تاریخ انتشار: 
1400/02/30

در جست‌وجوی آزادی و دموکراسی؛ تاریخ انتخابات از مشروطه تا به امروز در گفت‌وگو با کاظم کردوانی

انقلاب مشروطه و انقلاب سال ۵۷ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارند؟ چه عواملی مانع تحقق آزادی، عدالت و مردم‌سالاری در دوران مشروطه شد؟ حضور جبهه‌ی ملی و احزاب چپ در مجلس و دولت چه تأثیراتی داشت؟ اینها و پرسش‌هایی دیگر از این دست را در گفتگویی با دکتر کاظم کردوانی، جامعه‌شناس، در میان گذاشته‌ایم.


آسو: مردم ایران در فاصله‌ی ۷۵ سال دو انقلاب را از سر گذرانده‌اند. هر دو انقلاب در پی آزادی، عدالت و مردم‌سالاری بود. با توجه به جنبش‌های فکری و مذهبیِ ماقبل هر دو انقلاب و با توجه به حضور نیروهای مترقی در هر دو انقلاب، چگونه است که اهداف هر دو انقلاب، در نهایت، به سراشیبیِ بازتولید استبداد حاکم بر تاریخ خود افتاد؟

کاظم کردوانی: سؤال بسیار مهمی است. پرسش شما راجع ‌به دو انقلابی است که در ایران اتفاق افتاده، اما بین این دو انقلاب، جریان ملی‌شدن صنعت نفت هم به‌یک‌معنا انقلاب کوچکی در ایران بود. اگر زمان اجازه بدهد، می‌توانیم راجع‌ به انقلاب‌هایی صحبت کنیم که شکلِ اصلاح (reform) گرفتند و اصلاحاتی که شکل انقلاب گرفتند و به‌یک‌معنا انقلاب بودند. فکر می‌کنم دو انقلاب (مشروطه و سال 57) را از لحاظ پیش‌زمینه‌ها و خواست‌هایشان باید کاملاً از یک‌دیگر جدا کرد، هرچند همان‌طورکه فرمودید، هر دو انقلاب در پی آزادی، عدالت و حاکم‌کردن مردم بر سرنوشت خودشان بودند. پیش‌زمینه‌های انقلاب 57 با پیش‌زمینه‌های انقلاب مشروطه کاملاً متفاوت بود. به‌اعتباری، پیش‌زمینه‌های انقلاب مشروطه به چهار دهه پیش از وقوع انقلاب برمی‌گردد. حتی در بیست سال آخر سلطنت ناصرالدین‌شاه، به‌رغم استبدادی که حاکم بود، شاهد نوعی جوش‌وخروش فکری و عملی بودیم. البته باید میزان سواد و آگاهی افراد را در آن زمان (اواخر قرن نوزدهم) در نظر بگیریم؛ وضعیتی که با آنچه در سال 57 اتفاق افتاد، قابل مقایسه نیست. مبارزه با استبدادِ سلطنتی و مطالبه‌ی آزادی، عدالت و عدالت‌خانه اولین خواسته‌های انقلاب مشروطه بودند. به نظرم این خواسته‌ها، آرام‌آرام زمینه‌ای ساختند که موضوع آزادی و دموکراسی را در ایران مطرح می‌کرد. در همین حوزه، رابطه‌ی میان اسلام و آزادی و دموکراسی مطرح شد. به‌طورعمده، این بحث‌ها در زمان نوشتن متمم قانون اساسی ایران (1286 شمسی) مطرح شد. هم‌چنین در مجموعه‌ی نوشته‌های روشن‌فکران پیش از انقلاب مشروطه، از آخوندزاده تا دیگران، این موضوع‌ها مطرح شده است. اما انقلاب 57، به نوع متفاوتی شکل گرفت. آن ایام سال‌های دوره‌ی نوجوانی و جوانی ما بود و نسل ما در روند جنبش‌های آن دوران آرام‌آرام شرکت کرد. مثلاً در سال‌های 1339 و 1340 در جنبش دانش‌آموزی شرکت می‌کردیم. یا مثلاً جنبش معلمان که زیر نظر «باشگاه مهرگان» هدایت می‌شد. بعد، رسیدیم به نخست‌وزیری علی امینی. یعنی ما جزو شاهدان و کنشگران برخی از جنبش‌های آن دوران بودیم. البته در دوران دانشجویی، فعالیت‌مان بیش‌تر شد. هدف مشترکی که آرام‌آرام شکل گرفت، این بود که «ما سلطنت را نمی‌خواهیم». فکر می‌کنم در ابتدا، جریان‌های چپِ رادیکال بودند که بحث مخالفت با اصل سلطنت و این‌که سلطنت (دست‌کم در تاریخ معاصر) برای‌ ما چیزی جز استبداد به همراه نداشته است مطرح کردند. این حرکت، آرام‌آرام در شکل‌های متفاوتی، حتی در میان متولیان دین یا عالمان دینی نیز ادامه پیدا کرد.[1]

البته متولیان رسمیِ دین هیچ‌گاه مخالف سلطنت نبودند، حتی آقای خمینی! شاید نخستین برایند مخالفت با سلطنت در میان عالمان دینی، زمان جشن‌های 2500 ساله و انتشار آن اعلامیه‌ای باشد که آقای خمینی از نجف صادر کرد؛ اعلامیه‌ای که بازتاب قابل‌توجهی در ایران نداشت و فقط برای اهل سیاست خیلی بااهمیت تلقی شد، زیرا یکی از متولیان رسمی و عالمان بزرگ دینی بالاخره موضع ضدسلطنت اتخاذ کرده‌ بود. پیش از انقلاب 57، درعین‌حال‌که مسئله‌ی آزادی مطرح بود و روشن‌فکران ایرانی (که بخشی به‌شکل قلمی و بخشی هم به‌صورت مبارزه‌های چریکی یا سیاسی) برای آزادی مبارزه کرده بودند، در زمان انقلاب 57 همه‌چیز دورِ یک چیز گره خورده بود: برچیده‌شدن نظام سلطنتی و مخالفت با سلطنت. موردهای دیگر، زیر همین مخالفت با سلطنت قرار گرفت. درنتیجه، پس‌ازاین‌که این غلتک و سیل بزرگ در ایران به راه افتاد و آخوندها توانستند در مرحله‌ای رهبری این جریان را به‌دست بیاورند، تمام خواسته‌های دیگر کنار گذاشته شد و مسئله‌ی اصلی به این تبدیل شد که شاه باید برود.

انقلاب مشروطه یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‌های آن عصرِ تاریخ جهان است. مثلاً جنبش ضدتزاری 1905 در روسیه شکست خورد. اما، در سال 1906 که انقلاب مشروطه در ایران اتفاق افتاد، ایرانی‌ها پیروز شدند. انقلاب مشروطه «انقلاب» بود، ولی دست به حکومت سلطنتی نزد. حکومت قاجار باقی ماند. آن انقلاب خواستار برچیده‌شدن سلطنت یا حتی برچیده‌شدن سطنت قاجار هم نبود! حکومت (État یا State) تغییر نکرد و پابرجا ماند. انقلاب مشروطه به اصلاحات بسیار عظیمی در تاریخ ما منجر شد. در زمان انقلاب مشروطه و پس از آن، نخستین سازوکارهای اِعمال مشروعیت مردم پایه‌گذاری شد. درصورتی که زمان انقلاب 57 این طور نبود. انقلاب 57، هم در شکلْ انقلابی بود و هم در ماهیت؛ چراکه اساس سلطنت را که از دیرپاترین نهادهای تاریخ ایران و جهان بود، نفی ‌کرد. شما هیچ کشوری مثل ایران را نمی‌توانید در جهان پیدا کنید که این‌قدر تاریخ درازمدتی در حوزه‌ی؛ دولت و سلطنت داشته باشد (ایران نخستین امپراتوری جهان را تشکیل داد). درنتیجه، آن چیزی که در زمان انقلاب مشروطه مطرح شد، دموکراسی و عدالت بود. اما، در زمان انقلاب 57، همه‌چیز کنار گذاشته شد و فقط یک چیز مطرح شد: این‌که شاه باید برود. به‌همین‌علت آقای خمینی که روی این مسئله‌ی مرکزی (برچیده‌شدن سلطنت) متمرکز شده بود توانست بر جریان‌های دیگری که در حوزه‌ی [علمیه] تسلط داشتند و صاحب‌نفوذ بودند، غلبه پیدا کند. همه‌چیز حول مسئله‌ی «بود یا نبود شاه» قرار گرفته بود و متأسفانه راجع ‌به موضوع‌های دیگر بحث نمی‌شد. مثلاً یک سال پیش از انقلاب، اواخر پاییز 1356، ده شب شعرِ کانون نویسندگان در انستیتو گوته برگذار شد که اتفاق بسیار مهمی بود. آن روزها هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که یک سال بعد، حکومت شاه دچار چنین وضعیتی شود. اگر به مجموعه‌ی شعرها و سخنرانی‌های ده شب شعر کانون نویسندگان رجوع کنید از آن چیزی که بعدها زیر نظر آقای خمینی در ایران اتفاق افتاد مطلقاً اثری نمی‎‌بینید. بیان روشن‌فکران ایران همان چیزی بود که در شب‌های شعر کانون تجلی پیدا می‌کرد. فکر می‌کنم نوعی جفاست که گفته می‌شود روشن‌فکران ایران انقلاب کردند. خیلی طبیعی است که روشن‌فکران ایران با شاه مخالف بودند ولی، این انقلاب زیر نظر روشن‌فکران اتفاق نیفتاد. گفتمان غالب این انقلاب، دقیقاً در مقابل گفتمان شب‌های شعر کانون قرار داشت. شب‌های شعر کانون نماینده‌ی بخش بسیار مهمی از روشن‌فکران ایران بود. بخشی از مهم‌ترینِ همان روشن‌فکران در شب‌های شعر سخنرانی کردند یا شعر خواندند.

چه در زمان قاجار و انقلاب مشروطه، چه در زمان رضاشاه، چه در زمان محمدرضاشاه و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، چیزی به‌عنوان مجلس و انتخابات نداشته و نداریم

فکر نمی‌کنم به‌سادگی بتوانیم از شکست انقلاب مشروطه صحبت کنیم، چون انقلاب مشروطه چیزهایی را پایه‌گذاری کرد که تا امروز ادامه دارد و اگر برای ایران امروز و فردا راه نجاتی وجود داشته باشد، باید آن را در دستاوردهای انقلاب مشروطه جست‌وجو کنیم. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب مشروطه، انتخابات است. به‌نظرم به فلسفه‌ی انتخابات خیلی کم توجه شده است. فکر می‌کنم با وجود این‌که از صد و خرده‌ای سال پیش، تا امروز این‌همه کوشش و مبارزه کرده‌ایم و کشته داده‌ایم، هنوز در آستانه‌ی انقلاب مشروطه قرار داریم. این خیلی مهم است که ما امروز، بعد از صد و خرده‌ای سال که انقلاب مشروطه کردیم، هنوز به هدف مشروطه نرسیده‌ایم. منازعه‌ها و خواسته‌های فکری امروز ایران، همان چیزهایی است که در زمان انقلاب مشروطه وجود داشته که یا به صورت علنی بیان شده یا نطفه‌هایش وجود داشته است؛ یعنی موضوع دموکراسی، رابطه‌ی دین و سیاست، حکومت عرفی و... همه‌ی این‌ها ما را هم‌چنان در عصر مشروطه قرار می‌دهد. ما هنوز از عصر مشروطه خارج نشده‌ایم. فکر می‌کنم کلیدی‌ترین چیزی که درباره‌ی علت این ماجرا می‌توان گفت یک کلمه است: «استبداد». اما ساده‌پنداری خواهد بود اگر این استبداد را تنها به حکومت خلاصه کنیم. فکر می‌کنم این استبداد بر سه پایه استوار است: 1. استبداد حکومتی؛ 2. استبداد در ذهن مردم؛ 3. استبداد در ذهن روشن‌فکران و مبارزان سیاسی ایران. اگر این استبداد در ذهن مردم و روشن‌فکران وجود نداشت، حکومت هم نمی‌توانست به این سادگی هر کار دلش می‌خواهد بکند. درواقع، یک رابطه‌ی علت‌ومعلولی بین این چند استبداد وجود دارد... . البته سهم بزرگ این استبداد، به‌عهده‌ی حکومت است. ازآنجاکه حکومت‌ها مسئولیت دارند و در جامعه تعیین‌کننده هستند، مسئولیت بخش بزرگی از استبداد موجود در جامعه به آن‌ها برمی‌گردد. در ارتباط با مسئله‌ی استبداد و جلوگیری از این‌که جامعه رشد کند، اعتمادالسلطنه در قسمتی از خاطراتش، در صحبتی با ناصرالدین‌شاه و برای تعریف‌وتمجید از او می‌گوید زمانی که نامه‌ی ناپلئون به فتحعلی‌شاه رسید، یک نفر در این مملکت نبود که زبان فرانسه بداند. هیچ‌کس چیزی نفهمید و نامه را برگرداندند! اما حالا پنج‌هزار نفر در ایران فرانسه می‌دانند (که البته فکر می‌کنم اغراق کرده باشد). جواب ناصرالدین‌شاه به اعتمادالسلطنه جالب است: همان‌موقع خیلی بهتر بود! این در خاطرات اعتمادالسلطنه موجود است. یعنی یکی از کوشش‌های اصلی حکومت‌های قاجاری (به‌استثنای دوران محمدشاه که دوران خاصی است) جلوگیری از آگاهی مردم از اوضاع جهان و حقوق‌شان بوده است.

 

آسو: با وجود این‌که انقلاب مشروطه در بطن خود، نحله‌های فکری متعدد و گاه متضادی را پرورانده بود (مثلاً میرزا فتحعلی آخوندزاده از یک‌سو و میرزا آقاخان کرمانی و شیخ‌ احمد روحی از سوی دیگر)، چرا قانون اساسی‌ای که بخشی از آن ترجمه‌ای از قانون اساسی کشورهای اروپایی بود و بخشی هم دستاورد نمایندگان مردم، در نهایتْ به محدودکردن نیروهای مترقی انجامید؟

کاظم کردوانی: در زمان انقلاب مشروطه، دو جریان فکری در ایران نقش عمده داشتند: متولیان دینی و روشن‌فکران. فریدون آدمیت که کسی نمی‌تواند این نسبت را به او روا بدارد که مثلاً طرفدار آخوندها بوده، در یکی از کتاب‌هایش می‌گوید: ما باید یک حکم تاریخی صادر کنیم و بگوییم که گرچه رهبری فکری در انقلاب مشروطه به دست روشن‌فکران بود اما، بدون بسیج مردم ازسوی روحانیت، چنین انقلابی غیرممکن بود. عالمان دینی در انقلاب مشروطه نقش بسیار مهمی ایفا کردند و حتی در انجمن‌های مساوات‌طلبانه هم حضور داشتند. حتی در انجمن‌های تبریز بخشی از عالمان دینی حضور داشتند. یکی از دعواهای اصلی انقلاب مشروطه، بحث بر سر «مشروطه» و «مشروعه» بود. اگر عالمان بزرگ دینی در نجف (از نائینی تا آخوند خراسانی) نبودند، روشن‌فکرانِ آن روز ایران نمی‌توانستند به‌تنهایی از پسِ شیخ فضل‌الله نوری بربیایند. پیش از آن، در اواخر دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه، واقعه‌ی رژی و نهضت تحریم تنباکو را داریم که در تمام این‌ها عالمان دینی نقش مهمی ایفا کردند. عالمان دینی در دورانی که حکومت ضعیف شده بود، ثروتمند بودند و به یک گروه سیاسی بزرگ تبدیل شدند و تمام محکمه‌های شرعی را در دست داشتند. حتی در قانون اساسی هم مطرح شده بود که محکمه‌های شرعی در دست آخوندها می‌مانَد و محکمه‌های عرفی در دست دولت که البته نتوانستند در آن بگنجانند. در نتیجه، آخوندها یکی از میدان‌داران اصلی این ماجرا بودند. خیلی جالب است که مظفرالدین‌شاه، موقعی که فرمان مشروطیت را صادر کرد (1285ش)، واژه‌‌ی «مشروطیت» را به‌کار نبرد، بلکه «تجدید مجلس» را اعلام کرد. زمان بسیار کمی بعد از اعلام مشروطیت، مظفرالدین‌شاه درگذشت و محمدعلی‌شاه (که پیش از آن ولیعهد بود) پادشاه شد که جزو مستبدان بود. محمدعلی‌شاه یکی از پایگاه‌های اصلی حمایت از آخوندهای ارتجاعی بود. در دوران مشروطه دو قانون اساسی داشتیم: 1. قانون اساسی؛ 2. متمم قانون اساسی. قانون اساسی ایران، برخلاف اسمش، چیزی نبود که ما در اروپا به عنوان «قانون اساسی» می‌شناسیم. بیش‌تر آیین‌نامه‌ی انتخاباتی و اداره‌ی مجلس است تا قانون اساسی واقعی. قانون اساسی واقعی ایران، متمم قانون اساسی بود که زمان محمدعلی‌شاه نوشته شد که یکی از بیش‌ترین دعواهای آن، بر سر مسئله‌ی دین بود. نمونه‌ای خدمتتان عرض می‌کنم: ماده‌ی اول متمم قانون اساسی اعلام می‌کند که دین اسلام و مذهب شیعه‌ی حقه‌ی جعفری، دین رسمی ایران است. یعنی قانون اساسی ایران، پیش‌ازآن‌که راجع ‌به حق ملت صحبت کند، با این ماده شروع می‌شود. مسئله‌ی مهمی که تا امروز هم گرفتارش هستیم، این است که دست‌کم پنج مجتهد باید در مجلس حضور داشته باشند و مصوبه‌های مجلس باید به تصویب دست کم پنج مجتهد برسد. یکی از کسانی که بر سر تصویب این قانون پافشاری کرد، آخوند خراسانی بود. درخصوص برابری ایرانی‌‌ها به‌هنگام تنظیم و تصویب متمم قانون اساسی پیش‌نهاد مهمی به مجلس ارائه شده بود: «به موجب متمم قانون اساسی، افراد کشور صرف نظر از دین و مذهب و طبقه، متساوی‌الحقوق هستند. با تصویب این اصل، مسلمان همان اندازه حق دارد که غیرمسلمان و به اضافه، کلیه‌ی امتیازهای اشرافی و روحانی لغو می‌شود.» این ماده در زمان تصویب متمم قانون اساسی به مجلس پیش‌نهاد شده بود. بر سر این ماده درگیری‌های فراوانی اتفاق افتاد. حتی آن بخش از عالمان دینی نظیر آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله طباطبایی که طرفدار مشروطیت بودند، آن‌ها هم مقابل این پیش‌نهادِ قانون ایستادند. مهدی‌قلی خان هدایت (مخبرالسلطنه) در این باره می‌گوید: «بر سرِ ماده‌ی تساوی ملل[2] متنوعه، در حدود با مسلم (یعنی با توجه به حق مسلمان) شش ماه رخت‌خواب‌ها در صحن مجلس پهن شد و مردم مجاور ماندند.» یعنی میان طرفداران و مخالفان جدایی دین از حکومت و حقوق مساوی مسلمانان با غیرمسلمانان، این‌قدر دعوا زیاد بود که به قول مخبرالسلطنه، شش ماه رخت‌خواب‌هایشان را در صحن مجلس پهن کردند. آخرِ سر، همان ماده در اصل هشتم به این شکل تغییر پیدا کرد: «اهالی مملکت ایران، در مقابل قانون دولتی متساوی‌الحقوق خواهند بود». قانون دولتی یک چیز بی‌سروتهی بود که معلوم نبود از کجا پدید آمده است. جالب است که در آن روزها، زرتشتیان بیش‌تر از همه‌ی اقلیت‌های مذهبی خواهان حقوق برابر با مسلمانان بودند. لایحه‌ای از سوی جامعه‌ی زرتشتیان به مجلس ارائه شد که در آن گفته شده است: «عمده و اصل مقصود ما این است که اگر انسان‌ایم، در حفظ حقوق، در شماره‌ی ناس محسوب شویم. تعیین مقامات انسانیت امکان ندارد، مگر به حفظ شرف انسانیت. و پاس شرف انسانیت نشود، مگر به مساوات در حقوق انسانیت...» یعنی چنین دعواهای مهمی در مجلس رخ می‌داده، منتها در آن زمان زورشان به ملایان نرسید.

ما روشن‌فکران باید به یک نوع آسیب‌شناسی تاریخی راجع‌ به خودمان بپردازیم. ما هنوز نتوانسته‌ایم تمام خطاهایی را که در گذشته مرتکب شده‌ایم ولی می‌توانستیم مرتکب نشویم را برشماریم

البته این نیروهای مترقی عقب‌نشینی نکردند، بلکه زورشان نرسید. در آن دوران، محمدعلی‌شاه از ملایان بسیار پشتیبانی می‌کرد. حتی کسانی مثل دو سید انقلاب مشروطه (آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله طباطبایی)، در این جریان‌ها مقابل نیروهای مترقی (نیروهایی که خواهان حقوق برابر مسلمانان و غیرمسلمانان بودند) ایستادند. حتی بحثی هم که درباره‌ی ترور آیت‌الله بهبهانی مطرح می‌شود و به حیدر عمو اوغلی یا تقی‌زاده نسبت می‌دهند (که البته تقی‌زاده هیچ‌گاه قبول نکرد)، بخشی از دعواهای درونی است. یعنی آن‌ها هم آمدند و برخلاف زمان مشروطیت که برای حق مردم ایستادگی می‌کردند، این بار مقابل حق مردم ایستادند و بر سر این ایستادگی کردند که اقلیت‌های مذهبی نباید با مسلمانان حقوق برابر داشته باشند. در همان قانون گفتند که مذهب رسمی، مذهب شیعه‌ی حقه‌ی اثنی‌‌عشری است و حتی سنی‌ها را هم کنار گذاشتند.

 

آسو: کمی جلوتر برویم: دوران رضاشاه. در آن دوران، با توجه به برقراری نظام آموزشی جدید، کشف حجاب و راه‌پیداکردنِ نسبی زنان به عرصه‌ی عمومی، انتخابات و مجلس برای مردم چقدر اهمیت داشتند؟

کاظم کردوانی: به‌جز انتخابات اول که انتخابات صنفی بود (نمایندگان تجار، اصناف، شاهزادگان و...)، بعد از انقلاب مشروطه و با روی کار آمدن محمدعلی‌شاه، به توپ بستن مجلس، فرار محمدعلی‌شاه و روی کار آمدن احمدشاه، اوضاع نابسامانی در جامعه‌ی ایران ایجاد شد. یکی از مهم‌ترین بحث‌هایی که بعد از انقلاب مشروطه در مورد انجمن‌های ایالتی‌ولایتی مطرح شد، موضوع کم‌کردن دایره‌ی دخالت دولت در همه‌چیز بود. بسیاری از اقداماتی که رضاشاه انجام داد، خواست‌های مشروطیت بود و در دوران مشروطه بیان شده بود؛ مثل راه‌اندازی راه‌آهن یا کشف حجاب یا برابری زنان و مردان. این موضوع‌ها در تمام نوشته‌های روشن‌فکران دوران پیش از مشروطیت مطرح شده است. حکومتی که رضاشاه تشکیل داد بسیار متمرکز و همراه با استبداد بود، طبیعتاً بخشی از خواست‌های مشروطیت مثل آموزش یا ارتش را اجرا کرد. این‌ها جزو خدمات رضاشاه است و کسی نمی‌تواند نفی‌شان کند. اما گوهر اصلی مشروطیت که «آزادی» بود، نه‌تنها کاملاً به فراموشی سپرده شد، بلکه بدترین رفتارها با این مفهوم شد. مثلاً رضاشاه به انتخابات مطلقاً نه عقیده‌ای داشت و نه به آن عمل می‌کرد. در دوره‌ی رضاشاه، زمانی که بحث راه‌اندازی راه‌آهن مطرح بود، دولت قانونی به مجلس برد براساس آن، به مالیات قند و شکر و سیگار اضافه می‌شد تا با این بودجه بتوانند کار راه‌اندازی راه‌آهن را پیش ببرند. گویا یکی دو تا از نمایندگان مجلس در این مورد چندوچونی کرده بودند. این موضوع را به رضاشاه اطلاع می‌دهند. رضاشاه با حالت تغیر و عصبانیت به میرزا حسن اسفندیاری (محتشم‌السلطنه) که رئیس مجلس بود، گفت: «حاجی! خجالت نمی‌کشی؟ می‌خواهی درِ طویله را ببندم تا خیالتان راحت شود؟» در حقیقت، رضاشاه مجلس را در همین حد می‌دید. تیمورتاش (وزیر دربار رضاشاه) در زمان انتخابات در تاریخ 23 خرداد 1309، به تمام حکّام ایالات بخشنامه‌ای صادر کرد که بخشی از آن را می‌خوانم: «متحدالمآل [بخشنامه] حکام ایالات شمال و شرق و غرب و جنوب... در تعقیب دستور صادره از مقام ریاست وزرا وزارت جلیله‌ی داخله، طبق اوامر ملوکانه در قسمت انتخابات دوره‌ی هشتم و انتخاب نماینده جهت مجلس شورای ملی، لزوماً اعلام می‌دارد طبق صورتی که ارسال گردیده است، باید جدیت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند. اعلی‌حضرت اقدس شهریاری علاقه‌مند هستند که اشخاص منفصله‌المندرجه در صورت لف، باید به هر قیمتی باشد، انتخاب شوند. در صورتی که اندک تعللی در اجرای اوامر صادره بشود، مقصر بدیهی است مورد بی‌میلی اعلی‌حضرت واقع خواهد شد...» در ادامه چند دستور می‌دهد. در ماده‌ی دوم همین بخشنامه چنین ذکر شده: «اشخاصی که باعث نکث و به علاوه در صدد هستند که نماینده به میل خودشان انتخاب کنند، از عملیات آنها جلوگیری به عمل آورید. در صورتی که به مخالفت خودشان باقی هستند فوراً آنها را تبعید نمایید.» ماده‌ی نُه: «در صورتی که اشخاص میل به وکالت داشته باشند، باید آنها را قبلاً نصیحت و بعداً تهدید [کنید]، در صورتی که به جلسات خودشان ادامه دهند، راپرت دهید تا تبعید شوند.» ماده‌ی سیزدهم و آخر: «بدیهی است در صورتی که کاملاً معلوم شد که موفقیت کامل حاصل نکرده‌اید، البته اقدام دیگری در صندوق آراء خواهد شد، ولی این موضوع بعداً در صورت عدم موفقیت انجام خواهد شد.» یعنی وزیر پُرقدرت زمان رضاشاه، تیمورتاش، این دستورها را خیلی روشن و واضح به حاکمان شمال و جنوب و شرق و غرب می‌‌دهد. درنتیجه، چه در زمان قاجار و انقلاب مشروطه، چه در زمان رضاشاه، چه در زمان محمدرضاشاه و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، چیزی به‌عنوان مجلس و انتخابات نداشته و نداریم. خود «انتخابات» مفهوم مهمی است: مردم رأی می‌دهند، کسانی را انتخاب می‌کنند و آن‌ها را به‌عنوان نماینده‌ی خودشان به جایی می‌فرستند که قانون‌هایی تصویب کنند تا دولت اجرا کند. یعنی مردم از طریق انتخابات، حاکمیت بر سرنوشت خودشان را اِعمال می‌کنند. حال‌آن‌که تمام حکومت‌هایی که ما در تاریخ معاصرمان داشته‌ایم، با اِعمال حاکمیت مردم به دست خودشان مشکل داشتند (و دارند). یعنی برای آن‌ها (حاکمان) انتخابات و مجلس به معنای این بوده که بد و خوبِ مردم را [خودشان] تعیین کنند که بدترین نمونه‌‌ی این نوع حاکمیت، ولایت فقیه است.[3]

 

آسو: در دوران حکومت محمدرضاشاه، تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد، برای احزاب و مطبوعات آزادی نسبی‌ای وجود داشته و حتی برخی احزاب چپ در کابینه‌ها شرکت داشتند. در آن دوران، مردم چقدر به حقوق خودشان در انتخاب نمایندگانشان آشنا بودند؟ آزادی نسبی‌ای که در آن دوران وجود داشت، چقدر به آگاهی مردم در این خصوص کمک کرد؟ وضعیت انتخابات را تا پیش از کودتا چطور ارزیابی می‌کنید؟

بزرگ‌ترین دستاوردهای انقلاب مشروطه انتخابات بوده، یکی از مشکلات بزرگ ما در صد و خرده‌ای سال اخیر این بوده است که هیچ حکومتی نه‌تنها به این دستاورد احترامی نگذاشته، بلکه به هر طریقی که توانسته لگدمالش کرده است

کاظم کردوانی: برای بررسی کارنامه‌ی انتخابات در دوران محمدرضاشاه، باید یک دوره‌ی شهریور 1320 تا کودتای 28مرداد 1332 را در نظر بگیریم، یک دوره هم از کودتای 28مرداد به بعد. در شهریور 1320، دو نیروی بزرگ آن دوران (شوروی و انگلیس) وارد ایران شدند، رضاشاه را از کار برکنار و محمدرضاشاه را جانشین او کردند. رضاشاه به‌دلیل مبارزه‌ی مردم یا جریان‌های سیاسی که برکنار نشد. فرد قاهری که مردم از ترس او حتی حاضر نبودند در خوابگاه در کنار همسرشان راجع ‌به حکومت صحبت کنند (چون می‌گفتند از طریق دودکش اتاق ممکن است به آدم‌های رضاشاه خبر برسد) رفت و حکومتش از هم پاشید، نیروی خارجی به ایران آمد و یک‌دفعه فنر بزرگی از روی جامعه برداشته شد. فکر می‌کنم این دوران، هم یکی از شکوفاترین دوره‌های تاریخ ایران است و هم یکی از دوره‌های بسیار بد تاریخ ایران. در طول حکومت رضاشاه روزنامه‌ای نبود، مجله‌ای نبود، رادیویی نبود، آزادی سخنی نبود و مردم هم امر سیاست و دموکراسی را تمرین نکرده بودند. درنتیجه، شاهد این هستیم که مثلاً در مطبوعات ایران یک‌دفعه زبان بسیار تندی حاکم می‌شود. بسیاری از چیزهایی را که امروز در فضای مجازی ایران می‌بینیم، در فضای مطبوعاتی سال‌های 1320 تا 1332 هم می‌بینیم: تهمت‌، برخوردهای حذفی، شعرهای عجیب‌وغریب و تمام چیزهایی که بدترین نوع مبارزه است. همان‌طورکه عرض کردم، یک فنر بزرگ از روی مردم برداشته شد و مردمی که هیچ نوع تمرین دموکراسی نداشتند، در سال‌های 1320 تا 1332 با وضعیتی روبه‌رو شدند که آمادگی آن را نداشتند. از طرف دیگر، در همان دوران، جهان به‌شدت دوقطبی شد: جبهه‌ی غرب در مقابل جبهه‌ی شرق (شوروی). در این دوران، در ایران چندین سازمان و حزب تشکیل می‌شود که بزرگ‌ترینِ آنها حزب توده است؛ حزبی که سندیکای کارگری، سازمان زنان و سازمان جوانان داشت. من هیچ‌گاه با حزب توده موافق نبودم، ولی ازلحاظ نگاه تاریخی باید بگوییم که کارهای مثبتی انجام داد، مانند مشارکت زنان و کارگران در سیاست و تشکیل سندیکاهای کارگری. اما در کنار تمام کارهای مثبتی که انجام داد، بسیار گوش‌به‌فرمان شوروی بود و به هر جریانی که فکر می‌کرد ممکن است با سیاست‌های شوروی مخالفت کند، بدترین تهمت‌ها را نسبت می‌داد. در واقع، زبان بسیار گزنده و ناسالمی را وارد مطبوعات ایران کرد، از جمله چیزهایی که در دوره‌ی اول مصدق به او می‌گفتند ــ که البته بعداً تصحیح‌اش کردند. از طرف دیگر، نشریه‌هایی بودند که از سوی دربار هدایت می‌شدند که ادبیات و لحن آنها نیز همین‌طور بود. تا ماجرای فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان و خواست شوروی برای جداسازی آذربایجان از ایران (سال 1325)، می‌توان گفت که تقریباً 90 درصد روشن‌فکران ایران جزو حزب توده بودند، یا دست‌کم از طرفداران و علاقه‌مندان این حزب بودند. البته بعد از ماجرای آذربایجان، بسیاری از این روشن‌فکران فهمیدند ماجرا از چه قرار است و یک‌دفعه از خواب بیدار شدند و از حزب جدا شدند که برجسته‌ترینِ این افرادْ خلیل ملکی است. اگر در دوره‌های بعد (مثلاً در دهه‌ی 1340) افرادی را در حوزه‌های مختلف فکری و ادبی می‌بینیم، خیلی از این‌ها تربیت‌شده‌ی سال‌های 1320 تا 1332 هستند. با کودتای 28مرداد، در ایران مجدداً انقطاع تاریخی به وجود آمد. ولی خیلی چیزها در جامعه‌ی ایران، آرام‌آرام داشت پا می‌گرفت. طبیعت هر ماجرایی این است که در ابتدا همین تندروی‌ها را دارد، اما آرام‌آرام در جامعه جامی‌افتد. منتها کودتای 28مرداد این روند را خیلی کوتاه کرد. در سال‌های 1320 تا 1332، با وجود این‌که شاه ضعیف بود، دربار در امور مجلس بسیار دخالت می‌کرد. ولی برخی از نمایندگان جبهه‌ی ملی توانستند وارد مجلس شوند. یا مثلاً در دوره‌ای که قوام‌السلطنه با شوروی وارد مذاکره شده بود تا رضایت‌شان را جلب کند که آذربایجان را تخلیه کنند، سه نفر از برجستگان حزب توده را وزیر کرد. البته بعد از اینکه نیروهای شوروی از آذربایجان خارج شدند، سه ماه هم طول نکشید که قوام این سه وزیر توده‌ای را از کابینه بیرون کرد. یعنی وارد یک بازی سیاسی با شوروی شده بود و دراصل نمی‌خواست توده‌ای‌ها را در قدرت شرکت دهد.

 

آسو: بعد از 28 مرداد و بازگشت اقتدار سلطنت و سرکوب روشن‌فکران و قهرشان در پیوستن به جریان‌های سیاسی، تصور انتخابات آزاد اصولاً تا چه حد ممکن بود؟ به‌ بیان دیگر، وضعیت انتخابات بعد از کودتا به چه شکلی تغییر پیدا کرد؟

کاظم کردوانی: آن سال‌ها، دورانی بود که ما دبیرستان می‌رفتیم و در حد نوجوانی خودمان وقایع را دنبال می‌کردیم. یادم است زمانی که دکتر منوچهر اقبال نخست‌وزیر بود، روزنامه‌ها نوشته بودند که دولت کارمندانش را وادار کرده که به حزب اقبال رأی دهند. اقبال هم در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی گفت که این‌ها از دولت حقوق می‌گیرند و موظف‌اند که به دولت رأی دهند! دوره‌ی نخست‌وزیری دکتر اقبال فروردین 1336 تا شهریور 1339 بود. بعد از آن، دوران نخست‌وزیری شریف‌امامی از 9 شهریور 1339 تا 14اردیبهشت 1340. بعد از آن، دکتر امینی نخست‌وزیر شدند. در این دوران آن‌قدر تقلب زیاد شده بود که شاه مجبور شد دو دوره مجلس را منحل کند. در دوره‌ی امینی مجلس منحل شد. ساواک از موقعی که شکل گرفت، لیست نمایندگان مجلس را تعیین می‌کرد (البته با صحبت با جاهای دیگر). یادم است یکی از بستگان نزدیکم که عضو شورای انتخابات بود، به من می‌گفت نماینده‌ای که گرمساری‌ها انتخاب کرده بودند از افراد محلی بود، اما در مقابلش نماینده‌ای قرار داشت که مورد توجه‌ی ساواک بود؛ گویا دبیر ریاضی پسر تیمسار مقدم [چهارمین و آخرین رئیس ساواک] بوده است. می‌گفت ما داشتیم شمارش رأی می‌کردیم و هنوز رأی‌ها تمام نشده بود که گزارش را به فرمانداری بدهیم اما، همان شب رادیو اعلام کرد که فلانی به‌عنوان نماینده‌ی گرمسار انتخاب شده است! وضعیت انتخابات در آن دوران، به همین شکل بود. شاید بدترین نوع انتخابات، در زمان حزب رستاخیز اتفاق افتاد. دوره‌ی حزب رستاخیز چیزی ‌کم از آنچه امروز در ایران داریم، نداشت. فکر نکنید دارم تهمت می‌زنم. شاه در اوج قدرتش در آن زمان، با سرگزارشگر رادیوفرانسه مصاحبه‌ای انجام داد که در فرانسه، در قالب کتابی به این اسم منتشر شد: «شیر و خورشید». این کتاب را اولیویه وارَن منتشر کرد. او با شاه در کاخ سعدآباد و رامسر سه مصاحبه انجام داد. شاه مقدمه‌ی کوتاهی (کمتر از یک صفحه) هم روی این کتاب نوشته است و آن را تأیید کرده است. در طی این مصاحبه‌ها، شاه مثلاً در مقابل سؤال گزارشگر درباره‌ی مجلس و انتخاباتِ دوره‌ی رستاخیز می‌گوید: «... اما موضوع روشن است. خیلی مشکل است که در برابر رفرم‌هایی که ما عرضه می‌کنیم، مخالفت کرد. نمایندگان، تنها می‌توانند واقعاً درباره‌ی برخی شیوه‌ها، شاید برخی اشخاص، برخی سازمان‌ها بحث کنند. این امکان [وجود] دارد. اما شما فکر می‌کنید چه کسی می‌تواند در این کشور درباره‌ی رفرم‌ها بحث کند؟ صادقانه بگویم: فکر نمی‌کنم کسان زیادی وجود داشته باشند که به این فکر بیفتند. من سعی می‌کنم اطلاع کسب کنم. صدها و صدها استاد دانشگاه تمام این مسائل را برای من مطالعه می‌کنند و هرگز اتفاق نیفتاده است که آنها آمده باشند و به من گفته باشند که درباره‌ی خود رفرم‌ها بحثی شده باشد. هرگز!» زمانی که مصاحبه‌کننده از شاه می‌پرسد که «[منظور] نامزدهای واحد هستند؟ فقط یک [نفر] نامزد است؟» شاه می‌گوید: «خیر! برعکس... آخرین انتخابات مجلس که چند ماه پیش برگزار شد (انتخابات دوره‌ی رستاخیز)، سالم‌ترین و شرافتمندانه‌ترین انتخاباتی است که تابه‌حال کشور به خود دیده است. حزب واحد [حزب رستاخیز] آن‌طورکه گفته می‌شود، برای هر کرسیِ مجلس تا پنج نامزد را انتخاب کرده و به انتخاب مردم گذاشته است. در هر موردی، همیشه بیش از دو نفر و غالباً میان سه تا پنج نامزد [انتخاب می‌شوند].» در واقع، برای اولین بار است که در تاریخ قانون‌گذاری و مجلس ایران، در زمان حاکمیت حزب رستاخیز (حزبی که شاه بعد از منحل‌کردن همه‌ی حزب‌ها آن را درست کرد)، انتخابات مجلس به‌صورت دومرحله‌ای انجام شد. حزب رستاخیز، ابتدا بین دو تا پنج نفر (به قول شاه سه تا پنج نفر) را برای هر حوزه‌ی انتخاباتی معین می‌کرد و به مردم می‌گفت که شما می‌توانید به یکی از این‌ها رأی بدهید. یعنی نگاهِ حکومت در همین حد بود. کاری که حکومت ایران در دوران حزب رستاخیز انجام می‌داد، با کاری که شورای نگهبان امروز انجام می‌دهد، خیلی فرق نمی‌کند. من اصلاً نمی‌خواهم حکومت شاه را با حکومت جمهوری اسلامی مقایسه کنم ولی، حقیقت این است که ما در تمام دوران معاصرمان چیزی به‌عنوان انتخابات نداشته‌ایم. در زمان حکومت جمهوری اسلامی هم همین‌طور است. حتی در انتخابات مجلس اول هم، دوازده اعتبارنامه‌ای را که از شهرستان‌ها آمد، به‌کلی رد کردند؛ مثل آقای غنی بلوریان از کردستان و... . باوجوداین‌که یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای انقلاب مشروطه انتخابات بوده، یکی از مشکلات بزرگ ما در صد و خرده‌ای سال اخیر این بوده است که هیچ حکومتی نه‌تنها به این دستاورد احترامی نگذاشته، بلکه به هر طریقی که توانسته لگدمالش کرده است.

 

آسو: چرا در دوران جمهوری اسلامی، انتخابات نتوانست باعث شود که تشکل‌های مختلف، نماینده‌هایی داشته باشند. شاید بهتر باشد از اولین انتخابات (همه‌پرسی) شروع کنیم: رأی آری یا نه به جمهوری اسلامی.

روشن‌فکران پیش از مشروطیت ایدئولوژیک نبودند، بلکه دغدغه‌ی ایران را داشتند، دغدغه‌ی دموکراسی داشتند، دغدغه‌ی عدالت داشتند، دغدغه‌ی تعیین جایگاه مذهب در حکومت را داشتند... اما از شهریور ۱۳۲۰ به‌این‌سو، جریان روشن‌فکری ایران کاملاً ایدئولوژیک شد و این موضوع به ایران خیلی ضرر زد

کاظم کردوانی: فکر می‌کنم حکومتی که امروز در ایران حاکم است، از بعضی جنبه‌ها بدترین نوع حکومتی است که در طول تاریخ در ایران حاکم بوده است. نه اینکه‌ بخواهم بگویم بدتر از این حکومت وجود نداشته، ولی از بعضی جنبه‌ها بدترین نوع حکومت است. گذشته از سرکوبِ عریان که ما در تاریخ‌مان کم نداشته‌ایم (البته با در نظر گرفتن این‌که این حکومت در دوران جدید تشکیل شده)، انقلاب 57 به یک «انقلاب پوپولیستی» تبدیل شد. بین مردم (ملت) و توده تفاوت وجود دارد. قصد جسارت به مردم ایران را ندارم اما، فکر می‌کنم این انقلاب به‌معنای جامعه‌شناختیِ کلمه «انقلاب مردم» نبود بلکه «انقلاب توده‌ها» بود. این نکته خیلی مهم است. موقعی که جریان دینی سوار موج انقلاب شد و نهایتاً حکومت را به دست گرفت، با حربه‌ی دین که در ایران بسیار ریشه‌دار بود، همه‌ی جریان‌های مخالف را آرام‌آرام قلع‌وقمع کرد. حتی از همان انتخابات اول، به قول آقای خمینی «خدعه کردند». این را حتی در تغییر نام مجلس هم می‌بینیم: از مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تغییر نام دادند. اصلاً قرار نبود چنین اتفاقی بیفتد. یا مثلاً مجلس مؤسسان را به مجلس خبرگان تغییر نام دادند. مثلاً آقای دکتر قاسملو در دوره‌ی نخست مجلس خبرگان از کردستان انتخاب شد، اما راهش ندادند و گفتند اگر بیایی تهران، می‌کشیمت. البته خودِ مردم (به مفهوم توده) یک پایِ سرکوب دیگران بودند و اگر کسی نفس می‌کشید، آن نفس را خفه می‌کردند. درنتیجه، معلوم بود که آن‌ها اکثریت دارند. ولی حتی اعتبارنامه‌ی‌ دوازده نماینده‌ای را که برای مجلس اول از جاهای دیگر آمده بودند، رد کردند، چون با آن‌ها موافق نبودند. البته در دوره‌ای اجازه دادند که کسانی مثل مهندس سحابی و مهندس بازرگان در مجلسْ حضور داشته باشند اما، از دوره‌های بعد مجلس را هم بی‌معنا کردند. تا یک زمان، انتخاب نمایندگان مجلس بر اساس «نظارت استصوابی» نبود. از دوره‌‌ای به بعد، نظارت استصوابی را هم ایجاد کردند و یک عده از درون خودشان را هم حذف کردند. یعنی دین آمد گفت که من قادرم همه‌ی مسئولیت‌ها را انجام دهم اما، همان‌طور که بارها گفته‌ام موفق نشده است و «حکومت دینی»، نه حکومت است و نه دین.

 

آسو: آقای کردوانی، از مشروطه تا امروز آیا نباید به این فکر می‌افتادیم که از ماست که برماست؟ نیروی خارجی که نیامد همه‌ی این کارها را انجام دهد. به هر حال، فرصت‌های خوبی هم پیدا شد؛ مثل ملی‌شدن صنعت نفت، آزادی دوره‌ی مصدق و... . یعنی در آن برهوتی که از نظر آزادی وجود داشت، واحه‌هایی هم پیدا می‌شد. علت اصلی این موضوع چیست؟ چه زمانی می‌توانیم از چنبره‌ی روحانیت و سلطنت که هزاران سال است ما را تحت انقیاد خود در آورده، آزاد شویم؟ چه اتفاقی باید رخ دهد؟

کاظم کردوانی: سؤال بسیار مهمی است و برای آن نمی‌توان فقط یک علت برشمرد. انقلاب مشروطه در سال 1906 به وقوع پیوست و الان در سال 2021 هستیم؛ یعنی 115 سال از آن دوره گذشته است. در این 115 سال سه دوره‌ی استثنائی داریم: پانزده سال بین انقلاب مشروطه تا به‌سلطنت‌رسیدن رضاشاه، بازه‌ی 1320 تا 1332 و یکی دو سال اول انقلاب 57. فقط در همین سه دوره در ایران آزادی «نسبی» وجود داشته است. آزادی هیچ‌گاه در ایران نهادینه نشده است. فقط زمانی که حکومت‌ها ضعیف می‌شدند و براساس اراده‌یِ خودشان نمی‌توانستند اِعمال قدرت کنند، یک خلأ سیاسی در جامعه به‌وجود می‌آمد که روشن‌فکران و جریان‌های سیاسی از این خلأ و ضعف حکومت استفاده می‌کردند. ولی آزادی نهادینه هیچ‌گاه وجود نداشته است. اگر تمام سه دوره‌ای که در آنها آزادی نسبی وجود داشته را جمع کنیم، به سی سال نمی‌رسد! یعنی این مملکت در این سه دوره‌ی منقطع روی آزادی نسبی را به خود دیده است! این انقطاع‌های تاریخی، از انتقال تجربه‌های نسل‌های مختلف جلوگیری می‌کند و این موضوع خیلی مهم است. دوره‌ای که منِ نوعی دبیرستان می‌رفتم، چه چیزی از نسل مشروطیت برایم به ارث رسید؟ آیا مثلاً مطبوعاتی که در دوران شاه داشتیم، تجربه‌ی بلافَصل نسل مشروطیت بود؟ تازه ما کتاب‌خوان‌های آن دوره بودیم. البته سال‌های دهه‌ی 1340 و قبل از دوران مبارزه‌ی چریکی را می‌گویم که هنوز نشریه‌ها و کتاب‌های زیادی منتشر می‌شدند و ما هم دنبالش بودیم. اما، چیزهایی که راجع‌به تاریخ ایران می‌خواندیم چه بودند؟ مثلاً تاریخ‌های کسروی را داشتیم و غیر از آنها، منابع زیادی در دسترس‌مان نبود. چیزی نداشتیم که بتواند این نسل ما را پرورش دهد. هویدای روشن‌فکر و کتاب‌خوان ــ به قول آقای دکتر میلانی ــ شصت تا نشریه را یک‌جا بست! می‌دانید طبق چه قانونی؟ آقای هویدا یک قانون من‌درآوردی درست کرد: همه‌ی نشریه‌ها و روزنامه‌هایی که کم‌تر از پنج‌هزار نسخه تیراژ دارند و همه‌ی روزنامه‌هایی که کم‌تر از سه‌هزار نسخه تیراژ دارند، جوازشان لغو می‌شود! اتفاقاً روشن‌فکران زیادی در این مطبوعات مشغول بودند که می‌توانستند در موقعیت دیگری در مقابل آخوندها بایستند. آن‌موقع در ایران هیچ‌چیز نبود. نسل جوان ما از این ماجرا اصلاً خبر ندارد. فقط راجع‌به اعدام هویدا صحبت می‌کنند. البته کسی نمی‌تواند از اعدام هویدا دفاع کند، ولی این قسمت‌های کارنامه‌ی هویدا را نمی‌بینند. فکر می‌کنم باید به تمام این چیزها بدون تعصب نگاه کنیم. یکی از مشکل‌هایی که همین امروز داریم، به‌رغم تمام امکان‌هایی که موجود است، بی‌توجهی به انتقال تجربه‌ی نسلی است. انتقالِ تجربه‌ی نسلی یکی از مهم‌ترین دلیل‌های پیشرفت هر کشوری است. ما این را نداشتیم. این انتقال تجربه فقط توسط آن‌هایی که اهل این کارها بودند و کاملاً به صورت غیرمستقیم ــ از طریق رفتن به مطبوعات و پیداکردن کتاب در کتابخانه‌ها ــ انجام می‌شد. روشن‌فکران و سازمان‌های سیاسی در چه وضعیتی باید ابراز وجود کنند؟ در چه زمانی باید تمرین دموکراسی کنند؟ برای توده‌ی مردم که تمرینِ دموکراسی با کتاب انجام نمی‌شود. تمرین دموکراسی در کار و زندگیِ روزمره‌شان انجام می‌شود و اینجاست که دموکراسی را در بیان خواسته‌ها و به‌اجرادرآوردن خواسته‌های‌شان می‌بینند. همان‌طورکه اولِ بحث عرض کردم، استبداد در ایران سه پایه دارد و حکومت مقصر اول است. ما هنوز در دوران مشروطه هستیم و حرف صد و خرده‌ای سال پیش، هم‌چنان حرف امروزمان است. ولی اگر حضور روشن‌فکران و فعالیت‌های سازمان‌های سیاسی نبودند و با همه‌ی نقص‌هایی که داشتند فعالیت نمی‌کردند، از ایرانِ امروز ما چه چیزی باقی می‌ماند؟ شما می‌بینید که چه در ایران و چه در خارج، بخشی از گنجینه‌ی فرهنگی و تمدنی و پیشرفت در حوزه‌ی علم و فکر می‌تواند حاصل اقدام‌های حکومتی مانند تأسیس نهادهای تمدنی مثل دانشگاه‌ها و مدرسه‌ها باشد. ولی بخش‌های آزادی‌خواهانه که هنوز من و شما از آن پاسداری می‌کنیم، به‌علت تمام کوشش‌های انجام‌شده ولی به‌نتیجه‌نرسیده در طول تاریخ‌مان است. فکر می‌کنم ما روشن‌فکران باید به یک نوع آسیب‌شناسی تاریخی راجع‌ به خودمان بپردازیم. ما هنوز نتوانسته‌ایم تمام خطاهایی را که در گذشته مرتکب شده‌ایم ولی می‌توانستیم مرتکب نشویم برشماریم. بعضی از جریان‌ها خطاهایی می‌کنند که خارج از اراده و آگاهی‌شان است. ولی فکر می‌کنم خیلی جاها می‌توانستیم این خطاها را مرتکب نشویم. مثلاً جریان ایدئولوژیک‌شدن روشن‌فکران ایران از شهریور 1320 به‌این‌سو. روشن‌فکران پیش از مشروطیت ایدئولوژیک نبودند، بلکه دغدغه‌ی ایران را داشتند، دغدغه‌ی دموکراسی داشتند، دغدغه‌ی عدالت داشتند، دغدغه‌ی تعیین جایگاه مذهب در حکومت را داشتند و... . جریانِ چپ کمونیستی در دوران مشروطه هنوز در نطفه است. اما، از شهریور 1320 به‌این‌سو، جریان روشن‌فکری ایران کاملاً ایدئولوژیک شد و این موضوع به ایران خیلی ضرر زد. نه‌تنها جریان روشن‌فکری بلکه جریان سیاسی‌مان هم ایدئولوژیک شد. زمانی که شما ایدئولوژیک می‌شوید، برمبنای یک جهان‌بینی خاص، پاسخ‌ تمام پرسش‌های جهان امروز و فردا و پس‌فردا را هم دارید. همه‌چیز را براساس معیارهای ایدئولوژی‌تان ارزیابی می‌کنید؛ مسئله‌ی روزتان و این‌که چطور از چاله‌ها و دام‌هایی که برای کشورتان وجود دارد باید بیرون بیایید را با عینک ایدئولوژیک می‌بینید و می‌خواهید این مسائل را با همان عینک حل کنید ــ که البته موفق نمی‌شوید. این عینک ایدئولوژیک فقط شامل حال روشن‎فکران مخالف حکومت نبود، شامل حال روشن‌فکران و برنامه‌ریزان حکومتی هم بود.

به‌هرجهت، فکر می‌کنم ایدئولوژیک‌شدن جریان روشن‌فکری و سیاسی ایران، چه در میان موافقان و چه در میان مخالفان، خیلی تأثیرگذار بود و ما را در دیدن مشکل‌های مملکت و راه‌حل‌هایی که باید پیدا می‌کردیم ناکارآمد کرد. اما، در دو سه دهه‌ی اخیر که روشن‌فکری ایران دارد از بارِ ایدئولوژیک رها می‌شود می‌بینیم بسیاری از بحث‌هایی که در حوزه‌ی روشن‌فکری ایران وجود نداشت (همان بحث‌های دوران مشروطه اما با سطح بسیار بالاتر)، در جامعه طرح شده و همه‌ی کسانی که دغدغه‌ی ملت و کشورشان را دارند، دنبال راه‌حلی برای آن هستند. تا زمانی که سرنوشت ایران برای من و شمایِ نوعی، سویدایِ درونی و همیشگی‌مان نباشد، کار زیادی نمی‌شود کرد. ایران باید از این حالت که برای عده‌ای شغل باشد خارج شود، تا بتوان برایش کاری کرد. به‌عبارتی، فضا و فرصتی که یک جامعه باید برای رشد و پیداکردن این ارزش‌ها داشته باشد، هنوز مهیا نشده است.


[1] من از به‌کاربردن واژه‌ی «روحانیت» به‌شدت پرهیز می‌کنم، چون چنین واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای را در مورد اسلام و به‌خصوص فقه شیعه، اصلاً درست نمی‌دانم. روحانیت واژه‌ای مخصوص دنیای مسیحیت است. در نتیجه، از سر تحقیر نیست که از این واژه استفاده نمی‌کنم؛ بلکه فکر می‌کنم استفاده از آن درست نیست. آن چیزی که همیشه از قدیم می‌گفتند «آخوندها»، «ملاها»، «عالمان دینی» یا «متولیان دینی» بوده است. من هم بیش‌تر با همین واژه‌ها سروکار دارم.

[2] در اینجا ملل به معنی مذهب‌هاست. حتی در زبان فرانسه هم مثلاً به مذهب یهود می‌گفتند nation juive؛ یعنی ملت یهود.

[3] درباره‌ی انتخابات در ایران و تاریخچه‌ی کوتاهی از آن به این نوشته‌ رجوع کنید: کاظم کردوانی، مجلس را مرحمت می‌کنند، گویا، 4 اسفند 1390