تاریخ انتشار: 
1399/08/07

دینا نیری: هنرِ حقیقت‌گویی درباره‌ی پناهجویان

جسیکا گودو

Guernica

یک روز پیش از تماس تلفنی‌ام با دینا نیری، آخرین کتابش پناهجوی ناسپاس: آن‌چه مهاجران هرگز به شما نمی‌گویند را با خود به کافی شاپی بردم تا خواندنش را به پایان ببرم. به محض اینکه کتاب را روی میز گذاشتم، مردی که چند قدم آن طرف‌تر نشسته بود به سمت میز من گردن کشید. هدفون را از گوشش بیرون آورد و صدایش از آن طرف رستوران به گوش من رسید که می‌پرسید: «این کتاب در مورد چیست؟» اندکی بعد، بالای میز من مترصد ایستاده بود و می‌پرسید: «به نظرتان این ترکیب "پناهجوی ناسپاس" ترکیب متناقضی نیست؟ ما آنها را به اینجا آوردیم! در مورد چه چیزی باید "ناسپاس" باشند؟» چند دقیقه‌ای به جر و بحث با او گذشت تا اینکه متصدی کافه به کمکم آمد و او را قانع کرد که مرا رها کند. هنگام خواندن کتاب، آن را بالا نگه داشته بودم تا مجبور نباشم رفتار کینه‌توزانه‌ی او را ببینم.

آن برخورد، گفتمان ملی ما را در مقیاس کوچک‌‌تری درباره‌ی پناهجویان بازتاب می‌داد ــ بی‌ادبی‌هایمان، تعاریف ساده‌انگارانه‌مان و عدم همدلی‌مان را ــ و دقیقاً ارزش کتاب نیری را مشخص می‌کرد. پناهجوی ناسپاس این بحث را مطرح می‌کند که یکی از ده‌ها واکنشِ درخور نسبت به شرایطی که پناهجو خود را در آن می‌یابد، همین ناسپاسی است. زیرا که به تعداد افرادی که در مقطعی از زندگی‌شان برچسب پناهجو بر آنها خورده است، واکنش وجود دارد. و این ناسپاسی نقدی بر نظامی محسوب می‌شود که از پناهجویان و دیگر مهاجران می‌خواهد خود را جوری نشان دهند که با تعاریف محدود موجود مطابقت پیدا کند تا در ازای آن «حداقلی» که یک کشور یا شخص می‌تواند ارائه دهد به آنها اعطا شود ــ یعنی امنیت.  

از آنجا که نیری دو رمان به نام‌های یک قاشق چایخوری زمین و دریا و پناه نیز تألیف کرده است، از او درین‌باره نیز پرسیدم که چطور ادبیات داستانی توانسته است به او تکنیک‌های روایتگری در ادبیات غیرداستانی را نیز بیاموزد؛ از جمله، تاکتیک‌هایی را که او در نوشتن به این شکلِ تکان‌دهنده در مورد آسیب‌های روانی و در امر پیچیده‌ی انتقال حکایت‌های پناهجویان به مخاطب غربی به کار گرفته است. با وجودی که خود او می‌گوید فوریت‌های مربوط به وضعیت سیاسی ما در حال حاضر، نوشتن را به امری دیوانه‌وار و خارج از کنترل تبدیل کرده است، پناهجوی ناسپاس اثر نویسنده‌ای است که در اوج حرفه‌ی خود ایستاده و امر شخصی و سیاسی را به همان نحوی در هم آمیخته که کارولین فورشه از «امر اجتماعی»، هم به عنوان «محلی برای مقاومت و مبارزه» و هم «قلمرویی که در آن ادعاها علیه نظم سیاسی به نام عدالت مطرح می‌شود» نام می‌برد.

گفت‌وگوی جسیکا گودو برای مجله‌ی «گرنیکا»:

 

گرنیکا: در حین خواندن کتابتان به فکر اصطلاحِ زبانیِ «dvandva[1]» افتادم؛ ترکیب‌هایی نظیر «تلخ و شیرین» و «طنز تلخ» که مفاهیمی متضاد را به شیوه‌ای کنار هم می‌چینند که هیچ‌یک بر دیگری تفوق نداشته باشد. شما نیز اغلب از چنین دوگانه‌هایی برای توصیف شرایطتان استفاده کرده‌اید [مثلاً وقتی با به خاطر آوردن یک اردوگاه پناهجویان در ایتالیا می‌گویید: «تا همین امروز هم نام هتل باربا مرا سرشار از دلواپسی و دلتنگی می‌کند»]. و چندین دوگانه را نیز با سر باز زدن از انتخاب بین‌شان، ارائه می‌دهید، مواردی نظیر «بوم‌زاد/تازه‌وارد» و «پناه/شأن». کنجکاوم بدانم آیا برایتان مهم بوده که در میانه‌ی این تنش‌هایی بنویسید که در بعضی از این ایده‌ها وجود دارد و ما اغلب به عنوان متضادها یا دوگانه‌ای که باید بین‌شان دست به انتخاب زد به آنها نگاه می‌کنیم؟

دینا نیری:وضعیت پناهجویان پیچیده است و احساسات ضد و نقیض زیادی برای انسان‌ها ایجاد می‌کند. مثلاً من به احساسات پیچیده‌‌ی طرف مقابل این ماجرا هم فکر می‌کنم؛ اگر آنها تا به حال با یک پناهجو یا یک مهاجر کنش و واکنشی صورت داده باشند، احتمال دارد که احساس پیچیده‌ای پیدا کنند. نمی‌توان با یک فرد به هر میزانی وقت گذراند و ندید که او چند بُعد دارد؛ و ممکن است هر بار کلی احساس مختلف به این ابعاد او پیدا کنید. نمی‌خواهم مردم فقط یک چیز را حس کنند، نمی‌خواهم کتابم ساده باشد. به همین دلیل است که درباره‌ی بسیاری از دورویی‌های خودم حرف می‌زنم ــ بعضی وقت‌ها که از رفتار خاص یک پناهجو احساس خشم می‌کنم یعنی زمانی‌که رفتارش در ضدیت با باورهای من قرار می‌گیرد ــ زیرا می‌خواهم مردم را با این واقعیت آشنا کنم که هر کسی نقصی دارد و در دو طرف این گفتمان‌ها هیچ‌کس مجبور نیست کامل باشد.

 

گرنیکا: در کتابتان بسیاری از واکنش‌های پناهجویان به وضعیت‌شان را بازتاب داده‌اید. بعضی پناهجویانی که داستان‌شان را روایت کرده‌اید، با اشتیاق و دودستی به این وضعیت چسبیده‌اند، بعضی ملاحظه‌کارند بعضی بی‌ملاحظه، بعضی‌ هم بیش از حد ملاحظه‌ی دیگران را می‌کنند ــ اینکه برای بررسی موضع‌گیری‌های پیچیده‌ی افرادی که در موردشان صحبت کرده‌اید، در کنار بررسی پیچیدگی‌های درون خانواده‌ی خودتان وقت گذاشته‌اید، باید دشوار بوده باشد.

می‌خواهم مردم را با این واقعیت آشنا کنم که هر کسی نقصی دارد و در دو طرف این گفتمان‌ها هیچ‌کس مجبور نیست کامل باشد.

نیری:در این مورد، مطالعه‌ی ادبیات داستانی به من کمک کرد چون نوشتن از عقایدمان در عین اینکه از موقعیت خودمان به نوشتن دست بزنیم یک جورهایی ترسناک است. در ادبیات غیرداستانی، آدم‌ها می‌توانند بسیار خشمگین باشند اما در داستان یاد می‌گیریم که تمام این‌ها را به گونه‌ای تنظیم کنیم که تمام پیچیدگی‌های هر شخصیت را نشان دهیم. از آنجا که سال‌ها چنین چیزی را تمرین کرده بودم، توانستم از عهده‌ی این کار بربیایم که آدم‌های واقعی‌ای را که ملاقات کرده بودم، به این شکل نشان دهم. بعد، پیچیدگی‌های ذاتیِ این موضوع خودش را نشان می‌دهد. موارد زیادی را باید در نظر گرفت، جدای از فلسفه‌ی اصلی موضوع که به ما می‌گوید آیا به پناهجویان کمک کنیم یا نه.

 

گرنیکا: شما پیش از هر چیز دیگری، به این پیچیدگی‌ها پرداخته‌اید، مثل زمانی‌ که از ادبیات داستانی به عنوان شیوه‌ی لازم برای دستیابی به حقیقت نام می‌برید و این‌که می‌گویید شیوه‌ای که پناهجویان روایت خود را بازگو می‌کنند، در نوع خودش یک جور دروغ‌پردازی است زیرا آنها مجبورند که روایت‌هایشان را با مفروضات فرهنگی مشخصی تطبیق دهند. [«پناهجویان باقی عمرشان را صرف جنگیدن برای باورپذیر شدن می‌کنند. نه به این خاطر که دروغگو هستند بلکه چون مجبورند که واقعیت‌هایشان را با دریافت‌های محدودی از حقیقت تطبیق دهند»، چون «چه کسی می‌تواند حدس بزند که غربی‌ها برای باور کردن یک روایت، باید شاهد چه چیزی باشند؟»] در غرب، ما معمولاً به «پناهجو» به عنوان کلمه‌ای که افراد محدودی مستحق این هستند که به آنها اطلاق شود، نگاه می‌کنیم. اما کتاب شما انتظاراتی را که به پناهجویان تحمیل می‌شود تا روایت بی‌نقصی را برای کسب اجازه‌ی مهاجرت و کمکی که لازم دارند، بازگو کنند، مورد انتقاد قرار داده است.

نیری:چرا پناهجویان را مجبور کنیم که این روایت‌های به‌شدت سیاه و سفید و بی‌نقص را ارائه دهند، وقتی که خود ما هیچ‌وقت در زندگی‌مان روایت بی‌نقصی را بازگو نکرده‌ایم؟ حتی در لحظاتی که همین ما در غرب آسیب‌پذیرترین آدم‌ها بوده‌ایم، وقتی به چیزی بیشترین نیاز را داشته‌ایم، مثل زمانی که درخواست استخدام می‌دهیم یا به نخستین قرارمان می‌رویم ــ یا در تمام موقعیت‌های طبیعی که به‌طور روزمره پیش می‌آید که از دیگران چیزی بخواهیم یا بخواهیم خودمان را معرفی کنیم یا سعی کنیم خودمان را ارائه دهیم ــ روایت‌های خود را به شکلی بغرنج بازگو کرده‌ایم. یعنی تمام جزئیات جالب اما شلخته را از روایت‌هایمان حذف کرده‌ایم و جزئیاتی بی سر و ته و چیزهایی را که اهمیت یا ربطی به موضوع ندارد، در آنها گنجانده‌ایم. همه‌ی زندگی همین چیزهاست. حال، چرا به تمام این پناهجویان می‌گوییم که نباید روایت‌هایشان را به آن شکل بازگو کنند؟ چرا؟

 

گرنیکا: شما برخی از تکان‌دهنده‌ترین جنبه‌های روایت‌های آنها و روایت خودتان را با لحنی سرد و بی‌روح بازگو کرده‌اید که باعث می‌شود آن‌ رخدادها حتی بدتر به چشم بیاید.

نیری:این را هم از ادبیات داستانی یاد گرفته‌ام. برای اینکه بدانید به چه طریقی باید حقایق را بازگو کنید، باید یاد بگیرید که داستان بنویسید. در داستان، اگر به خودتان اجازه دهید که چیزی بیش از آن‌چه واقعاً رخ داده است بنویسید، خیلی زود برچسب سانتی‌مانتال بودن می‌خورید. و این کاملاً درست است! نیروی یک داستان در این است که به خوانندگان اجازه دهد قدرت و حس و سوزناکی آن را خودشان کشف کنند.

 

گرنیکا: برخی سطرهای کتابتان به‌طرز تکان‌دهنده‌ای صمیمانه و خودمانی است. مثلاً داستان آن زن در اتوموبیلی در افغانستان یا آن پناهجوی ایرانی که خیلی راحت از «سه ماه در کما رفتنش» حرف می‌زند. لحن سرد و بی‌روحی که در نوشتن کتابتان به کار برده‌اید، با لحن خود آن افراد همخوانی دارد.

نیری:من با این آدم‌ها مصاحبه کردم و روایت‌هایشان را شنیدم و این به من کمک کرد که آن روایت‌ها را از زاویه‌ی دید خودشان بازگو کنم. آن مرد ایرانی نمی‌توانست چیزی بیش از آن درباره‌ی سه ماه در کما رفتنش بگوید زیرا که آن زمان در کما به سر می‌برده است! او به کما فرو می‌رود و بعد که بیدار می‌شود، می‌بیند که سه ماه گذشته است و حس می‌کند که بدنش سبک‌تر شده و دهانش طعم پنبه گرفته است. این دقیقاً چیزی است که وقتی از کما بیرون می‌آیید، رخ می‌دهد. وقتی روایت خودتان را بازگو می‌کنید، این روایت طبعاً از قواعد داستان‌نویسیِ خوب تبعیت می‌کند. وقتی داشتم به روایت‌های افرادی که با آنها مصاحبه می‌کردم گوش می‌دادم حسش مثل این بود: «آه، چه بامزه، این آدم زاویهی دید خودش را دارد!» و بعد می‌خندیدم چون که بله! معلوم است که باید زاویه‌ی دید خودش را داشته باشد، چون خودش است.

 

گرنیکا: این کتاب، حد فاصلی بین روایت‌ها و جستارها قائل نشده و آنها را در هم آمیخته است ــ جستارها به طرزی تکان‌دهنده و علنی به ارزیابی و نقد همان روایت‌ها می‌پردازد و به آنها ارجاع می‌دهد. شما دارید به ما می‌گویید که مسئولان امور پناهندگی در غرب بر چه چیزهایی ارزش‌گذاری می‌کنند و بابتش پاداش می‌دهند، در عین اینکه خودتان از فنون داستان‌نویسیِ غربی برای بازگو کردن روایت‌های غیرداستانیِ زندگی پناهجویان واقعی استفاده می‌کنید.

ما خیلی بلد نیستیم که از تجربیات شخصیِ افراد نتیجه‌گیری درستی در عرصه‌ی سیاست به دست دهیم

نیری:جستارها را خواسته‌ام رها و لجام‌گسیخته باشند. حال آنکه در بازگویی روایت‌ها سعی کرده‌ام خودم را مهار کنم. چون فکر کردم ارزشی که می‌توانم به روایت‌های این افراد اضافه کنم این است که هنر قصه‌گوییِ خوب را که یاد گرفته بودم، برای بازگو کردن‌شان به کار ببرم. می‌خواستم داستان‌هایشان را به شیوه‌ای غربی روایت کنم، می‌خواستم بگویم: «این هم یک داستان واقعی.» حتی اگر این داستان برای مسئولان امور پناهندگی باورپذیر نباشد زیرا آنها پناهجویان را وادار می‌کنند که روایت‌هایشان را لُخت کنند. اما من می‌خواستم این را به آنها بدهم: داستانی را، که نه تنها به شیوه‌ای غربی بلکه به شکلی که چاره‌ای جز باور کردنش نداشته باشید، بازگو شده باشد. این کاری بود که با پنج سال ممارست می‌توانستند در حق خودشان انجام دهند. اما متأسفانه پناهجویان نمی‌توانند پنج سال صبر کنند.

 

گرنیکا: اکنون که حمایت از پناهجویان در همه جا چه آمریکا و چه اروپا به شدت دارد رو به کاهش می‌گذارد، تجربه‌ی نوشتن این روایت‌ها برایتان چگونه بود؟ آیا به نسبت نوشتن رمان‌هایتان که نظیر همین موضوعات در آنها نیز مطرح می‌شود، حس متفاوتی از نوشتن این کتاب گرفتید؟

نیری:این تجربه با نوشتن رمان بسیار تفاوت داشت. بسیار سریع‌تر شکل گرفت، دیوانگی‌ بیشتری داشت، بخش‌های غیرهمسانش بسیار بیشتر بود ــ بخش تحقیقات داشت، بخش تهیه‌ی پیش‌نویس داشت و طبعاً پشتکارم برای انجامِ آن چنان زیاد بود که به کل در کارم غرق شوم. رفته بودم آنجا و داشتم سعی می‌کردم زندگی بقیه‌ی مردم را درک کنم. در داستان، شما هر آن‌چه را که بعد از چند دهه زندگی روی کره‌ی زمین، از زندگی دیگران درک کرده‌اید، در کتابتان می‌آورید، در حالی‌که با آرامش و در سکوت نشسته‌اید و دارید قطعات داستان‌تان را کنار هم می‌چینید بی‌آنکه دغدغه‌‌‌ی به سرآمدنِ موعد برای آماده شدنش را داشته باشید. این کار را به آهستگی و در آرامش انجام می‌دهید. مثل غذایی که به آهستگی پخته می‌شود. اما در مورد این کتاب حس سرخ کردنِ سریعِ غذا را داشتم. البته بخش‌هایی از این غذا را نیز به ملایمت و به مدتی طولانی جوشانده‌ام ــ چرا که همه‌ی این‌ها را سی سال است که تجربه کرده‌ام، یعنی از زمانی که پا به آمریکا گذاشتم. چهل سال از انقلاب ایران می‌گذرد. در واقع، زمان بسیار زیادی صرف کنار هم قرار گرفتنِ آن تجربه‌هایی شده که در جستارهای کتاب خودش را نشان داده است. و سال‌ها زمان برد تا یاد بگیرم این کتاب را به این شکل بنویسم. اما آن یک سال و اندی را که مشغول تهیه‌ی اولین پیش‌نویس کتاب بودم، کاملاً در کار غرق شدم ــ در کشف این روایت‌ها، شکل دادن به آنها، تلاش برای این‌که هیچ جزئیاتی از دست نرود، و خودم را وقف تحقیق درباره‌ی آن مقطعی کردم که داشتند درباره‌اش حرف می‌زدند، تا بتوانم روایت‌هایشان را با همان رنگ، پس‌زمینه و بافتی که در آن شکل گرفته بود به تصویر بکشم.

 

گرنیکا: فوریتِ شدیدی در این کتاب و همچنین در وضعیت اسکانِ مجددِ پناهجویان در حال حاضر به چشم می‌خورد. این را در کار خودم حس می‌کنم ــ نمی‌توانم کار نوشتنم را به همان سرعت و پا به پای تغییراتی که هم‌اکنون دارد در عرصه‌ی سیاست اتفاق می‌افتد، پیش ببرم. از اخباری که حکایت از آن دارد که دولت ترامپ آمار پذیرش پناهجو را به شکلی تاریخی کاهش داده است، این حس به آدم دست می‌دهد که انگار این سیستم با چنان سرعتی در حال فروپاشی است که مایی که کارمان نوشتن درباره‌ی وضعیت پناهجویان است، هرگز نمی‌توانیم به گرد پای آن برسیم. اما شما روی کوچک‌ترین تغییراتی که برای پناهجویان اتفاق افتاده است نیز تمرکز کرده‌اید، به‌خصوص بر توصیف شیوه‌هایی تمرکز کرده‌اید که آنها را مجبور می‌کند اغلب تا سال‌ها صبر پیشه کنند تا تغییری اتفاق بیفتد.

نیری:من واقعاً احساس نمی‌کردم که دارم مثل شما با آن‌چه در آن زمان در حال رخ دادن بود، می‌جنگم، چون من داشتم از روایت‌های افراد درباره‌ی آن‌چه قبلاً یعنی پانزده یا بیست سال پیش اتفاق افتاده بود یا اتفاقاتی که همان زمان در حال رخ دادن بود استفاده می‌کردم ــ من داشتم با آنها منحنی آهسته‌ی انتظار کشیدن در اردوگاه را طی می‌کردم. در اردوگاه، شما حس می‌کنید که انگار هیچچیز حرکت نمی‌کند. اصلاً چنین حسی ندارید که: «وای خدایا، این وضعیت دارد تغییر می‌کند.» با کمال تأسف من می‌دانستم که برای هیچ‌یک از روایت‌هایی که انتخاب کرده بودم، تا مدت‌ها قرار نیست که اتفاق جدیدی بیفتد. و واقعاً درباره‌ی سیاست هم حرفی نزده‌ام بلکه حرفم درباره‌ی فلسفه‌ی پناهجویی است. درباره‌ی چیزهایی نظیر حس ذلتی که بر اثر انتظار کشیدن به آدم دست می‌دهد، درباره‌ی قصه‌های اردوگاه پناهجویان، در چیزهایی مثل این قرار نیست تغییر اساسی‌ای اتفاق بیفتد. فکر می‌کنید مسئولان امور پناهجویی قرار است چه چیزی را ماه بعد تغییر دهند؟

 

گرنیکا: این روایت‌ها به ما کمک می‌کند که بدانیم این سیاست‌ها چه تأثیری بر آدم‌های واقعی می‌گذارد، با چنین کاری شما هم انتقادهایتان را مطرح کرده‌اید و هم امید داده‌اید.

نیری:ما خیلی بلد نیستیم که از تجربیات شخصیِ افراد نتیجه‌گیری درستی در عرصه‌ی سیاست به دست دهیم ــ وقتی مسائل را به شکل کلان در نظر می‌گیریم، هویت‌ها کاملاً تحت‌الشعاع قرار می‌گیرند. ویژگی‌های انسانی تحت‌الشعاع قرار می‌گیرند، و حاصلش آماری کلان اما مه‌آلود و غیرشفاف می‌شود که می‌توانیم از زاویه‌ی دیدی فلسفی نیز به آن توجه کنیم. اینکه به خودمان اجازه‌ی ورود به پیچیدگی‌های آدم‌ها را بدهیم، کار بسیار دشوارتر و پیچیده‌تری است.

 

برگردان: سپیده جدیری


جسیکا گودو نویسنده‌ی کتاب پس از آخرین مرز: دو خانواده و داستان پناهجویی در آمریکا است که آوریل امسال توسط انتشارات وایکینگ به چاپ رسیده است. نوشته‌های او در نشریات متعددی از جمله آتلانتیک،واشینگتن پست،لس آنجلس تایمزوتین ووگ انتشار یافته است. گودو همچنین ستون‌نویس سابق نشریه‌ی کاتاپولت بوده است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلی زیر است:

Jessica Goudeau, ‘Dina Nayeri: The Craft of Writing the Truth about Refugees’, Guernica, 5 November 2019.


[1]دسته‌ای از ترکیبات لغوی که از دو مؤلفه‌ی به هم پیوسته تشکیل شده‌‌اند که از نظر سلسلهمراتبی در جایگاه برابری نسبت به هم قرار دارند و با یکدیگر مرتبطاند.