت فعال بوده، بهویژه در کشورهایی مثل آمریکا و بریتانیا که در پی تبرئهی جنایتکاران جنگی هستند. دو هفتهی قبل، وزیر دفاع بریتانیا، پنی موردانت، قول داد که قانون مشمول مرور زمان دهساله را برای جنایتهای جنگی سربازان، غیر از جرایم مربوط به ایرلند شمالی، اجرا کند. این به معنای عفو همهی نظامیان بازنشستهی جنگهای عراق و افغانستان است که مرتکب جنایت جنگی شدهاند. او همچنین خواهان خروج بریتانیا از معاهدهی حقوق بشر اروپا برای جنگهای نظامی آینده است. پیگرد قانونیِ مواردی که بیش از 10 سال از آن گذشته، صرفاً در «شرایط استثنائی» که شواهد جدیدِ الزامآوری پیدا شده است، مجاز خواهد بود. آیا تجاوزِ غیر قانونی به خاک یک کشور و قتل و شکنجهی شهروندان بیگناهِ آن به اندازهی کافی شواهد «الزامآور»ی به شمار نمیرود؟ به نظر میرسد که دادگاهها به دنبال چیز «استثنائی»تری میگردند.
در همین حال، حدود یک ماه پیش دونالد ترامپ، سربازی به نام مایکل بهینا را که در سال 2004 به قتل یکی از زندانیان سیاسیِ عراقی به نام علی منصور محکوم شده بود، عفو کرد. منصور را دستگیر کردند، دستها و چشمهایش را بستند و دربارهی جاسازیِ بمب دستسازی که دو نفر از سربازان جوخهی بهینا را کشته بود، بازجویی کردند. وقتی منصور آزاد شد، بهینا مأمور شد که او را به خانه ببرد اما در عوض وی را به جای خلوتی برد، برهنه کرد و کشت و سپس مدعی شد که منصور میخواسته اسلحهاش را بقاپد.
روند محاکمهی بهینا تا همین جا هم خیلی سهلگیرانه بوده است ــ حکم اولیهی 25 سال زندان او در تجدیدنظر به 15 سال کاهش یافته بود و بعد از 5 سال به صورت مشروط آزاد شد. این برای یک قاتل بیرحم حکم بدی نیست. اما برای ترامپ کافی نبود. سارا سندرز، سخنگوی کاخ سفید، گفت که او یک «زندانی نمونه» بوده است. مایک هانتر، دادستان کل ایالت اوکلاهما که بهینا در آنجا زندگی میکند، گفت: «امیدوارم مایکل و خانوادهاش بتوانند امشب با خیال راحت بخوابند و بدانند که دیگر میتوانند این مصیبت را پشت سر بگذارند.»
البته میتوان تصور کرد که خانوادهی منصور شبها با خیال راحت نمیخوابند. فراموشی امتیاز ویژهی قدرتمندان است اما ما باید همگی به نوعی با پیامدها زندگی کنیم و بمیریم.
برگردان: وفا ستودهنیا
گری یانگ روزنامهنگار و نویسندهی کتاب یک روز دیگر در مرگ آمریکا است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Gary Younge, ‘Our glorious past is what we remember. The brutality behind it we’ve forgotten’, The Guardian, 31 May 2019.