مهرانگیز دولتشاهی؛ اولین زنی که در ایران سفیر شد
چند هفته قبل، وزارت خارجه به ما دستور داده بود که عکسها را جمع بکنید و یک جای امنی بگذارید چون اینها هرجا میریختند، اول کاری که میکردند، عکسها را خرد میکردند و از بین میبردند. دفعهی اول هم که آمده بودند، همین کار را کردند. ما هم اینها را جمع کرده بودیم. اینها آمدند، همچین تعجب میکردند میدیدند [عکسها] نیست. بعد گفتند شما عکس خمینی را ندارید، عکس آیتالله را ندارید؟ گفتم نه نداریم، میخواستید بیاورید برایمان. گفتند میآوریم برایتان... . فردایش، یک دانه عکس خمینی را آوردند، خودشان زدند به دیوار با پونز.
سه روز پیش از ورود آیتالله خمینی به تهران در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷، «شانزدههفده نفر» برای دومین بار وارد سفارت ایران در دانمارک شدند. مهرانگیز دولتشاهی اولین زن سفیر ایران که دفعهی اولِ ورود این گروه انقلابی در ۲۳ آذر، در سفر بود، میگوید:
این هموطنان وقتی که میآمدند، با یک خشونتی وارد میشدند، میریختند و همهجا را میشکستند؛ چراغها را میشکستند؛ تلفنها را خراب میکردند؛ عکسها را، بهخصوص عکسهای شاه و ملکه و اینها، همه را خرد میکردند؛ سعی میکردند پروندهها را بریزند بیرون و به هم بریزند؛ کتک میزدند اعضای سفارت را.
مهاجمان سفارت، بهگفتهی خانم دولتشاهی، چند خواسته داشتند: یکی اینکه میخواستند با نوفللوشاتو تماس بگیرند؛ دیگر اینکه سفارت اعلام جمهوری اسلامی کند؛ و اینکه اعضای سفارت به پروندهها دست نزنند. اعتراضشان هم این بود که چرا پلیس خبر کردهاند.
خانم دولتشاهی تعریف میکند:
[با شمارهای که] آنها دادند، با نوفللوشاتو تماس گرفتم و آقای ابراهیم یزدی که ــ در دولت مهدی بازرگان وزیر خارجه شد ــ پشت خط بود، گفتم: «اینها سه تا حرف میزنند... یکی اینکه میگویند پرونده و اینها دست نخورد. این مسلم است، این وظیفهی هر سفیری است... . گفتم اینها میگویند که جمهوری اسلامی اعلام بکنیم. این کار مسخرهای است که یک سفیر اعلام بکند... . یکی هم آن قضیهی کاغذ و پرونده است که آنهم تحصیل حاصل است. یکی هم اینکه میگویند پلیس چرا آمده. تقصیر خودشان بود. اگر اینجوری نمیآمدند، پلیس هم اینجوری نمیآمد. تازه ما مانع شدیم که پلیس اینها را بگیرد.»
این آخرین مأموریت رسمی مهرانگیز دولتشاهی بود که بیشتر از سی سال به فعالیتهای اجتماعی و بهخصوص در زمینهی حقوق زنان مشغول بود. مهرانگیز دولتشاهی جزو اولین زنانی بود که وارد مجلس شد و سه دوره نمایندهی مجلس بود. او در سال ۱۳۵۴ بهعنوان اولین زن سفیر ایران به دانمارک رفت و تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ در این سِمت بود.
از کودکی تا دانشگاه
مهرانگیز دولتشاهی، دختر محمدعلیمیرزا دولتشاهی معروف به مشکوهالدوله و وزیر پست و تلگراف در دورهی رضاشاه، و دختر اخترالملوک هدایت، و خواهرزادهی صادق هدایت، نویسندهی معروف، است.
مهرانگیز در ۲۲ آذر ۱۲۹۸ وقتی پدرش مأمور دولت در اصفهان بود، در آن شهر متولد شد و بعد از حدود دو سال و با پایان مأموریت پدرش، به تهران آمد. خودش در گفتوگو با شاهرخ مسکوب در تاریخ شفاهی ایران در هاروارد میگوید:
خانوادهی هدایت با وجود اینکه خیلی خانوادهی [اهل] علم و کمال بودند و خودشان پایهگذاران وزارت علوم و وزارت آموزش در ایران بودند و پسرهایشان را بهترین تحصیلات داده بودند، دربارهی دخترهایشان خیلی کوتاهی میکردند. خیلی نسبت به دختر متعصب بودند و به همین دلیل، مادر من و خالهام که اول اینها را میفرستادند مدرسه، وقتی پدربزرگ آنها میفهمد که اینها مدرسه میروند، میگوید: «وای آبرویم رفت. شما دو تا دختر را هر روز میفرستید توی کوچه؟ نفرستید.» درنتیجه معلمِ آخوند میآوردند توی خانه که به آنها درس بدهد.
او در تهران به کودکستان رفت که گویا اولین کودکستان تهران بوده. او دراینباره میگوید:
من پنجساله بودم که پدرم به من الفبای فارسی یاد داد که هنوز کودکستان هم میرفتم. بعد که کودکستان به هم خورد، یک معلم سرخانه برای ما آوردند، یک شیخ اسماعیلی بود. آن هم عمامهای بود... . این بیشتر فارسی و گلستان درس داده بود، ریاضی کمتر... . یواشیواش پدرم تصمیم گرفت که ما را بگذارد مدرسه.
بعد از آن، بهگفتهی خانم دولتشاهی، «[در سال ۱۳۰۴ خانواده] تصمیم گرفتند که ما را بگذارند مدرسهی زرتشتیها. آن موقع درواقع سه تا مدرسهی خیلی خوب دخترانه بود: یکی ژاندارک بود، یکی آمریکایی، یکی هم مدرسهی زرتشتیها.»
مدرسهی زرتشتیها از تازهواردها امتحان میگرفت و هر دانشآموز بر اساس دانش فارسی و ریاضی تعیین سطح میشد. مدیران مدرسه مهرانگیز را در کلاس دوم ثبتنام کردند. او میگوید:
در مدرسهی زرتشتی به زبان فارسی خیلی اهمیت میدادند. شاید هم برای خاطر این بود که پدرم ما را آن مدرسهی فرنگیها نگذاشت و اینجا گذاشت. یکی از چیزهای خوبی که این اختصاص داشت به مدرسهی زرتشتی، شاهنامه بود. جزوههای کوچکی بود از شاهنامه... . ما از کلاس چهارم به بعد میخواندیم، حفظ میکردیم اینها را. مدرسههای دیگر [اینطور] نبود، اینها خارج از برنامه بود... . مثلاً یک مقداری ما با مذهب زرتشتی آشنا میشدیم آنجا. یک کتابی بود آینهی آیین مزده یسنی که این را ما توی مدرسه میخواندیم... . قرآن و شرعیاتمان هم به جای خود بود.
محدودیتها و قیدوبندهای اجتماعی در اوایل قرنِ پیش کمابیش در خاطرات مهرانگیز دولتشاهی به چشم میخورد. او در گفتوگو با بنیاد مطالعات ایران میگوید:
چون وقتی ما بچه بودیم، پدر من خیلی عقیده نداشت که زود سر ما چادر بکنند و مدتی برایمان چادر تهیه نکرده بودند. بسکه توی خیابان زنها فحش میدانند و بد میگفتند... . بهناچار، یک دانه چادر مادرم را دو تا کردند، برای من و خواهرم. اصلاً پدرم خوشش نمیآمد که ما چادر داشته باشیم توی خانه. بین قوموخویشهایی که ظاهراً نامحرماند، مثل پسرعمو و اینها، ما اصلاً چادر سر نمیکردیم.
خانم دولتشاهی در سال ۱۳۱۳ دیپلم گرفت اما در مدرسهی دخترانه در کلاس یازدهم دیپلم میدادند و او دوباره به مدرسهی آمریکاییها رفت و سال ۱۳۱۵ کلاس دوازدهم را گذراند و دیپلم گرفت. خودش میگوید: «[در همین مدرسهی آمریکایی] میس دولتیل تشویق میکرد دخترها را که دیگر شروع بکنید چادرهایتان را بردارید، کلاه بگذارید... . گفتم کلاه سفارش دادم. کلاهم که حاضر شد، چادرم را برمیدارم.»
تلاش برای سفر به خارج
«من رفتم توی هیئت تحریریهی روزنامهی دموکرات ایران. بعد خوب، خوششان آمد که اینجا تشکیلات خوب چرخید و مرا به شورای عالی حزبی دعوت کردند که قریب چهلپنجاه نفری بودند و فقط یک زن آنجا بود که من بودم.»
پیش از آنکه دیپلم بگیرد، به پدرش میگفت: «باید مرا بفرستی اروپا.» در آن زمان مدرسهی طب و مدرسهی حقوق در ایران وجود داشت اما دخترها نمیتوانستند در آنجا تحصیل کنند و مهرانگیز میخواست درس بخواند. پدرش هم میگفت: «من حرفی ندارم که تو را بفرستم، تا آنجایی که بتوانم.»
در همین زمان، پدرش که ۴۵ سال بیشتر نداشت، سکته کرد و مُرد: «پدرم در ۲۷ تیر ۱۳۱۳، فوت کرد که همان سر کارش در وزارت پست و تلگراف سکته کرد و ما دیگر او را ندیدیم.»
با مرگ پدر، پدربزرگش قیّم آنها شد که مردی متعصب و سختگیر بود و مهرانگیز میدانست که راضیکردنش برای سفر به اروپا بسیار دشوار است. پدربزرگش میگفت: «این دخترها حالا بزرگ هستند و نزدیک شوهرکردنشان است. قیم ما بود آخه، من هم پولشان را نمیخواهم خرج بیخودی بکنم. و اصلاً اروپا برود چهکار کند.»
در همین زمان یکی از پسرعموهایش بههمراه همسرش مأموریتی به اروپا داشت و قرار بود به آلمان بروند. «[در همین زمان] داییام، محمودخان، کمک کرد و پدربزرگم را راضی کردند که من برای شش ماه به اروپا بروم که یک دنیایی ببینم و یک اروپایی ببینم. حالا هم که آدمهای خاطرجمعی میروند و با اینها میشود رفت.»
وقتی به برلن رفت، چند تا از همکلاسیهایش نیز آنجا بودند و او شروع کرد به یادگرفتن زبان آلمانی که بعدش بتواند برود دانشگاه. نزدیک به یک سال آنجا بود که مادرش نامهای با چنین مضمونی نوشت: «من اینجا زندگی را نمیتوانم اداره کنم و با آقاجان هم نمیتوانم کنار بیایم. سختگیری به من میکند و تو باید بیایی.»
به تهران برگشت، به این امید که دوباره بتواند به آلمان برگردد و درس بخواند. او حالا دیگر هجدهساله بود. وقتی به تهران برگشت، با مهندس انصاری ازدواج کرد. شوهرش در آلمان تحصیل کرده بود و قرار بود برای تحویلگرفتن ماشینآلات کارخانهی ذوبآهن کرج به آلمان برود. او دوباره به آلمان رفت. خودش میگوید: «[۱۱ فروردین سال ۱۳۱۸ بود که] ما وارد برلن شدیم، پنج ماه پیش از شروع جنگ».
تیم ایرانی که همسر خانم دولتشاهی هم عضو آن بود، به شهرهای مختلف میرفت که قسمتهای مختلف ذوبآهن را میساختند. قرار بود آنها ضمن نظارت بر ساخت، تجهیزات را تحویل بگیرند و بعد از بستهبندی، به ایران بفرستند.
مهرانگیز که میخواست در دانشگاه درس بخواند، رفت و ثبتنام کرد تا روزنامهنگاری بخواند. مدت کوتاهی بعد، یک روز صبح همسرش تلفن کرد و گفت: «آلمان به لهستان حمله کرد.»
مهرانگیز میگوید: «در آلمان خبری نبود و جنگ جاهای دیگر بود و ما مرتب اخبار اینجا و آنجا را یواشکی گوش میکردیم.»
بعد از شروع کلاسهای دانشگاه، بمباران برلن هم شروع شد و روابط ایران و آلمان به هم خورد. متفقین ایران را اشغال کردند ولی بازگشت به ایران هم خطر داشت چون همانطور که خانم دولتشاهی میگوید: «[خبر رسیده بود که به ایران نیایید] چون در ایران، آلمانرفتهها را میگرفتند، انگلیسها یا روسها... پس ما مجبور شدیم تا آخر جنگ در آلمان بمانیم... .»
با وجود وضعیت جنگی و بمباران، زن و شوهر در آلمان ماندند. «آلمانها با ایرانیها خیلی خوب رفتار میکردند. اصلاً بعد از آنهم که اعلان جنگ شده بود، میگفتند ما شما را دشمن خودمان نمیدانیم، شما دوست ما هستید.»
عضویت در حزب دموکرات
مهرانگیز بعد از هفت سال و پس از پایان جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت. همسرش کارمند دولت بود و برای همین هم به کارش برگشت و رئیس ادارهی برق شد.
در همان زمان، قوامالسلطنه حزب دموکرات ایران را تشکیل داده بود. خانم دولتشاهی تعریف میکند که آنها تمایل داشتند او را ببینند و میگفتند: «ما تساوی حقوق زن و مرد داریم در حزب. من تعجب کردم اینها چطور به فکر تساوی حقوق زن و مرد هستند.»
آنها میگفتند میخواهیم «یک تشکیلات زنان اینجا داشته باشیم» و خانم دولتشاهی از همین جا وارد حزب شد و بهگفتهی خودش: «من رفتم توی هیئت تحریریهی روزنامهی دموکرات ایران. بعد خوب، خوششان آمد که اینجا تشکیلات خوب چرخید و مرا به شورای عالی حزبی دعوت کردند که قریب چهلپنجاه نفری بودند و فقط یک زن آنجا بود که من بودم.»
در روزنامهی حزب دموکرات، «حسین مکی بود، حمید رهنما بود، عبدالرحمان فرامرزی بود، دکتر حسین پیرنیا بود، ارسنجانی بود، ... همه آدمهای سرشناس بودند».
در آن زمان حزب توده خیلی فعال بود و روزنامهی مردم را منتشر میکرد:
تودهایها یک تشکیلاتی داشتند به نام تشکیلات زنان. برای این، من اینجا اسم را گذاشتم سازمان زنان. مال تودهایها رسماً داخل تشکیلات خود حزب نبود، یک تشکیلاتی بود در کنار و جالب اینکه توی مرامنامهشان هم حقوق سیاسی زن نداشتند ولی ما داشتیم. البته بعد من یواشیواش فهمیدم که حزب دموکرات ایران اصلاً مرامنامهاش را و تشکیلاتش را جوری داده بودند که رودَست حزب توده بلند شوند.
در آن زمان قوامالسلطنه، هم نخستوزیر بود و هم رهبر حزب دموکرات ایران. دولتشاهی میگوید: «در شورای عالی حزبی پنجاه نفر بودند که من هم آنجا عضو بودم ولیکن کمیتهی مرکزی خوب طبعاً عدهی محدودتری داشت.»
در کنار فعالیت در حزب، دولتشاهی بهدنبال ایجاد نهاد و سازمانی برای زنان بود که متوجه شد حزبی به نام حزب زنان وجود دارد و برای حقوق سیاسی و اجتماعی زنان فعالیت میکند و هاجر تربیت، صفیه فیروز و فاطمه سیاح عضو آن هستند.
او سعی کرد که جمعیت خیریهای با همکاری شهرداری به وجود بیاورد که نامش شد «انجمن معاونت زنان شهر تهران». «ما در مؤسسات شهرداری جمع میشدیم و برای مؤسسات شهرداری کار میکردیم، برای بهترشدن وضع آنها.»
دو سال بعد، خانم دولتشاهی دوباره تصمیم گرفت به آلمان برود تا پایاننامهاش، «تحول روزنامهنگاری از نظر مذهبی-سیاسی در ایران و پیدایش روزنامههای آزاد درنتیجهی انقلاب مشروطیت»، را تمام کند.
بنگاه عمران و آشنایی با مشکلات زنان روستایی
سفر اول او به آلمان یک سال، سفر دوم هفت سال و سفر سومش تقریباً چهار طول کشید و دوباره با پایان تحصیل در سال ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. او همان روزهای اول آمدنش به تهران، وارد بنگاه عمران کشور شد.
در اواخر سال ۱۳۳۴ دو ادارهی آموزش و ادارهی اجتماعی را با هم ادغام کردند و خانم دولتشاهی هم رئیس «ادارهی آموزش اجتماعی» شد. اما مردانی که از وزارتخانههای دیگر در بنگاه عمران کار میکردند، حاضر نبودند با او کار کنند و میگفتند: «ما زیردست یک زن کار نمیکنیم.»
در آن زمان یک برنامهی همکاری بین ایران و برنامهی اصل چهار آمریکا شروع شده بود که بنگاه عمران بخشی از آن بود. این بنگاه در کارهای روستایی فعال بود و هدفش این بود که روستاها با روشهای جدید کشاورزی و استفاده از آب آَشنا شوند. علاوه بر این، بنگاه در کارهای بهداشتی نیز به روستاییان کمک میکرد. دولتشاهی میگوید: «من شروع کردم یک مقدار پروژه بدهم؛ بهطورکلی برای کارهای دِه، نه مخصوص زنان.»
در این دوره دولتشاهی با روستاها بیشتر آشنا شد و در اواخر سال ۱۳۳۴ دو ادارهی آموزش و ادارهی اجتماعی را با هم ادغام کردند و خانم دولتشاهی هم رئیس «ادارهی آموزش اجتماعی» شد. اما مردانی که از وزارتخانههای دیگر در بنگاه عمران کار میکردند، حاضر نبودند با او کار کنند و میگفتند: «ما زیردست یک زن کار نمیکنیم.»
البته مدیرش از او دفاع کرد و به معترضان گفت که او در این زمینه تخصص دارد و اگر شما نمیخواهید با او کار کنید، برگردید به وزارتخانههایی که از آنجا آمدهاید. خودش میگوید: «شاید اگر من یک آقای دولتشاهی بودم، با آن سوابق و آن معلومات، زودتر جدی گرفته بودند و پروژههایم را کار انداخته بودند.»
تأسیس جمعیت راه نو
کار در بنگاه عمران دستوپای خانم دولتشاهی را بسته بود. او میگوید: «چونکه نمیتوانستم فعالیت زنان را نداشته باشم، با چند نفر از خانمهای روشنفکر و تحصیلکرده و اینها صحبت کردیم و جمیعت "راه نو" را تأسیس کردیم.»
بعد از انقلاب مشروطه فعالیتهای زنان گسترش یافته بود. «ما دیدیم که خوب، تشکیلاتی که از پیش در ایران بوده، از لحاظ زنان خوب است، خیلی کارها کردند. ولیکن ما حس میکردیم که یک نیروی جدیدِ یکخرده جوانتر با تحصیلات مدرنتر لازم است که توی کار بیاید.»
با این ایده چند نفر از خانمها را به خانهاش دعوت کرد تا اینکه در روز ۳۰ فروردین ۱۳۳۴ جمعیت «راه نو» با حضور سعیده زنجانی، مهری صادقینژاد، پروین خانلری، فروغ شهاب، شکوه ریاضی، قمر آریا، مهری آهی و پریچهر حکمت تأسیس شد. فعالیت جمعیت راه نو خیلی زود گسترش یافت و بعد از هفتهشت ماه تعدادشان به هفتاد نفر رسید. «ولی بعد، بهزودی در حدود هفتصد نفر شدیم. این خودش در ایران خیلی بود.»
در آن زمان سازمانهای دیگری نظیر سازمان بانوان یهود، سازمان زنان زرتشتی، سازمانهای مرتبط با ارامنه فعالیت داشتند و علاوه بر این نیز چند سازمان تخصصی هم بود مثل سازمان بانوان پزشک، سازمان پرستاران، سازمان ماماها و... . اعضای این سازمانها عضو جمعیت راه نو نیز بودند چون بهگفتهی خانم دولتشاهی این سازمان عامتر بود و همچنین:
هدف اصلیمان حقوق زن بود و عقیده داشتیم ما جمعیت خیریه نیستیم. یک مقدار کارهای اجتماعی میکردیم... . این فعالیتها از دو نظر اهمیت داشت: یکی اینکه این خانمها خودشان به خودشان امیدوار بشوند و تشخیص بدهند که میتوانند کارهایی بکنند...؛ یک جنبهی دیگرش هم اینکه اجتماع ببیند که این خانمها میتوانند مؤثر باشند و کاری انجام بدهند.
جمعیت راه نو عضو مرد هم داشت ولی مردها حق نداشتند در هیئتمدیره باشند، «برای اینکه هم منعکس میشد که زنها خودشان نمیتوانند اداره کنند؛ تازه جمعیت زنان هم که تشکیل میدهند، باید مرد برود توی هیئتمدیرهشان».
جمعیت راه نو دارای کمیسیونهای متعددی بود. بهگفتهی خانم دولتشاهی:
[برای آشنایی اعضا] یک سری هم اطلاعات برایشان میگذاشتیم. مثلاً راجع به قانون اساسی. چند جلسه راجع به قانون اساسی صحبت میکردیم. من برای عید سال ۱۳۳۵ دیدم بیشتر خانمهای ما قانون اساسی را نخواندهاند. یک جزوههای کوچولویی بود، یکی یک تومان آن زمان. من یادم است که هفتاد تا از این خریدم و عیدی به آنها دادم. گفتم بهشرطی که بخوانید و بعد صحبت بکنیم. یا قانون مدنی، خوب خیلیها نمیدانستند. ما از قانون مدنی یک استخراجی کردیم، تمام مواد قانون که ارتباط پیدا میکرد به خانواده و زن و بچه. ما اینها را فتوکپی کردیم.
جمعیت راه نو تلاش میکرد که تصویر دقیقتری از وضعیت زنان ارائه کند. خانم دولتشاهی میگوید: «سعی نمیکردیم که مردم را تحریک بکنیم به اینکه حالا بلند شوید و داد بزنید... . این یک وضعی است [که] مال چند قرن است. منتها ما باید با مذاکره و صحبت و بحث سعی بکنیم که این آقایان را راضی بکنیم و آنها متوجه بشوند که اینها بد است.»
قانون حمایت از خانواده
جمعیت راه نو از همان ابتدای فعالیتش توجه ویژهای به قوانین مربوط به خانواده داشت و با دعوت از صاحبنظران، قضات و وکلا، وضعیت زنان را در قوانین بررسی میکرد. خانم دولتشاهی میگوید: «خودمان میدانستیم که آن قوانینی که اصلاحش از همه واجبتر است، قوانین مربوط به خانواده، مخصوصاً مربوط به طلاق، است. حالا بعضی از چیزهای دیگر قابلتحمل بود.»
دعوت از قضات و وکلا برای این بود که جمعیت بتواند راهحل درستی برای اصلاح برخی قوانین پیدا کند. «چهجور میشود اصلاح کرد که با قوانین تطبیق بکند، با موازین مذهب تطبیق بکند. که ما احساس میکردیم اگر این کار را ما با همکاری آقایان بکنیم، یک عده همکار موافق ما در دستگاههای دادگستری مملکت خواهیم داشت.»
بهگفتهی خانم دولتشاهی:
[جمعیت راه نو سعی میکرد روشن کند که] منظورمان این نیست که زنان بتوانند فوری طلاق بگیرند. ما میخواهیم که بر یک اساس و پایهی صحیحی باشد، یک مرجعی باشد که رسیدگی بکند چه زن، چه مرد تقاضای طلاق را به آنجا بدهند و بعد از رسیدگی، مثلاً وضع بچه بهخصوص روشن شود.
این طرح در اواخر مجلس بیستویکم در سال ۱۳۴۶ در مجلس تصویب شد. البته پیش از آن، بهگفتهی خانم دولتشاهی، یک بار طرحی از سوی مهرانگیز منوچهریان در مجلس سنا مطرح شد که جنجال آفرید و اعتراض برخی روحانیان و معتصبان را برانگیخت.
بهگفتهی خانم دولتشاهی، فردای آن روز خانم شوکت ملک جهانبانی در سخنرانی قبل از دستور مجلس گفت: «ما چیزی غیر از همان چیزی که موازین اسلام است، نمیخواهیم.»
علاوه بر این، مهرانگیز دولتشاهی میگوید:
آقای هویدا یک کاری هم کرد. با دو تا از آخوندها مشورت کردند که یکی سنگلجی بود و یکی عصار که از آنها هم نظر خواست و آنها هم گفتند اینها هیچکدامش مخالف مذهب نیست، فقط جوری بکنید که دادگاه رأساً طلاق را ندهد. دادگاه موافقت بکند و مرد طلاق را بدهد چون از نظر اسلام طلاق با مرد است. گفتیم خیلی خوب. اینها را هم همینجور توی لایحه گنجاندند.
جمعیت راه نو در طول فعالیتش سعی کرد یک کانون خدمات راه بیندازد که در آن، کلاسهای آموزشی، بهداشتی، تربیت بچه و آشپزی برگزار میشد.
بچههای ما سلامتتر شدند، تمیزتر شدند؛ یعنی بهتدریج. اینهم در جای خودش اثر گذاشته بود که با حرف نمیشود به مردها گفت که زن و مرد یکی هستند؛ مردی که از چند قرن به مغزش رفته که زن غیر از مرد است، زنی گفتند و مردی گفتند. یا خیلی که باشد، زن نصف مرد است. او باید لمس بکند که زن هم یک چیزی است تا برایش ارزش قائل شود.
برگزاری نمایشگاه زنان
در سال ۱۳۳۹ اعضای جمعیت راه نو تصمیم گرفتند نمایشگاهی از فعالیتهای زنان در تهران برگزار کنند.
خانم دولتشاهی سالها در کنفرانس شورای بینالمللی حضور داشت و در آنجا عضو کمیسیون حقوقی بود. وقتی سازمان زنان ایران به عضویت شورای بینالمللی درآمد، خانم دولتشاهی در سال ۱۹۷۳ در وین به ریاست شورای بینالمللی رسید.
ما به این فکر افتادیم که یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم که فعالیت زن را از قدیم و جدید نشان بدهد، به دو صورت: یکی فعالیت زن ایرانی را که چه کارها اصلاً در اجتماع میکرده و حالا چه برای خودمان و چه برای خارجیها. برای اینکه خارجیها هی فکر میکنند زن توی چادر بوده است و توی خانه است... . برای خود ایرانیها هم، همیشه میگفتند زن که کاری نمیکند. حتی خیلیها تمام کاری که زن از صبح تا شب در خانه و خانواده میکند به آن توجه ندارند و مَرده از بیرون میآید، میگوید من بیرون بودم، کار کردم، تو که کار نمیکنی، تو تمام روز توی خانه بودی... . و کارهایی هم که... زنهای خارجی در کشورهای خودشان میکنند، ما به ایرانیها نشان بدهیم.
هدف این بود که نمایشگاه نشان بدهد که زنان در ایران چه کارهایی میکنند و زنان دیگر کشورها چه فعالیتهایی دارند. در این نمایشگاه که در دانشکدهی فنی دانشگاه تهران در امیرآباد برگزار شد، 33 کشور حضور داشتند. خانم دولتشاهی میگوید: «بههرحال، این یکی از بزرگترین موفقیتهای ما بود. آن موقع جمعیت "راه نو" عضو اتحادیهی بینالمللی بود.»
جمعیت راه نو به جایی وابسته نبود و هزینههایش را از طریق حق عضویت و «گاردنپارتی» درمیآورد: «ما یک پولهایی هم از گاردنپارتی درمیآوردیم. سالی یک دفعه گاردنپارتی میدادیم که مخارج این جمعیت را دربیاوریم. از آنهم یک مقدار بود. اینها را گذاشته بودیم توی بانک و از بهرهی آن برای جمعیت استفاده میکردیم، علاوه بر حق عضویتی که خانمها میدادند.»
حق عضویت در جمعیت راه نو، نفری پنج تومان بود. عایدی انجمن در هر سال، بهگفتهی خانم دولتشاهی، ۲۵هزار تومان بود.
جمعیتهای دیگری که در زمینهی زنان فعالیت میکردند، کار سیاسی نمیکردند و تنها در کارهای اجتماعی مشارکت داشتند. اما آنطور که خانم دولتشاهی میگوید: «از لحاظ کارهای اجتماعی با همدیگر همکاری داشتیم ولی بالاخره در باطن، اینها هم حامی ما بودند. فرض کنید که سازمان بانوان یهود اسم حقوق زن را نمیآورد ولی ما میآوردیم اما با همدیگر همکاری داشتیم. این مقدمهی همکاری جمعیتهای زنان شد.»
بعد از تشکیل جمعیت راه نو، جشن ۱۷ دی که خانم دولتشاهی آن را «روز چادربرداری» مینامد، چند سالی بود برگزار نمیشد.
بعد از ۱۳۳۴ و یک مشت آخوندبازی و اینها که شده بود، دیگر ترسیده بودند و ۱۷ دی را [جشن] نمیگرفتند. آن سال ما تصمیم گرفتیم که جشن ۱۷ دی را بگیریم. هی بعضی میگفتند مواظب باشید که اوباش میریزند آنجا، نمیدانم سنگ میاندازند، فلان و اینها. ما گفتیم نه و اصلاً معرفی جمعیت راه نو توی اجتماع با جشن ۱۷ دی [شروع] شد.
همیشه این نگرانی از سوی حکومت وجود داشت که نهادهایی نظیر راه نو از کنترل خارج شوند. به همین خاطر، دائم به مدیران جمعیت تذکر داده میشد. خانم دولتشاهی میگوید: «رفتم پیش آقای تیمور بختیار، برای اینکه گفته بودند یک تغییراتی در اساسنامهتان بدهید؛ بنویسید ما سیاسی نیستیم، فلان و این حرفها. ما گفتیم که یعنی چه؟ ما وقتی میگوییم حق رأی میخواهیم، یعنی که وارد سیاست میخواهیم باشیم.»
بعد از آن، با ادغام چند تشکل زنان، شورای عالی جمعیتهای زنان در سال ۱۳۳۸ با نظر اشرف پهلوی تشکیل شد. «انصافاً من باید بگویم که اگر حمایت والاحضرت و شورای عالی نبود در فرستادن من به تمام جلسات شورای بینالمللی، هیچوقت من به مرحلهای در شورای بینالمللی نمیرسیدم که بتوانم رئیس شورای بینالمللی زنان بشوم.»
در سال ۱۳۴۵ کنفرانس شورای عالی بینالمللی در ایران برگزار شد و «موفقیت بزرگی بود. خانمهای ایرانی بهقدری لیاقت از خودشان نشان دادند در ادارهی این کنفرانس و همهی تشکیلاتش و اینها، که هنوز دوستان ما و دوستان بینالمللی ما صحبت آن را میکنند.»
اولین رأی زنان
در زمان تصویب قانون اصلاحات ارضی که حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، پیگیر آن بود، یک بار اعلام کرد که زن و شوهری که ملک دارند، فقط یک نفر میتواند شش دانگ ملک را برای خودش نگه دارد. «زنها صدایشان درآمده بود. میگفتند طبعاً مردها حاضر نیستند ملک خودشان را بدهند و ما را بگذارند و ما این ارث پدریمان است یا مال مهریهمان است. چرا باید اینقدر به زنها ظلم شود؟»
مهرانگیز دولتشاهی با شنیدن اعتراض این گروه از زنان، به دفاع از آنان پرداخت. او میگوید: «به مقامات گفتیم که مرد هر لحظه میتواند زنش را طلاق بدهد و این ملک هم که از دستش با قانون خارج میشود، این زن بعد از طلاق چیزی ندارد و راهی خیابان میشود.»
در همین زمان، زنان تصمیم میگیرند تا در روز رفراندوم برای اصلاحات ارضی بروند و رأی بدهند اما «اعلام شده بود که کسانی میتوانند در رفراندوم شرکت بکنند که حق رأی در مجلس دارند؛ یعنی زنها نمیتوانستند در اینجا شرکت بکنند. ما شروع کردیم به فعالیت و اعتراض از چند هفته پیش.»
روز ۱۷ دی گروهی از زنان عضو جمعیت به آرامگاه رضاشاه رفتند و گل گذاشتند و بعد رفتند در نخستوزیری. در آن زمان، اسدالله عَلَم نخستوزیر بود. خانم دولتشاهی توضیح میدهد:
ما حدود سیصد، سیصدوپنجاه نفری بودیم که آمدیم توی نخستوزیری و گفتیم میخواهیم نخستوزیر را ببینم. اول گفتند نخستوزیر نیست ولی بالاخره نخستوزیر آمد و ما حرفهایمان را زدیم و گفتیم چرا نمیگذارید ما رأی بدهیم؟ این حق ماست. گفت خیلی خوب، من مطالعه میکنم و با هیئت دولت مشورت میکنم که ببینیم چهکار میشود کرد.
بعد از آن، سازمان امنیت تهران با خانم دولتشاهی تماس گرفت که این چهکاری است که شما میکنید. خانم دولتشاهی هم در جواب گفته بود: «آقا فعالیتمان چیز پنهانیای نیست، همینهاست که علنی است و ما داریم تقلا میکنیم برای اینکه برای رفراندوم رأی بدهیم.»
اما کار همین جا تمام نشد و چند بار دیگر اعضای جمعیت راه نو اقداماتی کردند تا صدایشان را به گوش مقامات برسانند. یک بار که حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، دربارهی اصلاحات ارضی در تلویزیون مصاحبه داشت، شش نفر از اعضای انجمن راه نو تصمیم گرفتند که بروند در تلویزیون. بهگفتهی دولتشاهی: «یقهی ارسنجانی را بگیریم که ما فردا باید رأی بدهیم.»
در آن مصاحبه به اعضای جمعیت راه نو فرصت داده شد تا حرفشان را بزنند. خانم دولتشاهی میگوید:
[ما گفتیم] چرا ما نباید رأی بدهیم؟ مگر ما مردم این مملکت نیستیم و [در بین] همان روستاییهایی که اینهمه زحمت میکشند تو دهات که الان میگویند باید صاحب زمین بشوند، بیشتر زحمتها روی دوش زنهاست و... . او (ارسنجانی) گفت بله، روستاییها که خیلی زحمت میکشند، واقعاً حقشان است که رأی داشته باشند... . امشب با دولت صحبت میکنیم. و این یعنی صبح، دیگر ما حق رأی داریم.
صبح روز رأیگیری، بهگفتهی دولتشاهی، اعلان کردند که زنها هم رأی میدهند. ولی صندوقهای جداگانه آماده کرده بودند تا زنها رأی بدهند. جلوتر نمیخواستند اعلان بکنند، میخواستند دم آخر این کار را بکنند زیرا در تهران حسابی صندوقها آماده بود. گفتند اینقدر میلیون رأیِ مردها بود و سیصدوشصتوچندهزار هم رأی زنها. خوب، این یعنی رأیها را شمردند.
بعد از آن، در یک کنفرانس اقتصادی که در سالن مجلس سنا برگزار میشد، شاه گفت: «باید زنها حق رأی داشته باشند و این ننگ را هم از دامن اجتماع ایران، این آخرین ننگ را هم، پاک بکنیم.»
تشکیل سازمان زنان
در سال ۱۳۴۵ تشکل دیگری با نظر اشرف پهلوی تأسیس شد و «آمدند و یک عدهی جدیدی را جمع کردند و سازمان زنان ایران را درست کردند».
او سی سال بعد از انقلاب در ۲۹ مهر ۱۳۸۷ در حالی در پاریس درگذشت که حکومت جمهوری اسلامی با وجود محدودیتهایی که برای زنان ایجاد کرده بود، نتوانست بخشی از میراث او و همعصرانش همانند حق رأی زنان را از جامعهی ایرانی بگیرد.
قرار بر این شد که جمعیتها شعبههای شهرستانها را منحل و در سازمان زنان ادغام کنند و در تهران همچنان جمعیتها فعال باشند. دلیلش هم، بهگفتهی خانم دولتشاهی، این بود: «اگر ما آن جمعیتها را منحل میکردیم، عضویتمان از شورای بینالمللی لغو میشد چون شرط عضویت در شورای بینالمللی این است که یک چتری باشد که دربرگیرندهی جمعیتهای مختلف و در تمام مملکت باشد.»
با تشکیل سازمان زنان، رقابت بین جمعیتها و سازمان زیاد شد. خانم دولتشاهی میگوید:
سازمان زنان تقریباً رقیب جمعیتهای زنان شد، با قدرت بیشتر، با بودجهی بیشتر... . سازمان زنان رفته بود روی اینکه یک کارهایی به اسم خودش بکند: فلانجا سمینار تشکیل بدهیم، فلانجا چهکار بکنیم، شعب سازمان را در شهرستانها درست بکنیم. بودجه داشتند، وسیله داشتند و یک کارهایی هم میکردند. ولی بهعقیدهی من، این کارها به آن عمقی که باید باشد، نبود... . یک مقدار کارهای نمایشی میشد... . [البته] در سطوح بینالمللی سازمان زنان خوب کار کرد.
خانم دولتشاهی سالها در کنفرانس شورای بینالمللی حضور داشت و در آنجا عضو کمیسیون حقوقی بود. وقتی سازمان زنان ایران به عضویت شورای بینالمللی درآمد، خانم دولتشاهی در سال ۱۹۷۳ در وین به ریاست شورای بینالمللی رسید. وقتی رئیس شد، فعالیتهایش از مرزهای ایران فراتر رفت و سعی کرد مسائلی نظیر وضعیت زنان آفریقایی و چگونگی بهبود شرایط آنان را در دستورکار شورای بینالمللی بگذارد.
با ورود شش زن به مجلس که مهرانگیز دولتشاهی نیز یکی از آنان بود، کمکم حضور زنان در عرصههای سیاسی پررنگتر شد و با انتخاب فرخرو پارسا بهعنوان وزیر آموزشوپرورش در سال ۱۳۴۷، سد دیگری از مقابل زنان برای حضور در عرصههای سیاسی و اجتماعی برداشته شد. خانم پارسا بهعنوان اولین زن وزیر از سوی امیرعباس هویدا معرفی شد. دولتشاهی تعریف میکند که بعد از این انتخاب، هویدا در جلسهای گفت: «من تا نخستوزیر هستم، باید یک نفر را هم سفیر بکنم از بین خانمها.»
چند سال طول کشید تا بالاخره در سال ۱۳۵۴ خانم دولتشاهی با آنکه کارمند وزارت خارجه نبود، بهعنوان اولین سفیر زن ایران در دانمارک معرفی شد و تا زمان انقلاب در این سمت بود.
در روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ دو بار گروهی به سفارت ایران در دانمارک حمله کردند و روز بعد از دومین حملهی مهاجمان به سفارت، خانم دولتشاهی تعریف میکند: «به سفارت رفتم و به پرسشهای خبرنگاران پاسخ دادم.» او که آن زمان به تهران احضار شده بود، میگوید:
پرسش برخی خبرنگاران این بود که چون شما زن هستید، [شما را] احضار کردند؟ گفتم نه، خیلیها را احضار کردند. عقیدهی شما راجع به جمهوری اسلامی چیست؟ اینها حالا با زنها چه رفتاری خواهند کرد؟ من یک مقدار جواب دادم که نه، زنها در خیلی شئون دارند کار میکنند، به مملکت دارند خدمت میکنند. من فکر نمیکنم بشود اینها را اصلاً خارج کرد از اجتماع ما، از اقتصاد ما. بهعلاوه، اسلام هیچ اینقدرها که شما خیال میکنید، زنان را عقب نگه نمیدارد و از این حرفها. که این پیشبینیهایمان همهاش خلاف درآمد.
دولتشاهی میگوید: «موقعی که احضارم کرده بودند، اجازه خواسته بودم که از مرخصیام که پنجاه روز طلب داشتم، استفاده بکنم. موافقت شده بود. میخواستم بیایم پاریس و یکیدو ماه بمانم و بعد بروم. آمدم پاریس و ماندیم که تا امروز ماندیم.»
او فعالیتهای اجتماعیاش را در پاریس ادامه داد و جمعیتی غیرسیاسی به نام «جمعیت زنان برای بازسازی ایران» تشکیل داد. بهگفتهی خودش: «واقعاً عقیده داشتیم که یک قسمت زیادی از زحمتهایی که در گذشته کشیده شده برای حقوقی که به دست آمده، هدر رفته و باید از نو خیلی اقدامات را شروع کرد.»
او سی سال بعد از انقلاب در ۲۹ مهر ۱۳۸۷ در حالی در پاریس درگذشت که حکومت جمهوری اسلامی با وجود محدودیتهایی که برای زنان ایجاد کرده بود، نتوانست بخشی از میراث او و همعصرانش همانند حق رأی زنان را از جامعهی ایرانی بگیرد.
منابع:
شاهرخ مسکوب (۱۹۸۴) مصاحبه با خانم مهرانگیز دولتشاهی. هاروارد: تاریخ شفاهی ایران.
شیرین سمیعی (۱۹۸۴) مصاحبه با خانم مهرانگیز دولتشاهی. واشنگتن: بنیاد مطالعات ایران.
غلامرضا افخمی (بیتا) جامعه، دولت، جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷، جلد اول، مصاحبه با مهرانگیز دولتشاهی. واشنگتن: بنیاد مطالعات ایران.