شش شیوهی دوراندیشی
nytimes
ما انسانها به لطف تکامل، استعداد شگفتانگیزی داریم: در یک لحظه میتوانیم به ثانیهها بیندیشیم و لحظهای بعد به سالها یا حتی قرنها فکر کنیم. مرغ خیالمان پیوسته از یک افق به افق زمان دیگری پر میکشد. میتوانیم به سرعت به پیامکی جواب دهیم و لحظهای بعد به پسانداز برای دوران بازنشستگی یا کاشتن درخت بلوطی برای آیندگان بیندیشیم. ما در چرخش زمانی مهارت داریم. اما این که آیا از این استعداد به خوبی استفاده میکنیم، مسئلهی دیگری است.
هیچگاه به اندازهی امروز لازم نبوده که از قابلیت دوراندیشیِ خود استفاده کنیم، خواه در حیطههایی مثل مراقبتهای بهداشتی و درمانیِ عمومی (از جمله برنامهریزی برای مبارزه با بیماریِ عالمگیرِ قریبالوقوع بعدی)، مقابله با خطرات ناشی از فناوری (از جمله سلاحهای خودکار مرگبار هوشمند)، یا رویارویی با تهدیدات ناشی از بحران بومشناختی (از جمله وقتی که نمایندگان کشورها در کنفرانسهای بینالمللی دور میز مینشینند و دربارهی منافع کوتاهمدت خود جروبحث میکنند، آن هم در حالی که تخریب کرهی زمین و انقراض انواع گوناگون موجودات زنده ادامه دارد). در همین حال، شرکتهای تجاری به ندرت به چیزی ورای گزارش سهماههی بعدی فکر میکنند، خودمان هم به اخبار فوریِ 24 ساعته عادت کردهایم، و به سختی میتوانیم از فشار دادن دکمهی «الان بخر» خودداری کنیم.
چطور میتوانیم سلطهی «اکنون» را درهم بشکنیم؟ پاسخ ساده این است که باید بیش از پیش دوراندیشی پیشه کرد. اما مشکل این است که تقریباً هیچکس نمیداند که دوراندیشی واقعاً چیست.
در هنگام تحقیق برای نگارش کتاب جدیدم جَدِّ خوب: چگونه در دنیای کوتهبین دوراندیش باشیم با تعداد زیادی از کارشناسان ــ روانشناسان، آیندهنگران، اقتصاددانان، مقامهای رسمی، سرمایهگذاران ــ مصاحبه کردم. آنها همگی قبول داشتند که باید بیش از پیش دوراندیشی پیشه کرد تا بر کوتهبینیِ نامعقول دنیای مدرن غلبه کنیم اما فقط شمار بسیار کمی از آنها میتوانستند تعریف دقیقی از دوراندیشی ارائه کنند و بگویند برای رواج آن چه باید کرد. این امر حاکی از نوعی خلأ فکری است که باید هر چه زودتر پر شود.
اجازه دهید که ابتدا به این پرسش بپردازیم که «بلندمدت یعنی چقدر؟» دیدگاه رایج در میان شرکتهای تجاری را فراموش کنید زیرا به نظر آنها «بلندمدت» به ندرت چیزی بیش از یک دهه است. در عوض، آستانهی دوراندیشی را دستکم صد سال در نظر بگیرید. این رقم اکنون عمری طولانی برای انسان به شمار میرود؛ بنابراین، اگر به بازهای صد ساله فکر کنیم به زمانی پس از مرگ خود میاندیشیم و آیندهای را در نظر مجسم میکنیم که میتوانیم بر آن تأثیر بگذاریم بیآنکه خود در آن حاضر باشیم. در صورت امکان باید بیش از صد سال را در نظر بگیریم؛ برای مثال، میتوان از «ساعت 10 هزار ساله» (پروژهی اصلیِ «لانگ ناو فاوندِیشِن» [Long Now Foundation]) الهام گرفت که هدف از طراحیاش این است که زمان را برای 10 هزار سال درست نشان دهد. کمترین کاری که میتوان کرد این است که وقتی میخواهیم به «بلندمدت» بیندیشیم نفس عمیقی بکشیم و به «صد سال آینده یا بیش از آن» فکر کنیم.
کشمکش بر سرِ زمان
بسیار مهم است که خود را به چارچوب ذهنیای مجهز کنیم که شکلهای مختلفی از دوراندیشی را تشخیص میدهد. من رویکرد خود را در زیر در تصویری با عنوان «کشمکش بر سر زمان» ارائه میدهم. در یک طرف، شش نیروی محرکهی کوتهبینی میخواهند به زور ما را به لبهی پرتگاه بکشانند و در معرض نابودیِ تمدن قرار دهند. در طرف دیگر، شش شیوهی دوراندیشی ما را به سوی فرهنگی مبتنی بر افقهای زمانیِ گستردهتر و مسئولیتپذیری در قبال آیندهی بشر میرانند.
این شش شیوهی دوراندیشی طرح سادهانگارانهای برای ایجاد یک نظام اقتصادی یا سیاسیِ جدید نیست بلکه جعبهابزاری شناختی برای مقابله با دلمشغولیِ ما نسبت به اینجا و اکنون است. این شیوهها داربستی مفهومی برای پاسخ دادن به پرسشی است که به نظرم مهمترین سؤال زمانهی ماست: چطور میتوانیم اجداد خوبی باشیم؟
کشمکش بر سر زمان، مبارزهی سرنوشتساز نسل ماست. این مبارزه هم در ذهن و هم در جوامع ما در جریان است. نتیجهی این مبارزه بر سرنوشت میلیاردها نفری تأثیر خواهد گذاشت که در آینده روی کرهی زمین زندگی خواهند کرد. به عبارت دیگر، این مبارزه مهم است. پس اجازه دهید که کمی آن را بررسی کنیم.
نیروهای محرکهی کوتهبینی
از میان شش نیروی محرکهی کوتهبینی، همگی با قدرت حواسپرتیِ دیجیتال آشنا هستیم، قدرتی که ما را به کلیک کردن، بالا و پایین بردن نمایشگر و وارد دستگاه کردن کارتهایمان معتاد میکند. یک نیروی محرکهی دیرپاتر عبارت است از سلطهی آمرانهی فزایندهی ساعت از قرون وسطی به بعد. ساعت مکانیکی بیش از هر وسیلهی دیگری در انقلاب صنعتی نقش داشت زیرا به خودِ زمان نظم و ترتیب و شتاب میبخشید و آینده را نزدیکتر از قبل میکرد: در سال 1700 اکثر ساعتها عقربهای داشتند که دقیقه را نشان میداد و در سال 1800 اکثر ساعتها عقربهی ثانیهشمار داشتند. ساعت هنوز هم بر زندگیِ ما حکمفرماست، هم آن را به مچ دست خود میبندیم و هم روی نمایشگر دستگاههای الکترونیک میبینیم.
سرمایهداری پرریسک، دستکم از زمان «حباب گل لالهی هلندی» در سال 1637، تا سقوط مالی سال 2008 و بحران اقتصادیِ قریبالوقوع بعدی یکی از علل بیثباتی و رونق و رکود مکرر در بازارها بوده است. نباید از نقش ادوار انتخاباتی غافل شد زیرا نوعی حالگراییِ سیاسیِ نزدیکبینانه را ایجاد میکند که سبب میشود سیاستمداران به ندرت به چیزی فراتر از نظرسنجیِ بعدی یا جدیدترین توئیت توجه کنند. بلاتکلیفیِ شبکهای این کوتهبینی را تشدید میکند زیرا رویدادها و مخاطرات بیش از پیش بههموابسته و جهانی میشوند و احتمال گسترش پدیدههایی همچون بیماریهای واگیردار افزایش مییابد و حتی آیندهی نزدیک هم تقریباً پیشبینیناپذیر میشود.
علاوه بر این، باید به دلمشغولیِ ما نسبت به پیشرفت دائمی، بهویژه تعقیب رشد ناخالص داخلیِ بیپایان، اشاره کرد زیرا سبب میشود که انتشار گازهای کربنی و کاهش تنوع زیستی از آستانهی تحمل کرهی زمین فراتر رود و حد و مرزهای لازم برای حفظ حیات در این سیاره زیرِ پا گذاشته شود. ما مثل کودکی هستیم که فکر میکند که میتواند بیوقفه به باد کردن بادکنک ادامه دهد بیآنکه این واقعیت را در نظر بگیرد که بادکنک سرانجام خواهد ترکید.
ترکیب این شش عامل، معجون مسمومکنندهی کوتهبینی را تولید میکند، معجونی که نوشیدناش میتواند ما را سیاهمست کند و به سقوط تمدن بینجامد. همان طور که جَرِد دایموند میگوید، «تصمیمگیری کوتاهمدت» و فقدان «دوراندیشی شجاعانه» از قرنها قبل علت اصلیِ سقوط تمدنها بوده است. این هشداری صریح است، هشداری که ما را به بررسیِ شش شیوهی دوراندیشی وامیدارد.
شش شیوهی دوراندیشی
- فروتنیِ ژرفاندیشانه: فهم این که عمر ما در مقایسه با عمر جهان آفرینش چشم به هم زدنی بیش نیست.
فروتنیِ ژرفاندیشانه یعنی تأیید این واقعیت که ۲۰۰ هزار سال زندگی بشر روی کرهی زمین در مقایسه با قدمت جهان آفرینش چشم به هم زدنی بیش نیست. همان طور که جان مکفی (واضع اصطلاح «زمان ژرف» در سال 1980) میگوید: «فرض کنید که تاریخ زمین معادل "یارد" انگلیسی ــ واحد قدیمی اندازهگیری ــ است. هر یارد برابر است با فاصلهی بینی پادشاه تا انتهای دست گشودهی او. فقط کافی است که سوهان ناخن را یک بار روی ناخن انگشت وسط او بکشید تا تاریخ بشر از بین برود.»
اما زمان ژرف نه تنها پیش از ما بوده است بلکه پس از ما هم خواهد بود. شش میلیارد سال دیگر، هر موجود زندهای که در هنگام مرگ خورشیدمان در قید حیات باشد، همان قدر با ما فرق دارد که ما با اولین باکتریِ تکسلولی فرق داریم.
اگر دوست داریم که اجداد خوبی باشیم، باید نوعی «میراثاندیشیِ» متعالی را در خود پرورش دهیم و هدفمان این باشد که نسلهای آیندهای که هرگز آنها را نخواهیم دید و با آنها بیگانه خواهیم بود، از ما به نیکی یاد کنند.
با این همه، دقیقاً چرا آدمهای دوراندیش به این فروتنیِ زمانی احتیاج دارند؟ زمان ژرف ما را وامیدارد که به پیامدهای اعمالمان ورای عمر خود توجه کنیم، و چرخههای بلندمدت حیات، از جمله چرخهی کربنی، را از یاد نبریم. علاوه بر این، زمان ژرف به ما کمک میکند تا به قوهی مخرب خود پی بریم: ما در دورهی زمانی بسیار کوتاهی ــ تنها دو قرن ــ دنیایی را به خطر انداختهایم که تکاملاش میلیاردها سال طول کشیده است. ما چیزی جز حلقهی بسیار کوچکی در زنجیرهی بسیار بزرگ موجودات زنده نیستیم. پس به چه حقی با فناوریهای مهلک و بیفکریِ بومشناختیِ خود همه چیز را به خطر میاندازیم؟ مگر ما در قبال آیندهی کرهی زمین و نسلهای بعدیِ انسانها و دیگر موجودات مسئولیت نداریم؟
- میراثاندیشی: دلمشغولی به این که آیندگان به نیکی از ما یاد کنند
ما وارث میراث خارقالعادهی گذشتهایم ــ میراث آنانی که نخستین بذرها را در زمین کاشتند، شهرهایی را ساختند که اکنون در آنها ساکنایم، و به اکتشافات پزشکیای دست یافتند که از آنها سود میبریم. اما علاوه بر «اجداد خوب»، «اجدادی بد»ی هم داشتهایم. برای مثال، میتوان به کسانی اشاره کرد که میراثشان نژادپرستی و تعصب دوران استعمار و بردهداری بود که نظامهای عدالت کیفریِ ما را عمیقاً متأثر کرده است. بنابراین، باید پرسید که ما چه میراثی برای نسلهای آینده بر جا میگذاریم: دوست داریم که آیندگان چطور از ما یاد کنند؟
بر جای گذاشتن میراثی که از میراث خودخواهانه (مثل یک اُلیگارش روس که میخواهد بخشی از یک موزهی هنری به اسماش باشد) یا میراث خانوادگی (مثل آرزوی بر جا گذاشتن اموال و دارایی یا سنتهای فرهنگی برای فرزندان خود) فراتر رود دشوار است. اگر دوست داریم که اجداد خوبی باشیم، باید نوعی «میراثاندیشیِ» متعالی را در خود پرورش دهیم و هدفمان این باشد که نسلهای آیندهای که هرگز آنها را نخواهیم دید و با آنها بیگانه خواهیم بود، از ما به نیکی یاد کنند.
میتوان از چیزهای زیادی الهام گرفت. مفهوم مائوریِ «واکاپاپا» (تبارشناسی) به معنای عمر بههمپیوستهای است که فرد را به گذشته، حال و آیندهاش پیوند میدهد، و در عین حال که به احساس احترام نسبت به سنتهای نسلهای گذشته میانجامد، نسلهای آینده را هم از یاد نمیبرد. در طرح هنریِ کِیتی پَتِرسون با عنوان «کتابخانهی آینده» قرار است که برای یک قرن هر سال یک نویسندهی سرشناس نسخهی الکترونیک اثر جدیدش را به این کتابخانه بسپارد (نخستین نویسنده مارگارت اتوود بود). این آثار تا سال 2114 در این کتابخانه باقی خواهند ماند و سپس همگی روی کاغذی چاپ خواهند شد که از هزار درختی تولید میشود که در جنگلی بیرون از اسلو کاشته شدهاند. مثال دیگر عبارت است از فعالانی مثل وانگاری ماتهای، اولین زن آفریقاییِ برندهی جایزهی صلح نوبل. او در سال 1977 «جنبش کمربند سبز» را در کنیا تأسیس کرد، جنبشی که تا زمان مرگ وی در سال 2011 به بیش از 25 هزار زن جنگلداری آموخته بود و 40 میلیون درخت کاشته بود. به چنین شیوههایی میتوان میراث گرانبهایی برای آیندگان بر جای گذاشت.
- عدالت بیننسلی: توجه به هفت نسل بعد
«چرا باید به نسلهای آینده اهمیت بدهم؟ مگر آنها برای من چه کار کردهاند؟» این سخن هوشمندانهی منسوب به گروچو مارکس توجه ما را به موضوع عدالت بیننسلی جلب میکند. میراثاندیشی به این ربط دارد که آیندگان چطور از ما یاد خواهند کرد اما عدالت بیننسلی مسئلهای اخلاقی است و به این امر میپردازد که ما در قبال «آیندگان» ــ نسلهای بعد از خودمان ــ چه مسئولیتهایی داریم.
رویکرد مبتنی بر فلسفهی فایدهگرایانه عبارت است از پذیرفتن این واقعیت که دستکم صرفاً از نظر عددی، جمعیت فعلی بسیار کمتر از جمعیت همهی نسلهای بعدی است. بر اساس محاسبهی ریچارد فیشر، در 50 هزار سال گذشته حدود 100 میلیارد نفر زندگی کرده و از دنیا رفتهاند. اما تعداد آنها، همراه با ۷/۷ میلیارد نفری که اکنون در دنیا زندگی میکنند، بسیار کمتر از ۶/۷۵ تریلیارد نفری است که بنا به تخمینها، در صورت ثابت ماندن نرخ تولد فعلی، در 50 هزار سال آینده به دنیا خواهند آمد. تنها در هزارهی بعدی به احتمال زیاد بیش از 135 میلیارد نفر متولد خواهند شد. چطور میتوان بهروزی آنها را نادیده گرفت و بهروزیِ خود را مهمتر شمرد؟
تفکر معطوف به احداث چیزی مثل کلیسای جامع عبارت است از طراحی و آغاز پروژههایی که اجرایشان چند دهه یا حتی چند قرن طول میکشد
ایدهی «تصمیمگیری برای هفت نسل بعدی» مبتنی بر چنین اندیشهای است، و این همان پاسداری بومشناختی است که در میان بعضی از بومیان آمریکا از جمله قبیلهی اوگلالا لاکوتا در داکوتای جنوبی رایج است: در تصمیمهای جمعی باید به تأثیر آنها بر هفت نسل بعدی توجه کرد. این آرمان به سرعت دارد به پایه و اساس جنبش جهانیِ عدالت بیننسلی تبدیل میشود و الهامبخش گروههایی مثل «امانت فرزندان ما» و «طرح آینده» بوده است؛ اولی به مبارزه برای حقوق قانونیِ نسلهای بعدی در آمریکا اختصاص دارد و دومی از تشکیل انجمنهای شهروندی برای برنامهریزیِ شهری در ژاپن حمایت میکند، انجمنهایی که در آنها شهروندان خود را عضو نسلهای آینده مجسّم میکنند و بر این اساس تصمیم میگیرند.
- تفکر معطوف به احداث چیزی مثل کلیسای جامع: برنامهریزی برای طرحهایی ورای عمر انسان
تفکر معطوف به احداث چیزی مثل کلیسای جامع عبارت است از طراحی و آغاز پروژههایی که اجرایشان چند دهه یا حتی چند قرن طول میکشد، درست همان طور که معماران کلیساهای جامع در قرون وسطی میدانستند که احداث بنایی را شروع کردهاند که در زمان حیاتشان تکمیل نخواهد شد. گرتا تورنبرگ گفته است که برای مقابله با بحران اقلیمی باید چنین طرز فکری داشت.
از نظر تاریخی، این نگرش شکلهای گوناگونی داشته است. علاوه بر بناهای مذهبی، میتوان به پروژههای عمومیای همچون فاضلابهایی اشاره کرد که پس از گسترش «بوی تعفن شدید» در سال 1858 در لندن دوران ملکه ویکتوریا ساخته شد و هنوز هم از آنها استفاده میشود (میتوان این نگرش را «تفکر فاضلابی» خواند). یک نمونهی دیگر عبارت است از «بذر جهانیِ اسوالبارد» (Svalbard Global Seed) در نواحی دورافتادهی قطب شمال که هدف از آن محفوظ نگه داشتن بیش از یک میلیون بذر بیش از 6000 گونه در پناهگاهی امن برای دستکم هزار سال است. افزون بر این، باید به جنبشهای اجتماعی و سیاسیای اشاره کرد که اهداف بلندمدتی دارند؛ برای مثال، میتوان از «مدافعان حق رأی زنان» نام برد که نخستین سازمان خود را در سال 1867 در منچستر تأسیس کردند و تا نیم قرن بعد به هدف خود دست نیافتند.
همهی اینها الهامبخش است. اما نباید از یاد برد که این طرز فکر را میتوان برای دستیابی به اهداف کوتهبینانه و خودخواهانه هم به کار برد. هیتلر در آرزوی ایجاد حکومتی هزارساله بود. دیکتاتورها کوشیدهاند تا قدرت و امتیازات خود را برای چند نسل به فرزندان و اعقابشان انتقال دهند: فقط کافی است که به کرهی شمالی نگاه کنید. در دنیای تجارت، گاس لِوی، رئیس پیشین بانک سرمایهگذاری گولدمن سَکس، یک بار با افتخار گفت: «ما حریصایم، اما این حرص بلندمدت است، نه کوتاهمدت.»
به همین علت است که این طرز فکر به تنهایی برای ایجاد تمدن بلندمدتی که به منافع نسلهای آینده احترام بگذارد کافی نیست. این طرز فکر را باید با نگرشهای دیگری از قبیل عدالت بیننسلی و هدفی متعالی هدایت کرد.
- آیندهنگریِ جامع: در نظر گرفتن مسیرهای گوناگونی برای تمدن
مطالعات فراوان نشان داده است که اکثر متخصصان پیشبینی کارنامهی ضعیفی در پیشبینیِ اتفاقات آینده دارند. با وجود این، باز هم باید بکوشیم تا مسیرهای بلندمدت احتمالیِ تمدن انسانی را پیشبینی کنیم. در غیر این صورت، فقط با بحرانهای پیاپی روبهرو خواهیم شد. کارشناسان حوزههای مطالعاتِ مخاطرات جهانی و برنامهریزی سه مسیر اصلی را مشخص کردهاند که من آنها را «فروپاشی»، «اصلاح» و «تحول» میخوانم.
«فروپاشی» در صورتی رخ میدهد که روال فعلی ادامه یابد. اگر همچنان در پی دستیابی به هدف قدیمیِ قرن بیستمیِ پیشرفت اقتصادی باشیم به زودی به مرحلهی سقوط اجتماعی و نهادی میرسیم زیرا دیگر نمیتوانیم با بحرانهای عنانگسیختهی بومشناختی و تکنولوژیک مقابله کنیم و به نقاط بیبازگشت خطرناک میرسیم (رمان «جاده»ی کورمک مککارتی را به یاد آورید.)
مسیر محتملتر عبارت است از «اصلاح»، یعنی مقابله با بحرانهای جهانی اما به شیوهای نابسنده و غیرجامع که صرفاً فروپاشی را کموبیش به تأخیر میاندازد. در چنین حالتی دولتها به آرمانهای اصلاحطلبانهای همچون «رشد سبز» و «بازآفرینیِ سرمایهداری» دل میبندند یا این عقیده را باور میکنند که به زودی فناوری راهحلهایی را در اختیار آنها قرار خواهد داد.
سومین مسیر عبارت است از «تحول» که در این صورت ارزشها و نهادهای جامعه از بیخ و بن تغییر میکند و به ایجاد تمدنی پایدارتر معطوف میشود. برای مثال، الگوهای رشد اقتصادی را کنار میگذاریم و از الگوهای اقتصادیای همچون «اقتصاد دوناتی» یا «قرارداد جدید سبز» پیروی میکنیم که چیزی غیر از رشد را در نظر میگیرند.
البته «بینظمیها»یی هم وجود خواهد داشت. اینها نوآوریها یا رویدادهایی هستند که فرصتی برای تغییر مسیر فراهم میکنند. برای نمونه، میتوان به فناوری جدیدی مثل بلاکچِین (blockchain)، پیدایش جنبش سیاسیای مثل «جان سیاهان اهمیت دارد» یا بیماریِ عالمگیری مثل کووید-19 اشاره کرد. دوراندیشیِ موفق مستلزم آن است که از این بینظمیها برای ایجاد تغییری اساسی (تحول) استفاده کنیم و اجازه ندهیم که نظام قدیمی آنها را در خود حل کند.
- هدف متعالی: تلاش برای شکوفایی کل کرهی زمین
کارل ساگان، اخترشناس نامدار، میگفت که هر جامعهای باید «غایت» ــ «هدف بلندمدت و طرح مقدسی» ــ داشته باشد که آن را هدایت کند. منظورش چه اهدافی بود؟ هر چند هدف پیشرفت مادی در گذشته برای ما مفید بوده است اما اکنون از خسارتهای جانبیاش هم به خوبی آگاهایم: سوختهای فسیلی و ضایعات مادی ما را به دوران «آنتروپوسین» وارد کرده است، عصر جدید پرمخاطرهای که مشخصهی اصلیاش عبارت است از افزایش شدید شاخصهای سیارهای زیانبارِ موسوم به «شتاب زیاد.»
یک هدف متعالیِ دیگر این است که آیندهی خود را در ستارگان جستوجو کنیم: تنها راه تضمین بقای نوع انسان این است که مرزهای کرهی زمین را زیر پا بگذاریم و دیگر سیارات را قابل سکونت کنیم. اما قابل سکونت کردن جایی مثل مریخ ممکن است قرنها طول بکشد ــ البته اگر اصلاً چنین کاری امکانپذیر باشد. افزون بر این، هر چه بیشتر به فرار به دیگر سیارات بیندیشیم، کمتر احتمال دارد که از کرهی زمین مراقبت کنیم. همان طور که مارتین ریس، اخترشناس سرشناس، میگوید: «توهم خطرناکی است که فکر کنیم که میتوان برای فرار از مشکلات کرهی زمین به فضا رفت. باید این مشکلات را همینجا حل کنیم.»
بنابراین، هدف اصلیِ ما باید این باشد که بیاموزیم چطور از ظرفیت زیستیِ تنها سیارهی قابل سکونت فعلی تجاوز نکنیم. این اصل اساسیِ حوزهی اقتصاد بومشناختی است که متفکران دوراندیشی همچون هرمن دِیلی آن را گسترش دادهاند: منابع را بیش از ظرفیت بازتولید طبیعیِ آنها توسط زمین مصرف نکنید (برای نمونه، سرعت قطع درختان جنگلی نباید از سرعت رشد دوبارهی آنها بیشتر باشد)، و میزان زبالهی تولیدی نباید از میزان جذب طبیعیِ آنها بیشتر باشد (در نتیجه، باید از مصرف سوختهای فسیلیای که جذب اقیانوسها و دیگر گورهای کربنی نمیشوند خودداری کرد.)
هر وقت این کارها را یاد گرفتیم، میتوانیم همّ و غم خود را صرف قابل سکونت کردن مریخ کنیم: همان طور که هر کوهنوردی میداند، پیش از تلاش برای صعود به یک قلهی خطرناک اول باید مطمئن شد که ملزومات و تجهیزات کافی در پناهگاه وجود دارد. اما به نظر «شبکهی ردپای بومشناختیِ جهانی»، هنوز به هیچ وجه به این هدف نزدیک نشدهایم و هر سال منابع کرهی زمین را 60 درصد بیشتر از میزان تجدیدپذیریِ آنها مصرف میکنیم. این مهلکترین نوع کوتهبینی است. هدف متعالیِ شکوفاییِ کل کرهی زمین بهترین ضامن آیندهی بلندمدت است. برای دستیابی به این هدف نه تنها باید دربارهی «زمان» تجدیدنظر کرد بلکه باید بیش از پیش به «مکان» اهمیت داد.
باید بر زمان شورید
این مرور مختصری بود بر جعبهابزار شناختیای که میتوان با اتکا به آن چند قرن و هزارهی دیگر دوام آورد و پیشرفت کرد. هیچیک از این شش شیوه به تنهایی برای به راه انداختن انقلابی بلندمدت در ذهن بشر ــ تغییری اساسی در فهم ما از زمان ــ کافی نیست. اما ترکیب این شیوهها ــ در صورت استفادهی تعداد مناسبی از مردم و سازمانها از آنها ــ میتواند عصر جدیدی از دوراندیشی را رقم بزند.
آیا چنین آیندهای محتمل است؟ آیا میتوان در کشمکش بر سر کوتهبینی پیروز شد؟
میلتون فریدمن، اقتصاددان پرآوازه، میگفت: «فقط بحران ــ واقعی یا خیالی ــ به تغییر حقیقی میانجامد.» نهادهای دوراندیش و نوآورانهای نظیر سازمان بهداشت جهانی، اتحادیهی اروپا و دولتهای رفاه از خاکستر جنگ جهانی دوم برخاستند. بحران جهانیِ کووید-19 هم میتواند به ایجاد نهادهای دوراندیشانهای بینجامد که برای مقابله با مشکلات کنونی ــ تغییر اقلیمی، تهدیدات تکنولوژیک، نژادپرستی و نابرابریِ ساختاری نظامهای سیاسی و اقتصادی ــ به آنها احتیاج داریم. اکنون زمان آن فرارسیده است که افقهای زمانیِ خود را گسترش دهیم تا زمان حال بلندمدتتری را دربرگیرد. حال وقت آن است که بر زمان بشوریم.
برگردان: عرفان ثابتی
رومن کرزناریچ بنیانگذار نخستین «موزهی همدلی» در جهان، و نویسندهی کتاب جد خوب: چگونه در دنیای کوتهبین دوراندیش باشیم است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Roman Krznaric, ‘Six Ways to Think Long-term’, Medium, 20 July 2020.