Scientific American

07 ژوئن 2025

نظریه‌های توطئه در اروپای شرقی

پس از فروپاشی پرده‌ی آهنین انتظار می‌رفت فرایندهای دموکراسی‌سازی، ادغام شدن در اقتصاد بازار آزاد و پیوستن به جریان آزاد افراد، کالاها و افکار با شتاب بسیار به پیش رود. اما سه دهه پس از سال ۱۹۸۹، وقایع و گرایش‌های غالب در اروپای شرقی نشان داد که انتقال دموکراتیک به آسانی برگشت‌پذیر است. از جمله نشانه‌های چنین وضعیتی این است که این منطقه به مکانی مساعد برای ابداع، اقتباس و توزیع نظریه‌های توطئه مبدل شده است. 

نظریه‌های توطئه در اروپای شرقی عمدتاً اهدافی سیاسی دارند و برای غلبه بر رقبای سیاسی و اجتماعی به کار می‌روند. امری که با تاریخ منطقه‌ای پیوند دارد که در آن نظریه‌های توطئه ابزاری کارآمد برای حکومت کردن و نیز به چالش کشیدن حکومت بوده است. با برآمدن جنبش‌های ملی‌گرایانه و استقلال‌خواهانه، این نظریه‌ها برای شکل‌ دادن به هویت‌های ملی و ایجاد مرزهای جدید با «دشمن» به کار گرفته شدند. این دشمن گاه نیرویی خارجی بود، مانند روسیه یا ایالات متحده، و گاه نیرویی داخلی، مانند یهودیان یا جامعه‌ی مدنی. این «دشمن» گاه قدمتی دیرینه دارند. برای مثال «پروتکل بزرگان صهیون»، یکی از مهم‌ترین متونی که تأثیری عمده بر نظریه‌های توطئه‌ی ضدیهودی در جهان داشته است، در همین منطقه پدید آمد. ویژگی دیگر نظریه‌های توطئه در اروپای شرقی این است که بر خلاف سایر کشورها که در آنها این نظریه‌ها معمولاً در میان توده‌ها شکل می‌گیرند و در گفتمان سیاسی رسمی نقشی حاشیه‌ای دارند، در اینجا نظریه‌پردازان و انتشاردهندگان روایت‌های توطئه‌پندار روشنفکران و سیاستمداران هستند. 

مایکل بارکون، متخصص افراط‌گرایی دینی و سیاسی، در کتاب خود با عنوان فرهنگ توطئه‌پردازی (۲۰۰۳) بین سه گونه نظریه‌ی توطئه تمایز قائل می‌شود. نظریه‌های توطئه‌ی رخدادمحور، نظریه‌هایی‌اند که پیرامون رخداد یا رخدادهایی محدود و متمایز شکل می‌گیرند. در اینجا نظریه‌پردازان هدف مشخصی دارند و آن نشان دادن دست‌های پنهانی است که این رخدادها را رقم زده‌اند. نظریه‌های توطئه‌ی نظام‌مند مبتنی بر این باورند که توطئه‌ای گسترده در کار است و هدف از آن تسلط یافتن یا از بین بردن کشور، منطقه یا حتی جهان است. به رغم گستردگی دامنه‌ی این توطئه‌ها اما معمولاً دستگاه توطئه‌پرداز سازمانی واحد و خبیث است که دائم در حال نفوذ در نهادهای موجود برای تسلط یافتن بر آنها و در نهایت، تخریبشان است. گونه‌ی سوم نظریه‌های توطئه، اَبَرتوطئه‌ هستند که بنا بر آن توطئه‌پردازانی متعدد با یکدیگر پیوندی سلسله‌مراتبی پیدا می‌کنند و در نوک هرم نیروی خبیث قدرتمندی وجود دارد که سایر توطئه‌ها را در راستای اهداف شوم خود سازماندهی می‌کند. 

ویژگی خاص اروپای شرقی در این است که هر سه گونه‌ی این نظریه‌ها در آن از قدرت تأثیرگذاری فراوانی برخوردارند و نقشی محوری در شکل‌گیری سیاست‌های این منطقه دارند. در آنچه از پی می‌آید از هر یک از این گونه‌ها نمونه‌ای را انتخاب و بررسی می‌کنیم. ابتدا نگاهی به حادثه‌ی چرنوبیل و نظریه‌های توطئه‌ی مربوط به آن می‌اندازیم. حادثه‌ای که به رغم گذشت حدود چهل سال از وقوع آن هنوز هم موضوع نظریه‌های توطئه‌ی مختلف است. سپس به بررسی نظریه‌های توطئه در روسیه‌ی پساشوروی می‌پردازیم. در اینجا با نظریه‌هایی نظام‌مند مواجه‌ایم که بنا بر آنها «غرب» به دنبال تضعیف و در نهایت نابودی روسیه است. در نهایت، نظریه‌های توطئه‌ در مجارستان را می‌توان از نوع ابرتوطئه به حساب آورد که در آن جورج سوروس صحنه‌گردان اصلی است. مطابق با این نظریه‌ها، سوروس با کمک سرمایه‌گذاری و کمک‌های مالی خود به دشمنان داخلی، یعنی جامعه‌ی مدنی، توطئه‌های متعددی را علیه هویت سیاسی و دینی مجارستان و یکپارچگی سرزمینی آن رقم می‌زند.

 

چرنوبیل: از خرابکاری آمریکایی‌ها تا بزرگ‌ترین فریب قرن

در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶، یکی از رآکتورهای نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل در اوکراین، در نزدیکی مرزهای روسیه و بلاروس، منفجر شد. صدها هزار نفر از مردم محلی از خانه‌های خود به خاطر آلوده شدن به مواد رادیواکتیو تخلیه شدند و صدها هزار نفر از سراسر اتحاد جماهیر شوروی مأمور شدند تا پیامدهای ناشی از انتشار مواد رادیواکتیو را مهار کنند. بنا بر آمار، تعداد کسانی که بیشترین آسیب‌ها را متحمل شدند در اوکراین ۹۰.۰۰۰ نفر، در روسیه ۵۰.۰۰۰ نفر و در بلاروس ۹۰۰۰ نفر بودند. کمیسیونی که از سوی دولت اتحاد جماهیر شوروی مسئول رسیدگی به این حادثه بود اعلام کرد که علت آن خطای انسانی و نقص در رآکتور اتمی بوده است. این جزئیات احتمالاً تنها عناصری در روایت چرنوبیل است که همگان کم‌وبیش بر سر آن اتفاق نظر دارند، سایر اجزای این حادثه که از وقوع آن بیش از ۳۰ سال می‌گذرد محملی برای اختلاف‌نظر و زمینی حاصل‌خیز برای رویش نظریه‌های توطئه‌ی مختلفی بوده است که هنوز از رونق نیفتاده‌اند. 

 اندکی پس از وقوع حادثه‌ی چرنوبیل برخی از متخصصان ادعا کردند که آنچه در افراد بیماری ایجاد کرده است پرتوهراسی (radiophobia) است زیرا کودکانی که کوچکتر از آن بودند که چنین هراسی داشته باشند به هیچ وجه احساس ناراحتی نداشتند.

«نه در رادیو خبری بود و نه در روزنامه‌ها اما زنبورها می‌دانستند»

انفجار چرنوبیل حدود یک سال پس از به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف روی داد، چهره‌ای جدید در سیاست شوروی که با وعده‌ی مقابله با فساد، درماندگی اقتصادی و فقدان آزادی توانسته بود حمایت بسیاری را جلب کند. حکومت شوروی برای دهه‌ها درباره‌ی قربانیان کشتار استالین، گولاگ‌ها و بسیاری مسائل دیگر پنهان‌کاری در پیش گرفته بود و گورباچف نیز به رغم وعده‌هایی که برای مبارزه با سانسور داده بود هنگام مواجهه با این واقعه در عمل نتوانست سنت پنهان‌کاری را کنار بگذارد. از همین روی، از آنجا که اطلاع‌رسانی درستی صورت نگرفته بود مردم در مناطقی که اصولاً باید به سرعت تخلیه می‌شد مشغول آفتاب گرفتن و لذت بردن از گرمای مطبوع بهاری بودند. نخستین نشانه‌های نگران‌کننده را طبیعت در اختیار مردم گذاشت: موش‌های کوری که خفه شده بودند و ناپدید شدن زنبورها، حشرات، سوسک‌ها و کرم‌ها. 

تصور تأثیرات ناشی از تشعشعاتی نامرئی برای مردم چندان قابل‌درک نبود و به سبب فقدان اطلاع‌رسانی‌های مؤثر رسمی، روایت‌هایی تخیلی درباره‌ی جهش‌های ژنتیکی عجیب‌وغریب در میان انسان‌ها و حیوانات در اثر این تشعشات رواج یافت که گاه به زبان طنز بیان می‌شد:

پدربزرگی و نوه‌اش در چرنوبیل قدم می‌زدند. نوه از پدربزرگش پرسید: «پدربزرگ، درست است که اینجا روزی شهر زیبابی بوده است؟» پدربزرگ در حالی که سر نوه‌اش را نوازش می‌کرد، جواب داد: «بله، عزیزم، درست است.» «پدربزرگ درست است که مردم زیادی هم در آن زندگی می‌کردند؟» پدربزرگ در حالی که سر دیگر نوه‌اش را نوازش می‌کرد جواب داد: «بله عزیزم.»

در طول زمان این روایت‌های محلی و مردمی پیچیدگی بیشتری پیدا کردند و تبدیل به نظریه‌های توطئه‌ای شدند که تلاش داشتند توضیحی برای این رویداد عرضه کنند. جای شگفتی نیست که نخستین نظریه‌های توطئه، این فاجعه را نتیجه‌ی خرابکاری‌های سی‌آی‌اِی می‌دانست. واژگان دوران جنگ سرد دوباره بر سر زبان‌ها افتاد، عبارت‌هایی مانند «نیروهای جاسوسی غرب»، «دشمنان قسم‌خورده‌ی سوسیالیسم»، «براندازان وحدت مقدس مردم شوروی». در ۱۴ ماه مه، گورباچف در سخنرانی خود عاقبت سکوت شوروی را درباره‌ی این حادثه شکست اما در عین حال اعلام کرد که غرب، به ویژه آمریکا، مشغول انتشار اطلاعات نادرست در این رابطه‌اند و می‌خواهند از این واقعه برای مقاصد سیاسی خود و ناکام گذاشتن مذاکرات درباره‌ی خلع سلاح هسته‌ای بهره‌ ببرند. 

از سوی دیگر، فروپاشی ناگهانی شوروی به فاصله‌ی اندکی از وقوع این حادثه باعث شد تا بسیاری بین این دو پیوندهایی برقرار کنند. بسیاری از مورخان بر این باور بودند که حادثه‌ی چرنوبیل «رویدادی برجسته و سرآغاز نمادین و بالفعل پایان شوروی بود.» از سوی دیگر، مردم عادی نیز از این فروپاشی ناراضی بودند زیرا در خلال دوران گذار بسیاری از آنها مشاغل خود را از دست دادند. یکی از این افراد، ولودیمیر سیمبالیوک، مدیر کارخانه‌ای در چرنوبیل بود که باور داشت: «مطمئنم که نیروهای سیا در نیروگاه خرابکاری کردند ... قبل از این که آمریکایی‌ها سرمایه‌داری را بیاورند و شوروی را متلاشی کنند، سیصد نفر در آنجا کار می‌کردند.» بسیاری نیز بر این باور بودند که این حادثه صرفاً یکی از سلسله حملات برنامه‌ریزی‌شده‌ی ایالات متحده علیه شوروی بود، مانند تبلیغات گسترده و هدفمند علیه استالین و اجبار شوروی به صرف‌نظر از افغانستان در حالی که شوروی پیروزِ میدان جنگ بود. 

برخی نظریه‌های توطئه هم زمانی پدید آمدند که کشورهای غربی پیشنهاد کردند تا به کودکانی که در این حادثه آسیب دیده‌اند کمک کنند و آنها را برای گذراندن تعطیلات تابستانی به خانواده‌هایی در این کشورها بفرستند. یکی از والدینی که قرار بود فرزندش از چنین تسهیلاتی برخوردار شود با عصبانیت آن را رد کرده و گفته بود: «آنها خون بچه‌های ما را می‌گیرند و می‌خواهند روی آنها آزمایش کنند.» شایعه درباره‌ی آزمایش بر روی کودکان و همچنین سرقت اعضای بدن حتی در دوران پس از فروپاشی شوروی هم از رونق نیفتاد. اما غربی‌ها و آمریکاییان تنها عاملان شرارت نبودند، طبق برخی از نظریه‌های توطئه، خود شوروی مسئول این فاجعه بود.

 

حادثه‌ی چرنوبیل به مثابه‌ی ابزار تقویت ملی‌گرایی

پنهانکاری شوروی درباره‌ی حادثه‌ی چرنوبیل این ظن را پدید آورد که خود حکومت یا عامل این انفجار بوده یا دست‌کم نفعی برایش داشته است. برای مثال، برخی تصور می‌کردند که سرویس اطلاعاتی شوروی، کا.گ.ب، این حادثه را برنامه‌ریزی کرده است تا وابستگی غرب را به شوروی برای تأمین انرژی تضمین کند زیرا این انفجار باعث ایجاد ترس در میان غربیان از انرژی هسته‌ای می‌شد و در نتیجه بازار انرژی به شکلی انحصاری در اختیار شوروی در می‌آمد. اما می‌توان گفت که عمده‌ترین نظریه‌هایی که حکومت شوروی را مسئول این انفجار می‌دانست به تفاسیر قومی-ملی از این واقعه مربوط می‌شود، روایت‌هایی که هنوز هم طرفدارانی دارد. 

 ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۱۵ اعلام کرد که اینترنت ابداع سی‌آی‌ای و در نتیجه بخشی از توطئه‌های ضدروسی است. 

در اوکراین از سال‌ ۱۹۸۷بحث‌هایی وجود داشت که مسئولان دولتی مسکو را مسئول این واقعه می‌دانست. برای مثال، ولودیمیر یاروفسکی، نویسنده و فعال مدنی اوکراینی، ادعا می‌کرد که: «کمونیسم و امپراتوری و نظامی‌گری آن به دنبال ویران کردن ملت اوکراین است... برای همین منظور هم رآکتوری را که معایب عمده‌ای دارد در ۱۳۰ کیلومتری کیف و در محل تلاقی سه رودخانه‌ی اوکراین احداث کرده‌اند.» به تدریج چنین ادعاهایی کارکرد سیاسی قدرتمندتری پیدا کرد. در «جنبش مردمی اوکراین»، که در جریان انقلاب دموکراتیک اوکراین نقشی اساسی یافت، محیط‌زیست در کانون فعالیت‌ها قرار داشت. آنها خواستار مجازات سازندگان نیروگاه اتمی، یا به عبارت دیگر روسیه، بودند. چرنوبیل از جمله وقایعی بود که باعث بیداری مردم اوکراین شد و مخالفت با فعالیت‌های هسته‌ای به یکی از موازین استقلال‌خواهی مبدل شد. اوکراین حادثه‌ی چرنوبیل را به ابزاری برای ملت و دولت‌سازی تبدیل کرد. سرهی پلوخی این پدیده را «ملی‌گرایی محیط‌زیست‌محور» خواند، جنبشی سیاسی که «رهبرانش دغدغه‌های مربوط به حفاظت از محیط‌زیست را با مسائل قومی و ملی پیوند دادند.»

 

فریب قرن

اما وطن‌پرستان روسی نیز در مواجهه با چنین کارزارهایی، نظریه‌های توطئه‌ی خود را ترویج می‌دادند که بنا بر آنها حادثه‌ی چرنوبیل چیزی جز یک فریب بزرگ نبود. این نظریه‌ها به جای انکار کامل این حادثه تأکید داشتند که به منظور تأمین منافع دشمنان روسیه، یعنی اوکراینی‌ها، بلاروس‌ها و دانشمندان و سیاستمداران غربی، در رابطه با آن غلو شده است. اندکی پس از وقوع حادثه‌ی چرنوبیل برخی از متخصصان ادعا کردند که آنچه در افراد بیماری ایجاد کرده است پرتوهراسی (radiophobia) است زیرا کودکانی که کوچکتر از آن بودند که چنین هراسی داشته باشند به هیچ وجه احساس ناراحتی نداشتند. برخی دیگر نیز ادعا می‌کردند که با کمک مالی کشورهای غربی در بیمارستان‌ها بخش‌هایی برای پرتودرمانی ایجاد شده بود اما چون مراجعه‌کننده‌ای نداشتند در نتیجه پول‌های آنها صرف شام‌های مفصل پزشکان و کنفرانس‌های پزشکی می‌شد و برای پنهان نگاه داشتن این امر آن را به حساب قربانیان چرنوبیل ثبت می‌کردند. اتهام پولشویی بسیار رایج بود و بنا بر برخی از نظریه‌ها این نیاز مالی اوکراین و بلاروس بود که انگیزه‌ای برای قربانی‌سازی پدید می‌آورد. 

برخی رویدادها در سال‌های اخیر باعث شده است تا چنین نظریه‌هایی مجدداً رواج پیدا کنند. پس از انقلاب اوکراین (انقلاب میدان، ۲۰۱۴)، الحاق کریمه به روسیه و جنگ روسیه و اوکراین نظریه‌هایی که علیه اوکراینی‌های «شرور» وجود داشتند دوباره بر سر زبان‌ها افتادند. از نظر بسیاری از سیاستمداران و بلاگرهای روس بین انقلاب اوکراین و حادثه‌ی چرنوبیل پیوندهایی وجود داشت، آنها استدلال می‌کردند که در هر دو مورد، کمک‌های مالی ایالات متحده نقشی اساسی داشته است. همچنین زمانی که جایزه‌ی نوبل به سوتلانا الکسیویچ، نویسنده‌ی بلاروس، تعلق گرفت (۲۰۱۵) به سبب کتابی که او درباره‌ی چرنوبیل (و همچنین زنان در جنگ جهانی دوم) نوشته و در آن نظام شوروی را به باد انتقاد گرفته بود، نظریه‌های توطئه بین آن جایزه و این کتاب پیوندهایی مشاهده می‌کردند. بنا بر این نظریه‌ها الکسیویچ نویسنده‌ای واقعی نبود (کتاب‌های او مجموعه‌ای از مصاحبه‌ها است) و او در کتاب‌هایش در بازنمایی رویدادها، به ویژه حادثه‌ی چرنوبیل، صداقت نداشت. بسیاری او را متهم می‌کردند که کتاب‌هایش را به دستور ایالات متحده و با کمک‌های مالی آنها نوشته است. 

انتشار و محبوبیت فراوان سریال کوتاه و نیمه‌مستند چرنوبیل (۲۰۱۹)، که نسبت به مدیریت حادثه توسط شوروی نگاهی انتقادی داشت، خشم بسیاری از روس‌های وطن‌پرست را برانگیخت. از نظر آنها این سریال قدرت و منزلت دولت روسیه را که اینک تجسم شوروی است، تضعیف می‌کند و در واقع توطئه‌ای غربی برای بی‌اعتبار ساختن «روس‌اتم» ــ شرکت دولتی روسیه که انحصار تولید رآکتورها و تجهیزات اتمی را در دست دارد ــ است. آنها می‌پرسند چرا غربیان درباره‌ی حادثه‌ی نیروگاه فوکوشیما فیلم نمی‌سازند، فاجعه‌ای که در آن ایالات متحده مقصر است زیرا سازنده‌ی آن شرکت آمریکایی جنرال الکتریک بوده است. یکی از کانال‌های تلویزیونی دولتی روسیه قصد دارد برنامه‌ای مبتنی بر روایت روسیه پخش کند که در آن سی‌آی‌ای عامل ذوب شدن سوخت هسته‌ای و انتشار موارد رادیواکتیو است. کارگردان این برنامه می‌گوید: «نظریه‌ای وجود دارد مبنی بر این که آمریکایی‌ها به نیروگاه اتمی چرنوبیل نفوذ کرده بودند و بسیاری از مورخان تأیید می‌کنند که در روز انفجار یکی از نیروهای اطلاعاتی دشمن در نیروگاه حضور داشته است» و هدف این برنامه این است که به بینندگان «نشان دهد که در آن روز واقعاً چه اتفاقی افتاد.» همانند بسیاری از باورمندان و هواداران نظریه‌های توطئه در روسیه، نویسندگان این برنامه نیز خواهان احیای اتحاد جماهیر شوروی‌اند. 

نخستین موج نظریه‌های توطئه پس از فروپاشی شوروی ادعا می‌کردند که نابودی شوروی در واقع هدف اصلی ایالات متحده بوده و اقدامات گورباچف و یلتسین جزئی از همین نقشه‌ی شوم بوده است

 

نظریه‌های توطئه در روسیه‌ی پساشوروی

اغلب نظریه‌های توطئه در دوران پساشوروی مبتنی بر این ایده است که غرب ــ‌ که موجودیتی واحد و یکدست تصور می‌شود ــ طرح‌هایی شیطانی برای نابودی کشور بزرگ روسیه و تقسیم قلمرو وسیع آن به دولت‌های دست‌نشانده‌ی کوچک و غارت گاز، نفت و دیگر منابع طبیعی آن دارد. از سال ۱۹۹۱ این نظریه‌ها به تدریج اهمیت بیشتری در عرصه‌ی سیاست پیدا کردند و با شروع بحران اوکراین به یکی از مسائل روزمره‌ی میلیون‌ها روس و رهبران سیاسی‌شان تبدیل شدند. برای مثال، ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۱۵ اعلام کرد که اینترنت ابداع سی‌آی‌ای و در نتیجه بخشی از توطئه‌های ضدروسی است. 

در دوران پساشوروی این نظریه‌ها به ابزاری مؤثر برای تفسیر روابط قدرت در جهان مدرن، تحلیل مسائل پیچیده و تأثیرگذار بر زندگی روزانه‌ی مردم عادی و متحد ساختن «مردم» در برابر «دیگریِ» خیالی و «بلوک‌های مخفی قدرت» تبدیل شده‌اند. از همین روی، نظریه‌های توطئه‌ی ضدغربی جزئی از زندگی روزانه‌ی مردم‌اند و نمی‌توان آنها را صرفاً بخشی از جهان‌بینی‌های پارانوئید در نظر گرفت. به طور کلی می‌توان گفت که در روسیه نظریه‌های توطئه دو کارکرد عمده دارند: ابزاری برای ایجاد انسجام ملی و اجتماعی‌ و وسیله‌ای قدرتمند در منازعات بین رقیبان سیاسی‌اند. تقریباً تمام بازیگران در صحنه‌ی سیاست روسیه از نظریه‌های توطئه بهره می‌برند. دولت مکرراً با کمک ایده‌های توطئه‌محور اقدامات سرکوبگرانه علیه دشمنان خود، یعنی سازمان‌های غیردولتی خارجی، سیاستمداران مخالف و دیپلمات‌ها را توجیه می‌کند. از سوی دیگر مخالفان لیبرال دولت نیز با کمک نظریه‌های توطئه در پی اثبات این هستند که گروهی از مأموران کا.‌گ.‌ب دولت را می‌گردانند و برای تثبیت و حفظ قدرت خود دست به هر کاری می‌زنند. به این ترتیب می‌توان دید که بر خلاف ایالات متحده که در آنجا نظریه‌های توطئه در سطح عامه‌ی مردم تولید می‌شود و سپس به سطوح بالاتر جامعه سرایت پیدا می‌کند، در روسیه این فرایند از بالا به پایین صورت می‌گیرد و نظریه‌پردازان اصلی روشنفکران عرصه‌ی عمومی یا سیاستمداران میان‌رتبه و عالی‌رتبه‌اند.

 

۱۹۹۱: پیروزی دشمنان روسیه

نخستین موج نظریه‌های توطئه پس از فروپاشی شوروی ادعا می‌کردند که نابودی شوروی در واقع هدف اصلی ایالات متحده بوده و اقدامات گورباچف و یلتسین جزئی از همین نقشه‌ی شوم بوده است که در راستای اجرای طرح‌های «اربابان آمریکایی‌»شان صورت داده‌اند. ویکتور ایلیوخین، نماینده‌ی مجلس و دادستان کل پیشین، در یکی از نطق‌های خود در مجلس ادعا کرد که: «فروپاشی شوروی فرایندی طبیعی نبود ... بلکه نتیجه‌ی توطئه‌های "ستون پنجم" بود ... توطئه‌هایی که تحت رهبری بوریس یلتسین صورت گرفت.» برخی نیز تأکید داشتند که سایر کشورهای غربی، مانند بریتانیا، نیز در این نقشه با ایالات متحده همداستان بوده‌اند. برای مثال، یکی از مأموران پیشین کا.گ.ب ادعا می‌کرد که از سال ۱۹۴۳، بریتانیا و ایالات متحده «نخستین جنگ اطلاعاتی» را علیه شوروی آغاز کردند که هدف نهایی آن از بین بردن شوروی و ایجاد نظم نوین جهانی بود. 

از میانه‌ی دهه‌ی ۲۰۰۰، فروپاشی شوروی نقشی اساسی در روایت ملت‌سازی حکومت پیدا کرد. در این دوران، پوتین و یارانش بر نابرابری‌های سیاسی و اقتصادی-اجتماعی جامعه‌ی روسیه در دهه‌ی ۱۹۹۰متمرکز شدند و فروپاشی شوروی را «عمده‌ترین فاجعه‌ی ژئوپولیتیک قرن» خواندند. به این ترتیب نگرشی مثبت درباره‌ی گذشته‌ای از دست‌رفته پدید آوردند که به واسطه‌ی آن «مردم» کسانی تعریف می‌شدند که حس مشترکِ فقدان نسبت به این گذشته‌ داشتند و «دیگری» کسانی بودند که نسبت به تجربه‌ی شوروی حس نوستالژی نداشتند. سرگئی اوشاکین، انسان‌شناس و استاد دانشگاه پرینستون، این نوع ملت‌سازی را «میهن‌دوستی مبتنی بر یأس» می‌خواند. فروپاشی شوروی در حقیقت لحظه‌ی از دست رفتن هویت ملی تلقی می‌شود که تنها عامل آن توطئه‌های دشمنان غربی است.

 

نظریه‌های توطئه در عمل

نخستین تلاش‌ها برای به کارگیری نظریه‌های توطئه‌ی ضدغربی در عرصه‌ی سیاسی روسیه در سال‌ ۲۰۰۳ آغاز شد، زمانی که رقبای متعدد پوتین او را با چالش مواجه کرده بودند. یکی از یاران پوتین اعلام کرد که: «دشمن از هر طرف ما را محاصره کرده است. هر شهر، خیابان و خانه‌ای خط مقدم است ... کشور در محاصره‌ی ستون پنجم‌های راست‌گرایان و چپ‌گرایان افراطی است ... لیبرال‌های دروغین و نازی‌ها وجوه مشترک بسیاری دارند. آنها از خارج حمایت می‌شوند. آنها به گفته‌ی خودشان از روسیه‌ی پوتین نفرت دارند اما در حقیقت از خود روسیه متنفرند.»

در ژوئن ۲۰۱۸، مجلس مجارستان قانونی با عنوان «سوروس را متوقف کنید» وضع و در آن کمک به پناهجویان را جرم‌انگاری کرد. 

یکی از رقبایی که پوتین توانست به کمک همین نظریه‌ها از سر راه خود بردارد، ثروتمندترین فرد در روسیه، میخائیل خودورکوفسکی بود. بنا بر این نظریه‌ها او از جمله کسانی بود که با ایالات متحده قراردادی امضا کرده بود تا در ازای حمایت آنها، پس از به قدرت رسیدن و حذف پوتین از عرصه‌ی سیاست، سلاح‌های اتمی روسیه را کاملاً نابود کند. در واقع گشودگی‌اش نسبت به جهان، بلندپروازی‌های سیاسی‌اش و تمایلش به پیوستن به گروه نخبگان اقتصادی جهان نشانه‌هایی دال بر نفرت از روسیه و گرایش به نظم نوین جهانی بود. 

پس از وقوع انقلاب‌های رنگی در تعدادی از کشورهای پیشین شوروی، دولت روسیه برای مقابله با نیروهای مخالف و همچنین تضمین انتقال قدرت آرام در دوران انتخابات ریاست جمهوری باز هم از نظریه‌های توطئه کمک گرفت. روشنفکران و رسانه‌های وابسته به دولت نسبت به وجود دشمن اعلام خطر کردند، دشمنی که در لباس مخالفان سیاسی و سازمان‌های غیردولتی و نهادهای حقوق بشری ظاهر می‌شد اما وجه مشترک آنها پیوند با ایالات متحده بود. این تبلیغات برای دولت حمایت عمومی لازم را به ارمغان آورد، قدرت پوتین را استحکام بخشید و سرکوب مخالفان و تغییر مستبدانه‌ی قوانین را موجه ساخت. همچنین تصویری که از پوتین ارائه می‌شد او را نه تنها مدافع ملت روسیه بلکه حامی تمام مللی نشان می‌داد که می‌خواهند در برابر ایالات متحده و نیروهای نظم نوین جهانی مقاومت کنند. در مارس ۲۰۱۴ نیز زمانی که پوتین از مجلس علیا خواست تا اجازه‌ دهد روسیه به اوکراین نیرو اعزام کند آن را پاسخی به تهدید حمله‌ی ایالات متحده به اوکراین خواند.

 

روشنفکران و نظریه‌های توطئه

همان‌طور که پیشتر اشاره شد، روشنفکران عرصه‌ی عمومی در روسیه نقشی محوری در تولید و انتشار نظریه‌های توطئه دارند. نویسندگان نظریه‌های توطئه‌ی ضدغربی در روسیه اغلب به سبب حمایت‌های دولتی در عرصه‌ی عمومی بسیار تأثیرگذارند و کتاب‌هایشان خوانندگان بسیاری پیدا می‌کند و حضور مستمری در رسانه‌های دولتی دارند. برای مثال، ناتالیا ناروچنیتسکایا، سیاستمدار و مورخی است که سابقه‌ی کار در سازمان ملل را هم دارد در سال ۲۰۰۸ به مدیریت اندیشکده‌ی «مؤسسه‌ی دموکراسی و همکاری» در پاریس منصوب شد. این اندیشکده که با کمک‌های مالی دولتی روسیه اداره می‌شود از عوامل قدرت نرم پوتین در اروپا به حساب می‌آید. ناروچنیتسکایا در آثار متعدد خود غرب را به خاطر جنگ با روسیه، که از نظر او با هدف از بین بردن عظمت و قابلیت نظامی این کشور صورت می‌گیرد، سرزنش می‌کند. او همچنین مخالفان لیبرال و غربگرای پوتین را گروهی از توطئه‌گران داخلی می‌خواند که همدست غرب‌اند و با ملت بزرگ روسیه هیچ مشترکاتی ندارند و مدام در حال آسیب رساندن به خاطره‌ی گذشته‌ی باشکوه روسیه‌اند. 

این روشنفکران زمینه‌ی اشتهار و مقبولیت نظریه‌های توطئه را فراهم می‌آوردند و به این ترتیب مقامات عالی‌رتبه می‌توانند از آنها به عنوان ابزاری برای پیشبرد مقاصد خود در داخل و خارج کشور بهره ببرند. برای نمونه، نیکولای پاتروشف، دبیر شورای امنیت روسیه، آشکارا مدعی بود که عامل انقلاب ۲۰۱۴ در اوکراین، ایالات متحده است. به باور او علت این انقلاب تمایل مردم برای برخورداری از دموکراسی بیشتر نبود بلکه ایالات متحده می‌خواست به این طریق نسل جدیدی از اوکراینی‌ها به وجود آورد که از روسیه متنفر باشند و در نتیجه اوکراین از حوزه‌ی نفوذ روسیه برای همیشه خارج شود.

 

نظریه‌های توطئه‌ درباره‌ی سوروس: مورد مجارستان

ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، در سال ۲۰۱۵ در یکی از سخنرانی‌های هفتگی رادیویی خود نسبت به آنچه بحران مهاجران در اروپا می‌خواند واکنش نشان داد و گفت که شبکه‌ای از سمن‌ها (سازمان‌های مردم‌نهاد) وجود دارند که به ورود سیل مهاجران به مجارستان کمک می‌کنند و این سمن‌ها، به باور او، از هر آنچه «اسباب تضعیف دولت‌ملت‌ها» است حمایت می‌کنند و به دنبال برانداختن «راه و رسم زندگی اروپایی» مرسوم‌اند. به گفته‌ی اوربان مشهورترین چهره‌ی حامی این سمن‌ها، میلیاردرِ یهودی-آمریکاییِ زاده‌ی مجارستان، جورج سوروس، است. در رومانی، دولت سورین گریندانو (از حزب سوسیال دموکراسی) در سال ۲۰۱۷ تلاش کرد تا با تصویب قانونی از سوءمدیریت مقامات رسمی جرم‌زدایی کند، تصمیمی که با اعتراض‌هایی گسترده‌ مواجه شد و در نهایت دولت مجبور به عقب‌نشینی شد. حزب سوسیال دموکراسی در رسانه‌های حامی دولت با توسل به نظریه‌های توطئه سوروس را عامل و حامی این اعتراض‌ها معرفی کرد. 

این موارد صرفاً دو نمونه از کاربرد نظریه‌های توطئه با محوریت سوروس در صحنه‌ی سیاسی کشورهای اروپای شرقی است. از دهه‌ی ۱۹۹۰ چنین نظریه‌هایی در واکنش به فعالیت‌های بنیاد سوروس برای حمایت از جامعه‌ی مدنی در اروپای شرقی رواج یافتند، بنا بر این نظریه‌ها این بنیاد حامی مالی اعتراض‌ها، سمن‌ها و رسانه‌هایی است که به شکلی پنهانی به دنبال تضعیف حاکمیت‌های ملی‌اند. رسانه‌های دولتی روسیه، مانند اسپوتنیک و راشا تودی، نیز به انتشار چنین نظریه‌هایی یاری می‌رسانند. برای مثال، اسپوتنیک-رومانی بخشی دارد به عنوان «سوروس کسی است که ...» که در آن مجموعه‌ای از نظریه‌های توطئه درباره‌ی سوروس طرح می‌شود و از جمله او را حامی مالی انقلاب‌های رنگی برای ایجاد بی‌ثباتی در اروپا معرفی می‌کند. اهمیت و نفوذ این نظریه‌ها به سبب بهره‌ای است که سیاستمداران اروپای شرقی از آنها در ایجاد گفتمان‌های پوپولیستی می‌برند.

 

نخستین روایت‌ها: از دهه‌ی ۱۹۹۰ تا اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰

نقش مؤثر سوروس در دوران انتقالی پساشوروی دستاویزی به دست مخالفانش داد تا او را عروسک‌گردان توطئه‌های مختلف در منطقه معرفی کنند. مهم‌ترین مسئله حمایت‌های مالی او بود که نقشی اساسی در پیدایش جامعه‌ی مدنی، پیشبرد فرایندهای دموکراتیک، حمایت از حقوق اقلیت‌ها و ترویج ارزش‌های لیبرال داشت. سوروس یکی از نجات‌یافتگان هولوکاست است و همین تجربه برای او انگیزه‌ای شده بود تا از جامعه‌ی مدنی و اعتراض‌ها به تمامیت‌خواهی حمایت مالی کند. او در حمایت از آرمان‌های اجتماعی و دموکراتیک در سراسر جهان ۱۲ میلیون دلار هزینه کرده بود که اروپای شرقی بیشترین سهم را در این میان داشت. برای مثال، از اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ مجارستان به تنهایی بیش از ۴۰۰ میلیون دلار دریافت کرده است. 

در دهه‌ی ۱۹۹۰ سوروس از جانب راست‌گرایان افراطی و همچنین ملی‌گرایان، که بزرگ‌ترین حزب زمان در مجارستان را در اختیار داشتند، موضوع نظریه‌های توطئه‌ی متعددی قرار گرفت. برای مثال، گولا زاچک، از اعضای نخستین مجلس مجارستان پس از فروپاشی شوروی، در سخنانی آشکارا یهودستیزانه اعلام کرد که سوروس به دنبال ایجاد یک امپراتوری مشکوک است و نباید مردم آنقدر ساده‌لوح باشند که تصور کنند یک سرمایه‌دار یهودی بخواهد با اهداف بشردوستانه پول خود را در جایی هزینه کند. در مجارستان نیز نظریه‌های توطئه‌ی ضدسوروس خصوصیتی یهودستیزانه داشتند. کورنلیو وادیم تودور، شاعر و روشنفکر رومانیایی که از نخستین مبلغان کیش شخصیت و میهن‌پرستی چائوشسکو بود، در مقالات متعدد خود در نشریات کشور سوروس را مظهر توطئه‌گری یهودیان و مجارستانی‌ها علیه انسجام ملی و ارضی رومانی معرفی می‌کرد. در این دوره، مروجان نظریه‌های توطئه‌ی ضدسوروس اغلب گروه‌های افراطی بودند و این نظریه‌ها خصوصیتی یهودستیزانه داشتند.

 

دشمنان جدید: جامعه‌ی مدنی و پناهجویان

با وجود آن که مسئله‌ی کمک‌های مالی سوروس همواره دستاویزی برای طرح و ترویج نظریه‌های توطئه بوده است اما به تدریج این نظریه‌ها از خصلت یهودستیزانه‌ی خود فاصله گرفتند و اهداف جدیدی پیدا کردند: جامعه‌ی مدنی و پناهجویان. برای مثال، در سال ۲۰۱۳ یکی از نشریه‌های طرفدار دولت مدعی شد که سوروس ۱/۵ میلیارد دلار به سمن‌های چپگرا کمک کرده است. اوربان نیز در یکی از سخنرانی‌های معروف خود اعلام کرد که «نهادهای جامعه‌ی مدنی» مانعی بر سر راه تلاش‌های او برای ایجاد کشوری یکپارچه و قدرتمندند زیرا آنها، از نظر او، در واقع «فعالان سیاسی‌ای هستند که پول گرفته‌اند ... تا منافع بیگانگان» را پیش ببرند. از جمله اقدامات حزب حاکم (فیدس، به رهبری اوربان) از همان آغاز رسیدن به قدرت، تشدید کنترل رسانه‌های جمعی بوده است. دولت اوربان توانسته است رسانه‌ها را از نظر اقتصادی به خود وابسته کند و به این ترتیب آنها را به دستگاه تبلغیاتی خود مبدل ساخته است. تنها در سال ۲۰۱۷، دولت در راستای تبلیغات ضدسوروس خود، ۴۰ میلیون یورو از وجوه دولتی را بین رسانه‌های هوادار خود توزیع کرده است.

در سال ۲۰۱۵ و در خلال بحران پناهجویان، عنصر جدیدی وارد گفتمان ضدسوروس در مجارستان شد. اوربان با استناد به کمک سمن‌های مختلف به پناهجویان، اعلام کرد که بین «خیانت جامعه‌ی مدنی چپ‌گرا» و «هجوم پناهجویان» پیوندهایی وجود دارد و در حقیقت سوروس از طریق این دو جریان مشغول پیش بردن اهداف خود است. سوروس می‌خواهد از طریق سمن‌هایی که به آنها کمک مالی می‌کند «نظرات خود را درباره‌ی مسائل مربوط به پناهجویان» به مجارستان تحمیل کند. در واقع تأکید مداوم سوروس بر ضرورت کمک‌های بشردوستانه به پناهجویان، فکت‌هایی در اختیار اوربان قرار می‌داد تا بتواند از آنها در کارزارهای ضدسوروس خود بهره ببرد. در ژوئن ۲۰۱۸، مجلس مجارستان قانونی با عنوان «سوروس را متوقف کنید» وضع و در آن کمک به پناهجویان را جرم‌انگاری کرد. 

تصویب این قانون به دنبال همه‌پرسی ملی درباره‌ی «طرح سوروس» صورت گرفت که در خلال آن رسانه‌های هوادار دولت در کارزارهای اطلاعاتی متعدد خود این‌طور القا می‌کردند که مردم مجارستان به صورت یکپارچه مخالف طرح‌های سوروس و ورود پناهجویان غیرقانونی‌اند. آنچه در این برنامه‌ها عنوان نمی‌شد این بود که در واقع مجارستان برای پناهجویان صرفاً کشوری عبوری محسوب می‌شد و هدف آنان رسیدن به اروپای غربی است. چنین کارزارها و همه‌پرسی‌هایی چند هدف را دنبال می‌کرد. نخست، با اخطار دادن درباره‌ی «تهاجم پناهجویان» و شبکه‌ی گسترده‌ی دشمنان ملت مجارستان که، به گفته‌ی اوربان، می‌خواستند «دست‌کم یک میلیون مسلمان را هر سال وارد اروپا کنند» به ترسی عمومی دامن می‌زد، ترسی که عامل اصلی موفقیت نظریه‌های توطئه‌ی برساخته‌ی دولت بود. به این ترتیب نظریه‌های توطئه در مجارستان نمونه‌ی بارز نظریه‌های «عروپاسازی» است که در آنها مسلمانان (عرب‌ها) جای یهودیان را گرفته‌‌اند و اینک آنان هستند که قصد دارند اروپای مسیحی را ویران کنند. از سوی دیگر، اوربان به کمک چنین همه‌پرسی‌هایی توانست تمام عناصر شبکه‌ی «دشمنان» داخلی و خارجی را در نظریه‌های توطئه‌ی سوروس ادغام کند: اتحادیه‌ی اروپا درباره‌ی پناهجویان همان طرح‌های مد نظر سوروس را دنبال می‌کرد، سرمایه‌گذاری‌های خارجی در راستای اهداف سوروس صورت می‌گرفت، جامعه‌ی مدنی چیزی جز عروسک خیمه‌شب‌بازی سوروس نبود. به این ترتیب، شکلی از اَبَرنظریه‌ی توطئه به وجود آمد که سوروس محور اصلی و تجسم عینی آن بود. در حالی که اوربان نماد وحدت ملی مجارستان بود، سوروس مظهر تمام دشمنان توطئه‌گر ملت محسوب می‌شد.

 

نظریه‌های توطئه در اروپای شرقی نه صرفاً به‌عنوان پدیده‌ای حاشیه‌ای، بلکه به‌مثابه‌ی بخشی جدایی‌ناپذیر از ساختار سیاسی و فرهنگی این منطقه عمل کرده‌اند. این نظریه‌ها که ریشه در تاریخ پرآشوب و تجربه‌های جمعی پیچیده‌ی این جوامع دارند، ابزاری قدرتمند برای تفسیر بحران‌ها، شکل‌دهی هویت‌های ملی، و ایجاد دشمن‌های نمادین بوده‌اند. در مناطقی که اعتماد به نهادهای رسمی به شدت آسیب دیده و روایت‌های رسمی اغلب با پنهان‌کاری و کنترل همراه بوده است، نظریه‌های توطئه به‌مثابه‌ی جایگزینی برای درک رویدادها مطرح می‌شوند.

از حادثه‌ی چرنوبیل و روایت‌های ضدغربی روسیهی پساشوروی گرفته تا کارزارهای ضدسوروس در مجارستان، این پدیده‌ها نشان‌دهنده‌ی قدرت گفتمان‌های توطئه‌محور در جلب توجه عمومی، تسهیل بسیج سیاسی و مدیریت بحران‌های هویتی و اجتماعی است. با این حال، گسترش این نظریه‌ها اغلب با پیامدهایی منفی همراه است، از جمله تقویت سیاست‌های پوپولیستی، تشدید بی‌اعتمادی اجتماعی، و محدود کردن فضای گفتگو و همکاری میان ملت‌ها.

اگرچه نظریه‌های توطئه ممکن است گاهی به‌عنوان ابزاری کارآمد در خدمت سیاستمداران عمل کنند، اما در بلندمدت می‌توانند با تقویت دیدگاه‌های بسته و پارانوئید، توسعه‌ی دموکراسی و انسجام اجتماعی را تضعیف کنند. درک این دینامیک پیچیده برای تحلیل آینده‌ی سیاسی و اجتماعی اروپای شرقی و حتی فراتر از آن ضروری است.

 

برگردان و تلخیص: هامون نیشابوری


کتابشناسی:

Astapova, Anastasiya (2021) “Chernobyl conspiracy theories: From American sabotage to the biggest hoax of the century”, in Astapova, Anastasiya and Colăceland, Onoriu amd Scheibner, Tamás, Conspiracy Theories in Eastern Europe Tropes and Trends. London: Routledge.

Astapova, Anastasiya and Colăceland, Onoriu amd Scheibner, Tamás (2021) “Eastern Europe in the global traffic of conspiracy theories”, in Astapova, Anastasiya and Colăceland, Onoriu amd Scheibner, Tamás, Conspiracy Theories in Eastern Europe Tropes and Trends. London: Routledge

Michaeil, Barkun (2003) A Culture of Conspiracy: Apocalyptic Visions in Contemporary America. University of California Press. 

Pintilescu, Corneliu and Kustán Magyari, Attila (2021) “Soros conspiracy theories and the rise of populism in post-socialist Hungary and Romania”, in Astapova, Anastasiya and Colăceland, Onoriu amd Scheibner, Tamás, Conspiracy Theories in Eastern Europe Tropes and Trends. London: Routledge.

Yablokov, Ilya (2019) “Conspiracy Theories in Post- Soviet Russia”, in Uscinski, Joseph E., Conspiracy Theories and the People Who Believe Them. Oxford University Press.

Yablokov, Ilya (2020) “Conspiracy theories in putin’s Russia: The case of the ‘new World order’”, in Butter, Nichael and Knight, Peter, Routledge Handbook of Conspiracy Theories. Routledge.