تاریخ انتشار: 
1399/06/30

در دنیای برون‌گرا، درون‌گرایان نامنصفانه در محرومیت به سر می‌برند

نوا هرتز

زندگی یک شخص درونگرا اغلب توأم با سختی است. از همان زمانی که فارغالتحصیل شدم مجبور بودم که در محیط‌‌‌‌‌‌های باز کار کنم. خیلی خستهکننده است. تصور کنید به کاری مشغولاید که مستلزم تمرکز زیاد است؛ کاری مثل جستوجوی یک سکه در زمین تنیس؛ آن هم وقتی بازیکنی مدام توپ‌‌‌‌‌‌ها را مستقیماً به سمت شما پرتاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند. در چنین وضعی، آیا خیلی زود خسته نمی‌شوید و روند جستوجویتان مختل نمی‌شود؟ وقتی موقع کار، عوامل حواس‌پرتی‌ به طور تکراری و ناگهانی به میز من یا به اطراف آن «پرتاب» می‌شود، همین احساس را دارم.

گرفتاری‌‌‌‌‌‌های یک آدم درونگرا فقط به اداره ختم نمی‌شود. شرکت در کنفرانس‌‌‌‌‌‌ها، جایی که هزاران نفر حضور‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌یابند، بخشی از اشتغال علمی است. تصور کنید که وارد سالن بزرگی پر از لامپ‌‌‌‌‌‌های درخشان نئونی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوید که صدها نفر در گوشه و کنار آن ایستاده و سرگرم صحبتاند و چنان همهمه‌‌‌‌ای بر پاست که مجبور‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوید داد بزنید تا مخاطب حرفتان را بفهمد. وقتی در یک جلسه‌‌‌‌‌ی معمولیِ دوساعته شرکت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنید، از شما انتظار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌رود که هم اطلاعات مورد نیازتان را کسب کنید و هم به نحو احسن، کار خود را به همکارانتان معرفی کنید. برای یک آدم درونگرا، چنین تجربه‌ای مثل این است که سوار یک ترن تفریحیِ هولناک هوایی شوید و در عین حال، سعی کنید که لبخندی کشدار روی صورت خود بیاورید.

ای کاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانستم بگویم که این نوع چالش‌‌‌‌‌‌ها منحصر به محیط کار است؛ اما این طور نیست. به مناسبت آخرین سالروز تولدم، یکی از دوستانم به ایت‌وید (EatWith)، جایی که افراد دور هم جمع می‌شوند و غذا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌خورند، دعوتم کرد. مثل این بود که به یک مهمانی در خانه غریبه‌ها دعوت شده باشم، غریبه‌هایی که برای من و دیگر مهمانان غذا تهیه کرده بودند. اگر مجبور نبودم که گفتگوهای کوتاه عذاب‌آور اطرافیان را تحمل کنم، البته آن غذا و تجربه‌‌‌‌‌ی فرهنگی برایم لذتبخش می‌بود. مؤدبانه به دوستم گفتم «خوب و سرگرمکننده است»، اما احساس درونیام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به من یادآوری می‌کرد که این هم چیزی جز یکی دیگر از آن برنامه‌‌های آزارنده برای درونگرایان نیست.

به عنوان یک روانشناس،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دانم که امروزه، درونگرایی خصیصه‌ای رایج است. بر خلاف کمرویی که اغلب ناشی از ترس از قضاوت‌‌‌‌‌‌های منفیِ دیگران است، درونگرایی به معنی ترجیح محیط‌‌‌‌‌‌هایی آرام و کم‌انگیزش است. روانکاو سوئیسی، کارل یونگ، نخستین کسی بود که افراد را به دو گروه درونگرا و برونگرا تقسیم کرد. او در دهه‌ی 1920‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، درونگرایان را افرادی توصیف کرد که بیشتر به احساسات و افکار خود توجه دارند و در تعاملات اجتماعی انرژی از دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهند. برعکس، برونگرایان، به بیرون توجه دارند و از روابط با دیگران کسب انرژی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند و در زمان تنهایی انرژی از دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهند.

روانشناس آلمانی،‌‌‌‌‌‌هانس آیزنک (Hans Eysenck)، که در دهه‌‌‌‌‌ی 1950 کارش را شروع کرد، در مورد تفاوت درونگرایان و برونگرایان توضیحی روان‌شناختی ارائه کرده است. به گفته‌‌‌‌‌ی او، برونگرایان در مقایسه با درونگرایان، دارای سطح پایین‌‌‌تری از تحریک غشاییِ مغز هستند؛ پدیده‌‌ای که آنان را وامی‌دارد برای افزایش انگیزه و توجه و هشیاری، به تحریکات بیرونی روی آورند. برعکس، سطوح بالاتر تحریک غشایی سبب می‌شود که درونگرایان از معاشرت دوری کنند. روانشناسی معاصر نیز همچنان تمایز برونگرایی و درونگرایی را یکی از جنبه‌‌‌‌‌‌های اصلی شخصیت (یا به عبارتی یکی از ویژگی‌‌‌‌‌‌های «بزرگ پنجگانه»‌‌‌ی آن) به حساب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آورد و این در حالی است که این ویژگی، نه یک حالت دوبخشی، بلکه یک طیف پیوسته است که تمام ویژگی‌های ما را دربرمی‌گیرد.

هر چند برای تعیین درصد درونگرایان در یک جمعیت راه مشخصی وجود ندارد اما بر اساس گمانه‌زنی هوشمندانه‌ی سوزان کین (Susan Cain) که اندیشمندی تأثیرگذار در این زمینه است، دستکم، یک سوم از هر جمعیتی درونگرا و در یک طرف این طیف، و یک سوم هم برونگرا و در طرف دیگر آن هستند، و یک سوم بعدی هم جایی میان این دو قرار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دارند. بعضی‌‌ این گروه سوم را دوسوگرا (ambivert) خوانده‌‌اند. با آگاهی از این که درصد درونگرایان و برونگرایان از یک جمعیت تقریباً برابر است، تعجب من مربوط به 33 درصد دوسوگرای نامعلوم است و گاهی از خود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌پرسم در مقابل این همه برونگرایانی که روزانه مرا احاطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند، پس درونگرایان کجا هستند؟

بسیاری از تصمیمات مربوط به زندگی روزمره‌‌‌‌‌ی درونگرایان در دست‌‌‌‌‌‌ برونگرایان است.

من دوستان درونگرا هم دارم اما تعداد آن‌‌‌‌‌‌ها در مقایسه با دوستان و آشنایان برونگرایم بسیار کم است. بنابراین، سعی‌ کرده‌‌‌‌‌‌‌ام به خود بقبولانم که غیبت آن‌‌‌‌‌‌ها از عرصه‌‌‌‌‌ی زندگیام امری عادی است؛ آخر ما درونگرایان، خیلی سخت در نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آییم. درونگرایان احتمالاً در زمره‌ی کسانی نیستند که برای همکاران اداری خود لطیفه تعریف کنند یا کنار دستگاه قهوه‌ساز بایستند تا فرصتی برای گپ زدن پیش ‌آید یا در صفحه‌‌‌‌‌ی تلویزیون، مانند ستاره‌‌‌‌‌‌های هنریِ نوظهور خودنمایی کنند. برعکس، آن‌‌‌‌‌ها ترجیح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهند که در محیطی آرام، از تنهایی یا هم‌فکری با معدودی دوستان منتخب، لذت ببرند و در سکوت خلوت خود اندیشه‌‌‌‌‌‌هایشان را، قبل از آن که با صدای بلند بیرون بریزند، ارزیابی کنند و قوای ازدست‌رفته در تعاملات اجتماعی را بازیابی کنند.

درست است که جلوه‌‌گری‌ برونگرایان امری بدیهی است اما از ابتذال به دور است. این امر نه فقط به این معنی است که درونگرایی کمتر از حد واقعاً موجود به نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آید بلکه نشان می‌دهد که درونگرایان کمتر تمایل دارند که به طور مساوی در گروه‌‌‌‌‌‌های اجتماعیِ تأثیرگذار، از جمله سیاسی، حضور یابند و به این ترتیب است که ما با خطر فقدان مشارکت گسترده‌ی درصد بزرگی از کارکنان، دانشجویان، کارآموزان و دوستانمان مواجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شویم.

روزا پارکز (Rosa Parks)، فعال سیاسی برجسته‌ی جنبش حقوق مدنی آمریکایی‌‌‌‌‌‌ها، فردی آرام و کم‌حرف بود. اقدامات شجاعانه‌‌‌‌‌ی او، بیشتر از حرف‌‌‌‌‌هایش، این مبارزات را به یک نقطه‌‌‌‌‌ی عطف حساس رساند.

برای مثال، احتمال این که برونگرایان، در اینترنت یا اداره، در فعالیت‌‌‌‌‌‌های سیاسی، مثل پخش پیام‌‌‌‌‌‌ها و تأیید دادخواهی‌‌‌‌ها، شرکت کنند بیشتر است. پیام‌‌‌‌‌‌های سیاسیِ منفی، که امروزه به وفور یافت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود، درونگرایان را از شرکت در این‌گونه فعالیت‌ها باز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌دارد؛ چیزی که روی برونگرایان تأثیری معکوس دارد و رغبت آن‌‌‌‌‌‌ها برای رأی ‌دادن، تجمع‌ کردن یا داوطلب شدن برای یک مبارزه‌‌‌‌‌ی سیاسی را افزایش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد. برونگرایان در رسانههای اجتماعی فعال‌ترند و به دلیل توجه فراوانی که به خود و کلیشه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی مربوط به ویژگی‌های برونگرایانه‌‌‌‌‌ی متناسب با رهبری جلب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند، به مقامات اجتماعی بالاتر دسترسیِ بیشتری دارند؛ وضعیتی که بسیاری از تصمیمات مربوط به زندگی روزمره‌‌‌‌‌ی درونگرایان را در دست برونگرایان قرار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد.

متأسفانه، حضور گسترده‌تر برونگرایان در حیات اجتماعی و سیاسی خودابقاگر است یعنی خود را تداوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌بخشد. شرایط شغلیای که برونگرایان برای همسانان خود در نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گیرند، باری فزاینده بر دوش درونگرایان است. مثلاً شرکت درونگرایان در جلسه‌ای که در آن، هر شرکت‌کننده، اندیشه‌ها و دیدگاه‌های خود را به نحوی پراکنده و تسلط‌طلبانه ابراز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دارد،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌تواند به زیان آنان تمام شود. کثرت حضور برونگرایان در نقش‌‌‌‌‌‌های مدیریتی و استخدامی نیز به سبب آنچه «تعصب همسانی» خوانده می‌شود و عبارت است از تمایل ما به ترجیح افراد همسان خودمان، احتمال برخورداری درونگرایان از ترفیع‌‌‌‌‌‌های بهحق را کاهش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد؛ وضعیتی که نه تنها نوعی بی‌انصافی در حق آنان است بلکه آسیبی جدی به سازمان‌‌‌‌‌‌های اجتماعی نیز به شمار می‌رود.

معمولاً فرایند رهبری با برونگرایی گره خورده است اما تاریخ به ما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آموزد که درونگرایان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هم می‌توانند رهبران توانایی باشند. روزا پارکز (Rosa Parks)، فعال سیاسی برجستهی جنبش حقوق مدنی آمریکایی‌‌‌‌‌‌ها، فردی آرام و کم‌حرف بود. اقدامات شجاعانه‌‌‌‌‌ی او، بیشتر از حرف‌‌‌‌هایش، این مبارزات را به یک نقطه‌‌‌‌‌ی عطف حساس رساند. همچنین، باراک اوباما، زمانی که به عنوان رئیس جمهور ایالات متحدهی آمریکا خدمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کرد، مشتاقانه تنهاییِ بعد از ظهرهای خود را حفظ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کرد و آن‌‌‌‌‌‌ را به مطالعه و تمرکز بر تصمیمات کاری اختصاص‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌داد. ترجیح همراهی با گروه‌‌‌‌‌‌های کوچک به رویدادهای بزرگ اجتماعی، او را از مهارت‌‌‌‌‌‌های خارق‌العاده‌‌‌‌‌ی ارتباطی و توانایی برای اتخاذ تصمیم‌‌‌‌‌‌های شجاعانه باز نمی‌داشت. بر خلاف این تصور غلط که درونگرایان افرادی مغرور و انسان‌گریز یا افسرده‌اند، ما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هم می‌توانیم مهارت‌‌‌‌‌‌های ارتباطی خوبی کسب کنیم و تا حد زیادی در امور تأثیرگذار باشیم.

ما نمی‌خواهیم تعیین کنیم که درونگرایان برای رهبری بهترند یا برونگرایان. هر یک از این‌‌‌‌‌‌ها رفتار خاص خود را دارند. اغلب، این وجود تنوع است که در فرایند رهبری حائز نقش کلیدی است. مثلاً وقتی افراد در جریان رهبری سهیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند، گروه‌های کارآفرین بهتر عمل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند اما این فقط وقتی رخ می‌دهد که ویژگی‌‌‌‌‌‌های شخصیتیِ متنوعی داشته باشد. علاوه بر این، گروه‌هایی که اعضای برونگرا در آن‌‌‌‌‌‌ها غلبه دارند، تحت رهبری درونگرایان، موفق‌تر کار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند؛ شاید به این دلیل که درونگرایان در مورد نظریات کارکنان پاسخگوترند.

مسئله‌ی اصلی فرهنگی ما این است که درونگرایان عمدتاً ناسازگار با محیط تلقی می‌شوند اما همه می‌دانند که معمولاً محیط به سود برونگرایان سامان می‌یابد. تحسین برونگرایی از سوی جامعه و هنجار شمردن آن، بسیاری از درونگرایان و دوسوگرایان را به حذف جنبه‌‌‌‌‌‌های مختلفی از شخصیت خود یا نقص پنداشتن آن‌ جنبه‌ها سوق داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است. این وضیعت نه تنها به حال درونگرایان مضر است بلکه به اجتماع به عنوان یک کل نیز آسیب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌رساند.

این جهت‌گیری از سال اول دبستان شروع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود. یادگیری در محیط یک کلاس بزرگ ممکن است مقرون به صرفه باشد اما به هیچ وجه برای هر کسی بهترین روش به حساب نمی‌آید. بعضی از کودکان، به‌ویژه آنهایی که درونگرا هستند، همواره با این مشکل دست در گریبان‌اند که چطور با تعداد زیادتری از همسالان همراهی کنند و در فعالیت‌‌‌‌‌‌های گروهی مشارکت جویند. همین سوءتفاهم ــ که بار مسئولیت تغییر را بر دوش درونگرایان می‌اندازد ــ در این پیشنهاد نیز که اخیراً مطرح شده نهفته است: درونگرایان خوشنود‌تر خواهند بود اگر صرفاً«برونگرایانه‌تر عمل کنند»؛ حتی اگر این رویه با تمایلات طبیعی آنان منافات داشته باشد.

برای کاستن از بی‌عدالتی‌های عارض بر درونگرایان، می‌توان تغییرات ساده‌ای در سطح اجتماع ایجاد کرد. مثلاً نظام آموزش و پرورش،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌تواند در مدارس، فضاهای خصوصی معینی در نظر گیرد تا به عنوان استراحتگاهی دوره‌ای برای بچه‌‌‌‌‌‌های درونگرا و دیگرانی که نیازمند مکانی برای تجدید قوا هستند، به کار رود. درونگرایان همچنین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانند از دسترسی بیشتر به یادگیری آنلاین و تریبون‌های مشارکتی توأم با ارتباطات ناهمزمان بهره‌مند شوند. این تمهیدات آنان را قادر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌سازد که بدون تحمل فشار برای پاسخگویی فوری، در زمینه‌‌‌‌‌ی معینی بیندیشند و تحقیق کنند. ایجاد فرصت‌‌‌‌‌‌های برابر برای مشارکت در فعالیت‌‌‌‌‌‌های کلاس نیز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌تواند به رفع این بی‌عدالتیِ سنتی کمک کند. برای مثال، می‌توان به دانش‌آموز فرصت داد که بیندیشد، تصمیم بگیرد که به تنهایی کار کند و به جای بیان نظرات خود، آنها را بنویسد.

فعالان دستگاه‌های تجاری و دانشگاهی باید در انتخاب شرایط کاری از اختیارات بیشتری برخوردار باشند. در جلسات، پیش‌آگهیِ مباحث مورد نظر، به درونگرایان فرصت بیشتری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد تا اطلاعات لازم را بررسی و آماده کنند. اختصاص وقت صحبت به هر یک از حاضران نیز به درونگرایان امکان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد تا افکار خود را بیان کنند. باید تحقیقات بیشتری انجام شود تا دریابیم که آیا جلسات گروهی واقعاً بهترین راه نشر دانش، تبادل‌نظر و تصمیمگیری است یا نه؟ بعضی از کارکنان، بهویژه درونگرایان، وقتی به تنهایی مسئوول یک پروژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند، کار بهتر از آب در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آید.

به این ترتیب، با این پرسش مواجهایم که ما 33 درصد کجا هستیم؟ و جواب این است که از نظر جسمی حاضریم ولی از لحاظ فرهنگی غایب. وقت آن است که جامعه بپذیرد یک جامه در حد و اندازه‌ی همه نیست. هدف انطباق با شرایط فراگیر نباید فقط برای یک سوم از افراد جامعه باشد بلکه باید همه را در برگیرد. تا زمانی که این شرایط همگانی‌تر نشود، ما درونگرایان باید بر خلاف غریزه‌ی طبیعی خود عمل کنیم؛ یعنی سعی کنیم حرفمان را بزنیم و تلاش کنیم که اوضاع را به بهترین وجه با نیازهایمان سازگار سازیم. از جمله (در امور اداری)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانیم تقاضا کنیم که فهرست مسائل مقرر برای جلسات بعدی را در اختیارمان بگذارند؛ یا بعد از هر جلسه، از طریق ایمیل، ایده‌هایی را که بر اثر تفکر در خلوت به ذهنمان رسیده است با مدیران در میان بگذاریم؛ و  سرانجام، برای خود یک محیط کاریِ آرام فراهم کنیم، حتی اگر دور از خانه باشد. از همه مهم‌تر، باید به خاطر داشته باشیم که درونگرایی چیزی نیست که باید ثابت بماند، بلکه سرچشمه‌ی خجسته‌ای است برای تنوع زندگی انسان؛ تنوعی که قوا و امکانات فراوان خود را دارد. ارتقاء رشد فردی و جمعی ما، نه با حذف این تنوع بلکه با پذیرش آن تحقق می‌یابد. 

 

برگردان: افشین احسانی


نوا هرتز متخصص عصب‌شناسی و پژوهشگر دوره‌ی پسادکترا در دانشگاه پنسیلوانیا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Noa Herz, ‘Introverts are excluded unfairly in an extroverts’ world’, Aeon, 29 July 2020.