تاریخ انتشار: 
1400/11/08

فهم جهان طبیعت با هوش‌های انسانی گوناگون

جان گریم
مری اوِلین تاکر

مقدمه‌ی مترجم:

آیا در آگاهی ما، انسان را باید محور جهانی کم‌ارزش‌تر از او شمرد یا بخشی ارگانیک از آن؟ آیا دنیا را باید جدا و در خدمت انسان فهمید، یا اینکه انسان عضوی جدانشدنی از درخت زندگی بر کره‌ی زمین است؟ آیا در شناخت جهان می‌توانیم، همچون ادیان عصر محوری (axial) و عقلانیت ابزاری، واقعیت را به ذهن یا عقل (یا اگر ترجیح می‌دهید، روان) و جهان خارج تقسیم کنیم یا اینکه خرد و روان انسان خود بخشی ارگانیک از واقعیتی یکپارچه‌اند؟ آیا علم باید ضرورتاً بر دیدگاهی انسان‌محور و مبتنی بر دوگانگی ذهن و جهان مبتنی باشد، یا اینکه پیش‌فرض‌هایی متفاوت، از آن دست که گفتیم، می‌تواند پایه و اساس استوارتری برای تفسیر دستاوردهای علم یا آفرینشِ شکل‌های متفاوتی از آن باشد؟ چنین فرضیاتی چگونه، گاه حتی بی‌آنکه روش یا محتوای علم را تغییر دهد، تفسیر و درک ما را از آن متحول خواهد کرد؟

کتاب اجتماع زنده‌ی زمین: راه‌های مختلفی برای بودن و دانستن به کاوش در چنین پرسش‌هایی می‌پردازد. برای مثال، دومین مقاله‌ی کتاب چگونگیِ مسیریابیِ ماهی‌های آزاد در مهاجرت چند‌هزار کیلومتری‌شان را به عنوان یکی از مسائل بی‌پاسخ در علم بررسی کرده است. فرضیاتی مانند وجود قطب‌نما یا مسیر‌‌یاب در ماهی‌ها و جست‌وجوی بی‌نتیجه به دنبال آنها، نشان می‌دهد که دوگانگی ذهن و جهان را گاهی به حیوانات نیز تعمیم داده‌ایم: آنها نیز موجوداتی زنده و جدا از جهانی بی‌جان تصور شده‌اند. شاید پاسخ این پرسش را بتوان در شناخت کامل‌تری از سامانه‌ی گردش آب در خشکی و اقیانوس یافت که ماهی‌های آزاد و درک آنها از محیط‌شان بخشی جدایی‌ناپذیر از آن هستند. اما چنین بینشی چگونه فهم ما را از فرهنگ‌های بشری که به این ماهی‌ها وابسته‌اند تغییر خواهد داد؟ چنین دیدگاهی چگونه تفسیر ما از معنای باورها و آیین‌های این فرهنگ‌ها را دستخوش دگرگونی خواهد کرد؟

این کتاب مجموعه‌ای از مقالاتْ به قلم متخصصان رشته‌های گوناگون است که همگی چنین دیدگاه‌هایی دارند. آنچه در ادامه می‌خوانید ترجمه‌ی نخستین مقاله از این کتاب است که دیدگاه کلیِ حاکم بر آن را شرح می‌دهد.

 


جهان‌بینی عصر ما که از منطق بازار پیروی می‌کند، مبتنی بر راه‌های عقلانی و تحلیلیِ شناخت است و از آنها مشروعیت می‌گیرد تا جایی که اغلب پذیرای راه‌های دیگری برای شناخت نیست. حمایت عمومی از ایدئولوژی‌های مصرف‌گرایانه، هم بر نوعی جهان‌بینی استوار است و هم آن را تقویت می‌کند. این جهان‌بینی بر عقلانیت ابزاری انسان بنا نهاده شده است و از دیدگاه آن، تصمیم‌گیری‌های عقلانی عرصه‌ی عقل سلیم تلقی می‌شود و در بستر آن، همه‌ی جهان و آنچه انسان از جهان می‌خواهد، واقعیت‌هایی هم‌ارز و برابر در نظر گرفته می‌شوند که در دسترس تصمیم‌گیرندگان قرار دارند. به عبارت دیگر، در این شیوه‌ی عقلانی، پیش‌فرض تصمیم‌گیری آن است که همه‌ی انتخاب‌ها کاملاً روشن و قابل ارزیابی دقیق هستند. از این منظر، چالش اصلی آن است که کمیتِ عناصر مرتبط با انتخابِ پیش رو را بسنجیم و برای این کار به واحد اندازه‌گیریِ مشترکی نیاز داریم. ارزش‌های مختلف به کمک این واحد مشترکِ اندازه‌گیری در کلیتی سنجیدنی تلفیق می‌شوند، با این فرض که همه‌ی ارزش‌ها نسبی هستند و برای انتخاب، باید بده‌بستان‌هایی میان این ارزش‌ها انجام شود.  

واحد‌های اندازه‌گیریِ به کار رفته در تصمیم‌گیری‌ها ممکن است مختلف باشند، اما تحت تسلط جهان‌بینیِ امروزی که تابع منطق بازار است، واحدهای اندازه‌گیری مانند قیمت، سودآوری و کارآمدی در نهایت بر انتخاب‌های ما حاکم می‌شوند. برای نمونه، چنین دیدگاهی می‌تواند به برداشت‌هایی بسیار متنوع از یک جنگل بینجامد، می‌توان آن را بر اساس اندازه‌ی تخته‌چوب‌هایی که از آن به دست می‌آید فهمید، یا بر اساس خوانشی مادی‌گرایانه از سامانه‌های بوم‌شناختی‌اش که منافعی سابقاً نسنجیده برای انسان‌ها دربردارند. در سیاست‌گذاری‌های زیست‌محیطی، منافع حاصل از زیست‌بوم‌ها و تحلیل‌های مبتنی بر سود و هزینه به کار گرفته شده‌اند تا مشخص شود که گونه‌ای گیاهی یا حیوانی از نظر کمّی چقدر به رفاه انسان کمک می‌کند. چنین شیوه‌های هم‌ارز‌سازی‌ای موفق شده‌اند که به فهم جامعه‌ی تجارت کمک کنند تا بتوان توجه جدی‌تر اعضای این جامعه را به مسائل زیست‌محیطی جلب کرد. به علاوه تحلیل منافع زیست‌بوم‌ها مسلماً راهی برای ابراز تحولی در آگاهی است که اکنون به‌شدت به آن نیاز داریم. با وجود این، باید پرسید که آیا چنین دیدگاه‌های عقلانی‌ای که واقعیت را به اطلاعات (یعنی داده‌های قابل کنترل و ارزیابیِ کمّی) تبدیل می‌کنند دیگر راه‌های مهم شناخت واقعیت را که بر تصمیم‌گیری‌های ما مؤثرند، مخدوش یا نابود نمی‌کنند؟

تأثیر بلندمدت این دیدگاه‌ها فاصله انداختن میان شخص تصمیم‌گیرنده و طبیعت است، زیرا طبیعت به چیزی قابل اندازه‌گیری تقلیل می‌یابد. بر اساس این دیدگاه، انسان‌ها به علت بی‌همتاییِ‌ مفروض‌شان چیزی مجزا از شبکه‌ی زیست‌شناختیِ زندگی به شمار می‌روند. در این چارچوب، انسان‌ها در زیباییِ خیره‌کننده‌ی جهان در جست‌وجوی هویت یا معنا یا در پی تجربه‌ی هستیِ خود به عنوان جزئی از تعاملات حیات‌بخشِ هوا، آب و خاک نیستند. برعکس، این منطق انسان‌ها را تصمیم‌گیرندگان مستقل عقلانی‌ای تلقی می‌کند که معنا و هویت خود را در نظام‌های مدیریتی می‌یابند، همان نظام‌هایی که اکنون می‌کوشند تا زبان گفتگو و دغدغه‌های زیست‌محیطی را به کار گیرند. جهان‌بینی‌های هم‌ارز‌ساز با این تلاش گامی کوچک برمی‌دارند تا درباره‌ی معنای خوشبختی به عنوان کسب قدرت شخصی برای مدیریت چیزها یا مالکیت «چیزها»ی بیشتر از نو تأمل کنند.

این دیدگاه فایده‌گرا، مادی‌گرا و مدرن درباره‌ی ماده به عنوان چیزی برای استفاده‌ و فایده‌ی بشر تا حدی از دیدگاه دوگانه‌انگار فلسفه‌ی غرب درباره‌ی ذهن و ماده نشئت می‌گیرد. نظر‌گاه‌های دینی یهودی، مسیحی و اسلامی نیز همین دیدگاه را اتخاذ کرده‌اند. از نظر آنها ذهن با روح مرتبط است که چیزی روحانی و متعالی است و بر ماده‌ی رام‌نشده تسلط و کنترل مطلق دارد. بسیاری از ارزش‌های سنتی که جزء جدانشدنیِ ادیان‌اند، مانند باور به امر مقدس، قرار گرفتن امر مقدس در مکان‌های جغرافیایی مشخص، وجود وجهی روحانی در انسان و اهمیت دادن به نسل‌های آینده، با واقعیت عینی‌شده‌ی مزبور سازگاری ندارند و قابل تقلیل به کمیت‌ها نیستند. بنابراین، معمولاً به عنوان عناصر جانبی در دین نادیده گرفته می‌شوند یا ملاحظات عمل‌گرایانه‌تر، منفعت‌جویانه‌تر و نتیجه‌گراتر آنها را بی‌اثر می‌کنند.

با این حال، حتی در عرصه‌ی اندیشه‌ی علمی و عقلانی نیز رویکرد یکپارچه‌ای وجود ندارد. منشأ مقاومت در برابر تلفیق آسان علوم کاربردی و عقلانیت ابزاری را شاید بتوان «علمِ کُل‌نگر» خواند. منظور ما از این اصطلاح سلسله‌ای از دیدگاه‌ها در دنیای علم تجربی و آزمایش‌مدار است که شگفتی، زیبایی، کمال و تخیل را به عنوان عناصر مهمی در شناخت ما از جهان ارج می‌نهند. شناخت در این دیدگاه‌ها هم بر تحلیل و هم بر ترکیب تأکید می‌کند: هم عمل تقلیل‌دهنده‌ی مشاهده و هم قرار دادن موضوع پژوهش در بستر کلیتی وسیع‌تر. «علمِ کل‌نگر» در مقابل این وسوسه مقاومت می‌کند که شناخت ریز‌بینانه، تجربی و تقلیلی را توصیفی کامل از اشیاء بداند. برعکس، علم کل‌نگر چنین تحلیل‌هایی را نسبت به بصیرت‌های حاصل از تاریخ شبکه‌ی بزرگ و متعاملِ حیات گشوده نگاه می‌دارد و با این کار نشان می‌دهد که حیات به شکلی بنیادین درهم‌تنیده است و این ویژگیِ همه‌ی زیست‌بوم‌هاست.

در اروپای غربی، از سه قرن پیش یعنی از دوران روشنگری، جامعه‌ی بشری به طور فزاینده به سوی شیوه‌های عقلانی و علمیِ شناخت جهان متمایل بوده است. جهان‌بینی‌های مادی‌گرای مدرن گرایش‌های ارزشیِ خاصی را به وجود می‌آورند که انسان را از زمین مجزا میکنند. هم‌زمان، مدرنیته مشوقِ اولویت‌بخشی به بهره‌گیریِ بشر از واقعیت مادی و تسلط او بر آن است. میراث روشن‌گری بر شناخت علمی و عقلانی و نه دینی و اخلاقیِ جهان تأکید می‌کند. برعکس، دین در دنیای مدرن ما را از امور ظاهری به سوی امور متعالی سوق می‌دهد، و اخلاق، تعامل انسان‌ها با یکدیگر یا با خداوند را بررسی می‌کند. علاوه بر این، دیدگاه‌های مدرن در بُعد اقتصادی خود فهم ما از طبیعت را عقلانی می‌کنند. به این معنا، جهان به طور عمده عاری از ارزش ذاتی است مگر آنکه با واحد‌های اندازه‌گیری وفق یابد و بر اساس فایده‌اش برای انسان‌ها سنجیده شود. این توانایی انسان برای تصور و تحقق جهان‌بینی فایده‌گرایانه‌ای درباره‌ی طبیعت بسیاری از بینش‌های ناشی از حکمت باستانی ادیان را بی‌اعتبار کرده و هر ارزش بامعنای دینی را به انتخاب‌های روان‌شناختی یا گرایشات ذهنی تجزیه کرده و تقلیل داده است. گرایش‌های فرد‌گرایانه‌ی عقل‌گراییِ بازار‌محور و منافع کوتاه‌مدت اصلاحات اجتماعی آن، برخی ادیان را به شکلی درونی‌تر اغوا کرده است. در نتیجه آنها بر گردآوری ثروت و مادی‌گری مُهر تأیید خداوند را زده‌اند. به این ترتیب، در اوایل قرن نوزدهم، ماکس وبر به اعتلای مسیحیت پروتستان در اروپای غربی توجه کرد، جنبشی که اصل اخلاقی آن تشویق کار و ثروت‌اندوزی از سوی دین بود. جالب است که به بیان وبر نیز تسلط یافتن این جهان‌بینی عقلانی، تحلیلی و منفعت‌جو بر جهان، با راززدایی از دنیای طبیعی همراه بوده است.

رازآلودگیِ پیشین که در گذشته در داستان‌های آفرینش وجود داشت، با آتش انتقادهای عقلانی زدوده شد. در تحولی که از حکمت ارگانیک موجود در جهان‌بینی‌های سنتی آغاز شد و به تقلیل‌گراییِ تحلیلیِ مدرنیته رسید، احساس شگفتی، حس زیبایی و تخیل به عنوان راه‌هایی برای شناخت کنار گذاشته شدند. ذهنیتی سوداگر در پی تغییرِ بازیِ جهان به شکل‌هایی بود که با ترقی مبتنی بر کارآمدی صنعتی مدرن سازگار شود.

 

شیوه‌های شناخت جهان

بی‌تردید بصیرت‌های علمی، تحلیلی و شیوه‌های عقلانیِ شناخت برای فهم بحران زیست‌محیطیِ معاصر و واکنش به آن ضروری‌اند. در عین حال، نمی‌توانیم بدون فناوری‌هایی که ما را به مهلکه‌ی کنونی کشانده‌اند، از آن نجات یابیم. در واقع، این فناوری‌ها در جهتی سازگارتر با زیست‌بوم در حال تغییرند، و این امر در پیشرفت‌هایی همچون بوم‌شناسی صنعتی و شیمی سبز مشهود است. اما نباید از یاد برد که راه‌های دیگری نیز برای شناخت وجود دارد و آنها را می‌توان در رهیافت‌های معرفت‌شناسانه‌ی فرهنگ‌های متنوع یافت که مخزن هوش و بصیرت عاطفی این فرهنگ‌ها هستند. چنین رهیافت‌هایی را می‌توان در هنر‌ها (موسیقی، نقاشی، ادبیات، شعر و نمایش) مشاهده کرد که تجربه‌ی بشری را فراتر از شیوه‌ی عقلانی درک می‌کنند و ارج می‌نهند. افزون بر این، بسیاری از جنبه‌های فرهنگ غربی مانند زیبایی‌شناسی بصری، هنرهای ادبی، شعر روایی و سینما، به آگاهی مدرن اجازه داده‌اند که فعالانه به کاوش در تجربه‌ی متجسمی که از انسان‌ها و طبیعت داریم، بپردازد.

آنچه در این زمینه فوق‌العاده چشمگیر است انواعی از مشاهده‌گری تجربی است که در میان بومی‌ها، اهالی اصلی سرزمین‌ها، و کسانی دیده می‌شود که توان‌مندی‌های عقلانی و عاطفی دارند. از جمله می‌توان به آگاهی از سرزمین و اقیانوس، حیوانات و ماهی‌ها و گیاهان و درختان اشاره کرد. این راه‌های متنوع شناخت در تنوعی شگفت از تعاملات انسان با جهان طبیعی آشکار می‌شوند و پرورش دانش مربوط به گیاهان دارویی سنتی، فهم ابتدایی جوامع از شیمی، شیوه‌های درمانی، تأملات فلسفی موجود در سنت‌های رواییِ شفاهی و یادگیری درباره‌ی شیوه‌های کشاورزی را دربرمی‌گیرند. این شیوه‌های متنوع شناخت و گفتگو در فعالیت‌های مرتبط با اصلاح انواع دانه‌ها مانند برنج، ارزن، گندم، ذرت و تنباکو کاملاً مشهودند. بخش اعظم علم مدرن بر اساس همین بصیرت‌های بنیادین بنا شده است. چنین فهمی از طبیعت باید با گستره‌ی وسیعی از مشاهدات و توجه دقیق به تغییرات فصلی و تعاملات حیوانات به دست آمده باشد. به همین ترتیب بسیاری از فرهنگ‌های بومی با مشاهده‌ی الگوهای مهاجرتیِ گیاهان، حیوانات، پرندگان و ماهی‌ها آگاهی‌های مهمی کسب کرده‌اند. تاریخ‌های شفاهیِ بازمانده از بومی‌ها، تقریباً در همه‌جا، این آزمون و خطاها در کارهای آزمایشی و در کنار آن، تأمل در زیبایی و ژرفای جهانی روح‌مند را توصیف می‌کنند. یکی از بصیرت‌های حاصل این است که بسیاری از شیوه‌های شناخت در میان بومی‌ها معمولاً ارتباطات انسان با جهان را نوعی رابطه‌ی خویشاوندی می‌شمارند.

بنابراین، بیش از پیش روشن‌ شده است که راه‌هایی جدید برای ادغام دانش زیست‌محیطیِ سنتی با علم، در حال ظهور است:

برقراری ارتباط میان نظام‌های گوناگون دانش، نیازمند استفاده از روش‌شناسی‌های علوم طبیعی و اجتماعی و نیز توجه دائمی به نظام‌های ارزشیِ همه‌ی دانشوران این نظام‌هاست؛ فرایندی که مبتنی بر تکرار و بررسی بازخوردهاست. اصل «اِتوآپْتْمومک» یا «دیدن از دو چشم» در میان مردمان میکماک (بزرگ‌ترین گروه از بومیان آمریکا. م) مفهوم ادغام نظام‌های مختلف دانش را به خوبی بیان می‌کند. هدف از این کار افزایش پهنا و ژرفای فهم ماست: «یادگیری نگریستن با کمک توانمندی‌های دانش بومی‌ها با یک چشم... و با کمک علم غربی با چشم دیگر... و یادگیریِ استفاده از این دو در کنار هم و به سود همگان».[1]

علم کل‌نگر، شروع به پذیرش این دیگر شیوه‌های شناخت کرده است، بی‌آنکه از رویکرد‌های تحلیلیِ بنیادین خود دست بردارد. در سال‌های اخیر علم به مطالعه‌ی دانش بومی‌های جهان بازگشته، نه فقط به عنوان بررسی مواردی خاص از تجربه‌ی انسانی بلکه در ارتباط با فهم پدیده‌های بزرگ‌تر اجتماعی و بوم‌شناختی. این ارتباطات به طور فزاینده نوعی پیوند خلاقانه‌ی احساس و تعقل به شمار می‌روند. در قرن اخیر، راه‌های جدید شناختِ واقعیت از حاشیه‌ی دانش ما بیرون آمده و کاربرد رایج‌تری یافته و به شکلی فزاینده ما را به خلاقانه‌تر پرداختن به جهان‌شناسی سوق می‌دهد. برای مثال، در سطح کوانتومی، راه‌های نگریستنِ هم‌زمان به واقعیت به عنوان ذرات و امواج، یا به عنوان پدیداری چند‌مرکزی و پدیداری ابرمانند که میان بودن و نبودن نوسان دارد، به شکلی خلاقانه فهم روزمره‌ی ما از جهان را به چالش کشیده است. افق ذهن ما اکنون چیزهایی را فهمیدنی و معقول می‌یابد که پیش‌تر به عنوان درکی متناقض و منطقاً ناممکن کنار گذاشته می‌شد.

علاوه بر این، پذیرشی فزاینده نسبت به وجود چند نوع «هوش» در جهان وجود دارد. این کتاب می‌خواهد بعضی از این هوش‌ها را که از [تعامل با. م] گیاهان و حیوانات، درختان و جنگل‌ها نشئت گرفته‌اند، بررسی کند. این کتاب هم شیوه‌های شناخت مردمان اولیه را می‌پذیرد و هم شیوه‌های شناخت بوم‌شناسی مدرن را. در هر دو مورد، درهم‌تنیدگیِ ارگانیک حیات پذیرفته و تأیید شده است. کسانی که در نگارش این کتاب مشارکت کرده‌اند، پذیرای شیوه‌های گوناگون شناخت و هوش‌های متعدد موجود در جهان‌اند. این اثر نتیجه‌ی کوششی دقیق برای «دیدنِ کُل» است. هدف از همکاری ما این است که حاصل این ادراکات را به شکل نظامی اخلاقی در قبال طبیعت درآوریم.

 

برگردان: پویا موحد


جان گریم و مری اولین تاکر بنیان‌گذار و مدیر «محل ‌تبادل‌نظر دین و بوم‌شناسی» در دانشگاه یِیل هستند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

John Grim and Mary Evelyn Tucker (2020), ‘Introduction: Ways of Knowing, Ways of Valuing Nature’, in Living Earth Community: Multiple Ways of Being and Knowing, Open Book Publishers.


[1] Susan Kutz and Matilde Tomaselli, ‘Two-Eyed Seeing Supports Wildlife Health’, Science, 364.6446 (2019), 1135–37, at 1136, https://doi.org/10.1126/science.aau6170; inner quote from Shelley K. Denny, Lucia M. Fanning, ‘A Mi’kmaw Perspective on Advancing Salmon Governance in Nova Scotia, Canada: Setting the Stage for Collaborative Co-Existence’, International Indigenous Policy Journal, 7.3 (2016), 1–25, at 16, https://doi.org/10.18584/iipj.2016.7.3.4