تاریخ انتشار: 
1399/05/07

«سنت قدرتمندتر از قانون سرکوب می‌کند»

فرناز سیفی در گفتگو با مهناز محمدی، کارگردان فیلم «پسر-مادر»

لیلا، زن جوان بیوه‌ای است که دو فرزند دارد: پسر ده دوازده ساله‌ای به اسم امیرعلی و دختربچه‌ای دو سه ساله. لیلا برای تأمین مخارج زندگی، در کارخانه‌ای کارگر است و هشت‌اش هر روز گروی نه‌اش. در همین کارخانه، کاظم، راننده‌ی یکی از مینی‌بوس‌های حمل‌ونقل که او هم مردی است بیوه، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. کاظم که از ازدواج پیشین خود یک دختر نوجوان دارد، برای ازدواج با لیلا یک شرط دارد: او نمی‌تواند از امیرعلی، پسرک لیلا، مراقبت کند و امیرعلی نباید با آن‌ها زندگی کند. چون که او دختر نوجوانی دارد و نمی‌تواند «جواب حرف مردم را بدهد.» لیلا که در آستانه‌ی اخراج از کارخانه است و همین آب باریکه‌ی زندگی‌اش هم در شرف قطع شدن، بر سر دوراهی ویران‌گری است: اگر پیشنهاد ازدواج را قبول کند زندگی خودش و دخترش تأمین می‌شود، اما زندگی پسرک‌اش نابود. اگر هم این پیشنهاد را قبول نکند، خودش و هر دو بچه‌اش باهم به خاک سیاه می‌نشینند. لیلا دست‌آخر تصمیم به ازدواج می‌گیرد و زندگی امیرعلی، زیر و رو می‌شود.

این سوژه‌ی فیلم سینمایی «پسر- مادر»، اولین فیلم بلند داستانی مهناز محمدی است که محمد رسول‌اف، کارگردان تحسین‌شده‌ی ایرانی فیلم‌نامه‌ی آن‌ را نوشته است. مهناز محمدی در سینمای مستند ایران، نامی است شناخته‌شده. محمدی سال‌هاست که در کنار ساخت مستند، در جنبش زنان ایران نیز فعالیت دارد. مستند «زنان بدون سایه»، یکی از معروف‌ترین آثار اوست که تاکنون در جوایز متعددی اکران و تحسین شده است. مستندی که درباره‌ی زنان ساکن در یک آسایشگاه روانی است.

فیلم «پسر- مادر» با استقبال خوب بسیاری از جشنواره‌های خارجی و تماشاگران مواجه شد. اولین ساخته‌ی بلند سینمایی محمدی توانست در جشنواره‌ی فیلم رم، برنده‌ی ۲ جایزه‌ی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شود. فیلم تاکنون در نزدیک به ۲۰ جشنواره‌ی دیگر از جمله جشنواره‌ی فیلم تورنتو و زوریخ نیز اکران شده است. با مهناز محمدی گفت‌وگو کردم و از او درباره‌ی این فیلم و نگاهش به تبعیض و ستم‌های درهم‌تنیده علیه زنان بیوه در ایران پرسیدم.

 

فرناز سیفی:خانم محمدی! شاید در نگاه اول سوژه‌ی فیلم شما به نظر خیلی «خاص» و یک مورد استثنایی به نظر بیاید؛ این که مردی شرطش برای ازدواج‌ این باشد که زن، پسر خود را رها کند. جرقه‌ی داستان این فیلم از کجا زده شد؟

محمدی: من برای دنبال کردن سوژه‌های مستندهایی که می‌سازم، کیلومترها در تمام مناطق و روستاهای ایران سفر می‌کنم و ساعت‌ها پای حرف‌های مردم محلی می‌نشینم. نکته‌ای که از سال‌ها سفر در ایران دستگیرم شده این است که قبل از این‌که حکومت اعمال زور کند، این سنت ریشه‌دار است که بازدارنده است و سرکوب‌گر و گاه قدرت‌مندتر از قانون، سرکوب می‌کند. باور دارم که سرکوب بیشتر از این‌که اعمال قدرت حکومتی باشد، از فرهنگ ماست که نه تنها سرکوب را می‌پذیرد، بلکه به اشکال مختلف سرکوب را پرورش می‌دهد.

ریشه‌ی «پسر-مادر» در ضرب‌المثلِ سرکوب‌گری در زبان فارسی است که از همان وقت که بچه‌ها کودکی بیش نیستند، بر این طبل می‌کوبد که دختر و پسر مثل «پنبه و آتش‌اند» و هرگونه همنشینی آن‌ها با یکدیگر را جنسی می‌بیند و منجر به فاجعه. جالب است که نه مذهب و نه شرع ممنوعیتی برای زندگیِ زیر یک سقفِ دو بچه‌ از جنس مخالف و از دو ازدواج متفاوت قائل نشده است. اما در اینجا سنت و آداب عرفی به میان می‌آید و با همان دستاویز همیشگی «جواب حرف مردم را چه کسی بدهد»، مانع‌‌تراشی می‌کند. باور به این نگاه عرفی را من در گوشه و کنار کشور بارها دیدم و شنیدم. بارها در سفرهایم از مردم این سؤال را می‌پرسیدم که اگر زنی بیوه بخواهد دوباره ازدواج کند، نظرتان چیست؟ خیلی‌ها می‌گفتند دیگر دوران قدیم نیست و اشکالی ندارد که زن بیوه مجدداً ازدواج کند. اما به محض این‌که می‌پرسیدم اگر زن پسر نوجوانی داشته باشد و مرد هم دختری نوجوان چطور؟ ناگهان همین مثل را تکرار می‌کردند که «از قدیم گفته‌اند دختر و پسر آتش و پنبه‌اند» و نه نمی‌شود، لابد حکمتی است که از قدیم بزرگان این را گفتند.

 

لیلا در نهایت پسرش را در پانسیون مدرسه‌ای ویژه‌ی کودکان ناشنواــدر حالی که پسرک ناشنوا نیست ــ رها می‌کند و می‌رود پی زندگی با کاظم. برای من این نکته جالب بود که کماکان اگر فقیر باشی، سیستمی هست که کودکی با نیازهای ویژه را می‌توانی رایگان به دست مدرسه و پانسیون بسپاری تا آموزش ببیند.

محمدی: بله، قبلاً تعداد چنین مدارسی بیشتر بود. قبلاً در تهران یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی ویژه‌ی کودکان ناشنوا وجود داشت. اما چون مدت‌هاست شمار کودکان ناشنوا کمتر شده، مدارس ویژه‌ی کودکان با نیازهای خاص را با هم ادغام کردند و به یک مدرسه‌ی بزرگ برای همه‌ی کودکان تبدیل کردند. وقتی مشغول تحقیقات برای این فیلم بودیم، متوجه شدم از این دست مدارس شبانه‌روزی ویژه‌ی کودکان ناشنوا در سراسر ایران تنها ۲ مورد باقی مانده است.

hollywoodreporter


 

مادر در فیلم در نهایت تن به ازدواج مجدد می‌دهد و در این دوراهی تصمیمی را می‌گیرد که زندگی بچه‌اش را ویران می‌کند. تصمیمی که تماشاگر را در نگاه اول متعجب می‌کند و برخلاف کلیشه‌ی رایج از مادری است. چرا لیلا این تصمیم را گرفت؟

محمدی: در این سال‌های سفر و تحقیق در سراسر ایران به این نتیجه رسیدم که در نبود قوانین سفت و سختی که از مادران پشتیبانی کند، ترکیب استبداد و سنتِ رایج برای یک مادر بیوه می‌شود تراژدی! در جشنواره‌های خارجی بارها از من پرسیده‌اند چرا این مادر بیوه ــ لیلا ــ سخت تنهاست. توضیح‌ این لایه لایه استبداد ناشی از قانون و سنت و عرف حاکم برای مخاطب خارجی دشوار بود. فرهنگ و عرف رایجی که علی‌رغم ادعاها، زن بیوه را دست‌تنها با کوه مشکل رها می‌کند. اما همزمان او را بابت هر تصمیم، دوباره و چندباره مؤاخذه می‌کند. وضعیتی که لاجرم زن هر تصمیمی بگیرد، منجر به تراژدی می‌شود.

 

بی‌بیــزنی که لیلا را ترغیب می‌کند تا با کاظم ازدواج کند و خودش امیرعلی را به پانسیونی می‌برد که در آن‌جا خدمتکار است ــ نقش کلیدی در رقم خوردن این فاجعه‌ی جدایی پسر از مادرش دارد و خود او یک زن تنهاست. چرا رابط این ازدواج و جدایی پسر از مادر، خودش زنی است که از این نظام سرکوب مردسالار آزار دیده است؟

محمدی: بی‌بی برای من نماینده‌ی سنت بود. نماینده‌ی تمام زنانی که در نظام سرکوب‌گر، نه تنها سرکوب را مضاعف تجربه می‌کنند، بلکه خودشان متأسفانه در بازتولید مناسبات سرکوب‌گر سنتی دخیل می‌شوند و نقش پررنگی دارند. بی‌بی آدم بدی نیست، همان‌طور که کاظم یا لیلا هیچ‌کدام آدم‌های بدی نیستند. همه‌ی آن‌ها به‌نوعی قربانی این ترکیب حاکمیت و سنت مردسالارانه‌اند و هرکدام در همان چارچوب محدود و تنگ موجود، در فکر بهترین تصمیم ممکن. تصمیم‌هایی که همه به دلیل تنگی این چارچوب تحمیلی، هزینه‌های هنگفت به بار می‌آورند.

 

یک نکته‌ی جالب در فیلم این بود که شما «درهم‌تنیدگی ستم» را در فیلم به خوبی به تصویر کشیدید. کارگران کارخانه‌ی محل کار لیلا، که خود قربانی ستم و زورگویی صاحب‌کارند و مدام شاهد نادیده گرفته‌شدن حقوق‌شان، علیه لیلا تبانی می‌کنند و به او انگ می‌زنند، چون لیلا حاضر نشده در اعتراض با آن‌ها همراه بشود.

محمدی: راستش این «درهم‌تنیدگی ستم» که گفتید، بغض بر گلوی من آورد. مسئله دقیقاً همین است که ستم، درهم‌تنیده است و یک وجهه و یک لایه ندارد. مادر در این فیلم، در چند لایه‌ی متعدد با تبعیض و ظلم مواجه است. از هر لایه بخواهد نجات پیدا کند، اسیر ظلم و مشقت لایه‌ی دیگر می‌شود.

 

برای ساخت فیلم و مجوز اکران آن در ایران به مشکلی برخوردید؟‌

محمدی: با زحمت تمام و بعد از این‌که در وزارت ارشاد تعهد کتبی دادم، بالاخره توانستم مجوز ساخت این فیلم را بگیرم. ماه‌ها جلوی صدور مجوز ساخت فیلم را گرفتند، شورای فیلم‌نامه بارها من را سر دواند و بارها ایراد گرفتند و فیلم‌نامه را برای اصلاح پس فرستادند. من در تیرماه سال ۱۳۹۰ در منزل شخصی‌ام بازداشت شدم و بعد از یک ماه به قید وثیقه از زندان اوین آزاد شدم. بعد از بازجویی‌های متعدد و پس از صدور حکم اولیه، به دیوان شکایت کرده بودم و از اتهام‌ها تبرئه شده بودم. کوتاه نمی‌آمدم، با همین برگه‌ی حکم تبرئه در دست بارها و بارها به وزارت ارشاد رفتم و گفتم قانون من را تبرئه کرده، شما مگر بالاتر از قانون‌اید؟ به چه حقی من را سر می‌دوانید و مجوز نمی‌دهید؟ وقتی فیلم ساخته شد، مسئولان ارشاد فیلم را دیده بودند و از فیلم خوششان آمد.

اما حالا سپاه پاسداران است که از فیلم ایراد می‌گیرد و می‌گویند داری به شیوه‌ی «فرامتنی» علیه قانون کشور و دین انتقاد می‌کنی. دنبال پرونده‌سازی جدید هستند و می‌خواهند اتهام «توهین به مقدسات» به فیلم بزنند و می‌گویند شما در فیلم، دین را ناکارآمد نشان دادی. شما اصلاً در این فیلم هیچ توهینی به هیچ مقدساتی دیدید؟‌ تا وقتی هم که مشکل با سپاه حل نشود، مجوز اکران گسترده‌ی فیلم در ایران صادر نخواهد شد. این در حالی است که فیلم تاکنون در بیش از ۲۰ جشنواره‌ی جهانی نمایش داده شده است. در جشنواره‌ی رم، منتقدان ایتالیا نوشتند که این فیلم را باید در سراسر ایتالیا نمایش دهیم، چون سوژه‌ی فیلم و مصائب یک زن بیوه و مادر دست‌تنها که پشتوانه‌ی حمایتی ندارد، سوژه‌ای است که در بسیاری فرهنگ‌ها و کشورها مشابه است.