تاریخ انتشار: 
1398/01/06

ما دوباره این سرزمین را پس خواهیم گرفت

شهید العلم

artforum

پارسال شهید العلم، عکاس بنگلادشی، به اتهام انتقاد از کشورش بازداشت شد و بیش از 100 روز را در زندان گذراند. زمانی که او پشت میله‌های زندان بود آرونداتی روی، رمان‌نویس هندی، به وی نامه‌ای نوشت. حال، پس از آزادی، شهید العلم به او پاسخ می‌دهد.

آرونداتی عزیز،

نامه‌ات را مدت‌ها پیش از آن که به دستم برسد، بارها و بارها خواندم. از پشت میله‌های آهنی زندان تقلا می‌کردم تا صدای همسرم رهنما را بشنوم. هیاهوی زندانیانی که زور می‌زدند تا صدای ملاقات‌کنندگان را بشنوند و صدای خود را به گوش آنها برسانند شبیه به سر و صدای یک ورزشگاه شلوغ یا آژیر آتش‌نشانی بود. رهنما حرفش را چند بار تکرار کرد و من دو کلمه را به طور خفیفی شنیدم: آرونداتی، نامه. بیش از 100 روز بود که زندانی شده بودم. صد روز بود که در تخت خودم نخوابیده بودم، به ماهی‌ام غذا نداده بودم، و در خیابان‌های داکا دوچرخه‌سواری نکرده بودم. صد روز بود که به دوربینم دست نزده بودم.

آن کلمات برایم مایه‌ی حیات بود. از خود می‌پرسیدم که آیا نامه را با دست نوشته‌ای؟ کاغذش چطور است؟ به خود می‌گفتم که احتمالاً نامه را تایپ کرده‌ای-از خود می‌پرسیدم چه فونتی را به کار برده‌ای؟ حروف نامه چه اندازه‌ای دارد؟ و اما کلمات...کلمات نامه را در خیال مجسم می‌کردم و لذت می‌بردم. دلم برای کلمات به اندازه‌ی تخت‌خوابم، ماهی‌ام و آغوش رهنما تنگ شده بود. وقتی از من پرسیدند که در زندان چه چیزی لازم دارم، اولین چیزی که خواستم کتاب بود. این‌ها نخستین کتاب‌هایی بودند که به دستم رسید: یادداشت‌های روزانه‌ی مُجیب در زندان، تاریخ بنگلادش اثر شِندِل، و کتابی که در آخرین دیدار به من داده بودی، وزارت نهایت خوشبختی. از همان زمان خداحافظی در دهلی می‌خواستم که آن را بخوانم اما گرفتاری‌های روزمره فرصت را از من دریغ کرده بود. حالا وقت داشتم که کتابت را بخوانم.

به نامه‌های دیگر فکر می‌کردم. نامه‌ای که شیو ویسواناتان در هنگام محکومیت بینایاک سِن به ایجاد اغتشاش نوشته بود، یا نامه‌ای که راگو رای نوشت و خواهان آزادی من شد. اما مخاطب نامه‌ی تو نخست وزیر نبود. تو این نامه‌ را برای من نوشته بودی. خطاب به من. در کرانیگانجی کبوتر وجود ندارد و احتمالاً گنجشک‌ها هم کوچک‌تر از آن‌اند که نامه‌بَر شوند. وقتی از پشت پنجره به آنها غذا می‌دادم، در عالَم خیال گنجشکی را تصور می‌کردم که یک تکه‌ی کوچک کاغذ را با خود حمل می‌کند، کاغذی که با دقت به پاهایش بسته‌اند. کاغذی که با ملایمت باز می‌کردم و چین‌وچروکش را صاف می‌کردم. این نامه‌ای بود که پیش از نوشته شدن، خوانده بودم.

می‌توانستم نامه‌ات را بخوانم، نه به این علت که یادم می‌‌آمد آن طرف میز چوبی در آشپزخانه‌ی بازِ خانه‌ات نشسته‌ بودی. نه به این خاطر که یادم می‌آمد سگ‌ات، ماتی که لال (Maati Ke Laal)، که دوست نداشت نادیده گرفته شود، وسط حرف‌مان می‌پرید و بینی‌اش را به بینی‌ات می‌‌مالید. نه به این علت که کتاب سانجای درباره‌ی کشمیر را با هم باز کرده بودیم. می‌توانستم نامه‌ات را بخوانم چون میراث مشترکی داریم، از غم و اندوه مشترکی رنج می‌بریم، و با کشمکش‌های ناشی از حکومت مستبدان بر کشورهای‌مان مواجه هستیم. شما با مناقشه‌ی کشمیر دست به گریبان‌اید و ما با مناقشه‌ی منطقه‌ی چیتاگونگ هیل. شما ]برای اشاره به قتل غیرقانونی افراد به دست نیروهای امنیتی[ از اصطلاح «برخورد» استفاده می‌کنید و ما اصطلاح «آتش متقاطع» را به کار می‌بریم. هر دو برای اشاره به ناپدیدشدن قهری از واژه‌ی «گوم» استفاده می‌کنیم. هر دو در کشورهایی زندگی می‌کنیم که دموکراسی خوانده می‌شوند اما می‌دانیم که در عمل از دموکراسی خبری نیست.

امیدوارند که سایه‌ی تهدیدآمیز لغو حکم آزادی مشروط، زبان، قلم و دوربین‌ام را از حرکت بازدارد. اما هنوز جوهر در قلم‌های‌مان جاری است و صفحه‌کلیدهای رایانه‌های‌مان تلق تولوق می‌کند.

کتاب تو داستان مردم پیچیده، امور نامعقول و زیباییِ هند را تعریف می‌کند. این کتاب در دل آشوب، ذره‌ای آرامش، و در بحبوحه‌ی بی‌عدالتیِ کریه، لحظه‌ای مهربانی می‌یابد. به اطرافم نگاه می‌کنم و تراجنسی‌هایی را می‌بینم که در سلول‌های زندان سورجوموخی، که تدابیر امنیتی شدیدی بر آن حاکم است، در حبس به سر می‌برند. گاهی که از سلول بیرون می‌روند، ساری‌های خوش‌رنگ‌شان میان لباس‌های بی‌روح دیگر زندانیان می‌درخشد. آنها مرا به یاد  اَنجُم ]شخصیت داستانت[ می‌اندازند. وقتی که می‌بینم کوتوک دا به گربه‌ها غذا می‌دهد و برای این که هیچ یک از آنها گرسنه نماند به تک‌تک ساختمان‌های زندان که اسامی متظاهرانه‌‌ای دارند، سر می‌زند به یاد صدام ]دیگر شخصیت داستانت[ می‌افتم. وقتی با زندانی‌هایی حرف می‌زنم که به اتهامات واهی متهم و به حال خود رها شده‌اند تا در نظام حقوقیِ بی‌اعتنا به مردم بپوسند، و وقتی تیپو بیسواس، عضو حزب کمونیست، را می‌بینم که شور و شوق در چشم‌هایش برق می‌زند و بر رعایت عدالت حتی در زندان تأکید می‌کند، به یاد موسی ]دیگر شخصیت داستانت[ می‌افتم که به رغم همه‌ی موانع، از ابراز مخالفت بازنمی‌ایستد.

در زندان کرانیگانجی با بَدَل فرازی آشنا شدم که در هند به طور ناعادلانه محکوم شده بود و سرانجام او را به بنگلادش فرستاده بودند. باید ده سال در زندان می‌ماند، آن هم در حالی که دادگاه می‌دانست که نمی‌توانسته مرتکب چنین جرمی شده باشد. دولت بنگلادش ترسوتر از آن است که علیه بی‌عدالتی هند حرف بزند. می‌ترسد که مبادا برادر بزرگ را ناراحت کند. توفائِل احمد یوسفِ تروریست هم در کرانیگانجی زندانی بوده است. رئیس جمهور فرمان عفو او را صادر کرد، و نیمه‌شب او را به سرعت از زندان آزاد کردند و به خارج از کشور فرستادند. اما من شش بار سعی کردم تا سرانجام با قید وثیقه آزاد شدم. نه تنها سعی کردند که از آزادی مشروطم جلوگیری کنند بلکه سعی کردند از دسترسی‌ام به تخت‌خواب یا پزشک هم ممانعت کنند. حتی پس از صدور حکم آزادی مشروط هم سعی کردند که از آزادی‌ام جلوگیری کنند. اما در نهایت ما پیروز شدیم، و آواز بر لب و دست در دست از زندان بیرون آمدیم. این پرونده همچنان باز است و امیدوارند که سایه‌ی تهدیدآمیز لغو حکم آزادی مشروط، زبان، قلم و دوربین‌ام را از حرکت بازدارد. اما هنوز جوهر در قلم‌های‌مان جاری است و صفحه‌کلیدهای رایانه‌های‌مان تلق تولوق می‌کند.

دیروز در معبد هندوی داکِشواری ماندِر در داکا بودیم. جشن نخستین غذای جامدِ ریدی، دختر تاپوش و هایمانتی، بود. وقتی شمع روشن کردند و دور گیاه ریحان مقدس حلقه زدند، به این فکر می‌کردم که مبادا در این معبد هم دست به حفاری بزنند چون شنیده‌اند که روی مسجدی بنا شده است. در این صورت، این هم به 500 مسجد دیگری اضافه خواهد شد که نخست وزیر وعده داده با کمک مالی عربستان سعودی بسازد.

دیروز مراسم تحلیف پارلمان جدید برگزار شد. «سوگند می‌خورم که مسئولیت‌های قانونی‌ام را صادقانه انجام دهم؛ سوگند می‌خورم که به بنگلادش متعهد و وفادار بمانم؛ و اجازه ندهم که منافع شخصی‌ام بر انجام وظایفم در مجلس تأثیر بگذارد.» با توجه به این که در این انتخابات تمام قوانین را زیر پا گذاشتند و از قانون اساسی برای حفظ منافع شخصی سوءاستفاده کردند، این سوگند کاملاً دروغ بود. این نمایندگان در اتوموبیل‌های معاف از عوارض گمرگیِ خود خواهند نشست و پرچم بنگلادش را تکان خواهند داد. آنها، بزرگ‌ترین قانون‌شکنان کشور، عضو هیئت مدیره‌ی بانک‌ها و مدرسه‌ها خواهند شد. قوانین جدیدی را تصویب خواهند کرد. مراسم تحلیف آنها در حالی برگزار شد که مادر چهار فرزند در بیمارستان از درد به خود می‌پیچید زیرا تعدادی از هواداران حزب پیروز به او، که جسارت کرده و «به اشتباه» به حزب دیگری رأی داده بود، تجاوز کرده بودند.

اما آرونداتی حق با توست که می‌گویی اوضاع عوض خواهد شد، و مردم بی‌نام‌ونشان قیام خواهند کرد. آنها علیه کل دستگاه حکومت به پا خواهند خاست. آنها مثل سال 1971 قیام خواهند کرد. همان‌هایی که هرگز «آزادی‌خواهی» را نردبان صعود از پله‌های شهرت نکردند، آن‌هایی که هرگز برای فرزندان‌شان امتیازات خاصی نطلبیدند، آن‌هایی که هرگز ]مثل سیاستمداران متظاهر[ از سبک پوشش مجیب الرحمن ]بنیان‌گذار بنگلادش[ تقلید نکردند. آنها، فرزندان‌‌شان، و فرزندان فرزندان‌شان برای احیای اصول اساسی به پا خواهند خاست، همان اصولی که پیشتر برایش مبارزه کرده بودند. ما به سکولاریسم دست خواهیم یافت. ما دموکراسی خواهیم داشت. ما برابری اجتماعی خواهیم داشت. ما دوباره این سرزمین را پس خواهیم گرفت.

به امید دیدار و در آغوش گرفتنت در داکا.

دوستدارت،

شهیدل

 

برگردان: عرفان ثابتی


شهید العلم عکاس و نویسنده‌ی دگراندیش بنگلادشی است. او  در 20 نوامبر 2018 از کرانیگانجی، زندان مرکزی داکا، آزاد شد. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Shahidul Alam, ‘Dearest Arundhati Roy: Shahidul Alam reflects on his time in prison’, The Guardian, 11 January 2019.