تاریخ انتشار: 
1398/12/16

از لوبلین تا لندن؛ ایده‌های مناقشه‌انگیز درباره‌ی هویت ملی اروپا

مارِک کوهن

معترضان طرفدار اروپا و مخالفان برگزیت در «راهپیمایی رأی مردم» برای حمایت از برگزاری دومین همه‌پرسی عضویت بریتانیا در اتحادیهی اروپا حضور یافته‌اند. لندن ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹. ویکتور ژیمانویچ / نور فوتو / گتی ایمجز

سیاست هویت‌محور ــ ملی و شخصی ــ ما را در چند سال گذشته به مسیرهایی کشانده است که انتظارش را نداشته‌ایم. صبح یکشنبه‌ای در اواسط اکتبر، این سیاست من را در مسیری یک مایلی در شهری در سواحل جنوبی انگلیس، به یک مرکز اجتماعات کشاند تا رأی خود به نامزدهای انتخابات پارلمانی لهستان در ورشو را به صندوق بیندازم. با یک علامت ضربدر روی هر برگه‌ی رأی و انداختن آن‌ها به صندوق آرا، نوعی بلندپروازی بزرگ و به لحاظ نمادین شفاف، به هدفی رسیدم که در تلاش برای یافتن پاسخ به دو پرسش‌ام متبلور شده بودند، پرسش‌هایی که همه‌پرسی برگزیت در سال ۲۰۱۶ به من تحمیل کرده بود: اروپایی بودن چه معنایی دارد و دیگر این‌که بخشی از یک ملت بودن چه معنایی دارد، هر قدر هم مردم آن ملت چندپاره شده باشند.

هر چند من در انگلستان متولد شدم، چون پدرم در آن زمان شهروند لهستان بود، شهروندی لهستان به من هم تعلق گرفت. در اوایل کودکی، زمانی که پدرم شهروندی بریتانیا را گرفت من هم به صورت خودکار شهروندی لهستان را از دست دادم، اما توانستم بر اساس قانون فعلی لهستان آن را بازپس گیرم. شهروندی حق رأی دادن را هم با خود به همراه می‌آورد: یعنی نه تنها شهروند لهستان هستم بلکه این امکان را هم دارم که همچون یک شهروند آن کشور رفتار کنم.

شرکت‌کنندگان در «راهپیمایی برابری» در لوبلین لهستان پلاکاردهایی را حمل می‌کنند. ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۹. آتیلا هوژنو / سوپا ایمجز /وب‌سایت لایت‌راکت از طریق گتی ایمجز


برگزیت، اهمیت فهم این مطلب را به من یادآوری کرد. در حالی که در گذرنامه‌های شهروندان بریتانیا، نشان «اتحادیه‌ی اروپا» حک شده بود، شهروندی آن‌ها در اتحادیه‌ی اروپا به صورت گسترده‌ای بدیهی یا نادیده گرفته شد. بریتانیایی‌ها به جای این‌ که از حق شهروندی اروپا فعالانه بهره برند آن را به صورت منفعلانه‌ای پذیرفتند. این حق حتی از سوی کسانی که از شهروندی اروپا خوشحال بودند چون عبور آزادانه از مرزها و حق خودکار زندگی و کار در دیگر کشورهای اروپایی را برای آنان تضمین می‌کرد و این حس را به آنان می‌داد که به بخشی از یک اروپای بزرگ‌تر تبدیل شده‌اند، کم‌اهمیت تلقی می‌شد. با وجود این، شهروندی لهستان چیزی نیست که کسی بدیهی تلقی کند. شهروندی لهستان به‌شدت مسئولیت‌آور و وابسته به تاریخ، وظیفه، تعلق و وجدان است.

 

*

اولین رفتار من به عنوان یک شهروند لهستانی، نه دو هفته پیش در یک مرکز رأی‌گیری در یک شهر انگلیسی بلکه در «راه‌پیمایی برابری» اقلیت‌های جنسی در لوبلین، شهری در شرق لهستان، بود. همان‌طور که منتظر حرکت بودیم، در حالی‌که در محاصره‌ی پرچم‌های رنگین‌کمانی بودم و همراه با یکی از اعضای محلی پارلمان سرود ملی لهستان را می‌خواندم، مشتاق بودم بدانم اگر مرحوم پدرمم می‌توانست من را ببیند چه فکر می‌کرد؟

آیا او از جنبش‌های حقوق برابر که ایده‌های سنتی درباره‌ی خانواده را به چالش می‌کشید وحشت‌زده می‌شد؟ آیا تأکید راه‌پیمایان بر کثرت‌گرایی دموکراتیک و دفاع قاطع دولت از حق تجمع آزاد این شهروندان را تحسین می‌کرد؟ همین جنبه‌ی دوم این تظاهرات به‌شدت دیدنی بود: حلقهای از نیروهای پلیس ضد شورش و پیشاپیش آنان یک خودروی زرهیِ آب‌پاش که معترضان نقاب‌دارِ مخالفِ اقلیت‌هایِ جنسی را که قصد بستن راه را داشتند، پراکنده می‌کرد. یا شاید پدرم، درست مثل من، به سادگی از چرخش‌های عجیب‌و‌غریب سیاست‌ در سال‌های اخیر مبهوت می‌شد؟

پیام اصلی راه‌پیمایان، «عشق، برابری، پذیرش» بود که فکر می‌کنم یکی از زیباترین شعارهایی است که تاکنون در یک تظاهرات شنیده‌ام. آن‌ها توجه ناظران را با شعار «به ما بپیوندید» جلب می‌کردند، با پیش‌فرض ضمنیِ احساس تعلق به غریبه‌هایی که تصادفاً سر راه ما قرار می‌گیرند و این امکان که جامعه به مثابه‌ی یک کل از تعصب و هراس فاصله گرفته و به سمت درک مشترک حرکت کند. حرکات دوستانه از سوی افرادی که از بالکن‌ خانه‌ها نظاره‌گر راه‌پیمایی بودند، از جمله یک مرد مسن‌تر که با موسیقی راه‌پیمایی می‌رقصید در حالی که تنها یک زیرشلواری به پا داشت، تصویری از جامعه‌ی لهستان را تأیید می‌کند که نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد، جامعه‌ای که در دهه‌ی اخیر واقعاً به سمت پذیرش یا دست‌کم مدارا با اقلیت‌های جنسی پیش‌ رفته است. نظرسنجی‌ها البته این را هم نشان می‌دهد که بسیاری از لهستانی‌ها با نظرات یاروسلاو کاژینسکی، رهبر حزب حاکم محافظه‌کار ملی‌گرای «قانون و عدالت»، همسو هستند که در اوایل سال جاری مدعی شده بود که جنبش اقلیت‌های جنسی در حال وارد کردن ایدئولوژی‌هایی از اروپای غربی است که هویت لهستانی، ملیت و کشور را تهدید می‌کند.

پخش سرود ملی از سوی راه‌پیمایان هم‌چون پیش‌درآمد راه‌پیمایی، پاسخ متقابل نمادین قدرتمندی به آن دیدگاه بود، اثبات این‌که اقلیت‌ها بخشی از ملت هستند. اما در آن لحظه احساس کردم که در اقلیت هستم. اگرچه من همنوا با نماینده‌ی پارلمان که کنارم بود سرود ملی را می‌خواندم، در حدی که بلد بودم و می‌توانستم، اما افراد کمی به ما پیوستند. به جرئت می‌توانم بگویم من هم این سرود را نمی‌خواندم اگر به اندازه‌ی آنان در معرض نگاه‌های خصمانه و تعصبات طاقت‌فرسای مردم در میهنم قرار می‌گرفتم.

احساس وطن‌دوستی من از راه دور حفظ شده است، به همین دلیل هنوز هم با شنیدن سرود ملی لهستان احساس دلتنگی و هیجان را در قلب و ستون فقراتم احساس می‌کنم. (حتی وقتی کودک بودم، پیش از آن‌که علائق وطن‌پرستانه‌ام به بریتانیا بر اثر آشنایی بلندمدت کم‌رنگ شود، شنیدن سرود ملی غم‌انگیز پادشاهی متحد بریتانیا من را غمگین و نومید می‌کرد.) اما این احساسات پیچیده‌تر و مبرم‌تر شده‌اند. بعد از پایان خواندن سرود ملی لهستان به عضو پارلمان گفتم که حرف‌های زیادی درباره‌ی میهن‌پرستی دارم‌. با حالتی پوزش‌خواهانه این را گفتم، هر چند واقعاً نیازی به عذرخواهی نبود. این فقط اشاره‌ای به تنش‌ها و کشمکش‌های بنیادی بین تاریخ، وظیفه، تعلق خاطر و وجدان بود.

ملی‌گرایان راست‌گرای افراطی در تظاهرات متقابل علیه راهپیمایی طرفداران اقلیت‌های جنسی با پلیس ضد شورش مجهز به ماشین‌های آپ‌پاش مواجه شدند. لوبلین، لهستان، ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۹. ماجیج لوچنویسکی/ نور فوتو / گتی ایمجز


مرکز تاریخی لوبلین، پیشنهادهای متنوعی برای این‌که چگونه میهن‌پرست باشیم، پیش پای ما می‌گذارد. یک «فروشگاه میهن‌پرستی» خودخوانده در بخش قدیمی شهر سوغاتی‌هایی همچون تی‌شرت و طیف وسیعی از وسایل تا خوشبوکننده‌های هوای میهن‌پرستانه به رنگ قرمز و سفید پرچم لهستان عرضه می‌کند و همه هم با شعار «برای عشق به میهن» ــ یا برای ترجمه‌ای وفادار به روح و ریشه‌ی کلمه، سرزمین پدری. در این فروشگاه برندهای پوشاک مانند «رد ایز بد» (Red Is Bad) و «اولترا پاتریوت» (Ultrapatriot) عرضه می‌شود و برداشتی کاملاً نظامی‌سالار از ملت را تبلیغ می‌کند. از دیدگاه خرده‌فروشان میهنپرست، تاریخ لهستان همان مبارزان آن، سلاح‌ها و مدال‌های آن‌ها است؛ از شمشیرها به تفنگ‌ها، از سوارهنظام زره‌پوش تا خلبانان جنگنده. این داستانی حماسی شامل نبردها، قیام‌ها و مقاومت است، با تأکید ویژه بر «سربازان نفرین‌شده»، پارتیزان‌های بدفرجامی که پس از پایان جنگ جهانی دوم علیه رژیم کمونیستی جنگیدند. هیچ نشانه‌ای هم در این مغازه وجود ندارد که بگوید همه‌ی این‌ها اکنون تمام شده است.

پیامی هم که دولت برای مردم خود دارد این است که واقعاً این‌ها به پایان نرسیده است و ملت باید دائماً آماده‌ی دفاع از خود باشد. بخش قدیمی شهر لوبلین و قلعه‌ی آن روی تپه‌های کوچک دوقلو قرار دارد. صبح روز راه‌پیماییِ برابری، دولت بین دو تپه را با سربازان متعلق به «نیروهای دفاعی سرزمینی» پر کرد. این تشکیلات، تازه در ژانویه‌ی سال ۲۰۱۷ تأسیس شد اما ادعا می‌شود که روح و اخلاقیات آرمیا کرایووا (Armia Krajowa)، یا اِی‌کی، «ارتش خانگی» زیرزمینیِ زمان جنگ را حفظ می‌کند. این نیروها برای تقویت امنیت ملت و ارزش‌های میهن‌پرستانه‌ی آن در نظر گرفته شده‌اند و به دنبال جا انداختن ارتش در جوامع محلی و پیوند دادن شهروندان به روایت تاریخی مبارزاتی است که تی‌شرت‌های میهن‌پرستانه به آن گواهی می‌دهند.

«سربازان نفرین شده» در مرکز این تصویر قرار دارند. یکی از تیپ‌های منطقه‌ای لوبلین به اسم یک افسر سابق «ای‌کی» نامیده شده است که در سال ۱۹۴۹ به علت فعالیت‌های بعدی خود در مقاومت علیه کمونیست‌ها اعدام شد. برای او و هم‌رزمانش در فضای باز زیر قلعه یادبودی ساخته‌اند. شهروندان از همراهان و کودکانشان در مقابل آن عکس می‌گیرند.

همین‌که «نیروی دفاعی سرزمینی» برای رژه جمع شدند، ستونی از سربازانی که کلاه ایمنی بر سر و اسلحه‌ی جنگی به دوش داشتند، در آن طرف پل که بخش قدیمی شهر را به قلعه می‌پیوندد شکل گرفتند. سربازان کنار یکی دیگر از یادبودهای مربوط به کشته‌شدگان در جریان جنگ جهانی دوم و بعد از آن، به خط شدند. این یکی موقتی بود، نمایشگاهی در جشنواره‌ی هنری «لوبلین اوپن سیتی» در زمین باز بین قلعه و شهر قدیمی، جایی که پیشتر محله‌ی یهودی‌نشین شهر بود. نظیر راه‌پیمایی برابری، این نوعی کنش عمومی برای دفاع از این بود که ملت باید اقلیت‌های خود را دربرگیرد و نشان دهد که به آن‌ها اهمیت می‌دهد. مجموعه‌ای از تخته‌های چوبی کنار هم که نام‌ها روی آن کنده‌کاری شده‌اند. نام این یادبود «مناطق پاکسازی‌شده از یهودیان» بود: لوحی روشنگر که نام‌ مناطقی از لهستان در آن قید شده است که ساکنانش به علت «نفرت، طمع به دست آوردن سود آسان یا یهودی‌ستیزی» تحریک شده بودند و همسایگان یهودی خود را قتل‌عام کردند. در سال‌های پس از ورود به سده‌ی جدید، همچنان‌که اسناد به نمایش گذاشته می‌شوند و سکوت‌ها شکسته می‌شود، فهرست نام‌ها بیش از پیش طولانی شده است.

دولت، خشمگین از این بابت و در دفاع از چهره‌ی لهستان خارج از مرزها، می‌کوشد توجه‌ها را از این جنایت‌های تاریخی منحرف کند و در مقابل بر لهستانی‌های غیریهودی‌ای تمرکز می‌کند که برای حفاظت از همسایگان یهودی خود در مقابل اشغالگران نازی جان‌ خود را به خطر انداختند و بعضاً جان‌شان را هم از دست دادند. «رد ایز بد» پیراهن‌هایی با نام «لهستانی‌ها از یهودیان محافظت کردند» تولید کرده است که هدف از نوشته‌های روی آن هم آشکارا ارائه‌ی تصویر خوبی از لهستان بیرون از مرزهای کشور، به زبان انگلیسی است و به گفته‌ی آن‌ها «بی‌همتابودن» لهستان را برجسته می‌کند.

من نسبت به اینکه خارجی‌ها لهستان را چگونه می‌بینند، بی‌تفاوت نیستم. هربار که می‌بینم رسانه‌ای دیگر به «اردوگاه‌های مرگ لهستانی» اشاره می‌کند برافروخته می‌شوم زیرا آن‌چه را که آشکارا اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها در قلمرو اشغالی لهستان بود، کاملاً نادرست نشان می‌دهد. به نظرم بدترین چیز در این مورد، نه تهمت به یک ملت بلکه مانعی است که بر سر راه تلاش‌های ناتمام و دردناک می‌گذارد، تلاش‌هایی که برای جایگزینی چرخه‌ی اتهام و انکار با واقعیت‌ها در جریان است. این اتهامات چارچوب درک تاریخی را تحریف می‌کند و از این طریق، دستیابی به حقیقت فراگیر را عقیم می‌گذارد.

من به تعقیب حقیقت ایمان دارم و همزمان می‌ترسم: اضافه شدن هر نام تازهای به فهرست اسامی به این ترس دامن می‌زند که حقیقت این تاریخ به مراتب از آن چه تاکنون فهمیده‌ام بدتر است. 

پس از تصرف لهستان به دست ارتش سرخ، گروهی از لهستانی‌ها نظاره‌گر یک گور دسته‌جمعی در اردوگاه مرگ نازی‌ها به نام مایدانِک در حومهی شهر لوبلین هستند. لهستان، ۱۴ اوت ۱۹۴۴. عکس. بتمن از طریق گتی ایمجز.


آدام میچنیک، سردبیر روزنامه، کسی که حزب حاکم فعلی به اندازه‌ی رژیم کمونیستی از او متنفر است، استدلال می‌کند که احساس شرم می‌تواند مبنای حس تعلق به یک ملت باشد: «کسی که از خطاهای لهستانی‌ها شرمسار است، لهستانی است.» این ادعای رادیکال وجدان را مبنای هویت می‌داند، و میهن‌پرستی بدون وجدان بی‌معناست. میهن‌پرستی اغلب مایه‌ی غرور است؛ غرور مستلزم وجدان است؛ و وجدان احتمالاً متضمن شرم است. اگر تنها احساس غرور مجاز باشد، وطن‌پرستی چیزی جز شوونیسم نیست. اگر عشق به میهن انسان را مضطرب کند، به احتمال زیاد عشقِ قوی‌تری خواهد بود و چنین عشقی وطن را هم به احتمال زیاد قدرتمندتر خواهد کرد.

از گروه «نیکوکاران بین ملل»، لهستانی‌هایی غیر یهودی که برای نجات یهودیان لهستانی تلاش می‌کردند، به شکلی متناسب در بالای دروازه‌ی بخش قدیمی شهر که قبلاً مُشرف به محله‌ی یهودیان شهر بود، تجلیل شده است. «براما کرودزگا» یا گذرگاه کرودزگا، ]گذرگاهی که پیش از جنگ جهانی دوم، محله‌ی یهودی‌نشین لوبلین را به بقیه‌ی شهر پیوند می‌داد[ از سوی «گروه نمایشی تئاتر اِن‌اِن» به یک بنای یادبود تبدیل شده است که هم آرشیوی از اسناد و هم یک اثر هنری است، حول محور مکان نمادین آن به عنوان نقطه ارتباط بین جوامع یهودی و مسیحی این شهر می‌چرخد. این پروژه‌ بسیاری از مردم را بهت‌زده می‌کند، همان‌طور تابلویی روی دیوار این مرکز به بازدیدکنندگان می‌گوید:

یهودیانی که به این‌جا می‌آیند از ما می‌پرسند: چرا این کار را می‌کنید؟ در نهایت، شما یهودی نیستید. شما لهستانی هستید و محله‌ی یهودیان به تاریخ شما تعلق ندارد. لهستانی‌ها از ما می‌پرسند: چرا این کار را می‌کنید؟ در نهایت، شما لهستانی هستید و محله‌ی یهودیان بخشی از تاریخ ما نیست. یا شاید شما یهودی هستید؟ ما با صبوری توضیح می‌دهیم که این تاریخ مشترک لهستانی و یهودی ما است.

این تابلو این‌ها را به سه زبان لهستانی، انگلیسی و عبری توضیح می‌دهد. هر بار که متن را می‌خوانم، قدردان آن دسته از افرادی می‌شوم که با صبوری توضیح می‌دهند که گروه‌های مختلف می‌توانند تاریخی مشترک را به اشتراک بگذارند.

در بالای این بنا، از سویه‌ی تاریکی به سوی روشنایی، به غیر یهودیانی اختصاص داده شده است که به یهودیان کمک کردند. نام آن‌ها ردیف شده است و یکی از یهودیان نجات‌یافته نامی مشابه من داشت. من این را به راهنمای آن‌جا گفتم. او گفت ممکن است از بستگان شما باشد. با توجه به آن‌چه من از شجره‌نامه‌ی خانوادگی خودمان می‌دانم جواب دادم این خیلی بعید است. او با لحنی که گویی من یهودی‌تبار بودن احتمالی اجدادم را انکار می‌کنم گفت مطمئن هستید؟

به نظر می‌رسد که این روزها گاهی به خاطر نام خانوادگی و گاهی به خاطر نام کوچکم بیش از پیش با چنین پرسش‌هایی مواجه می‌شوم. ظاهراً مردم بیش از پیش دوست دارند بدانند که دیگران از کجا می‌آیند و اصل‌ونسب‌شان به کجا می‌رسد.

 

*

محافظه‌کاران اروپای شرقی و ناسیونالیست‌ها توصیه‌های روشنی در مورد چگونگی اروپایی بودن ارائه می‌دهند. آن‌ها مدعی هستند که این قاره باید بیش از آن ‌که شبیه کشورهای غربی باشد شبیه کشورهای شرقی اروپا باشد. اروپا باید چندفرهنگی را رد کند، به یکدستی ارزش ببخشد و مبانی مسیحی آن را تأیید کند. آن‌ها تابعیت را در معنای اروپای شرقی و بر اساس قومیت به جای شهروندی درک می‌کنند و ملت‌ها را گروه‌های قومی‌ای می‌دانند که کشورها حول آن‌ها ساخته می‌شوند نه این که ملت را حاصل نهادهایی بدانند که دولت به آن شکل می‌دهد. ثمره‌ی باور آن‌ها به ملت قومی به مثابه‌ی بنیان حاکمیت، اعتقاد به «اروپای ملت‌ها»، یعنی اتحادیه‌ای از کشورهای مستقل و نه «ایالات متحده‌ی اروپا» است.

این مفهومی آشنا از هویت است، مفهومی از نظر عاطفی قدرتمند که با اطمینان خاطر بر آن تأکید می‌کنند. بر عکس، تابعیت اتحادیه‌ی اروپا برساخته‌ی انتزاعات حقوقی است و نه نوعی ترجمان از نظر عاطفی نیرومندی از هویت. این تابعیت، موارد خاصی را که شهروندان می‌توانند انجام دهند مشخص می‌کند (از همه مهم‌تر، سفر آزادانه در اتحادیه و کار در هر یک از کشورهای عضو آن است)، اما این شهروندان یک جامعه‌ی خیالی را تشکیل نمی‌دهند. هنوز اروپایی‌ها اتحادیه‌ی اروپا را کشور خود نمی‌شمارند.

احساس شرم می‌تواند مبنای حس تعلق به یک ملت باشد: «کسی که از خطاهای لهستانی‌ها شرمسار است، لهستانی است.» این ادعای رادیکال وجدان را مبنای هویت می‌داند، و میهن‌پرستی بدون وجدان بی‌معناست.

طنز برگزیت در این است که به تعبیر رهبری تیم پارلمان اروپا برای مذاکرات برگزیت، بریتانیا اکنون دارای «بزرگ‌ترین جنبش طرفدار اروپا در کل اروپا» است. راه‌پیمایی‌های بریتانیایی‌های طرفدار باقی ماندن در اتحادیه‌ی اروپا، که به تازگی خیابان‌های لندن را پر کرده‌اند، بی‌تردید شبیه آغاز نوعی تصویر جمعی و چشم‌اندازی محبوب از اروپا است. برآورد تعداد شرکت‌کنندگان در چنین تظاهرات‌هایی دشوار است و به آسانی می‌توان درباره‌ی آن اغراق کرد اما منطقی است اگر بگوییم صدها هزار نفر در هر سه راه‌پیمایی گذشته که «کارزار آرای مردم برای همه‌پرسی دوم» برگزار کرده است، شرکت کرده‌اند ــ در آخرین مورد که در ماه اکتبر برگزار شد، چیزی که کاملاً آشکار بود استفاده از بیشترین تعداد پرچم اتحادیه‌ی اروپا در یک مراسم تا حالا بود.

پیش و بیش از هر چیز، مخالفت با برگزیت بیش از آن‌که متوجه اروپا باشد نمایانگر چهره‌ای از بریتانیا است. بخشی از یک جامعه‌ی اروپاییِ فرضی بودن به صورت ضمنی این احساس را منتقل می‌کند که بخشی از جامعه‌ی اروپایی واقعی در سایر کشورها هستید و این نگرانی که چالش‌هایی که با آن روبرو می‌شوید، چالش‌هایی است که کل اروپا با آن مواجه شده است. اما حتی با وجود رشد احساس اروپایی بودن، همچنان‌که جنبش گسترش می‌یابد، هنوز این احساس به جزیره محدود مانده است. بی‌تردید، اکثر راه‌پیمایان مخالف برگزیت در لندن با راه‌پیمایان حقوق اقلیت‌های جنسی در لوبلین احساس همدردی می‌کنند و از خصومت علیه آن‌ها ناراحت هستند ــ اما حتی آن بریتانیایی‌های طرفدار اروپا، آن‌ها را نه هم‌وطن اروپایی بلکه قربانی نوعی سیاست فرهنگی بیگانه و خارجی می‌دانند. این به ما می‌گوید «ما اروپایی‌ها» اصطلاح آشنایی در گفتمان طرفداران باقی ماندن بریتانیا در اروپا، هم نیست. بریتانیایی‌های طرفدار باقی ماندن در اروپا به روش خاص خود، به اندازه‌ی طرفداران جدایی، هواخواه نگاه به درون و عدم اتکا به بیرون هستند. اظهار نارضایتی بی‌پایانی که نتیجه‌ی تأثیر برگزیت بر بریتانیاست به ندرت بازتاب نگرانی از تأثیر برگزیت بر اروپا و اتحادیه‌ی اروپا یا پروژه‌ی اروپایی است. ضدیت با برگزیت لزوماً به معنای طرفداری از باقی ماندن در اروپا نیست.

 

پس چرا پرچم‌های اتحادیه‌ی اروپا؟ اگر مخالفت با برگزیت صرفاً مبتنی بر ملاحظات مادی مانند موانع سفر یا تأثیر بر تولید ناخالص داخلی باشد، به آن پرچم‌ها احتیاجی نخواهد بود. برعکس، شاید پرچم‌ها حاکی از باور طرفداران بریتانیایی باقی ماندن در اتحادیه‌ی اروپا درباره‌ی نوع کشوری باشد که می‌خواهند در آن زندگی کنند. اردوگاه طرفداران بریتانیایی باقی ماندن در اتحادیه‌ی اروپا یک جنبش ملی است و ادعا می‌کند که بریتانیا باید باز، در پیوند با همه‌ی جهان و اهل تشریک مساعی در وضعیت و مناسبات داخلی و همچنین خارجی‌اش باشد. این درباره‌ی شخصیت ملت بریتانیاست و این‌ که این شخصیت چگونه باید پرورش یابد. طرفدارانِ بریتانیایی باقی ماندن در اتحادیه‌ی اروپا برای استناد و تعریف کردن خود با ارزش‌های «اروپایی» پرچم آن را به بخشی از جنبش خود بدل کرده‌اند. این ژست آشنایی است که در دیگر کشورهای اروپایی هم دیده‌ایم. رومانیایی‌ها در تظاهرات اعتراض به فساد، این پرچم‌ها را تکان می‌دادند و لهستانی‌ها در هنگام اعتراض به اقدامات دولت که آن را تهدیدی برای دموکراسی تلقی می‌کردند این پرچم‌ها را حمل می‌کردند.

این وجوه اشتراک حاکی از دست‌کم امکان نوعی تاریخ مشترک و پویا برای اروپاییان با ملیت‌های مختلف است. از دیگر سو، اما این احتمال وجود دارد که بریتانیا همچنان دو اردوگاه تقسیم شده با باورهای اساساً ناسازگار درباره‌ی نوع ملت بریتانیا باقی بماند. هر چند لهستانی‌ها در مورد عضویت در اتحادیهی اروپا به شدت متحد هستند ــ در نظرسنجی اوایل سال جاری، ۹۱ درصد از باقی ماندن در اتحادیهی اروپا حمایت کردند در حالی‌که تنها ۵ درصد طرفدار «پولکسیت» بودند، اما آن‌ها هم با تفاوت‌های بنیادی میان دیدگاه‌ محافظه‌کارانه و طیفی از دیدگاه‌های لیبرال به مفهوم ملت تقسیم می‌شوند. اختلافات ما اروپایی‌ها مایه‌ی اتحادمان است.

در این جوامع قطبی، دیدن مسیری روشن برای آشتی دشوار است. در چنین شرایطی، میهن‌پرستی انتزاعی ممکن است بهترین شکل میانجی‌گری باشد که می‌توانیم به کار ببریم. با توجه به محدودیت رویکردهای حل منازعه در رویارویی‌ها ــ شاید در امتداد فرمولی مانند «ما دیگر شما را احمق خطاب نمی‌کنیم اگر شما هم دیگر ما را خائن خطاب نکنید» ــ این می‌تواند به دو اردوگاه امکان دهد در کنار هم زندگی کنند و اگر نیمه‌ی دیگر ملت را در جبهه‌ی مقابل دوست نداشته باشند، دست‌کم ملت مشترک خود را به صورت انتزاعی دوست داشته باشند.

 

برگردان: شاهد علوی


مارِک کوهن نویسنده‌ی بریتانیایی لهستانی‌تبار است که مقالاتش در نشریاتی نظیر «فایننشال تایمز»، «نیو استیتسمن»، «گاردین» و «پراسپکت» منتشر شده است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Marek Kohn, ‘From Lublin to London, Europe’s Contested Ideas of National Identity’, The New York Review of Books, 12 November 2019.