
psychologytoday
23 ژوئن 2025
آیا شغلتان بیاهمیت به نظر میرسد؟ شاید این پاسخش باشد
سیگال ساموئل
از کودکی به ما گفتهاند که باید موفق باشیم، نمرات خوب کسب کنیم، به یک مدرسهی خوب برویم، شغل خوب پیدا کنیم، برای درآمد زیاد یا موقعیت اجتماعی بهتر بلندپرواز باشیم. اما بسیاری از ما در نهایت از خود میپرسیم: هدف از تمام این بلندپروازیها چیست؟ درآمد زیاد یا یک عنوان شغلی شیکوپیک ... آیا واقعاً اینها معیارهای معناداری برای موفقیت است؟
گزینهی دیگری هم وجود دارد: به جای سنجش موفقیت بر اساس شهرت یا ثروت، میتوانیم آن را بر اساس میزان خیری که به دیگران میرسانیم، ارزیابی کنیم. و میتوانیم در این مسیر فوقالعاده بلندپرواز باشیم و زندگیمان را صرف انجام کارهای خیر مهم کنیم.
این پیام کتاب جدیدی به نام بلندپروازی اخلاقی، نوشتهی روتگر برگمن، تاریخنگار و نویسندهی هلندی است. او میخواهد ما از هدر دادن استعدادهایمان برای کارهای بیمعنا دست برداریم و آنها را صرف حل بزرگترین مشکلات دنیا کنیم؛ مسائلی مانند مالاریا، بیماریهای همهگیر و تغییرات اقلیمی.
من اخیراً فرصتی پیدا کردم تا در «منطقهی خاکستری» (The Gray Area)، پادکست فلسفی وبسایت Vox، با روتگر برگمن گفتوگو کنم. او را به برنامه دعوت کردم چون پیامش برایم الهامبخش است ــ و صادقانه بگویم، چون خودم هم پرسشهایی دربارهاش داشتم. من میخواهم خودم را وقف کاری کنم که به نظرم پرمعنا است، اما مطمئن نیستم که کمک به تعداد زیادی از انسانها تنها راه رسیدن به این معنا باشد. من به تجربه دریافتهام که بهینهسازی اخلاقی ــ یعنی تلاش برای سنجش کمّی خیر اخلاقی به منظور به حداکثر رساندن آن ــ کاری رنجآور و در نهایت بیفایده است.
من همچنین متوجه شدم که «بلندپروازی اخلاقی» برگمن شباهت زیادی با جنبش نوعدوستی مؤثر (Effective Altruism) دارد ــ جنبشی که هدفش انجام بیشترین کارِ خیرِ ممکن با استفاده از عقلانیت و شواهد است. اما پس از سقوط سام بنکمن-فرید، میلیاردر حوزهی رمزارزها و از چهرههای نامدار «نوعدوستی مؤثر» که در سال ۲۰۲۳ به جرم کلاهبرداری محکوم شد، اعتبار عمومی این جنبش به شدت آسیب دید. برایم این سؤال پیش آمد: آیا برگمن فقط به دنبال آن است که این جنبش را تطهیر کند؟
در این گفتوگو، دربارهی موضوعات مختلفی که میتواند به زندگی ما معنا ببخشد با برگمن صحبت کردم، و از او پرسیدم: آیا برخی از آنها واقعاً بهتر از بقیهاند؟ بلندپروازی اخلاقی دقیقاً چه تفاوتی با ایدههایی مثل نوعدوستی مؤثر دارد که پیش از این مطرح شدهاند؟
***
چرا مردم باید بلندپروازی اخلاقی داشته باشند؟
در تمام دوران حرفهایام، دلمشغول این مسئله بودهام که چقدر استعداد در اقتصادهای مدرن به هدر میرود. دو اقتصاددان هلندی تخمین زدهاند که حدود ۲۵ درصد از کارمندان فکر میکنند که شغلشان از نظر اجتماعی بیاهمیت است، یا دستکم دربارهی ارزش اجتماعی آن تردید دارند.
این برای من واقعاً عجیب و تکاندهنده است. این رقم پنج برابر نرخ بیکاری است. و ما داریم دربارهی افرادی صحبت میکنیم که معمولاً سوابق شغلی درخشانی دارند و در دانشگاههای معتبر درس خواندهاند. دانشگاه هاروارد نمونهی جالبی است: ۴۵ درصد از فارغالتحصیلان هاروارد وارد مشاغلی مثل مشاوره و امور مالی میشوند. نمیگویم همهی این مشاغل کاملاً بیفایدهاند، اما واقعاً این سؤال برایم مطرح است که آیا این بهترین شکل استفاده از استعدادهاست؟
[توضیح: در سال ۲۰۲۰، ۴۵ درصد از فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی هاروارد که وارد بازار کار شدند، به حوزههای مشاوره و امور مالی رفتند. این عدد در میان فارغالتحصیلان سال ۲۰۲۴ به ۳۴ درصد کاهش یافته است.]
این سؤال شروع نکن که به چه چیزی علاقه دارم؟ بهجای آن بپرس، چگونه میتوانم بیشترین کمک را ارائه کنم؟ و سپس نقشی را انتخاب کن که بیشترین تناسب را با تو دارد. فراموش نکن که استعدادهایت صرفاً وسیلهای برای دستیابی به یک هدف است.
ما با مشکلات واقعاً بزرگی روبهرو هستیم، از جمله خطر همهگیری بعدی که شاید خیلی دور نباشد، بیماریهای وحشتناکی مثل مالاریا و سل که میلیونها نفر را میکشند، یا مسئلهی فروپاشی دموکراسی. منظورم این است که این فهرست طولانی است. و به همین دلیل همیشه از اتلاف عظیم استعدادها احساس ناامیدی کردهام. اگر قرار است که به هر حال شغلی داشته باشیم، چه بهتر که با آن کارهای خیری برای دیگران انجام دهیم.
نقش علاقهی شخصی در این میان چیست؟ شما در کتابتان نوشتهاید «با این سؤال شروع نکن که به چه چیزی علاقه دارم؟ بهجای آن بپرس، چگونه میتوانم بیشترین کمک را ارائه کنم؟ و سپس نقشی را انتخاب کن که بیشترین تناسب را با تو دارد. فراموش نکن که استعدادهایت صرفاً وسیلهای برای دستیابی به یک هدف است.»
به نظر من، «دنبال کردن علاقه» احتمالاً بدترین توصیهی شغلیِ موجود است. در «مدرسهی بلندپروازی اخلاقی»، سازمانی که یکی از بنیانگذارانش هستم، عمیقاً به الگوی گندالف-فرودو برای تغییر جهان باور داریم. فرودو دنبال علاقهاش نرفت. گندالف هرگز از او نپرسید: «فرودو، به چه کاری علاقه داری؟» بلکه گفت: «ببین، این کار واقعاً باید انجام شود، باید حلقه را داخل کوه بیندازی.» اگر فرودو دنبال علاقهاش رفته بود، احتمالاً باغبانی میشد که زندگیاش پر بود از بخور و بخواب و آسایش در شایر. و بعد، هیولاها میآمدند و همهی کسانی را که دوست داشت، قتلعام میکردند.
پس نکته اینجاست، جادوگر پیر و خردمندی برای خودت پیدا کن، مثل گندالف. ببین که مهمترین و اضطراریترین مسائلی که بهعنوان گونهی انسان با آن روبهرو هستیم، چیست. و از خودت بپرس: چطور میتوانم تفاوتی ایجاد کنم؟ و بعد خواهی فهمید که میتوانی به همان مسیر بهشدت علاقهمند شوی.
در کتابتان، یک نمودار وِن هست با سه دایره. اولی با عنوان «قابل ملاحظه»، دومی «قابل حل»، و سومی «بهشدت نادیده مانده». و در نقطهی تلاقی این سه دایره، نوشته شده «بلندپروازی اخلاقی».
من دربارهی بخش «قابل ملاحظه» کنجکاوم. آیا بلندپروازی اخلاقی همیشه باید چشمگیر باشد؟ من الان روزنامهنگارم، اما پیش از آن رماننویس بودم. و برایم مهم نبود که چند نفر از کارم تأثیر میگیرند. احساسم این بود: اگر رمانم تنها یک خواننده را عمیقاً تحتتأثیر قرار دهد و کمک کند که احساس تنهایی نکند یا بیشتر درک شود، خوشحال خواهم شد. آیا میگویید نباید از این بابت خوشحال باشم؟
به نظرم قطعاً چیزی که فرانسویها هنر برای هنر میخوانند ــ هنری که فقط بهخاطر خودش خلق میشود ــ جایگاه خاص خود را دارد. نمیخواهم همهچیز را قربانیِ محاسبهای صرفاً فایدهگرایانه کنم. اما عقیده دارم که کمک به تعداد زیادی از مردم بهتر از کمک به تعداد کمی از افراد است. در نهایت، فکر میکنم که در دنیای امروز به بلندپروازی اخلاقیِ بسیار بیشتری نیاز داریم.
من نمیگویم که بیشترین کار خیر ممکن را انجام دهید. میگویم باید کارهای خیر زیادی انجام دهید
وقتی کتاب شما را میخواندم، مدام به فیلسوفی به نام سوزان وُلف فکر میکردم که مقالهی فوقالعادهای با عنوان «قدیسان اخلاقی» دارد. به نظر او نباید تلاش کنیم که از نظر اخلاقی قدیس باشیم ــ یعنی کسی که میخواهد همهی اعمالش تا حد ممکن از نظر اخلاقی درست باشد.
او مینویسد: «اگر قدیس اخلاقی تمام وقتش را صرف غذا دادن به گرسنگان، درمان بیماران یا جمعآوری پول برای آکسفام کند، ناگزیر دیگر نمیتواند رمانهای ویکتوریایی بخواند، اُبوا بنوازد یا ضربهی بکهند تنیسش را بهبود بخشد. زندگیای که در آن هیچیک از این جنبههای شخصیتی رشد نیافتهاند، ممکن است بهطرز عجیبی تهی بهنظر برسد.» چطور این دیدگاه را با تمایل خودتان به بلندپروازی اخلاقی هماهنگ میکنید؟
ما در دنیایی زندگی میکنیم که تعداد زیادی از مردم شغل خود را از نظر اجتماعی بیمعنا میدانند و بقیهی وقتشان را صرف بالا و پایین کردن ویدیوهای تیکتاک میکنند. این واقعیت امروز ماست، مگر نه؟ واقعاً فکر نمیکنم که خیلی احتمال داشته باشد که کسی کتاب من را بخواند و رفتارش را ۱۸۰ درجه تغییر دهد.
فقط یک گروه را میشناسم که این موضوع در آن به مشکلی واقعی تبدیل شده: جنبش نوعدوستی مؤثر. بهنوعی میتوان گفت بلندپروازی اخلاقی نسخهای از نوعدوستی مؤثر است برای آدمهای عادی.
اجازه دهید که دربارهی این موضوع صحبت کنیم. من خودم عضو جنبش نوعدوستی مؤثر نیستم، اما بهعنوان یک روزنامهنگار، دربارهاش زیاد گزارش تهیه کردهام، و به همین علت دوست دارم که دیدگاهتان را درینباره بدانم. شما در کتابتان به نوعدوستی مؤثر اشاره میکنید و بسیاری از ایدههای اصلیاش را تکرار میکنید. دعوت به اولویت دادن به مسائل قابلملاحظه، قابلحل و بهشدت نادیدهمانده، به نوعی بازنویسی همان دعوت هواداران نوعدوستی مؤثر است به اولویت دادن به مسائل «مهم، قابلحل و مغفول». این ایده هم وجود دارد که نباید فقط در پی انجام کار خیر باشیم، بلکه باید در پی انجام بیشترین کار خیر ممکن باشیم. در این صورت، آیا بلندپروازی اخلاقی با نوعدوستی مؤثر تفاوت دارد؟
من نمیگویم که بیشترین کار خیر ممکن را انجام دهید. میگویم باید کارهای خیر زیادی انجام دهید ــ این دو با هم فرق دارد، درست است؟ هدف نه بیعیبونقص بودن بلکه بلندپرواز بودن است. جنبش نوعدوستی مؤثر را بسیار تحسین میکنم. به نظرم چیزهای زیادی از آن میتوان آموخت. اما در عین حال، چند چیز هم دارد که واقعاً نمیپسندم.
چیزی که واقعاً در جنبش نوعدوستی مؤثر دوست دارم، جدی گرفتن اخلاق است. من به جناح چپ سیاسی تعلق دارم، و اگر یک چیز باشد که اغلب دربارهی چپگراها آزاردهنده است، این است که زیاد موعظه میکنند اما کم عمل میکنند. برای مثال، بهنظرم حرف زدن دربارهی این که اهدا به خیریه یکی از مؤثرترین کارهایی است که میتوان انجام داد، راحت است. اما تعداد کمی از دوستان مترقی و چپگرای من واقعاً چیزی اهدا میکنند. بنابراین، جدیت اخلاقی اعضای جنبش نوعدوستی مؤثر را واقعاً تحسین میکنم. اگر به کنفرانسهای جنبش نوعدوستی مؤثر بروید، با آدمهایی روبهرو میشوید که کلیهی خودشان را به غریبهها اهدا کردهاند، کاری که واقعاً تأثیرگذار است.
اما نکتهای که دوست ندارم، منشأ این انگیزه است. یکی از بنیانگذاران فکری نوعدوستی مؤثر، فیلسوفی به نام پیتر سینگر است که آزمایش فکری معروفی دارد: کودک در حال غرق شدن در یک برکهی کمعمق…
این همان آزمایش فکریای است که در آن پیتر سینگر میگوید: اگر کودکی را ببینی که در یک برکهی کمعمق در حال غرق شدن است، و بتوانی او را نجات دهی بیآنکه جان خودت به خطر بیفتد، اما لباسهای گرانقیمتت خراب شوند، آیا باید نجاتش دهی؟ کاملاً واضح است که بله. و بهطور مشابه، اگر پول داشته باشیم، میتوانیم بهراحتی جان انسانهایی را در کشورهای درحالتوسعه نجات دهیم، و بنابراین باید پول را اهدا کنیم بهجای اینکه صرف چیزهای بیارزش کنیم.
بله. من هیچوقت واقعاً این آزمایش فکری را دوست نداشتم، چون همیشه برایم مثل نوعی باجگیری اخلاقی بود. انگار حالا باید ناگهان همهجا کودکان در حال غرق شدن را ببینم. مثلاً، این میکروفون خیلی گرانقیمت است، میتوانستم پولش را به خیریهای در مالاوی اهدا کنم! این دیدگاهی کاملاً غیرانسانی به زندگی است. اصلاً نمیتوانم ارتباطی با آن برقرار کنم.
اما آدمهایی هستند که فوراً با خودشان گفتند: «بله، این درسته.» و گفتند: «بیایید جنبشی ایجاد کنیم.» و من این را واقعاً دوست دارم. به نظرم اعضای جنبش نوعدوستی مؤثر آدمهای عجیب ولی واقعاً قابلتحسینی هستند.
بیایید به همین موضوع عجیببودن بپردازیم. در کتابتان مستقیماً به خوانندهها میگویید «عضو یک فرقه شو ــ یا خودت فرقهای ایجاد کن. به هر حال، اگر میخواهی تفاوتی ایجاد کنی، نباید بترسی که عجیب بهنظر برسی. هر یک از ایدههای سرنوشتساز تاریخ، در ابتدا از نظر بعضی خردهفرهنگها ایدهای دیوانهوار بود.» اما دربارهی جنبههای منفی عضویت در یک فرقه چه نظری دارید؟
فرقه از نظر من یعنی گروهی از شهروندان متفکر و متعهد که میخواهند دنیا را تغییر دهند، و باورهای مشترکی دارند که سبب میشود برای بقیهی جامعه خیلی عجیب بهنظر برسند. گاهی دقیقاً همین چیزها لازم است. یک مثال ساده، در دنیایی که ظاهراً خیلی به حیوانات اهمیت نمیدهد، خیلی راحت میتوان دلسرد و سرخورده شد. اما وقتی به گروهی از آدمهای نیکوکارِ بلندپرواز میپیوندی، ناگهان این احساس به تو دست میدهد که «اوه، من تنها نیستم! آدمهای دیگری هم هستند که عمیقاً برای حیوانات اهمیت قائلاند. و میتوانم خیلی بیش از آنچه تاکنون انجام میدادم، کار بکنم.» بنابراین، چنین محیطی میتواند اثری تهییجی داشته باشد.
البته کاملاً میپذیرم که در این مسیر خطراتی هم وجود دارد. ممکن است بیشازحد جزماندیش شوید، و نسبت به کسانی که با همهی باورهای شما همراهی ندارند، رفتاری خصمانه پیدا کنید. فقط میخواهم به این نکته اشاره کنم که اگر به برخی از جنبشهای بزرگ تاریخ نگاه کنیم ــ مانند جنبش لغو بردهداری، یا جنبش حق رأی زنان ــ میبینیم که آنها هم تا حدی ویژگیهای فرقهگونه داشتهاند. آنها هم به نوعی، کمی فرقهمانند بودند.
آیا برای افرادی که میخواهند از جنبههای منفی دوری کنند ــ یعنی انتقادهای بیرونی را کاملاً نادیده نگیرند ــ توصیهای دارید؟
بله. نگذارید که تمام زندگیتان را ببلعد. وقتی میشنوم که بعضی از اعضای جنبش نوعدوستی مؤثر در خانههای گروهی زندگی میکنند، خُب، احتمالاً دارند افراط میکنند. بهنظرم باید در دیگر جنبههای زندگی یک آدم عادی باشید. این حالت به شما نوعی ثبات و تعادل میبخشد.
در کل، بسیار مهم است که خودتان را با کسانی احاطه کنید که منتقدتان هستند، شما را زیاد جدی نمیگیرند، میتوانند به شما بخندند یا حماقتتان را ببینند و به رویتان بیاورند ــ و با این حال، همچنان دوستان خوبی باقی بمانند.
برگردان: وفا ستودهنیا
Sigal Samuel, ‘Does your job feel pointless? This might be the answer’, Vox, 13 May 2025.