تاریخ انتشار: 
1399/05/05

اَبَرقهرمانان داستان‌های علمی-تخیلی چطور به آینده شکل می‌دهند؟

ایوان ریس موروس

history

در ۱۸ آوریل ۱۹۳۸، قهرمانی از نوعی تازه از صفحات نشریه‌ی «اکشن‌کامیکس» (Action Comics) پر کشید! این قهرمان سوپرمن بود، و این قصه‌ی مصور داستان خاستگاه فرازمینی او، آمدنش به زمین و به دست آوردن قدرت‌های فراانسانی‌اش را روایت می‌کرد. «اکشن‌کامیکس» خود نمونه‌ای از افزوده‌ای تازه به انواع ادبی بود. قصه‌های مصور، ارزان، ناماندگار، رنگارنگ و براق بودند: داستان‌های اساساً عامه‌پسندی که بازار خوانندگان مرد جوان را هدف گرفته بود. صفحات آنها پر بود از داستان‌های مصور که نجات جهان یا خنثی‌کردن خراب‌کاری‌های ماجراجویانی متنوع را روایت می‌کرد. در ابتدا سوپرمن در صفحات داستان مصور در کنار مشت‌زن‌ها، گاوچران‌ها، کارآگاه‌ها و مأموران خودخوانده قرار داشت. هرگز قرار بر این نبود که این ادبیات ماندگار شود. از برخی جهات، شگفت‌آورترین چیز درباره‌ی سوپرمن این بود که دوام آورد، قصه‌ی مصوری به نام خود را شایع کرد که به کارهای خارق‌العاده و موفقیت‌های او می‌پرداخت و وقتی «دی‌سی‌کامیکس» (DC Comics) و رقبای تجاری آنها مانند «ماروِل» (Marvel) سراسیمه به ساختن فراقهرمانان تازه مشغول شدند، باعث به وجود آمدن سلسله‌ای از رقبای تازه برای خود نیز شد.

به‌تدریج گستره‌ی وسیع قدرت‌های خارق‌العاده‌ی سوپرمن بسط یافت. «مرد فولادیِ» اولیه تنها به شکلی فراانسانی زورمند بود اما تنها کمی بعد پوست ضد گلوله، چشمان اشعه‌افکن و توانایی پرواز پیدا کرد. همچنین رقبایی جدی پیدا کرد، از جمله بتمن (با نام اولیهی "The Bat-Man") که نخستین بار در سال ۱۹۳۹ در یکی دیگر از نشریات «نشنال الاید پابلیکیشنز» ((National Allied Publications به نام «دیتکتیو کامیکس» (Detective Comics) بعدها: دی‌سی‌ کامیکس، ظاهر شد. بتمن، مانند سوپرمن، چنان موفقیت‌آمیز از آب درآمد که به زودی نشریه‌ای مجزا به نام خود پیدا کرد. در حالی که قدرت‌های سوپرمن در تعامل اصلیت فرازمینی او با تربیت زمینی‌اش ریشه داشت، قدرت‌های خارق‌العاده‌ی بت‌من تماماً نتیجه‌ی فناوری بود. بروس وین، مردی که پشت صورتک بتمن پنهان بود، ثروت کافی داشت تا ابزارهای تکنولوژیکی بسازد که شخصیت‌ دومش را تقریباً ضربه‌ناپذیر کند. یک شخصیت دیگر، فْلَش (Flash)، که نخستین بار در نخستین نسخه‌ی «فلش ‌کامیکس» در اواخر سال ۱۹۳۹ ظاهر شد، قدرت‌های خارق‌العاده‌ی خود را در اثر تماس با بخارهای آب‌های سنگین اتمی به دست آورد. 

سوپرمن و هم‌عصران او جذابیتی برای گرایش به ابرانسان‌های تکنولوژیک خلق کردند که امروز نیز ادامه دارد. اینها افرادی بودند که جسم و توانایی‌هایشان دچار تحولی خارق‌العاده شده بود زیرا در معرض فناوری بودند (فلش)، یا فناوری بدنشان را تقویت می‌کرد (بتمن) و یا فناوری بدن‌ آنها را از یک محیط به محیطی دیگر آورده بود (سوپرمن). تمامی این داستان‌ها روایتی بنیادین دارند و فناوری را منبع قدرت‌هایی می‌شمارند که به طور سنتی آنها را قدرت‌های الهی می‌پنداشتیم. اما همچون ربایش آتش خدایان به دست پرومته، این موضوع معمولاً خواسته‌ای دو وجهی به شمار می‌رود که برای انسان‌ها هم وسوسه‌انگیز است و هم خطرناک‌. 

ابرقهرمانان در دوران گمان‌ورزی درباره‌ی اصلاح‌نژادی خلق شدند، زمانی که رؤیای فراانسان (مرد ماشینی، پرنده، و فاتح فضا) فیلسوفان را وسوسه و فاشیست‌ها را مسحور می‌کرد. اما در سال‌های اخیر، در مجموعه‌فیلم‌هایی مثل «ایکس‌ مِن» و «انتقام‌جویان» و فیلم‌های پیاپی «بتمن» ابرقهرمانان به اوج محبوبیت خود رسیده‌اند. شیفتگی مداوم ما نسبت به تأثیر تحول‌بخش فناوری بر بدن‌های افراد چه چیز را درباره‌ی جهان مدرن برای ما آشکار می‌کند؟ این پرسشی پیچیده است زیرا تخیل درباره‌ی توان فناوری در متحول‌ساختن و تکامل‌بخشیدن به بدن‌های ما (تا ما به ابرقهرمانان تبدیل شویم) تنها ویژگی داستان‌های عامه‌پسند نیست. این موضوع بخش مهمی از آینده‌های تکنولوژیکی است که در حال حاضر بشر در حال آفرینش آنهاست. شاید عینک گوگل موفقیت تجاری به دست نیاورده باشد اما نشانه‌ای از چیزهایی است که در آینده به وجود خواهند آمد. 

این ایده که ممکن است فناوری ما را به نوعی انسان‌تر کند، بیش از یک قرن است که میان واقعیت و داستان در رفت و آمد است و برخی از ریشه‌های آن بسیار قدیمی‌تر هستند. برای فهم اینکه چرا گرایش معاصر به فراانسان‌ بودن به شکل کنونیِ آن درآمده، باید این تاریخ را بشناسیم و درک کنیم که این امر چه چیزی را درباره‌ی تفکر کنونی ما در مورد توان‌مندی‌های بالقوه و محدودیت‌های فناوری آشکار می‌کند. خوانشی از اسطوره‌ی یونانی ددالوس و ایکاروس (Daedalus and Icarus) این است که آن را داستانی هشداردهنده بدانیم، داستانی که از خطرات استفاده از صنعت بشری برای فرا رفتن از محدودیت‌های انسانی می‌گوید. مینوس، پادشاه کرت (king Minos of Crete)، ددالوس را به همراه پسرش ایکاروس در هزارتویی زندانی کرد. ددالوس بالهایی ساخت که او را قادر به پرواز کرد و نجات یافت. اما ایکاروس در پرواز خود بیش از حد به خورشید نزدیک شد و به همین دلیل مومی که پرها را به بالها چسبانده بود آب شد و او به زمین افتاد و مرد. این داستانی درباره‌ی نتایج گستاخی و از حد خارج شدن انسان است. 

فیلسوفان یونانی و اخلاف قرون‌وسطایی‌شان درباره‌ی فناوری‌‌هایی از آن نوع که ددالوس آفرید، نگرانی‌های خاص خود را داشتند. اینها فناوری‌‌هایی بودند که از صفت آفرینندگی خدا تقلید می‌کردند و جایگزینش نبودند. آنها فریبنده و هم‌عنان بی‌تقوایی بودند. این بدان معنی بود که جدا کردن فناوری از جادو مشکل بود و این ادعا که از طریق هنری مخفی می‌توان به قدرتی خلاق دست یافت، مشکل‌آفرین به نظر می‌رسید. این یکی از دلایل آن بود که ادعاهای کیمیاگران به نظر بعضی از اندیشمندان خطرناک بود زیرا فارغ از اینکه واقعاً می‌توانستند فلزات نازل را به طلا تبدیل کنند یا خیر، این واقعیت که آنها بر داشتن چنین قدرتی اصرار داشتند می‌توانست ادعایی نسبت به قدرت‌های خلاق الهی به شمار رود. 

نیکولا تِسلا، الگوی آرمانی شخصیت‌های مخترع-بنگاه‌ساز در اواخر قرن نوزدهم، درباره‌ی چگونگی تکامل انسانیت بر اثر فناوری حرف‌هایی جالب داشت

در طول قرن نوزدهم، رابطهی بین فناوری و الوهیت از نقطهی عطف دیگری گذشت. دیوید بروستر (David Brewster)، فیلسوف طبیعی‌گرای اسکاتلندی، در نامه‌هایی درباره‌ی جادوی طبیعی (۱۸۳۲) اظهار داشت که کاردانی تکنولوژیک بخشی جدایی‌ناپذیر از هنر کاهنی در عصر باستان (و نیز دوران‌های نزدیک‌تر) بوده است. بت‌سازان از این طریق جمع پیروان خود را فریب می‌دادند تا به خدایانی دروغین باور بیاورند. او به خوانندگان خود یادآوری می‌کند که نویسنده‌ی رومی، پلینی، وقتی معبد هرکول در تیر (Tyre) را توصیف می‌کند، اشاره می‌کند که در آنجا صندلی مقدسی بود که «از آن خدایان به آسانی بر می‌خاستند.» توصیفات کلاسیک دیگری نیز از خدایان و خدابانوهایی وجود داشته که «خود را به مردم فانی نشان می‌دادند» و «جادوگرانی باستانی» که «خدایان را در میان دودهایی بدون آتش ظاهر می‌کردند». این‌ها همه محصول کار کاهنان فریب‌کاری بود که از دانش برتر خود درباره‌ی فناوری نور و سایه استفاده می‌کردند. با این حال، ممکن بود این کارها به همین آسانی به عنوان بازی‌های فریب‌کارانه تلقی شوند. بنابراین، بروستر که پرسبیترینی معتقد بود، می‌توانست اصرار کند که «اسقف‌ها و رهبران کاتولیک خود از چوب جادو بر فراز تاج شاهان و امپراتوران استفاده می‌کردند». فناوری می‌توانست الوهیت بخشد اما این کار تنها از طریق فریب‌کاری ممکن بود. 

بروستر تنها شخصی نبود که در عصر ویکتوریایی، فناوری مدرن را در تاریخِ جادوگریِ فریب‌کارانه مؤثر می‌دید. مخترعان-بنگاه‌سازان قرن نوزدهم بسیاری اوقات (و اغلب توسط خودشان) پراسپروهای (Prosperos) [از شخصیت‌های آفریده‌ی شکسپیر.م.] متأخر تلقی می‌شدند، با این ویژگی مهم که واقعاً می‌توانستند مدعیات‌شان را اثبات کنند. مثلاً بحث‌ درباره‌ی اختراع جدیدی به نام تلگراف الکتریکی معمولاً به همین شیوه پیش می‌رفت. وقتی چارلز ویتسون و ویلیام فوترگیل کوک، مخترعان تلگرام، ابزار جدید خود را به کار انداختند، ادوارد کاپلستون، اسقف لنداف با لحنی پر هیجان از اینکه چگونه تلگرام «حتی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های جادوگران متقلب و باورنکردنی‌ترین داستان‌های شرقی فراتر است» سخن گفت. این فناوری‌‌ای بود که «هزار برابر بیش از همه‌ی توانایی‌های بالقوه و تخیلیِ قدرت‌های فراطبیعیای» را نوید می‌داد «که انسان‌ها در رؤیایش بوده‌اند و آرزوی دست‌یابی به آن را داشته‌اند». تلگراف، تلفن و تلگراف بی‌سیم (رادیو) چنین ستایش می‌شدند که دسترسی حواس انسان را گسترش می‌دهند، به افراد قدرت دستکاری نیروهای ناپیدا را می‌دهند و فوراً از  دور عمل می‌کنند. 

مثال تلگراف نشان می‌دهد که چگونه در قرن نوزدهم وعده‌ی فناوری به طور فزاینده با آینده‌ی بدن انسان مرتبط شد. فناوری‌های تازه به بدن‌های ما قدرت‌های جدیدی بخشیدند. اچ. جی. ولز دقیقاً به همین ترتیب هواپیماهای موتوردار را تصور کرده بود و در تخیل درباره‌ی تجربه‌ی جنگ هوایی به صراحت از تمثیل‌های خداگونه استفاده می‌کند. او در رمان خود با عنوان جهان آزاد شده (۱۹۱۴) نوشته است: 

آن شب مردان سوار بر گردباد بودند و زخم‌ می‌خوردند و مانند فرشتگان آسمانی به زمین می‌افتادند. آسمان بر زمینِ حیرت‌زده، قهرمان می‌بارید. بی‌تردید، آخرین نبردهای نوع انسان بهترین‌شان بود. ضربات شمشیرزنان هومری و غژغژ پیش رفتن ارابه‌هایشان در مقابل این حرکت‌ سریع، این فروافتادن‌ها، این پیروزی سرگیجه‌آور و این شتافتن به سوی مرگ، هیچ نبود. 

جالب‌ترین چیز درباره‌ی این تصویر جنگ در آسمان که پیش از جنگ‌های مکانیزه‌ در دوران «جنگ بزرگ» نوشته شده بود، تأکید بر این موضوع بود که چگونه فناوری هواپیما‌های موتوردار راهی برای خداگونه‌سازی فرد ارائه می‌کرد. هواپیماها می‌توانستند خلبانان را به اَبَرانسان تبدیل کنند. در توصیف ولز آنها تقریباً به ابرانسان نیچه‌ای شباهت دارند. 

نیکولا تِسلا، الگوی آرمانی شخصیت‌های مخترع-بنگاه‌ساز در اواخر قرن نوزدهم، درباره‌ی چگونگی تکامل انسانیت بر اثر فناوری حرف‌هایی همین‌قدر جالب داشت. تسلا به این مشهور بود که خود را در صحنه در میان شگفتی‌های فناوری قرار می‌داد و مخاطبانش را از دیدن آنها حیرت‌زده می‌ساخت، مثلاً الکتریسیته «از درون بدن یک معلم عبور می‌کند و به یک شمشیر نوریِ آتشین می‌رسد، چنانچه گویی یک لوله‌ی شیشه‌ای نورانی دو فوتی است». او در مقالهی خود با عنوان «مسئله‌ی افزایش انرژی انسان» (۱۹۰۰) در مجلهی سنچری (The Century Magazine)، حدسیات خود درباره‌ی هنر «کنترل ماشین از دور»، نامی که خود ساخته بود، را بیان کرد. این ترکیب انسان و ماشین بود، که به کاربران انسانی اجازه می‌داد از طریق وسائل ارتباطی ماشین‌ها را از دور کنترل کنند. به نظر او هنر «کنترل ماشین از دور» به خون‌ریزی در جنگ‌ها پایان می‌داد زیرا بدن‌ انسان را از صحنه‌ی نبرد حذف می‌کرد و به ذهن انسان اجازه می‌داد که نبرد را کنترل کند. تسلا در سال ۱۹۱۹ در مجموعه‌ای از مقالات که زندگی‌نامه‌ی‌ خود‌نوشت او را در بر داشت و به سفارش هوگو گِرن‌بک و برای مجله‌ی او با عنوان الکتریکال اکسپریمنتر (Electrical Experimenter) تهیه شده بود، دوباره به این موضوع پرداخت. 

روزنامه‌ها عاشق این نوع حدسیات بودند و تسلا در به کار گرفتن این جذابیت‌ها فوق‌العاده زیرک بود. یک تیتر خبری در نشریهی نیویورک هرالد در روز ۳۰ دسامبر ۱۹۰۰ با این عنوان سر و صدا به پا کرد: «نیکولا تسلا نشان می‌دهد که چگونه انسان‌های آینده ممکن است مثل خدایان باشند.» تسلا در این مقاله در این باره تأمل کرده بود که چگونه اختراعاتش آینده‌ی نوع بشر را تغییر خواهد داد: با تصویری از یک نوزاد به منزله‌ی ماشینی متحرک شروع کرده و با توانایی انسان‌ها برای به کارگیری انرژی خورشید و ساخت دستگاه‌های خودکار هوشمند مقاله را به پایان برده بود. انسان‌ها واقعاً می‌توانستند «قدرت‌های خداگونه» بیابند، آنها «می‌توانند گویا از هیچ، هر نوع ماده‌ای را به وجود آورند، به هر اندازه و شکلی»، آنها «می‌توانند هر ماده‌ا‌ی را به شکل اولیه‌ی خود بازگردانند، به طوری که برای همیشه به کیهان برگردد». چنین کاری افزوده‌ای خواهد بود بر «عظیم‌ترین موفقیت‌ها و مفید‌ترین و بزرگ‌ترین دستاوردهایی که انسان قادر است به آن موفق شود». این برداشت‌ها از فناوری جنبه‌ای محسوس و ملموس داشتند و به آسانی می‌توان دید که چگونه آنها صحنه را برای ابرقهرمانان کتاب‌های مصور و بدن‌هایشان آماده می‌کردند، بدن‌هایی که به کمک فناوری تکامل یافته بود. 

در ابتدای قرن بیستم، دیدگاهی جدید و متمایز درباره‌ی معنای فناوری در حال ظهور بود. سرچشمه‌ی این دیدگاه شگفتی‌های علمی و تصورات آینده‌بینانه بود که در واقعیت و رؤیا ریشه داشت. محور آن این پرسش بود که فناوری‌های آینده با انسان‌ها و بدن‌های آنها چه می‌توانند بکنند. به نظر می‌رسید که فناوری شیوه‌ی جدیدی برای مدرن شدن را ارائه می‌کرد و تصوری از تحول بدن‌های انسان ارائه می‌داد که حتی می‌توانست انسانی‌تر شود. تسلا (که در این موضوع تنها نبود) حدس می‌زد که الکتریسیته ممکن است برای هوشمند‌تر کردن انسان‌ها به کار گرفته شود. انسان‌ها سریع‌تر، قوی‌تر و با‌هوش‌تر خواهند بود. بدن‌های آنها در برابر بیماری مقاوم خواهد بود؛ و عمر آنها طولانی‌تر. تمثیلی جدید از فناوری و پیشرفت انسانی در حال شکل‌گیری بود که در آن انسان‌های کامل‌تر و ماشین‌های کامل‌تر دست در دست هم به پیش می‌رفتند. اصلاح نژادی نیز داستانی مشابه را تعریف می‌کرد که چگونه انسان‌ها ممکن است بتوانند خود را به چیزی والاتر تبدیل کنند. جالب توجه است که هم ولز و هم تسلا، به اصلاح نژادی به شدت علاقه داشتند. 

این تصور که پیشرفت تکنولوژیک و تأثیرش بر بدن ممکن است نتیجه‌ای چون قدرت خداگونه داشته باشد، در آن زمان داشت به عنصر ثابت داستان‌های علمی عامه‌پسند تبدیل می‌شد. نه تنها فناوری می‌توانست از امر فراطبیعی تقلید کند بلکه فناوری خود امری فراطبیعی بود. رابرت هاینلین، نویسنده‌ی آمریکایی، در رمان شدیداً نژادپرستانه‌‌ی خود با عنوان ستون ششم به این موضوع پرداخت. این رمان ابتدا در سال ۱۹۴۱ در پاورقی نشریه‌ی داستان‌های علمی-‌تخیلی جان دابلیو. کمپبل با عنوان داستان‌های علمی شگفت‌انگیز منتشر شد و این در زمانی بود که قصه‌های مصور ابرقهرمانان در حال کسب شهرت بودند. در داستان هاینلین گروهی از دانشمندان آمریکایی از فتح آمریکا توسط «پان‌آسیایی‌ها» جان به در برده و شروع به استفاده‌ از فناوری برتر خود برای بازپس گرفتن کشور می‌کنند. آنها دین جدیدی ایجاد می‌کنند، معبدهایی در سراسر آمریکا بنا می‌کنند، ارتشی زیرزمینی به وجود می‌آورند و آنها را به سلاح‌هایی مسلح می‌کنند که بر فناوری جدیدی که از معجزه هیچ کم ندارد، مبتنی است. در داستان اصلی کمپبل که رمان هاینلین بر اساس آن نوشته شده بود، پان‌آسیایی‌ها به این نتیجه می‌رسند که دشمنان‌شان واقعاً از قدرت‌های خداگونه بهره‌مندند. 

سوپرمن، از طریق شخصیت دوم خود، کلارک کنت، قرار بود هم تجسم فضیلت‌های شهر‌های کوچک آمریکایی باشد و هم نماد انسانیت تکامل‌یافته‌ی مرد پولادین. دشمن اصلی او، لِکس لوتر، نماینده‌ی علمِ عاری ‌از فضیلت بود. 

در مقایسه با شخصیت خوش‌تراشی که عاقبت از سوپرمن ساخته شد، در نسخه‌های اولیه‌ این شخصیت ابهام‌های اخلاقی بیشتری وجود داشت. در سال ۱۹۳۳، آفرینندگان سوپرمن، جری زیگل و جو شوستر، داستان کوتاهی در مجلهی ساینس فیکشن منتشر کردند که عنوان آن «حکم‌روایی سوپرمن» بود. شخصیت این داستان قدرت‌های فراانسانی خود را مدیون آزمایشی علمی بود و از این قدرت‌ها به نفع خود استفاده می‌کرد. پیرنگ این داستان یادآور داستان رابرت لویی استیونسون با عنوان مورد عجیب دکتر جکل و آقای هاید (۱۸۸۶) یا داستان مرد نامرئی (۱۸۹۷) ولز بود. هر دو داستان درباره‌ی خطرات دستکاری‌های تکنولوژیک در طبیعت انسان هشدار می‌دادند و انسان‌های تکامل‌یافته در این داستان‌ها ابرقهرمان نبودند. در دهه‌ی ۱۹۳۰، وقتی اروپا در شرف جنگ بود، جایی برای چنین ابهام‌های اخلاقیای وجود نداشت. سوپرمن و ابرقهرمانان همراه او حتماً ‌باید طرف فرشتگان را می‌گرفتند. سوپرمن، از طریق شخصیت دوم خود، کلارک کنت، قرار بود هم تجسم فضیلت‌های شهر‌های کوچک آمریکایی باشد و هم نماد انسانیت تکامل‌یافته‌ی مرد پولادین. دشمن اصلی او، لِکس لوتر، نماینده‌ی علمِ عاری ‌از فضیلت بود. 

در طول سال‌های جنگ، سوپرمن و دیگر ابرقهرمانان کاملاً در نبرد بر علیه فاشیسم درگیر شدند. آنها نماینده‌ی اطمینان اخلاقی و تکنولوژیک آمریکا و نمود طمأنینه‌ی آمریکایی بودند. فرا بودن آنها بیان برتری آرزوی آمریکایی بود. از سوی دیگر ابرقهرمانانی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ پدیدار شدند، نماینده‌ی ابرانسان‌هایی از سنخی دیگر و کمتر مطلق‌انگارانه بودند. در سال ۱۹۶۱، استن ‌لی و جک ‌کربی «چهار ‌شگفت‌انگیز» را آفریدند، چهار نفر از ابرقهرمانان مارول که قدرت‌هایشان نتیجه‌ی قرار گرفتن در معرض اشعه‌های کیهانی در سفر فضایی بود. هم هالک و هم مرد‌ عنکبوتی، که مارول آنها را در سال ۱۹۶۲ معرفی کرد، نتیجه‌ی اشتباه در آزمایش‌های رادیواکتیو بودند. ابهام اخلاقی که در شخصیت ابرقهرمانان مارول وجود داشت (برای مثال، مشکل می‌توان هالک یا مرد عنکبوتی را الگوهای فضیلتی همچون سوپرمن دانست) منعکس‌کننده‌ی ابهام فزاینده دربارهی موقعیت اخلاقی علم بود؛ با سردتر شدن جنگ سرد و شرورانه‌تر شدن رقابت در تسلیحات اتمی، اتفاقی نیست که رادیواکتیویته در روایت سرآغاز این  ابرقهرمانان حضوری چنین پررنگ داشت.

جالب است که یکی از ابرقهرمانان مارول (تور) واقعاً یک خداست، البته خدایی هبوط کرده. خدایان هبوط کرده در داستان علمی-تخیلی هاینلین نیز در همین دوران از نو پدیدار شده بودند. در داستان کودکان مِتوسِلاه (Methuselah’s Children) که نخستین بار در سال ۱۹۴۱ در پاورقی نشریه‌ی داستان‌های علمی شگفت‌انگیز منتشر شد و بعداً در سال ۱۹۵۸ به شکل یک رمان کامل درآمد، هاینلین داستان خانواده‌ی هاوارد را روایت کرد که (در نتیجه‌ی اصلاح نژادی) عمرهایی بسیار طولانی داشتند و برای فرار از مجازات مجبور به گریختن از زمین شدند و به سیاره‌ای رسیدند که در آن نژادی انسان‌واره زندگی می‌کرد. این نژاد از نظر فناوری تقریباً هم سطح آنان بودند. تنها زمانی که این خانواده با خدایان جوکایراها (Jockaira’s gods) آشنا شدند بود که دریافتند نژاد برتر در سیاره در واقع مردمی از نظر فناوری بسیار پیشرفتهاند و انسان‌واره‌ها برای آنها چیزی معادل حیوانات خانگی بودند. آنها چنان پیشرفته بودند که از نظر انسان‌ها خدا به نظر می‌آمدند. در زمان کافی برای عشق که در سال ۱۹۷۳ به چاپ رسید، لازاروس لانگ، قهرمان اصلی رمان، بازگشت به این سیاره و شکست اربابان جوکایراها در هزاره‌ها بعد را توصیف می‌کند. اشاره‌ی ضمنی او به این بود که تا آن زمان، فرهنگ تکنولوژیک انسان‌ها نیز خود به اندازه‌ی کافی خداگونه شده است. 

ابرقهرمانان مثال هاینلین از این نظر که چیزی مهم را درباره‌ی فرهنگ سیاسی فراانسان‌گرایی مدرن بیان می‌کند، به این بحث مرتبط است. در دهه‌ی ۱۹۷۰، سیاست در آثار هاینلین صریحاً لیبرتارین شده و فراانسان‌های او در بنیاد فرهنگ خود به درجات گوناگون تعهدی لیبرتارین به اشتراک دارند. شاید سوپرمن و بتمن قدرت‌های فراطبیعی خود را در خدمت مقامات دولتی در متروپولیس یا گاتهام سیتی درآورده باشند، اما آنها خود بخشی از این مقامات نبودند. قدرت آنها از توانایی‌شان برای فعالیت خارج از حیطهی دولت سرچشمه می‌گرفت. رمان‌های بعدی هاینلین به نحوی فزاینده عاملیت مستقل فرد را ستایش می‌کردند. وجود جمعی انسان‌ها بیشتر نوعی مانع بود تا اینکه کمکی کند. این موضوع آموزه‌ی اخلاقیِ فرهنگ ابرقهرمانان ابرقهرمانان معاصر ما نیز هست. از بعضی جهات (و این تفاوتی مهم بین نسل اولیه‌ی ابرقهرمانان و نسل‌های امروزی آنهاست) گروه‌های اجتماعی بخشی از مشکلی هستند که ابرقهرمانان پاسخی به آن محسوب می‌شوند. در بهترین حالت نهادهای حکومتی ناتوان، بی‌عرضه یا تنگ‌نظرند؛ در بدترین حالت‌ آنها فاسد و تباهکارند. ابرقهرمانان دقیقاً به این دلیل مایه‌ی رستگاری هستند که خارج از این ساختارها عمل می‌کنند. و دقیقاً به این دلیل می‌توانند چنین کنند که بدن‌های پیشرفتهی تکنولوژیک‌شان به آنها اجازه‌ی استثنا بودن را می‌دهد.

وقتی اینگونه به موضوع نگاه کنیم، عامه‌پسند بودن فرهنگ ابرقهرمانی در میان طرفداران بنگاه‌سازی‌های تکنولوژیک نوین بسیار بدیهی به نظر می‌رسد. این فرهنگی است که عاملیت فردی را به قیمت تضعیف ماهیت جمعی می‌ستاید. این موضوع مسلماً با فرهنگ معاصر سیاسی هر دو جناح چپ و راست سازگار است. 

داستان‌های ما درباره‌ی منشأ آفرینندگی و آینده‌سازی، به شکلی اغراق‌آمیز بر قدرت فرد متمرکز است. چنین داستانهایی میل ما به کمال انسانی (و رستگاری؟) را ارضاء می‌کند، میلی که با زبانی تکنولوژیک بیان می‌شود. این داستان‌ها بخشی جدایی‌ناپذیر از شیوه‌ای بودند که مخترعان-بنگاه‌سازان اواخر قرن نوزدهم مانند تسلا یا توماس ادیسون خود را از آن طریق برای عموم به نمایش می‌گذاشتند. همین داستان‌ها امروزه نیز هنوز بخشی از روایت گرایش به بنگاه‌سازی تکنولوژیک است. همان‌طور که تسلا می‌خواست به نوعی ابرقهرمان اختراعات شناخته شود، یعنی کسی که در قید و بندهای سنتی محدود نیست، ستایشگران معاصر او هم که پیشگام پیشرفت‌های تکنولوژیک کنونی‌اند چنین خواسته‌ای دارند. ابرقهرمانان با این فرهنگ هماهنگی دارند، دقیقاً به این دلیل که آنها خود تجسم تصوری از فناوری به منزله‌ی چیزی هستند که متعلق به افراد قدرتمند و غیر سازش‌کار است. آنها این ایده را مجسم می‌کنند که فرهنگ تکنولوژیک را کسانی از بیرون هدایت می‌کنند. شخصیت مرد ‌آهنی این موضوع را کاملاً روشن می‌کند: هر چه باشد، او در واقع یک بنگاه‌ساز تکنولوژیک است و قدرت‌های فراانسانی او نتیجه‌ی زره پیشرفته‌ای است که بر بدن خود می‌پوشد. 

در سال ۲۰۰۲، وقتی مایکل شرمر، سردبیر مجلهی اسکپتیک The Skeptic))، گفت هر تمدن فرازمینیای که به اندازه‌ی کافی پیشرفته باشد، از خدا قابل تمایز نخواهد بود، در واقع مضمون بیانیه‌ی آرتور سی. کلارک را نقل می‌کرد که گفته بود هر فناوری‌ای که به اندازه‌ی کافی پیشرفته باشد، از جادو قابل تمایز نیست. شرمن که مقاله‌اش در «ساینتیفیک امریکن» (Scientific American) منتشر شد، سعی می‌کرد خدا را از آسمان به زمین آورد، اما گفته‌ی او نکته‌ی مهمی را نیز درباره‌ی آرزوی الوهیت در بر دارد که در فهم معاصر از فناوری و توان‌مندی‌های آن مندرج است: به تعبیر یک عنوان خبری در سال ۱۹۰۰، «انسان‌های آینده ممکن است مانند خدایان باشند». این کاری است که ابرقهرمانان برای فرهنگ فناوری امروز انجام می‌دهند. آنها به آینده‌ای که هنوز واقع نشده، شکل می‌دهند.

اما ابرقهرمانان این موضوع را نیز نشان می‌دهند که این نوع الوهیت چقدر عجیب است زیرا به کلی از عاری از معنویتی است که قرار است رابطه‌ی ما را با الوهیت تعریف کند. قدرت الهی که آینده‌ی تکنولوژیک برای علاقمندانش به نمایش می‌گذارد، تماماً مادی است. و درهای این بهشت تکنولوژیک تنها برای برگزیدگانی باز خواهد بود که امکانات مادی لازم برای ورود به آن را دارند. 

 

برگردان: پویا موحد


ایوان ریس موروس استاد تاریخ در دانشگاه اَبِریستویت (Aberystwyth) در ولز است. عنوان جدیدترین کتاب او نیکولا تسلا و آینده‌ی الکتریکی است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Iwan Rhys Morus, ‘Supermensh’, Aeon, 5 March 2020.