تاریخ انتشار: 
1398/02/03

اسلام پس از سلمان رشدی

بروس فاج

thestar

حنیف قریشی در 2009 به روزنامه‌نگاری گفت «اکنون کسی جرئت نمی‌کند آیات شیطانی را بنویسد چه برسد به این که آن را منتشر کند.» در حقیقت هم رمان سلمان رشدی مانند یادگاری از دوران گذشته است. هنگامی که 31 سال پیش انتشار یافت جنجالی بی‌سابقه در جهان به راه انداخت. تظاهرات، کتاب‌سوزی، و شورش به راه افتاد. رهبر ایران، آیت‌الله خمینی، از مسلمانان خواست تا رشدی را به قتل برسانند، برای سر او جایزه تعیین شد، و حامیان، ناشران، و مترجمان اثر با سوءقصدهایی، موفق و ناموفق، مواجه شدند. نویسنده‌ی اثر سال‌ها در خفا زندگی کرد.

پس از سه دهه، این رمان هنوز هم منتشر می‌شود و در دسترس همگان قرار دارد، و نویسنده‌ی آن نیز آزادانه به هر جا می‌رود. اما اکنون چه کسی جرئت دارد داستان تخیلی و بحث‌انگیز درباره‌ی سرآغاز اسلام بنویسد؟ ابعاد اجتماعی و سیاسی قضیه‌ی سلمان رشدی موجب مغفول ماندن یکی از جنبه‌های مهم این جریان شد: آیا فردی با پیشینه‌ی مسلمانی می‌تواند با استفاده از مطالب مربوط به زندگی محمد اثر داستانیِ نوآورانه، کاملاً غیرمذهبی و متهورانه‌ای بیافریند؟

تجارب متعاقب این واقعه نشان دادند که چنین امری ممکن نیست. جریان کاریکاتورهای روزنامه‌ی هلندی، یولاندز پُستن، در 2005 و مجله‌ی فکاهی فرانسوی، شارلی ابدو، بین سال‌های 2006 تا 2015 باعث می‌شوند هر کس، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، درباره‌ی به تصویر کشیدن پیامبر اسلام به هر شکلی به جز شیوه‌ی مقبول و مرسوم تمام جوانب کار را بسنجد تا مبادا باعث آزردگی خاطر شود یا در معرض ضرب و جرح قرار گیرد (و یا هر دو). کاریکاتورهای هلندی و فرانسوی بر زمینی گام بر می‌داشتند که پیشتر به دست آیات شیطانی هموار شده بود. آنها تعمداً مشغول آزمودن حدود آزادی بیان و خودسانسوری بودند. قضیه‌ی سلمان رشدی نخستین نمونه از سلسله مجادلاتی بر سر به تصویر کشیدن پیامبر اسلام بود. با وجود این، حال که به گذشته می‌نگریم بیشتر به نظر می‌رسد که اثر سلمان رشدی پایان یک عصر بود تا آغاز یک دوران.

آیات شیطانی رمانی طولانی و چالش‌برانگیز است. اگر بخواهیم از برخی از اساتید دانشگاه‌های غربی نقل قول کنیم، معمولاً با چنین توصیفاتی مواجه می‌شویم: «اسلام را دینی فریبکار، جاهلانه، و از نظر جنسی منحرف به تصویر می‌کشد» و «زبانی هتاک» دارد و «به پیامبر اسلام و همسرانش توهین می‌کند.» چنین خوانشی ریشه در وقایع پس از انتشار کتاب دارد، وقایعی که خود رمان را کاملاً تحت تأثیر قرار داده است. در آن زمان شرایط سیاسی و اجتماعی از ادبیات پیشی گرفته بود و آن شرایط امروزه حتی پررنگ‌تر است. اهمیت روزافزون اسلام تندرو، یا اسلام به مثابه‌ی نیرویی سیاسی، آشکارا یکی از عوامل وضعیت کنونی است. عامل دیگر، به ویژه در غرب، تأکید فزاینده بر فرهنگ و قومیت، و دین به عنوان ابزاری برای تعیین هویت خویش است. رشدی یک بار گفته بود هدف او «نوشتن درباره‌ی دین و وحی از دیدگاه فردی سکولار بود» اما خود ایده‌یِ چیستیِ «دین»، در حال تحول بود.

آیات شیطانی رمانی تودرتو و سوررئال درباره‌ی تجربه‌ی مهاجرت است که وقایع آن در لندن و بمبئی روی می‌دهد. کتاب داستان دو مرد هندی، تنها بازماندگان هواپیمایی که به دست سیک‌های تروریست بر فراز کانال مانش منفجر شده است، را روایت می‌کند که به نحو معجزه‌آسایی زنده مانده‌ و بر ساحل فرود آمده‌اند. یکی از آنان، هنرپیشه‌ای که به خاطر بازی نقش خدایان هندو مشهور است، در می‌یابد که هاله‌ای بر روی سر او پدیدار شده است. دیگری، که سال‌ها در انگلستان زیسته و کوشیده است از ریشه‌های هندی خود فاصله بگیرد، روی سرش شاخ و دمی شیطانی در می‌آورد و دهانش بوی بدی می‌گیرد.

رشدی دیدگاهی مدرن و فردگرایانه دارد و آیات شیطانی مکرراً نقطهنظرات فردی را برای ما روایت میکند که از او خواسته میشود به چیزی باور داشته باشد که به آن شک دارد. چنین دیدگاهی سابقهی چندانی در ادبیات اسلامی ندارد.

سه داستان فرعی در قالب رؤیاهای هنرپیشه‌ی هندی که به جنونی فزاینده دچار شده است، به شکلی در هم تنیده روایت می‌شوند. هر یک از داستان‌های فرعی به نحوی با اسلام سر و کار دارد و هر کدام مبتنی بر رویدادهای اخیر یا روایت‌های تاریخی است. بخشی که همه‌ی توجه‌ها را به خود جلب کرده است بازنویسی طنزآمیز حیات پیامبر اسلام است. عنوان کتاب به داستانی رسوا از نخستین روزهای اسلام اشاره دارد و همچنین قویاً این احتمال را مطرح می‌کند که راوی رمان شیطان است.

مضامین کتاب سرراست نیستند و امکان خلاصه کردن آنها وجود ندارد. با این حال، یکی از مضامین ثابت مسئله‌ی باور، یا به عبارت دقیق‌تر مراتب تردید بین باور و ناباوری است. رشدی دیدگاهی مدرن و فردگرایانه دارد و آیات شیطانی مکرراً نقطهنظرات فردی را برای ما روایت میکند که از او خواسته میشود به چیزی باور داشته باشد که به آن شک دارد. چنین دیدگاهی سابقهی چندانی در ادبیات اسلامی ندارد.

از نظر رشدی، مبانی دین تقریباً سرراست است. او دغدغه‌ی هرمنوتیک متون قدسی یا ظرافت‌های شریعت را ندارد. دین حتی به اخلاق نیز مربوط نیست. مسئله‌ی دین این است که آیا به خدا ایمان دارید یا خیر، و اگر ندارید (که رشدی ندارد) درباره‌ی پیامبر اسلام چه نظری می‌توانید داشته باشید؟

رشدی که در دوران لیسانس در دانشگاه کمبریج تاریخ خوانده بود از حجم اطلاعاتی که از سرآغاز اسلام در دست داریم شگفتزده بود. در مقایسه با هر پیامبر یا بنیانگذار آیین دیگری، دانش ما در باره‌ی پیامبر اسلام بسیار گسترده است. حال، کسی که به خدا باور ندارد چگونه باید داستان پیامبر را بخواند؟ این پرسش برای رشدی اهمیتی اساسی دارد. وی در مصاحبه‌ای تلویزیونی در 1989 می‌گوید:

«هنگامی که پیامبر اسلام با قدرت به مکه بازگشت، بسیار بسیار مدارا از خود نشان داد. فکر می‌کنم، اگر درست خاطرم مانده باشد، پس از تسخیر مکه پنج یا شش نفر اعدام شدند. و از میان آن پنج یا شش نفر، دو نفر نویسنده بودند و دو نفر بازیگران بودند که متون طنزآمیز را اجرا می‌کردند. به این ترتیب تصویری به دست می‌آید که به نظرم ارزش کاوش بیشتر را داشت: در همان آغاز اسلام بین متن قدسی و عرفی، بین وحی منزل و ادبیات تخیلی، تعارضی وجود داشت. از نظر یک نویسنده چنین تعارضی جذاب است و ارزش کاوش دارد. این همان کاری است که من انجام دادم: کاوش.» 

جزئیات روایت رشدی کاملاً دقیق نیست اما در منابع آمده است که پیامبر اسلام نسبت به کسانی که او را ریشخند کرده بودند کینه به دل گرفته بود و به اشاره یا به تصریح خواستار اعدام آنان شده بود. این تصویر بسیار قدرتمند است، و جذابیت آن برای نویسندهی رمان چند برابر است؛ این تعارض بین جهان نبوت و جهان شاعرانه به آیات شیطانی راه یافته است.

مسئله صرفاً سرآغاز اسلام نبود. در آن دورانْ بازگشت غیرمنتظره‌ی دین، چنین تصاویری را بسیار قدرتمندتر ساخته بود. تا دهه‌ی 1980، به نظر می‌رسید در همه‌جا سکولاریسم روبه گسترش است و جهان اسلام هم از این قاعده مستثنی نبود. با این حال اوضاع بر همین منوال نماند. اسلام و جنبش‌های اسلامی اهمیت بیشتری یافتند. در لبنان آدم‌ربایی و حملات انتحاری روی داد. انور سادات، رییس جمهوری مصر، به دست جهاد اسلامی مصر به قتل رسید. در افغانستان مجاهدین به نیرویی مهم بدل شدند. در پاکستان رژیم اسلامگرای ضیاءالحق به قدرت رسید. و از همه مهم‌تر، انقلاب ایران بود. قرار بود دین از دور خارج شود اما اینک بازگشته بود. این وضعیت برای رشدی نیز مبهم بود.

رشدی در کتاب خود به حساس‌ترین نقاط سنت اسلامی ضربه وارد آورد. احتمالاً حساس‌ترین مسئله داستان آیات شیطانی (داستان غرانیق) است. در نخستین روزهای نبوت پیامبر اسلام، وی دیگر از جذب مؤمنینی جدید مأیوس شده بود. مخالفت‌ها شدت گرفته بود. پیام او که مبتنی بر خدایی واحد بود در جامعه‌ای که از سالیان دور الهگان متعدد را می‌پرستیدند با استقبال مواجه نشد. اما اندکی بعد وحی‌ای نازل شد که به نظر می‌رسید مشکل او را حل می‌کرد: علاوه بر خدای واحد، الله، می‌توان سه الهه‌ی دیگر را ستایش کرد. برخی از دشمنانش در برابر او سجده کردند: به نظر می‌رسید یکتاپرستی سفت و سخت او و الهگان متعدد مردم مکه به مصالحه‌ای دست یافته بودند.

درباره‌ی رخدادهای بعدی، روایت‌های مختلفی وجود دارد. بنا بر برخی، جبرییل بر پیامبر ظاهر شد و به او گفت که شیطان در کلمات وحی دست برده است و بنا بر برخی دیگر پیامبر خود دریافت آن چه که خوانده درست به نظر نمی‌رسد زیرا موجب قربانی شدن بنیادین‌ترین اصل وی می‌شود. در وحی الهی نازله پس از این جریان تأکید شد که هر چند ممکن است شیطان در آنچه پیامبر تلاوت می‌کند تأثیر بگذارد اما خداوند با مداخله‌ی خود بخش نادرست را تصحیح خواهد کرد. آن کلمات «شیطانی» که بر وجود سه الهه صحه می‌گذاشتند از آثار منزله کنار گذاشته شدند و یکتاپرستی سفت و سخت دوباره برقرار شد. مردم مکه که خدایان متعدد را می‌پرستیدند دشمنی خود را از سر گرفتند اما پیامبر اسلام به هیچ وجه پا پس نکشید.

مگر نه این که بسیاری از آثار بزرگ ادبیات غرب، از فرانسوا رابله تا ولتر، از جیمز جویس تا فیلیپ راث، کثیری از گروهها و مراجع دینی را آزردهاند؟ این استدلال صادق جلالالعظم است، فیلسوفی سوریهای که در 1970 بر مبنای کتابش، نقد اندیشهی دینی (1969) به جرم توهین به مقدسات بازداشت شد.

امروزه، تقریباً تمام مسلمانان بر این عقیده‌اند که واقعه‌ی غرانیق (آیات شیطانی) ساختگی است. به باور آنان راه یافتن کلمان شیطان به وحی الهی قابل‌تصور نیست. قابل تصور نیست که پیامبر خداوند، پیامبری که قرار است راهنمای مؤمنان باشد، دچار چنین لغزشی شود. شکی نیست که این داستان کذب و ساخته‌ و پرداخته‌ی دشمنان اسلام است. در دهه‌ی 1960، یکی از علمای مصر تا آنجا پیش رفت که پیشنهاد داد هر گونه اشاره به این واقعه از نسخه‌های بعدی متون تاریخی حذف شود.

اما متون تاریخی بسیاری این داستان را، به 50 روایت و با اندکی تغییرات، نقل کرده‌اند. همچنین، همانطور که شهاب احمد در کتاب خود پیش از راستکیشی: آیات شیطانی در ابتدای تاریخ اسلام (2017) به شکلی متقاعدکننده نشان داده است، نسل نخست مسلمانان این واقعه را زیر سؤال نبرده بودند. تنها با گذر زمان و در اثر تکوین آموزه‌هایی در باب معصومیت پیامبر بود که پذیرش این داستان ناممکن جلوه کرد. حتی ابن تیمیه، نیای سلفی‌گرایی، درستیِ داستان غرانیق را پذیرفته بود.

احمد در کتاب خود استدلال می‌کند که این داستان برای مؤمنان اولیه در موقعیت‌های مختلف کارکردهای خاصی داشته است: شاید منشأ آن تلاش برای توضیح برخی مبهمات قرآنی باشد؛ شاید روایتی الهام‌بخش درباره‌ی غلبه بر ناملایمات باشد، درباره‌ی تسلیم شدن در برابر وسوسه در لحظه‌ی ناامیدی و سپس بازگشت به مسیر درست. به عبارت دیگر، ممکن است تفسیری غیر از روایت راست‌کیشانه از این روایت، برای مؤمنان معنادار باشد. به همین نحو، داستان زندگانی پیامبر برای فردی ناباور مانند سلمان رشدی نیز می‌تواند نکات ارزشمندی داشته باشد. ظهور پیامبر اسلام اینک جزئی از تاریخ و کردار ماست، داستانی درباره‌ی باور و زودباوری، درباره‌ی قدرت و دانش، داستانی که در سرتاسر تجربه‌ی بشری انعکاس دارد.

این‌ها هیچ‌یک به آن معنا نیست که آیات شیطانی اسباب رنجش خاطر نیست. می‌توان استدلال کرد که رشدی با وجود تمام انتقاداتی که دارد باید با احترام بیشتری رفتار می‌کرد. اما در چنین استدلالی نکته‌ی اصلی مغفول می‌ماند. مگر نه این که بسیاری از آثار بزرگ ادبیات غرب، از فرانسوا رابله تا ولتر، از جیمز جویس تا فیلیپ راث، کثیری از گروهها و مراجع دینی را آزردهاند؟ این استدلال صادق جلالالعظم است، فیلسوفی سوریهای که در 1970 بر مبنای کتابش، نقد اندیشهی دینی (1969) به جرم توهین به مقدسات بازداشت شد. وی در کتاب خود دینداری افراطی را در جهان عرب تقبیح کرده و آن را عامل بسیاری از آسیب‌های سیاسی و اجتماعی دانسته بود. او مطالب متعددی در دفاع از آیات شیطانی و نویسنده‌اش منتشر کرده است از جمله «اهمیت جدی گرفتن سلمان رشدی» (1989) که در آن به مقایسه‌ی او با رابله و جویس می‌پردازد. او بر تفاوت بین مقبولیت آن دسته از نویسندگان غربی که راست‌کیشی و مرجعیت دینی را به چالش کشیده‌اند و حمایت نیم‌بند از سلمان رشدی تأکید دارد:

شاید در غرب هنوز این پیش‌فرضِ ریشه‌دار و نهفته‌ وجود دارد که مسلمانان نمی‌توانند دگراندیشانی جدی پدید آورند. جای تعجب نیست که اگر مسلمانی شجاعت خود را در هجو و طنز نشان دهد اغلب برای این کار قدر و منزلتی نمی‌یابد... آیا رابله، ولتر، و جویس نمی‌دانستند مشغول چه کاری‌اند؟ آیا رشدی در رابطه با ذهنیت فرهنگی و تاریخی مسلمانان کاری بدیع انجام نداده است؟ اگر چنین است، نباید منتظر واکنش‌های مخالف بود؟ یا شاید قرار است فرهنگ و جوامع مسلمانان همواره در جا بزنند؟  

شاید برخی به پیش‌فرض عقب‌ماندگی مسلمانان و نیازشان به سکولار شدن اعتراض کنند اما جلال‌العظم استدلال می‌کند که نویسندگان مسلمان بسیاری به سبب ابراز اندیشه‌ی مستقل یا سکولار با مصائب متعدد مواجه شده‌اند. به گفته‌ی او، رشدی نیز از جمله همین نویسندگان است. شکی در آن نیست که احساسات (و سیاست) علیه مسلمانان به سطحی رسیده است که نسبت به انگیزه‌های هرگونه انتقاد از اسلام سوءظن وجود دارد اما سرنوشت این سنت فکری دگراندیشی دینی نیز با نگرانی‌هایی روبه‌رو است. در فضای کنونی، شاید سرنوشت رمانی روشنفکرانه مبرم‌ترین مسئله نباشد اما به نظر می‌رسد کسانی که برای ادبیات ارزش قائل‌اند باید دست‌کم از مخاطراتی که وجود دارد آگاه باشند.

NPR 


آیا باید فرض کنیم که این سنت هر کس را که پیشینه‌ی مسلمانی دارد آزرده خاطر می‌سازد؟ خیر. در 1989، یکی از خوانندگان پاکستانی به روزنامه‌ی آبزرور در لندن نوشت:  

سلمان رشدی در آیات شیطانی از زبان من حرف می‌زند، افکاری که هنوز در بین مطالب روزنامه‌ها انعکاس نیافته است... کسی که در جامعه‌ای اسلامی زندگی نمی‌کند نمی‌تواند تصوری از عوامل بازدارند‌ه‌ی بیرونی و خودخواسته‌ای داشته باشد که مانع از ابراز ناباوری نسبت به مذهب می‌شوند... و حال سلمان رشدی از راه می‌رسد و به جای ما حرف می‌زند. از جهانی می‌گوید که ما در آن زندگی می‌کنیم- و این که ما صرفاً برساخته‌ی توطئه‌ی یهودیان نیستیم.

العظم نیز به این نکته اشاره می‌کند که با آن قسمت مناقشه‌برانگیز آیات شیطانی رابطه‌ای شخصی دارد و این که او نیز با خود اندیشیده که پیامبر چگونه انسانی بوده است:

آیا او شخصیتی تاریخی است یا ابزاری در خدمت اراده و نقشه‌ی الهی؟ آیا او قهرمان پرهیزکار و زاهد افسانه‌های سنتی است یا سوداگر و تاجری زیرک و محاسبه‌گر؟

رشدی نخستین فرد با پیشینه‌ی مسلمانی نبود که نسبت به دین تردیدهایی داشت. با این حال احتمالاً تا مدت‌ها آخرین کسی خواهد بود که آنها را آشکارا در قالب ادبیات ابراز کند زیرا در واقع احتمالاً امروزه هیچ‌کس آیات شیطانی را منتشر نخواهد کرد. حتی احتمالِ نوشته شدن چنین رمانی نیز وجود ندارد و علت آن صرفاً حساسیت نسبت به پیامبر اسلام نیست. اسلام سیاسی نوپای دهه‌ی 1980 اکنون حضوری پررنگ‌تر دارد اما بسیار تغییر کرده است. سه دهه پیشتر، نماد آن نگاه اعتراض‌آمیز خمینی بود، نگاهی که رشدی آن را به خوبی دستمایه‌ی طنز قرار داد. اما در تصورات عامه، چهره‌ی رهبر ایران جای خود را به چهره‌ی بی‌تفاوت اسامه بن لادن داد، و آن چهره نیز جای خود را به خیل داوطلبان بی‌نام و نشان و شستشوی مغزی شده‌ی داعش داد.

هنگامی که آیات شیطانی نوشته می‌شد، گستردگی جنبش‌های اسلامی در سراسر جهان -هر نظری که نسبت به آنها داشته باشیم- قابل‌تصور نبود. رمانی که در قرن بیست و یکم نوشته شود و اسلام یکی از موضوعات آن باشد، به شکلی متفاوت با دین برخورد خواهد کرد. مسائل ایمانی و تاریخیای که رشدی در کتاب خود به آنها میپردازد از بین نرفته است اما ظاهراً فوریت خود را از دست دادهاند. دغدغهی ما در حال حاضر بیشتر کارهایی است که انسانها انجام میدهند و نه این که به خدا و پیامبرش ایمان دارند یا خیر. باید برای همگان، بجز بی‌شرم‌ترین اصحاب جدل (و شاید متعصب‌ترین ستیزه‌جویان)، آشکار شده باشد که اصول اساسی اسلام نمی‌تواند تمام اموری را که امروزه شاهد آن هستیم توضیح دهد.

برای بسیاری از معاصران رشدی، دین چیزی بود که باید از آن اجتناب می‌کردند. دین نماد عقب‌ماندگی ضدروشن‌اندیشی و سرکوب سنگدلانه‌ی زنان، اقلیت‌ها، و هنرمندان بود؛ مشوق ریاکاری بود و خنده را مذموم می‌شمرد؛ مروج چیزی بود که یکی از منتقدات ادبی عرب آن را جهان بینی «پیشاکپرنیکی» می‌خواند. دریافت رشدی از دین احتمالاً با منتقدان عصر روشنگری چندان متفاوت نبود.

با این حال، او موقعیت‌شناس نبود. تأکید بر هویت اسلامی در میان جوامع مسلمان انگلیس و سایر نقاط جهان در دهه‌ی 1980 رو به افزایش بود. این تأکید آگاهانه بر اسلام به عنوان جزئی اساسی یا انفکاک‌ناپذیر از فرهنگ، دست‌کم در این شکل گسترده‌اش، پدیده‌ی نسبتاً نوینی بود و همواره با دیدگاه مرسوم درباره‌ی دین، که آن را مجموعه‌ای از آموزه‌ها و مناسک می‌داند، سازگاری کامل نداشت. هنگامی که از اسلام تلقی هویتی وجود دارد، نگاه طنزآمیز رشدی به دین جلوهی متفاوتی پیدا میکند. آنچه در آغاز نقد آراء و اندیشهها بود اینک اهانت به یک گروه، و اغلب گروهی به حاشیهرانده شده، تلقی میشود.

شیوع فزاینده‌ی اسلام به مثابه هویت را نمی‌توان دست کم گرفت: به یاد آورید که رشدی به فردی مخالف با نژادپرستی و چپ‌گرایی ضداستعماری مشهور بود. اغلب مدافعان وی در آن دوران از گروه‌های چپ بودند. امروزه چپ‌گرایان موضع متفاوتی نسبت به بازنمایی پیامبر اسلام دارند.

طنز رشدی هیچ ارتباطی با نقد پیش پا افتاده‌ای که اینک شیوع یافته و رشدی نیز بدان روی آورده ندارد، نقدی که ناسازگاری بنیادین با مدرنیته یا ضرورت «اصلاح» اسلامی را مفروض می‌داند. در مقابل، این اثر نوعی از نقد است که تنها یک رمان امکان بیان آن را دارد. تَرَک‌ها و سستی‌های یقینیات سنت را آشکار می‌کند؛ به ما نشان می‌دهد که اوامر و مناهی می‌توانند چیزی بیش از نیت صادرکننده‌ی آنها را آشکار کنند، و این که شاید قدرت و جایگاه پیامبر اسلام رفتار او را تغییر داده است، این که قرآنی که اکنون می‌شناسیم شاید کلام مستقیم خداوند نباشد- این که صحبت از ایمان به طور ضمنی بر وجود شک و ناباوری صحه می‌گذارد. رخدادهای پس از نشر کتاب رشدی این جنبه‌های آیات شیطانی را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد اما دقیقاً همین مسائل‌اند که پس از دگرگون شدن چشم‌انداز سیاسی و اجتماعی کنونی بر جای خواهند ماند.

 

برگردان: هامون نیشابوری


بروس فاج استاد زبان عربی در دانشگاه ژنو در سوئیس است. آنچه خواندید برگردان بخشی از این نوشته‌ی اوست:

Bruce Fudge, ‘Islam after Salman,’ aeon, 21 February 2019.