تاریخ انتشار: 
1399/04/16

نژادپرستی یک ویروس است

دَنی لا فِری یر

lepoint

رودربایستی را کنار بگذاریم و رک و صریح باشیم. نژادپرستی همچون یک ویروس زاده میشود، زندگی میکند و حتی ممکن است روزی بمیرد. واگیردار است و از فردی به فردی دیگر سرایت میکند. با وجود این، میتوان شرایط و اوضاع و احوالی را ایجاد کرد که در آن سرعتِ سرایت و قدرت تخریبیِ این ویروس افزایش یا کاهش یابد. باید دانست که می‌توان پیشاپیش علائم بروز و شیوع این ویروس را دریافت و دید. گاه از بروز و شیوع این بیماری شگفتزده و متعجب میشویم، حال آن که علائم و نشانه‌هایی از قریبالوقوع بودن بروزِ آن خبر دادهاند.

بیکاری، فقر، خشونتهای شهری و فقدان ادب و احترامِ متقابل میانِ مردم از جمله عواملی هستند که میتوانند حضور جَنینی این ویروس را به حضوری گسترده و فراگیر تبدیل کنند. با وجود این، یکی از ویژگیهای نژادپرستی این است که هیچگاه در جایی که با آن روبهرو میشویم زاده نشده است. نژادپرستی ویروسی است که همیشه از جای دیگری میآید. اگر بیکاری بیداد میکند، انگشت اتهام متوجه تازهرسیدگانی میشود که ظاهراً ژنِ بددبختی و فلاکت را با خود دارند و همین ژن آنان است که نژادپرستی را بارور میکند. ما با دیدن یک بیمار به وجود ویروس پی میبریم. در غیر این صورت، ویروس کماکان نامرئی خواهد بود. این نگرش است که پایه و اساس اندیشهی «بیمار مسئول بیماری است» را تشکیل میدهد. اگر سفیدپوست فکر میکند که این ویروس با سیاهپوست به آمریکا رسیده است، سیاهپوست بر این باور است که این حرص و آزِ سفید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوست برای استثمارِ نیرو و توان سیاهپوست است که این ویروس را همچنان زنده نگه داشته است. سیاهپوست بدون سفید‌پوست وجود ندارد، همان‌طور که سفیدپوست بدون سیاهپوست وجود ندارد. وجود هر یک از این دو مدیون و وابسته به وجود دیگری است. آری! فراوردهی هویتی جدیدی که به اندازهی همبرگر آمریکایی است. هویتی آفریدهی یک ویروس. ای کاش شاهد چنین تولد یا زایشی در آزمایشگاه بودیم. اگر جویای حالِ و سرنوشتِ سرخپوستان آمریکا هستید باید بدانید که هنوز در اردوگاهها یا به تعبیر خود آمریکائیان در «قرارگاه‌»های خود در قرنطینهاند.

 

لحظه‌ی تاریخی

اغلب این پرسش مطرح میشود که این ماجرا چه زمانی در آمریکا شروع شده است. چهارصد سالِ پیش با تجارت برده. نخستین کشتیهای حامل بردگان در آن تاریخ در سواحل آمریکا لنگر انداختند. چهارصد سالِ پیش ممکن است به نظر ما گذشتهای بس دور به نظر برسد اما اگر از منظری تاریخی بنگریم همین دیروز است.

اخلاف یا نوادگانِ بردگان به تمامی می‌کوشند این «سدههای خونین» را به یاد داشته باشند، حال آن که اخلاف یا نوادگان مهاجران اروپایی، یا به دیگر سخن بردهداران، از هیچ کوششی برای به فراموشی سپردن این سدهها کوتاهی نمیکنند. آدمها همیشه در یک لحظهی معین به یک چیز فکر نمیکنند. برای یافتن تاریخ تولد این ویروس باید به زمانی بازگشت که قارهی اروپا را حرص و آزِ ثروتاندوزی از این نیروی کارِ رایگانِ بیپایان به تسخیرِ خود درآورده بود. هدف در یک کلام پول بود. به بیگاری واداشتنِ دیگران یا به دیگر سخن برای خود حق مالکیت بر زندگی و مرگ دیگران قائل شدن. هنوز هم در ایالاتِ متحدهی آمریکا به کسانی بر میخوریم که در حسرت آن روزگار به سر می‌برند. از ایالاتِ متحدهی آمریکا نام میبرم زیرا تازهترین رویداد در این ارتباط در آن کشور به وقوع پیوسته است. در عین حال، از مشاهده‌ی بهت و حیرتِ اروپایی‌ها از خشونت و نژادپرستی در آمریکا هم به خنده میافتم زیرا فراموش میکنند که خودشان منشأ و منبع این پدیده‌اند. تجارت برده و بردهداری نخستین بیماری عالمگیر است زیرا سه قاره‌ی اروپا، آمریکا و آفریقا را دربرگرفت.

 

راز

نکتهای کماکان رازآلود و سربهمُهر میماند. نژادپرستی میتواند خود را در دورافتادهترین مناطق جهان، آن جا که نه از بیکاری و فقر اثری است و نه حتی سیاهپوستی به چشم میخورد نشان دهد. تا کنون چنین میپنداشتند که از چند و چون کارکرد این پدیده آگاه‌اند. آیا قلمروِ آن را مرزی نیست؟ زمان آن لایتناهی است؟ پرسش‌هایی بیشمار درباره‌ی رفتار این ویروس وجود دارد که ما از آن آگاهی نداریم. بدون قطبنما و شناخت مسیر راه در حرکت‌ایم.

تنها چیزی که بدیهی و آشکار است رنج و دردی است که این ویروس به تنها یک گروه، سیاهپوستان، تحمیل میکند. از تنوع و گسترهی تحقیقات انجام‌شده در مورد رفتار این ویروس شگفتزده میشویم. برای مثال، تحقیق در این مورد که آیا این ویروس از انسان به حیوان هم سرایت میکند؟ میتوان چنین چیزی را باور کرد اگر به گذشتهای نه چندان دور در همین ایالات متحدهی آمریکا برگردیم که در برخی از اماکن عمومی با نصب تابلو «ورود سیاهان و سگها ممنوع» از ورود آنها به این اماکن جلوگیری میشد. میتوان پنداشت که مطرح شدن چنین پرسش و مسئله‌ای حاصلِ خیالپردازی یک محقق در آزمایشگاه بوده است. در واقع، این کار بخشی از روندِ انسانیت‌زدایی از یک انسان است.

 

انسانیت‌زدایی

قبولاندن شرایطِ زیستی کاملاً حیوانی یک برده به یک انسان مستلزم مشارکتِ تمامی اصناف و حرفههای بانفوذ در جامعه بوده است. نخبگانِ سیاسی، روشنفکران و روحانیون آن دوران دست در دست هم تلاش کردهاند تا برده را متقاعد کنند که در ساختار جامعهی استعماری در جای خود قرار داشته است. یک برده چیست؟ کالایی ساده که تلاش میشود به خریداری که بهای بیشتری پیشنهاد میکند فروخته شود. کلیسا نیز به نوبهی خود می‌کوشید به بردگان بقبولاند که رنج و محنتی که در این دنیا متحمل میشوند ضامن پاداش آرمیدن در بهشت در آخرت است. در یکی از مواد آیین‌نامه یا قانون سیاهان که به همه‌ی جنبههای زندگی بردگان میپردازد از یک سیاهپوست به عنوان « دارایی منقول» یاد میشود. در آن زمان، ما در دورانِ فلسفهی روشنگری بودیم. با وجود این، بردهداری و تجارت برده در همین دوران شکوفایی و شکوهمندی فلسفی رونق دارد. حتی این پرسش هم در آن زمان مطرح میشود که آیا یک سیاهپوست هم روح دارد؟ میبینیم که هرچه ویروس نژادپرستی بیشتر در جایی مستقر می‌شود، پلیس هم بیشتر احساس قَدَر قُدرتی میکند.

 در آن دوران همه سعی می‌کردند که از برده‌داری و تجارت برده ثروت‌اندوزی کنند. حتی فیلسوفان و در رأسِ آنان ولتر هم از این امر مستثنیٰ نبودند زیرا او هم از سهام‌داران شرکت هند شرقی بود.

وقتی که این ویروس در محلی جا خوش کرد بیرون راندنِ آن دشوار خواهد شد. تحقیق و پژوهش میکنند یا تظاهر به تحقیق و پژوهش میکنند که سرگرم یافتن واکسنی برای نابود کردن ویروساند. این واکسن واکسنی است که اندیشهی پیشرفت در تمامی حوزهها را پیشنهاد میکند و ارمغان عصر روشنگری است. انقلاب فرانسه کوتاه زمانی تلاش کرد کمر بردهداری و تجارت برده را بشکند. روبسپیر در این مورد گفته بود: «از بین رفتن مستعمرات بهتر از پایمال شدن یک اصل است.» اما در واقع، این اندیشه و فکر بدون در نظرگرفتن یک عامل اساسی و بنیادین یعنی پول مطرح شده بود. در آن دوران همه سعی می‌کردند که از بردهداری و تجارت برده ثروتاندوزی کنند. حتی فیلسوفان و در رأسِ آنان ولتر هم از این امر مستثنیٰ نبودند زیرا او هم از سهامداران شرکت هند شرقی بود.

 

پول

شیوع و گسترش این ویروس را پول ممکن و میسر ساخت. این ویروس از حرص و آزمندی بشر برای هر چه ثروتمندتر شدن تغذیه کرده و میکند. کارگرانی که پولی به آنان پرداخت نمیشود. در ایالات متحدهی آمریکا، آبراهام لینکلن بر این باور است که بردهداری با طرح او برای آمریکای نوین همخوان نیست. جنگهای انفصال به وقوع میپیوندد. شمال برنده میشود. انبوه سیاهان راهِ شمال را در پیش میگیرند تا به کارگران حقوقبگیر تبدیل شوند. بردگان دیروز به کارگران مزدبگیر امروز بدل میشوند اما به اندازهی گذشته کار میکنند و مجبورند در همان زاغهها زندگی کنند و هزینهای سنگین هم بپردازند. اینان کشف میکنند که کارگر امروز بردهی دیروز است که باید صورتحساب‌ها را هم بپردازد. اما شرایط زندگیاش در مقایسه با گذشته چندان تغییری نکرده است. مسئله به صورتی تام و تمام به جای خود باقی است. بردگی سخت است اما سرمایهداری هم شوخیبردار نیست. شمال در واقع جنوبی است که دیگر احساس گناه و خلافکاری ندارد. ویروس نژادپرستی به سرعت خود را با شرایط جدید سازگار میکند. برای فهم مسئله باید سفیدپوست (جنوبی و شمالی) را بر تخت روانکاوی دکتر فروید دراز کرد زیرا ویروس چنان در لابه‌لای بدنهی اجتماع جا خوش کرده است که به آسانی نمیتوان آن را از مخفیگاهش بیرون کشید. ویروس آن چنان پنهان و پوشیده است که نژادپرست از خود میپرسد به چه چیز متهماش میکنند. تا حدودی به متجاوز به زنی میماند که باور می‌کند که دختر جوان او را تحریک کرده و مقصر است.

 

فاصلهگذاری اجتماعی

هر چند آفریقای جنوبی مَثَلِ اعلای تبعیض نژادی و جدایی نژادی است، ایالات متحده‌ی آمریکا به نوبه‌ی خود از مدتها پیش دریافته بود که باید میان سفیدها و سیاهان فاصله‌ی اجتماعی وجود داشته باشد. شگفتآور این که این فاصلهگذاری به ویروس امکان میدهد که قدرت خود را کماکان حفظ کند. ایالت‌های جنوبی به سرعت به استقرار نوعی نظام بهداشتی دست میزنند که سیاهان را در همه‌ی عرصههای زندگی روزمره از سفیدپوستان جدا نگه میدارد. در چارچوب این نظام، سیاهان و سفیدان نباید در محلی واحد قرار میگرفتند یا برای رفت‌وآمد از یک در استفاده میکردند (معمولاً درِ پشتی به سیاهان و درِ جلویی به سفیدها اختصاص داشت). در عین حال، سیاهان و سفیدان حق نداشتند از یک میخانه یا کافه استفاده کنند مگر این که آن میخانه یا کافه دارای درها و سالنهای مجزا و بیارتباط با یکدیگر بود. در یک خانه نمیخوابیدند، نمیخوردند یا نمیرقصیدند (خانهی ارباب جدا بود و کلبهی سیاهان در ته حیاط قرار داشت). این مقررات در آن دوران به شدت اجرا میشد زیرا تخلف از آن مجازاتهای سنگین در پی داشت. این وظیفهی سیاهان بود که خود را از سفیدپوستان دور نگه دارند. سفیدپوستان میتوانستند در همهجا حضور داشته و به همهجا رفتوآمد کنند حتی در داخلِ کلبهی سیاهان. سیاهان نباید سرِ راهِ سفیدها قرار می‌گرفتند حتی اگر آنان را با همسران خود مییافنتد.

 

یک ویروس ویژه

نمیدانم بر اساس کدام استدلال غریبی به این نتیجه رسیده بودند که ویروس نژادپرستی نه در پیکر سفیدپوست بلکه در پیکر سیاهپوست و نه در بدن ارباب بلکه در بدن برده بود. درست همان‌طور که بر آن باور بودند که مسئول تجاوز به یک زن خودِ آن زن است. به همین دلیل بود که به پلیس مأموریت دادند از سفیدها در برابر سیاهان دفاع کند زیرا این گناه سیاهپوست است که سفیدپوست نژادپرست است. سیاهپوستان به خاطر هیچ چیز دیگری جز سیاهپوست بودن سرزنش نمیشدند. اندیشمندان ثابت کردهاند که هر کس میتواند نژادپرست باشد، هر کس می‌تواند آدم رذل یا آدمکُش باشد اما ویروس نژادپرستی ویروسی ویژه است. این ویروس به حاملی نیازمند است که خود را برتر از هر کس دیگری بداند که با او متفاوت است و در عین حال این را نیز به خود قبولانده است که سیاهپوست در پایینترین پله‌ی سلسلهمراتب اجتماعی جای دارد. افزون بر این، این شخص باید عضو یک گروه قدرتمند و سلطهگر نیز باشد. او همچنین باید باور داشته باشد که برتری او به دورانی دور و دراز باز میگردد. از سوی دیگر، نظام باید کاری کند که سیاهپوست برخورداری سفیدپوست از این امتیازات را امری بدیهی تلقی کند. در نتیجه، در همین آمریکا هم زمانی که یک سفیدپوست به یک سیاهپوست برمیخورد، میداند که چند قرن پیش از این، این سیاه جزئی از «اموال یا دارایی‌های منقول» او بوده است. بنابراین، بدانید اگر شما برای این پرسشها پاسخی ندارید به این دلیل است که حامل این ویروس نیستید.

 

حاملان سالمِ ویروس

دیرزمانی تصور میشد که منظور از نژادپرستان آدم‌هایی‌اند با کلاهی نوکتیز و لباسی سفید و بلند که شبها در زیر درختان تنومند جمع میشوند تا با مشعل‌هایی در دست و صلیبی شعلهور در سخنرانی‌هایی سرشار از نفرت درباره‌ی برتری سفیدپوستان دادِ سخن دهند. بعدها این پندار شکل گرفت که نژادپرستان نسل جدید جوانانیاند موسوم به پانک با کلّههای تراشیده و نگاه‌هایی نافذتر از نوک چاقوهایشان که مثل نازیها سلام میکنند، نسخههای کهنهی «نبرد من» هیتلر را میفروشند و با زبانی ساختگی و مخصوص به خود حرف می‌زنند. اکنون میدانیم که این ویروس طی چهار سده همه را آلوده کرده است و اکثریت عظیمی از حاملان ویروس سالماند زیرا بهرغم حمل آن از چیزی در رنج و درد نیستند. بدتر از این، خطرِ انتقال ویروس از این عده به دیگران است. فرض کنیم که همهی ما بدون استثنا به این ویروس آلوده شدهایم. آنان که قربانی این نژادپرستیاند و آنان که عامل آن هستند، و بدون کوشش جمعی هم امیدی به یافتن درمان نیست. شما شاهدید که برای مبارزه و از بین بردن آن ویروس دیگر [کرونا[ چه انرژی و سرمایه و پولی خرج شده و میشود و این همه بهرغم آن است که امیدی به نابودی کاملش نیست. ای کاش ما همان تلاش، انرژی و امکانات را به کار میگرفتیم تا یکبار برای همیشه این ویروس را از پیکر جامعهی بشری خارج کنیم. دستیابی به این هدف روندی کند خواهد بود اما اگر موفق شویم به این نتیجه خواهیم رسید که از بلاهتی کمتر برخورداریم و در آینده خواهیم توانست خنده بر لب برای کودکان خود تعریف کنیم که تا همین چند دهه‌ی قبل دنیا به نژادها تقسیم شده بود و ممکن بود فردی صرفاً به خاطر رنگِ پوستش کشته شود.

 

برگردان: فؤاد روستایی


دَنی لا فِرییر متولد پورت-اُ-پرنس در هائیتی است، در کانادا، آمریکا و فرانسه زندگی کرده و از اعضای فرهنگستان فرانسه است. از این نویسنده دهها رمان و کتاب غیرداستانی منتشر شده است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Dany Laferriere, ‘Le Racisme est une virus’, L’OBS, 10 June 2020.