تاریخ انتشار: 
1398/12/13

هابرماس و تغییر اقلیم

امیلی پراتیکو

wikimedia

برای مدتها گفتمان تغییر اقلیم اصولاً امری علمی و ارزیابی آن نیازمند دانش متخصصان بود. از دههی ۱۸۲۰، دانشمندان مشتاق بودند دربارهی حرارت زمین و متغیرهایی که بتوانند گرم شدن و سرد شدن آن را توضیح دهند، اطلاعات بیشتری به دست آورند. ژان باپتیست ژوزف فوریه (1763-1830)، ریاضیدان فرانسوی، برای نخستین بار فرضیهای دربارهی تأثیر خورشید بر اتمسفر زمین و در نتیجه بر دمای آن مطرح کرد. بهرغم محدودیتهای فنی آن دوران، او زمینه را برای اکتشافات بعدی دربارهی تغییرات دما ــ از اثر گلخانهای بخار آبِ (جان تیندال، 1820-1893) تا غلظت دیاکسید کربن در اتمسفر (سوانت آرنیوس، 1859-1927) ــ در قرن نوزدهم مهیا کرد.

افق پژوهشی جدیدی در برابر فیزیک‌دانان، شیمی‌دانان و مهندسان گشوده شده بود. با توسعه‌ی فناوری‌، آزمایش‌های علمی برای بسط ادله‌‌های زیربنایی پژوهش‌های اقلیمی نیز افزایش یافت ــ و با رشد این رشته، احتمال بروز اختلاف‌نظر که از ویژگی‌های پژوهش‌های علمی است، بیشتر شد. در میانه‌ی قرن گذشته، با استفاده از ابزارهایی دقیق‌تر دی‌اکسید کربن را پایش می‌کردند و با برگزیدن معیاری ارزیابی دقیق‌تر متغیرها ممکن شد. در 1967، هواشناس ژاپنی‌الاصل، سیوکورو مانابه (1931-) به همراه همکار آمریکایی‌اش، ریچارد ودرالد (1936-2011) نخستین شبیه‌سازی رایانه‌ای از شرایط اقلیمی کره‌ی زمین را ارائه کرد.

در جریان توسعه‌ی این حوزه، ظرافت و کاردانی علمی افزایش یافت و به همراه آن بر پیچیدگی فرضیه‌ها و آزمایش‌ها نیز افزوده شد. صحبت درباره‌ی تغییر اقلیم قلمرو متخصصان بود و مفاهیم «گرمایش جهانی»، «اثر گلخانه‌ای» یا «تغییر اقلیم» تنها به کندی وارد عرصه‌ی عمومی شد و 20 سال پس از نخستین شبیه‌سازی رایانه‌ای با سخنرانی جیمز هنسن از اعضای ناسا در کنگره‌ی آمریکا در 1988 به جهان سیاست په گذاشت.

‌بیشک تغییر اقلیم موضوعی علمی است. اما موضوعی صرفاً علمی نیست. با بسط گستره‌ی کاوش علمی، نسبت به علل تغییرات اقلیمی ــ افزایش سریع غلظت دی اکسید کربن در اتمسفر به علت مصرف نسبتاً زیاد سوخت‌های فسیلی ــ و همچنین تأثیرات آن بر محیط‌های طبیعی و اجتماعی شناخت بهتری حاصل شد. سود و هزینه‌ی فعالیت‌هایی که منجر به افزایش غلظت دی اکسید کربن می‌شد، یعنی اقداماتی که علت افزایش بی‌سابقه‌ی دمای زمین و اختلال در زیست‌بوم‌ها بود، برای کسانی که به این اطلاعات دسترسی داشتند آشکارتر می‌شد.

در واقع، با توجه به مشاهده‌ی پیامدهای افزایش سریع دمای زمین به علت انتشار دی‌اکسید کربنِ ناشی از مصرف سوخت‌های فسیلی در فعالیت‌های انسانی انتظار می‌رفت که شاهد اقداماتی هماهنگ در سطوح محلی، ملی و جهانی به منظور کنترل انتشار این گاز و حمایت از ترمیم جوامع متأثر از آن باشیم. امروز می‌توان به روشنی دید که چنین اتفاقی رخ نداده است. با این حال، صورت‌بندی این معضل به عنوان مسئله‌ای عمدتاً علمی تلاش‌هایی از این دست را برای دهه‌ها به تأخیر انداخت و به احتمال قوی جزئی از جنبشی بود که مانع از کنترل استخراج و مصرف سوخت‌های فسیلی شد.

در شهادت مهم هَنسِن در سال 1988، دانشمندی مشهور و از هر نظر واجدِ صلاحیت دانش خود را با نمایندگان شهروندان آمریکا در میان گذاشت با این هدف که آنان را نسبت به علل و عواقب گرم شدن اقلیم و گزینه‌هایی که برای کاهش تأثیرات آن و کاستن از سرعتش وجود دارد، آگاه کند. در واقع، هر چند اقلیم‌شناسی پیچیده بود اما به زبانی ساده برای سیاستمداران آمریکا تشریح شد زیرا تصور می‌شد که در رابطه با اقلیم باید اقدامات جمعی در سطحی سیاسی صورت بگیرد. این شهادت در عین اذعان به این که دانش اقلیمی پیچیده است و باید به زبانی ساده درآید به دنبال آن بود تا شکاف میان دانش اقلیمی متخصصان و شکل‌گیری اراده‌ی سیاسی را پر کند.

با این حال، از زمان آن نقطه‌ی عطف در سال 1988، بحث درباره‌ی تغییر اقلیم عمدتاً بر علم متمرکز مانده و این امر به بهای کم‌رنگ ماندن اقدامات جمعی برای مقابله با تغییر اقلیم تمام شده است. از همه مهم‌تر آن که این تمرکز بر مسائل علمی به تردید و مناقشه بر سر تأثیر انسان در تغییر اقلیم دچار شده است و در نتیجه اقدام عاجل برای کاهش انتشار گاز دی اکسید کربن و ترمیم تأثیراتی که تا کنون مشاهده شده‌اند، به تأخیر افتاده است.

نائومی اُرسکس و اریک کانوی، دو مورخ علم آمریکایی، در کتاب خود با عنوان «تاجران تردید» (2010) ــ‌ و مستندی به همین نام ــ نشان می‌دهند که شرکت‌هایی که تأخیر در اقدامات جمعی برای کنترل تغییر اقلیم به سود آنها است چگونه این بحث را بحثی علمی و متکی به مهارت و دانش فنی جلوه می‌دهند. این شرکت‌ها با کمک ترفندهایی پنهانی، مانند تأمین بودجه‌های دانشمندان مشهور، این گفتمان را با سیلی از ادعاها درباره‌ی اختلاف‌نظر نسبت به تغییر اقلیم مواجه ساخته‌اند. شکی نیست که تغییر اقلیم مسئلهای علمی است و بسیار مهم است که به شکلی علمی به آن پرداخته شود؛ اما تغییر اقلیم مسئلهای سیاسی نیز هست ــ و باید از منظر سیاست نیز به آن پرداخت. پیامد این نحوه از صورت‌بندیِ موضوع آن بوده است که بسیاری از شهروندان متقاعد شده‌اند که تغییر اقلیم فنی‌تر از آن است که بتوانند به آن بپردازند. این «تاجران تردید» با ایجاد تردید درباره‌ی چیزی که در واقع یک موضوع علمی است و اجماع درباره‌ی آن وجود دارد ــ یعنی این که تغییر اقلیم نتیجه‌ی فعالیت بشر است و نیازمند واکنشی جهانی برای حذف تدریجی انرژی حاصل از سوخت‌های فسیلی از اقتصاد به منظور کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای است ــ و به طور تلویحی با تکیه بر این تمایز بین نظر کارشناسان و غیرمتخصصان، مانع از ورود شهروندان عادی به بحث بر سر تغییر اقلیم می‌شوند. به گفته‌ی آنان چون بر سر تغییر اقلیم هنوز توافقی حاصل نشده‌ است، مداخله‌ی سیاسی شهروندان در این مسئله بی‌فایده ــ و احتمالاً حتی نادرست ــ است.

‌بی‌شک تغییر اقلیم موضوعی علمی است. اما موضوعی صرفاً علمی نیست.

این اقدامات گمراه‌کننده‌ی شرکت‌ها و افراد، که ارسکس و کانوی توصیفی از آن به دست می‌دهند، معمولاً به شکلی دیگر تفسیر می‌شود. در واقع، انکار تغییر اقلیم اغلب «جنگ علیه علم» تصور می‌شود: انکار این که علم قدرت تبیین متغیرهای دخیل در تغییر اقلیم یا علت بروز آن‌ها را دارد. به نظر می‌رسد که این یکی از پیامدهای انکار تغییر اقلیم است. با این حال، به باور من صورتبندی پرسشهای مربوط به تغییر اقلیم به عنوان اموری صرفاً علمی یکی از روشهای ممانعت از تصمیمگیری دموکراتیک دربارهی اقدامی جمعی برای کنترل افزایش دما و فعالیتهای انسانی عامل آن است. اگر مبارزه با تغییر اقلیم نیازمند صلاحیت فنی باشد در این صورت شهروندان تنها باید خودشان را به اقداماتی در سطوح فردی محدود کنند مانند استفاده از لامپ‌های کم‌مصرف ال‌ای‌دی، کاهش ضایعات پلاستیکی، و اموری از این دست. فعالیت سیاسی ــ و حتی انتخاباتی ــ در راستای تغییر اقلیم صرفاً در همین دوران اخیر به جریانی غالب تبدیل شده است. تا زمانی که انکار تغییر اقلیم بر گفتمان اقدام جمعی تسلط داشت، لازمه‌ی مشارکت در این گفتمان توانایی عبور از آستانه‌ی علمی بود و شهروندان نمی‌توانستند کنش معنادار سیاسی داشته باشند.

با این همه، تغییر اقلیم در واقع مسئله‌ای سیاسی است. اکنون پذیرفته‌اند که تغییر اقلیم مسئله‌ی سیاسی اضطراری و مهمی است: قوانینی به منظور کنترل اقدامات دخیل در تغییر اقلیم وضع می‌شود؛ آگاهی فزاینده‌ی مصرف‌کنندگان از تأثیر بوم‌شناختی رفتار آنان بر تجارت تأثیر گذاشته است؛ و تأثیرات منفی سوخت‌های فسیلی الهام‌بخش تعداد چشمگیری از پژوهش‌های مبتکرانه برای یافتن سوخت‌های جایگزین‌ شده است. با این حال، هنوز گرایشی وجود دارد که سرسختانه مخالفت این دیدگاه است ــ و حاصل آن به تأخیر افتادن اقدامات مؤثر یا شکل گرفتن برداشتی نادرست از وظایفِ فردی و جمعی ما است ــ این گرایش همان زمانی پا گرفت که دانشمندان شروع کردند به هشدار دادن درباره‌ی تأثیرات خطرناک تغییر اقلیم.

در نتیجه، هر چند نمی‌توان منکر نیاز به تخصص علمی و فنی در فهم تغییر اقلیم شد اما راه‌هایی وجود دارد که می‌توان این واقعیت را با فرآیند‌های دموکراتیک و فراگیر برای مبارزه با تغییر اقلیم تلفیق کرد. یورگن هابرماس (1929-)، فیلسوف آلمانی، به کمک نظریه‌ی دموکراسیِ گفتگوییِ (deliberative democracy) خود چارچوبی فراهم می‌آورد که در آن فرآیند‌های دموکراتیک می‌توانند بین ابعاد مختلف گفتمان ــ یعنی ابعاد علمی-عملی و اخلاقی-سیاسی ــ تمایز قائل شوند. در رابطه با تغییر اقلیم، این به آن معنا است که راه‌هایی برای پرداختن به این معضل وجود دارد که نیازی به تخصص علمی یا فنی ندارد و این راه‌ها به نوعی طراحی شده‌اند تا بتوان به شکلی دموکراتیک به مسائل عمومی پرداخت.

نسخه‌ی هابرماسیِ سیاستِ گفتگویی ریشه در نظریه‌ی کنش ارتباطی او دارد. آثار هابرماس بنا به دلایل مختلف حائز اهمیت است. نخست، از دهه‌ی 1960 آثار او متوجه کابوس سلطه‌ی فن‌سالاری بوده است. مهم‌تر از همه این که هابرماس همواره بر ارزش جنبه‌ی «قائم به ذات» بودن تصمیم‌گیری‌های سیاسی تأکید داشته است و همین امر آثار او را در زمره‌ی سنتی از اندیشه‌ی دموکراتیک قرار می‌دهد که دغدغه‌اش یافتن توازنی است بین ضرورت دموکراتیک برخورداری شهروندان از احترام یکسان و اذعان به این که همکاری شهروندان به لحاظ کیفیت فنی و اصولی یکسان نیست. این دوگانگی ــ پذیرش ضرورت توجه به جنبه‌ی «قائم به ذات» بودن تصمیم‌های سیاسی و همچنین باور به این که ضرورت دموکراتیک برابری حذف‌ناشدنی است ــ مسیری نویدبخش برای فهم بهترین نحوه‌ی مواجهه‌ی دموکراتیک با تغییر اقلیم است.

کلید دستیابی به قابلیت‌های الگوی هابرماس برداشت ویژه‌ی او از گفتمان و نظریه‌ی اخلاق گفتمانی است. گفتمان فعالیتی است که مشارکت‌کنندگان زمانی وارد آن می‌شوند که اعتبار یک ادعا محل بحث باشد. در گفتمان عملی، مشارکت‌کنندگان له یا علیه اعتبار دعاوی تحت شرایط خاص استدلال می‌کنند ــ به گفته‌ی هابرماس «در جلسه‌ی تبادل نظری وسیع‌تر و در برابر مخاطبانی بیشتر و متبحرتر و علیه اعتراضاتی جدید‌تر.» به این ترتیب گفتمان نوعی فعالیت است: فرایند مداوم توجیه. گفتمان زمانی که تحت شرایط خاصی صورت بگیرد «عقلانی» می‌شود، یعنی زمانی که افرادی که این هنجارها بر آن‌ها تأثیر دارد حذف نشوند، تمام افرادِ تحت تأثیر فرصت ابراز نظر داشته باشند و بتوانند آزادانه اعتراضات خود را مطرح کنند، و هنگامی که مشارکت‌کنندگان نظرات خود را با صداقت بیان کنند. تنها محدودیتی که در غیاب هر گونه مانع خارجی مانند قدرت یا پول، گفتمان را تنظیم میکند «نیروی غیرتحمیلی استدلال بهتر» است.

از نظر هابرماس، گفتمان کوششی است برای رسیدن به توافق در شرایطی که توافق وجود ندارد. گفتمان به دو شیوه‌ی متمایز به هنجارهای خود اعتبار می‌بخشد، امری که در حوزه‌ی سیاست آشکارتر است. شیوه‌ی نخست، محدود کردن محتوای معرفت‌شناختی هنجارها است. شیوه‌ی دیگر، تأکید بر این نکته که مشارکت‌کنندگان از طریق گفتمان می‌توانند به شکلی از توافق دست بیابند که، حتی با وجود باقی‌ماندن اختلاف‌نظر بنیادین، تأثیر بسزایی در مشروعیت بخشیدن به اِعمال هنجار خواهد داشت. هابرماس در «ملاحظاتی در باب اخلاق گفتمانی» در کتاب «توجیه و کاربست» (1993) می‌نویسد:

هر دو لحظه ــ لحظه‌ی انفعالِ مندرج در خرد و لحظه‌ی فعالیتِ قابل انتساب به اراده ــ باید به گونه‌ای باشند که بتوان آن‌ها را در مفهوم اخلاقِ فرایندی به یکدیگر پیوند داد ... این فرایند توصیف‌های مختلف را روا می‌دارد و بنا بر این که بر کدام لحظه‌ی فعالیت فرایندی تأکید داشته باشیم، معنای متفاوتی به خود می‌گیرد.

از نظر هابرماس، گفتمان کوششی است برای رسیدن به توافق در شرایطی که توافق وجود ندارد.

این برداشت چه کمکی به فهم ضرورت تعامل بین علم و نیاز به مشارکت دموکراتیک در مسئله‌ی تغییر اقلیم می‌کند؟ به باور هابرماس می‌توان بین وجوه مختلف گفتمان تفاوت قائل شد و آن‌ها را بر اساس این که چه هنگام برای حل مسائل جمعی مناسب هستند، ارزیابی کرد. در واقع، هابرماس در «توجیه و کاربست»، که تحلیل او از عقل عملی و گفتمان است، برداشتی نظری از گفتمان ارائه می‌کند و آن را نیرویی مشروعیت‌بخش در سیاست می‌داند، نیرویی که به برخی تصمیم‌ها خصلت اخلاقی و حقانیت می‌بخشد. اما همچنین تصدیق می‌کند که تصمیم‌های سیاسی ضرورتاً خاص‌تر از آن هستند که یک نظریه بتواند توجیهی برای آن‌ها فراهم کند و همچنین وابستگی زیادی به شرایط و وضعیت دارند. از همین رو، توافق سیاسی مشروط و خاص است و در نتیجه نمی‌تواند تحت مفهوم واحدی از گفتمان قرار بگیرد. تمایز هابرماس بین انواع گفتمان عملی مکمل نظریه‌ی انتزاعی دموکراسی گفتگویی او است.

هابرماس از جمله شیوه‌های مختلف استدلال درباره‌ی اقدامات، به این چند مورد اشاره می‌کند: کاربرد عمل‌گرایانه، سیاسی-اخلاق جمعی، و الزام اخلاقیِ عقل عملی. از منظرهای مختلف می‌توان به پرسش «چه باید کرد؟» پاسخ داد و در واقع هابرماس می‌نویسد «تا زمانی که مسئله‌ی مربوط و منظری که باید از آن به مسئله پرداخت هنوز به روشنی مشخص نشده است، این [پاسخ] باید نامتعین باقی بماند.» از سه منظر می‌توان به مسائل پرداخت، «هدفمندی، امر خیر، امر عادلانه» و سه نوع پرسشِ متناظر با این مناظر عبارت‌اند از پرسش‌های عمل‌گرایانه، پرسش‌های سیاسی-اخلاق جمعی، و پرسش‌های الزام اخلاقی. هابرماس «توجیه کاربست» را با مواردی آغاز می‌کند که این پرسش‌ها برای فرد پیش می‌آیند. اما سپس این تمایز را به موارد جمعی نیز بسط می‌دهد ــ به شکلی چشمگیر در «مابین واقعیتها و هنجارها» (1992) ــ و در این‌جا موضوع ابعاد سیاسی و حقوقی پیدا می‌کند.

اعتبار هنجارهایی که با اقامه‌ی استدلال از منظر الزام اخلاقی به دست می‌آیند مبتنی است بر قابلیت آن هنجارها در توجه به منافع کسانی که در شرایط مشابه و قابل پیش‌بینی از آن‌ها متأثر می‌شوند. هابرماس تأکید می‌کند که:

گفتمان الزام اخلاقی-عملی حاکی از بسط آرمانیِ هر جامعه‌ی ارتباطی منفرد از درون است. در این محل تبادل نظر، تنها آن دسته از هنجارهای پیشنهادی که بیانگر منافع عمومی تمام افراد متأثر از آن‌ها باشند به شکلی موجه پذیرفته می‌شوند.

دعاوی اخلاقی تا زمانی معتبر به شمار می‌روند که اصل عمومیت را برآورده سازند، او در «شمول دیگری» (1996) می‌نویسد:

یک هنجار هنگامی معتبر است که عوارض جانبی و پیامدهای قابل‌پیش‌بینی اجرای عمومی آن برای منافع و اصول ارزشی هر یک از افراد بتواند به شکل جمعی و بدون اعمال زور از جانب افراد دخیل پذیرفته شود.

این اصل قاعده‌ای در استدلال است که با کمک آن افراد اعتبار دعاوی الزام اخلاقی را می‌سنجند. با این حال، گفتمان الزام اخلاقی اغلب در تصمیم‌گیری بین دو قانون که از نظر الزام اخلاقی مقبولیت دارند، نمی‌تواند قضاوت قاطعی انجام دهد؛ از همین روی، قانون‌گذاران اغلب باید برای توجیه قوانین به چیزی بیش از استدلال الزام اخلاقی تکیه کنند.

دعاوی الزامات اخلاقی بیانگر آن دسته هنجارهای عملی‌اند که اعتبار جهان‌شمول دارند. آن‌ها به جوامع یا گروه‌هایی خاص محدود نیستند. این هنجار اخلاقی که «دزدی مکن» ادعا ندارد که تنها برای برخی فرهنگ‌ها معتبر است. در مقابل، هنجارهای اخلاقی‌ جمعی‌ای مانند «کودکان نباید صحبت کنند مگر زمانی که مخاطب قرار بگیرند» تنها برای جامعه‌ای معتبر است که آن هنجار را پذیرفته است. از نظر هابرماس هنجارهای الزامات اخلاقی و اخلاق جمعی طی فرایندهای توجیهی متفاوتی اعتبارسنجی می‌شوند. به طور خاص، در رابطه با گفتمان سیاسی-اخلاق جمعی، دعاوی هنجارین زمانی معتبر هستند که با کاربست موثق گفتمان تطابق داشته باشند. هر چند کاربرد سیاسی-اخلاق جمعیِ عقل عملی از ساختار «پاسخ درست واحد» (عبارتی که هابرماس در «مابین واقعیتها و هنجارها» به کار می‌برد) تبعیت نمی‌کند و هرچند هدف آن «جلب رضایت مخاطبی جهان‌شمول» نیست اما در شکل‌گیری ویژگی عقلانی-سیاسی تصمیم‌های جمعی سهم دارد و در همان حال امکان تغییر (از طریق تأمل اصیل جامعه‌ی سیاسی در خویشتن) و بحث و جدل (توسط عاملان تغییر) را گشوده نگاه می‌دارد.

در نهایت، گفتمان عمل‌گرا (pragmatic discourse) شکلی از ارتباط است که در آن مشارکت‌کنندگان به دنبال یافتن بهترین روش برای تحقق هدفی خاص یا حل یک مسئله‌اند. چگونه از دست ترافیک خلاص شویم؟ چگونه می‌توان اطمینان حاصل کرد که کودکان تا سن 16 سالگی به تحصیل ادامه می‌دهند؟ چنین پرسش‌هایی نقطه‌ی آغاز گفتگو‌های عمل‌گرایانه است و از منظرِ کارآمدیِ گزینه‌های انتخابی یا شیوه‌های پیشنهادی (فنون، ترفندها، برنامه‌ها و غیره) می‌توان به توافق دست یافت. هنجار اعتباری مرتبط با کشف روش‌های مصلحت‌آمیز، معیاری عینی، مانند حقیقت، است.

از دانش علمی می‌توان برای مشروعیت‌بخشیدن به مواضع و تصمیم‌های سیاسی مختلفی سود برد؛ دانش علمی حقیقتی تک‌بعدی، «قاطع»، خنثی، و فارغ از ارزش یا «عینی» نیست.

تنشی که در رابطه با سلطه‌ی گفتمان علمی در تاریخ اخیر مبارزه علیه تغییر اقلیم وجود دارد ناشی از گرایش فراگیری است که می‌خواهد به مسئله‌ی ناشی از افزایش دمای زمین عمدتاً، اگر نگوییم منحصراً، از منظر «گفتمان عمل‌گرایانه» بپردازد. تمرکز بر صدق یا کذب دعاوی دانشمندان درباره‌ی تغییر اقلیم مانعی است که نمی‌گذارد اصلاً به ابعاد الزامات اخلاقی یا اخلاقی جمعی تغییر اقلیم بپردازیم، در صورتی که این کار می‌توانست ما را در رسیدن به توافقی بر سر اقدامی جمعی برای مهار آن یاری کند.

بی‌شک باید به بهترین علوم موجود تکیه کرد و باید مشخص کرد که بهترین اقدامات برای رسیدگی به تغییر دما و تأثیرات آن بر زیست‌بوم کدام است. با این حال، اولویت بخشیدن به این پرسش این خطر را دارد که موجب مغفول ماندن سایر پرسش‌های مرتبط شود. صرفاً با نوعی سردرگمی فنی مواجه نیستیم که بتوان آن را با توسل به پیشنهاداتی درباره‌ی کاربست روش‌های کارآمد، مانند استفاده از لامپ‌های بهتر یا کاهش مصرف شخصی سوخت‌های فسیلی، حل کرد. باید مشخص کنیم که چه تعهداتی وجود دارند و متوجه چه کسانی‌اند، مسئولیت برای اقدام را آشکار کنیم، و اطمینان حاصل کنیم که راه‌حل‌ها منصفانه‌اند. لازمه‌ی این امر گفتگویی است که نمی‌توان آن را به پیشنهادهای فنی محدود کرد. این گفتگو باید شامل پرسش‌هایی درباره‌ی عدالت ــ ملی و بین‌المللی، محلی و جهانی ــ نیز باشد.

در این‌جا، بحث‌های علمی‌ای که در چارچوب کارایی نظریات صورت می‌گیرند اصولی را که برای پرداختن به مسئله‌ی گرمایش جهانی به آن نیاز داریم تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. هرچند این وضعیت در حال تغییر است اما تا چند سال پیش هنوز شیوه‌ی غالب رسانه‌ها در پرداختن به مسئله بود و در نتیجه فرآیند آگاهی یافتن از رابطه‌ی گرمایش جهانی به پرسش‌‌های هنجاری مسیری صعب و طولانی بود. هنگامی که مسئله انتخاب روش‌ها باشد، معیارهای هنجارین عمل‌گرا کافی نیستند؛ باید به سراغ معیارهای هنجارین مرتبط با آن دو جنبه‌ی دیگر عقل عملی نیز رفت. حتی هنگامی که مسئله انتخاب بین روش‌های کارآمد باشد باید به معیارهای هنجارینی فراتر از کارآمدی رجوع کرد.

دانش علمی ریشه در شرایط سیاسی و اجتماعی دارد، وضعیتی که به این دانش خصیصه‌ای می‌بخشد که می‌توان آن را ایدئولوژیک خواند. این مسئله نیازمند تأمل بسیار است زیرا معمولاً علم را خنثی می‌شمارند. در واقع، در جامعه‌ی مدنی گرایش فزاینده‌ای وجود دارد که علم را صدای عینیت می‌داند. اما اگر دانش علمی‌ای که به عنوان مبنای استدلال عمل‌گرایانه به کار می‌رود ذاتاً خنثی نباشد، امکان بر ملا کردن جنبه‌های ایدئولوژیک‌تر هر موضع علمی وجود دارد. این فرآیند خود به مهارت‌های پیچیده‌ی معرفت‌شناختی و انتقادی نیاز دارد. این امر سبب می‌شود که تفسیر نظرات متخصصان به طور خاص برای اغلب مردم عادی دشوار باشد. نظرات متخصصان که در گفتگوها مطرح می‌شوند از نظر مردم عادی مغلق و عمیقاً نافهمیدنی است و در نتیجه شرایط گفتگوی منصفانه را زیر پا می‌گذارد. منکران تغییر اقلیم با تکیه بر این واقعیت درباره‌ی استفاده از دعاوی علمی در سیاست، مانع از آن شده‌اند که مباحثه‌ای معنادار درباره‌ی آن داشته باشیم.

از دانش علمی می‌توان برای مشروعیتبخشیدن به مواضع و تصمیمهای سیاسی مختلفی سود برد؛ دانش علمی حقیقتی تکبعدی، «قاطع»، خنثی، و فارغ از ارزش یا «عینی» نیست. رابطه‌ی بین دانش و تصمیم‌گیری بسیار پیچیده‌تر است. تکثر موضوعات پیچیدگی این رابطه را آشکار می‌کند. این رابطه شامل موضوعاتی مانند صورت‌بندی مشکلات، نوع دانشی که برای هر موضوع باید به آن رجوع کرد، درجه‌ی اجماعی که توسل به نظرات کارشناسی علمی فراهم می‌آورد، تفاسیر ممکن آن، پاسخ‌هایی که فراهم می‌آورد، نحوه‌ی ارتباط آن دانش با منافع (در سیاست‌گذاری) می‌شود زیرا می‌تواند مدافع آن منافع یا ناقض آن‌ها باشد یا حتی آن‌ها را به خطر اندازد. به محض آن که دانش وارد عرصه‌ی عمومی می‌شود و از نظر سیاسی اهمیت می‌یابد به ناچار در معرض این ارزیابی‌های قرار می‌گیرد. این که ما در فرآیند رایزنی باید نسبت به خنثی بودن دانش علمی و این که دانشمندان صرفاً دانش «عینی» فراهم میآورند تردید داشته باشیم، ایدهی جدیدی نیست ــ این گفته‌ی گاستون باشلار، فیلسوف فرانسوی، که «مشاهده‌ی علمی مناقشه‌برانگیز است» به خوبی این ایده را نشان می‌دهد.

اما چگونه قرار است از این عملکردها پرده برداریم؟ از نظر هابرماس تنها گفتگو می‌تواند کژی و تحریف در کاربست این گفتمان‌ها را آشکار سازد و ما را در یافتن بهترین اقدامات یاری کند. در گفتگو می‌توان برای مسائل سیاسی دخیل در محیط‌زیست، که خصیصه‌ی آن‌ها تأثیر متقابل پیچیده‌ی سه جنبه‌ی عقلانیت عملی – یعنی عمل‌گرایانه-فنی، سیاسی-اخلاق جمعی، و الزام اخلاقی- است، راه‌حل‌هایی یافت. تمایزی که الگوی هابرماس بین کاربست‌های عقل عملی قائل می‌شود لوازمی انتقادی برای ارزیابی نحوه‌ی برخورد ابزاری ما با طبیعت و همچنین پیامدهای این رابطه بر پیوندهای مبتنی بر همبستگی و عدالتی که نوع بشر را متحد می‌سازد، فراهم می‌آورد.

هنگامی که از طریق گفتمان، پیچیدگی وجوه مختلف استدلال که در مسائل سیاسی نقش دارند آشکار شد و، از آن مهم‌تر، زیر سؤال رفت این نگرش مکتب فرانکفورت که سرنوشت ما با سرنوشت طبیعت گره خورده است به معرفتی عمومی تبدیل خواهد شد. در واقع از طریق گفتگو می‌توان دید که نه تنها مسائل بوم‌شناختی، مسائل عدالت‌اند بلکه با جست‌وجوی راه‌حل‌های سیاسی برای این مشکلات از طریق گفتمان است که می‌توان به برطرف شدن آنها امید داشت. همچنین، برای این که کاری درست انجام شود باید منصفانه انجام شود.

 

برگردان: هامون نیشابوری


امیلی پراتیکو پژوهشگر مهمان در مؤسسه‌ی آینده‌پژوهی در سوئد است. او در استکهلم زندگی می‌کند. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Emilie Prattico, ‘Habermas and climate action’, Aeon, 18 December 2019.